نگاهی
به مساله ملیت
ها در جهان
عرب
یوسف
عزیزی بنی طرف
متن سخنرانى
در اتاق
پالتاکى
آذرتاک.
مقدمه: مساله ملی
یا مساله ملیت
ها، نتیجه
پیدایش مناسبات
سرمایه داری
در جهان است.
این مساله ابتدا
در اروپای قرن
۱٨ و ۱۹ پدیدار
شد که تشکیل
کنفدراسیون
سویس در سال ۱٨۴٨
پیامد آن بود
که سپس به
فدراسیون
تبدیل شد. در
سال ۱۹۰۵ پارلمان
نروژ رای به
استقلال و
جدایی از سوئد
داد. در اواخر
قرن بیستم،
اسلواکی از
کشور چکسلواکی
جدا شد. هم
اکنون در
کانادا و
بلژیک نظام
فدرال برقرار
است و در
اسپانیا و
بریتانیا به
ملیت های
غیراسپانیایی
و غیرانگلیسی
خود مختاری
داده اند. لذا
در این جا ما
شاهد سه نوع
راه حل برای
مساله ملی در
غرب هستیم:
استقلال،
فدرالیسم و
خود مختاری.
می توان گفت
مساله ملیت ها
در جهان عرب،
ایران، اروپا
و سایر
کشورهای
دنیا، یک مساله
واحد است که
در آن ستم ملی
برای نخستین
بار در تاریخ
علیه ملیت های
زیر سلطه ملیت
غالب اعمال می
شود. ستم ملی
که زاده نوعی
نابرابری است
و صفت تبعیض
را می توان به
آن اطلاق کرد
عرصه های
زبانی،
فرهنگی،
نژادی،
مذهبی، اقتصادی
و سیاسی را در
برمی گیرد.
این امر در
همه نقاط دنیا
که ستم ملی
وجود دارد صدق
می کند و در
ایران و دنیای
عرب هم کارکرد
دارد.
همزمانی
مساله ملیت ها
در ایران و
جهان عرب
بحران ملیت ها
در جهان عرب
با بحران ملیت
ها در ایران
همزمان است.
به طور مثال
مساله کرد در عراق
در اوایل قرن
بیستم بروز
کرد. هنگامی
که جمهوری
مهاباد به
رهبری قاضی
محمد در نیمه
چهل قرن بیستم
برپا گردید،
ملا مصطفی بارزانی
وزیر دفاع اش
بود که بعدها
رهبری جنبش خلق
کرد در عراق
را به عهده
گرفت. در همان
هنگام، حکومت
خود مختار
جعفر پیشه وری
در آزربایجان
ایران ایجاد
شد.
به نظر
نگارنده مساله
شیخ خزعل
آخرین حکمران
عربستان
(خوزستان کنونی)
هم بخشی از
مساله ملی در
ایران به شمار
می رود. در
دوره
فرمانروایی
شیخ خزعل (۱٨۹۷ - ۱۹۲۵) که با
انقلاب
مشروطیت
همزمان بود،
ما شاهد رشد
اقتصاد
سرمایه داری و
پیدایش طبقه
بورژوازی در
ایران هستیم.
در همان هنگام
میرزا کوچک
خان جنگلی،
خواستار
برپایی منطقه
خودمختار
گیلان و رسمی
شدن زبان
گیلکی بود.
مساله شیخ
خزعل و مساله
ملی در
عربستان
ایران یک
مساله عربی –
ایرانی است که
در تلاقی دو
جهان عرب
وایران رخ می
دهد، گرچه در
نهایت یک مساله
درون ایران به
شمار می رود.
در واقع نقاط
تماس جهان عرب
و ایران، از
نظر جغرافیایی
– انسانی،
عربستان
[خوزستان] و
کردستان یعنی عرب
ها و کردها
هستند و از
نظر انسانی،
ترکمن ها.
قبل از
پرداختن به
مساله ملی در
جهان عرب، بی مورد
نیست اگر به
آخرین نمونه
انفجار مساله
ملی اشاره
کنم. این امر
در کشور مسلمان
مالی در غرب
آفریقا و در
همسایگی جهان
عرب رخ داده
است. در ماه
مارس ۲۰۱۲ ملت ستمدیده
"طوارق"،
اقلیم
"ازواد" در
شمال مالی را
مستقل اعلام
کرد. "طوارق"
بخشی از بربرهای
شمال آفریقا و
منطقه صحرای
این قاره هستند
که دین شان
اسلام و
زبانشان
"آمازیغی" است.
گستره مساله
ملی در جهان
عرب
استقلال
سودان جنوبی:
از سودان آغاز
می کنیم. جبهه
خلق برای
آزادی سودان،
همان گونه که
از نامش
پیداست، برای
رهایی تمامی
سرزمین سودان
مبارزه می کرد
اما در واقع،
سازمان
شورشیان جنوب
سودان بود.
مبارزه زنگیان
جنوب با حکومت
مرکزی خارطوم
طی چند دهه،
بیش از دو
ملیون کشته
برجای نهاد. سرانجام
جبهه خلق برای
آزادی سودان
در سال ۲۰۰۵ و پس از
سال ها
مذاکره، با
برقراری نظام
فدرال در
سودان موافقت
کرد. البته
این موافقت،
با شرط "حق
تعیین
سرنوشت" – به
شکل جدایی یا
ادامه فدرالیسم
– همراه بود. شش
سال بعد هر دو
ملت عرب در
شمال و زنگیان
در جنوب سودان
تشخیص دادند
که همزیستی
ناممکن است.
لذا مردم جنوب
سودان در اول
ژوییه ۲۰۱۱ رای به
جدایی از
سودان دادند و
جمهوری سودان جنوبی
را تشکیل
دادند که
اکنون کشور
مستقلی به
شمار می رود.
گرچه توافق در
سال ۲۰۰۵ انجام شده
بود اما وقوع
انقلاب های
عربی در سال ۲۰۱۱ این
زایمان را
آسان تر کرد
که از بطن آن،
جمهوری سودان
جنوبی بر آمد.
عمر حسن
البشیر رییس جمهور
سودان با پای
خود به "جوبا"
پایتخت سودان
جنوبی رفت و
سودان نخستین
کشوری بود که
کشور
نواستقلال را
به رسمیت
شناخت.
مساله
بربرها در
شمال آفریقا:
جغرافیای
مردم
"آمازیغ" یا
بربرها از
جزایر قناری
در اقیانوس
اطلس در غرب،
تا مصر در شرق گسترده
است. آنان به
ویژه در
مراکش،
الجزایر و
لیبی حضور
جمعیتی
پررنگی دارند.
طارق بن زیاد،
فاتح
اسپانیا، و
ابن بطوطه،
جهانگرد
نامدار،
آمازیغ
تباراند.
مراکش -
مبارزات نوین
بربرها در این
کشور از ده
سال پیش برای
رسمیت زبان
بربری یا
آمازیغی آغاز
شد واین
تقریبا
همزمان است با
مبارزات ملیت
های غیرفارس
در ایران در
دوره اصلاحات.
سرانجام حکومت
مراکش در سال ۲۰۱۱ تحت
تاثیر بهار
عربی، زبان
آمازیغی را در
کنار زبان
عربی، رسمی
اعلام کرد.
اما در ایران
و بعد از آن
همه مبازره
ملیت های غیر
فارس، نه تنها
زبان هایشان
رسمی نشد بلکه
با آمدن باند
احمدی نژاد،
هر آن چه را که
داشتند، از
دست دادند
والبته این باعث
رادکالیزه
شدن جنبش ملیت
های غیرفارس در
ایران شد.
"امپریالیسم
زبانی" در ایران
همچنان می
تازد ونه تنها
هیچ حقی برای
سایر زبان های
بومی
غیرفارسی
قایل نیست
بلکه می کوشد
گستره
جغرافیایی
خود را در
خارج از ایران
تثبیت و توسعه
دهد.
بربرها در
مراکش هم
اکنون
نهادهای مدنی
و فرهنگی خود
را دارند.
آنان گرچه
نسبت به کندی
اجرای مصوبات
پادشاه و
پارلمان این
کشور اعتراض
دارند اما با
سرکوب
وحشیانه ای رو
به رو نیستند
که ترک و کرد و
عرب و بلوچ در
ایران با ان
روبه روهستند.
الجزایر –
جنبش ملی
بربرها دست کم
تاریخی چهل
ساله دارد.
کوشش ها و
مبارزاتی که
در منطقه
"قبایل" رخ داده
به شکل
تظاهرات و
اعتصابات نمود
داشته است.
اما
دستاوردهایی
که بربرها در
مراکش به دست
آورده اند در
الجزایر به آن
نرسیده اند.
با این وجود
مردم بربر در
الجزایر، احزاب
سیاسی و
نهادهای
فرهنگی و مدنی
خاص خود را
دارند که در
پایتخت و
عمدتا در
منطقه "قبایل"
فعال هستند.
حکومت
الجزایر فقط
در این حد به
بربرها
امتیاز داده
است.
منطقه
"قبایل" در
شرق الجزیره –
پایتخت الجزایر
- واقع است.
ناآرامی های
این منطقه در
دهه اول قرن
بیست ویکم شدت
پیدا کرد وطی
آن ده ها تن کشته
شدند. رژیم
الجزایر
توانست جنبش
بربرها را
مهار کند اما
فعالیت های
سیاسی و
فرهنگی آنان
همچنان به شکل
مسالمت آمیز و
قانونی ادامه
دارد.
در نیمه دوم
قرن بیستم همه
طبقات و ملیت
های الجزایر
در مبارزه
علیه استعمار
متحد شدند. در همان
هنگام مساله
بربرها هم
وجود داشت اما
زیر سایه
مبارزه ضد
استعماری بود.
جنبش ملی الجزایر
از دو بخش
متنافر
"اصلاح طلبان
ملی – اسلامی"
و"لاییک
فرانکوفون"
تشکیل می شد.
ملی – اسلامی
ها شبیه ملی –
مذهبی های
ایران بودند.
این دو بخش در
تبار و میهن،
متحد بودند اما
در زبان و
فرهنگ متفرق.
"ملی - اسلامی"
ها به شرق
عربی تمایل
داشتند واز
ناسیونالیسم
عربی متاثر
بودند. آنان
اسلام را در
عربیت خلاصه
می کردند.
شخصی به نام
"ابن بادیس"
رهبری فکری و
سیاسی این
جریان را به
عهده داشت. او
گرچه یک بربر
بود اما می
گفت "ملت
الجزایر
مسلمان است و
تبار در عربیت
دارد". شخصیت
"ابن بادیس"
را می توان با
شخصیت احمد
کسروی مقایسه
کرد که یک ترک
آزربایجانی
مبلغ
ناسیونالیسم
فارس محور
بود.
جریان سوم
اکنون سر بر
آورده است و
گفتمان الجزایر
پلورال چند
ملیتی را مطرح
می کند. این جریان
در دوره
مبارزه با
استعمار
فرانسه زیر سایه
آن دو بخش
جنبش ملی
الجزایر به سر
می برد. جنبش
ملی خلق
"بربر" ده سال
است که بر این
گفتمان پای می
فشرد.
نبرد برای
فدرالیسم در
لیبی
بخش دوم این
نوشتار را از
تونس آغاز می
کنم. در قیاس
با هفت ملیون
جمیعت مردم
بربر در مراکش
و به همین
تعداد در
الجزایر،
شمار آنان در
تونس قابل
ملاحظه نیست.
جمعیت بربرها
در این کشور حدود
صد هزار نفر
است. لذا
مساله ملی در
تونس چندان
حاد نیست.
شمار بربرها
در لیبی از
تونس بیشتر
است وحدود ۱۰ در
صد از جمیعت
شش ملیونی
لیبی را تشکیل
می دهند. اغلب
اینان در شمال
غرب این کشور
سکونت دارند
وعمدتا در
مناطقی چون
"جبل نفوسه" و
"زلیتین".
سرهنگ معمر
قذافی، زبان
آنان یعنی
زبان آمازیغی
را ممنوع کرد
واز نظر
اجتماعی و
سیاسی به
حاشیه رانده
شدند. بربرها
بر خلاف مراکش
والجزایر – تا
قبل از بهار
عربی – با
سرکوب شدید
رژیم تمامیت
خواه قذافی رو
به رو بودند.
اما پس از
سرنگونی این
رژیم، در
چندین اجتماع
و تظاهرات – از
جمله در
طرابلس - شرکت
کردند و خواستار
رفع ستم ملی
علیه خود
شدند. آنان
خواستار برقراری
نظام غیر
متمرکز در
لیبی هستند.
افزون بر جنبش
بربرها یا
آمازیغ در
لیبی، باید به
جنبش
فدرالیست های
شرق لیبی
اشاره کنم که
از جنبش نخست،
مهمتر و
نیرومند تر
است. اینان عرب
هستند و در
اقلیم "برقه"
در شرق لیبی زندگی
می کنند. مرکز
این اقلیم،
شهر بنغازی است
که شاهد
نخستین اخگر
انقلاب لیبی
علیه سرهنگ
قذافی بود.
اقلیم "برقه"
از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶٣
همراه با
اقلیم "فزان"
در جنوب و
اقلیم "طرابلس"
در غرب،
پادشاهی
فدرال لیبی را
تشکیل می داد.
در واقع لیبی
در قانون
اساسی سال ۱۹۵۱ به
عنوان یک کشور
فدرال اعلام
شد. اقلیم
"برقه" از مرز
مصر در منتهی
الیه شرق تا
شهر "سرت" در غرب
گسترده است.
در دوران
قذافی، اغلب
طرح های
عمرانی و
سرمایه گذاری
های کلان در پایتخت
لیبی یعنی شهر
طرابلس و
شهرهای نورچشمی
نظیر "سرت"،
زادگاه سرهنگ
قذافی، انجام
می شد، در
حالی که شهر
بنغازی و دیگر
شهرهای اقلیم
"برقه" و شهر
سبها و توابع
اش در اقلیم
"فزان" در
جنوب لیبی و
نیز مناطق
بربر نشین به
علت سیاست های
کاملا متمرکز
نظام پیشین لیبی،
عقب نگه داشته
شده بودند.
این را می
توان مقایسه
کرد با تغییر
نظام شبه
فدرالی
"ممالک محروسه
ایران" که در
دوره قاجار تا
زمان حاکمیت
رضا شاه رایج
بود. این
سیستم سپس به
"کشور شاهنشاهی
ایران" تبدیل
شد که دارای
حاکمیتی
آهنین و
متمرکز در
تهران بود. در
ایران، بر اثر
سیاست های
شاهان پهلوی و
نیز حاکمان
جمهوری
اسلامی، گواه
تمرکز فوق
العاده
سیاسی، اقتصادی
وفرهنگی در
تهران هستیم
که چند شهر
نورچشمی از
مزایای آن
استفاده می
کنند. این
فرآیند تبعیض
آمیز – همچون
لیبی - به زیان
مناطق
پیرامونی
ایران و به
ویژه مناطق
ملیت های غیر
فارس بوده
است.
در تاریخ ۶
مارس ۲۰۱۲
حدود پنج هزار
نفر از فعالان
و رهبران
نهادهای مدنی
و سیاسی و
بزرگان قبایل
و عشایر شرق
لیبی در شهر
بنغازی گرد
آمدند و تاسیس
اقلیم خود
مختار "برقه"
را اعلام
کردند. اینان
شورای
انتقالی و
پارلمان خاص
خودرا تشکیل
دادند و احمد
زبیر السنوسی
را به عنوان
رییس این مجلس
انتخاب کردند.
واکنش
پایتخت،
واکنشی غیر
متمدنانه و
تهدید آمیز
بود. چیزی
شبیه واکنش
آیت الله
خمینی در
برابر کردها و
سایر ملیت ها
در اوایل
انقلاب در
ایران. مصطفی
عبدالجلیل رهبر
شورای ملی
موقت لیبی،
مردم عرب شرق
لیبی را که
خواستار
برقراری نظام
فدرال در این
کشور هستند به
تجزیه طلبی
متهم و تهدید
کرد که با قدرت
با آنان
برخورد
خواهند نمود.
فدرالیست ها –
اما – می گویند
که تجزیه طلب
نیستند و
خواهان یکپارچگی
لیبی هستند و
در انقلاب علیه
قذافی شرکت
داشته و
شهرشان –
بنغازی – پیشتاز
آن انقلاب
بوده است.
آنان می گویند
خواستار
مشارکت در
قدرت و ثروت
کشور هستند و
تبعیض و در
پیرامون بودن
را دیگر نمی
پذیرند.
جنبش
فدرالیست های
شرق لیبی،
انتخابات
کنگره ملی
لیبی را نیز
تحریم کرده
اند زیرا که
مرکز نشینان
طرابلس
خواسته
هایشان را
نادیده گرفته
اند. این
انتخابات
قرار است روز
شنبه هفتم ژوئیه
برگزار شود.
اساسا
استبداد و
تمامیت خواهی
(توتالیتاریسم)
همزاد تمرکز
آهنین قدرت و
ثروت در دست
یک ملیت است و
دموکراسی
واقعی – چه در
لیبی و چه در
ایران یا در
هر جای دیگر
دنیا – بدون
تقسیم قدرت و
ثروت و برابری
ملی (قومی)
ناممکن است.
مصر و مشکل
اقلیت های
دینی
قبطی ها
بزرگترین
اقلیت مسیحی
در کشورهای اسلامی
خاورمیانه
است. اکثریت
آنان در مصر
سکونت دارند.
مساله قبطی ها
صرفا یک مساله
دینی است و
اتنیکی نیست،
زیرا همه
مصریان – چه
مسلمان و چه
مسیحی – از یک
اتنیک یا
قومیت هستند.
شمار قبطی ها
در مصر حدود
هشت ملیون نفر
یا ده درصد
جمعیت این
کشور است.
افزون بر قبطی
ها، شمار
اندکی از
مصریان،
بهایی و شیعه
مذهب هستند.
اقلیت های
دینی و مذهبی
در یک جامعه
دموکراتیک
دارای حقوق
برابر با اکثریت
هستند واصولا
با برخورداری
از حقوق برابر
در یک جامعه
دموکراتیک،
دیگر اطلاق
اقلیت به آنها
درست نیست و
این لفظ ویژه
جوامع نادموکراتیک
و استبدادی
است. نیز
موضوع حقوق
ملیت ها و
اقلیت های
اتنیکی با
اقلیت های
دینی و مذهبی
تفاوت دارد.
حق تعیین
سرنوشت شامل
حال ملیت ها
واقلیت های
اتنیکی وملی
می شود اما اقلیت
های دینی و
مذهبی را در
بر نمی گیرد.
یمن جنوبی و
حق تعیین
سرنوشت
یمن جنوبی تا
سال ۱۹۹۰ کشوری
مستقل بود که
جمهوری
دموکراتیک
یمن نام داشت.
در آن هنگام
با توافق
رهبران دو
کشور یمن
جنوبی (علی
ناصر محمد) و
یمن شمالی
(علی عبدالله
صالح)، این دو
کشور به وحدت
رسیدند و
جمهوری واحد
یمن را تشکیل
دادند. علی
عبدالله صالح
کسی است که پس
از سی و چهار
سال
فرمانروایی و
یکه تازی، چند
ماه پیش توسط
جنبش انقلابی
مردم یمن از
قدرت خلع شد.
او در سال ۱۹۹۴ به
جتوب یمن لشکر
کشید و کوشید
با قوه قهریه
نارضایتی
مردم جنوب را
فرونشاند. از
آن پس و به
تدریج، تبعیض
شکل غالب رفتار
شمالیان با
جنوبیان شد.
در واکنش به
این مساله،
اکنون شاهد دو
جنبش سیاسی در
یمن جنوبی هستیم
که رهبران
پیشین جمهوری
دموکراتیک
یمن رهبری آن
را در دست
دارند، جنیش
فدرال خواهان
و جنبش جدایی
طلبان. علی
سالم البیض
رییس جمهور
پیشین یمن
خواستار
جدایی یمن
جنوبی و تشکیل
یک کشور مستقل
است اما علی
ناصر محمد رییس
جمهور سابق و
بابکر العطاس
نخست وزیر
پیشین جمهوری
دموکراتیک
یمن بر حق
تعیین سرنوشت
مردم یمن
جنوبی تاکید
دارند. آنان
خواستار
برقراری نظام
فدرال به مدت
پنج سال در
جمهوری یمن
هستند وبرای
تحقق این امر
بر مبارزه
مسالمت آمیز
تاکید می کنند
و با کاربرد
خشونت و مبارزه
قهر آمیز
مخالف اند.
طبق طرح یاد
شده، همه گروه
ها، اعم از
استقلال طلب،
فدرالیست یا وحدت
طلب طی این
پنج سال به
تبلیغ برنامه
های خویش
خواهند
پرداخت و در
پایان این مدت،
مردم یمن
جنوبی طی یک
همه پرسی،
سرنوشت سیاسی
خویش را تعیین
خواهند کرد.
جنبش مردم یمن
جنوبی را
"الحراک
الجنوبی" یا جنبش
جنوب می نامند
که سه سال پیش
و قبل از بهار
عربی، آغاز شد
و طی یکی دو
سال گذشته، در
کنار شعار
سرنگونی نظام
فاسد و
استبدادی علی
عبدالله صالح،
شعارهای خاص
خود را نیز
مطرح کرده
است.
حاکمیت ایران
که ملیت های
غیر فارس
خودرا از هرگونه
حقوق ملی
محروم کرده
است و سیاست
سرکوب واعدام
را در برابر
آنان به کار
می گیرد، از جنبش
های جدایی
خواهان یمن
جنوبی حمایت مادی
و معنوی می
کند. چندی پیش
دولت ایران به
کمک حزب الله
لبنان و
"حوثی" های
یمن به جنبش
های یمن جنوبی
کمک کردند تا
کنفرانسی را
در بیروت
برگزار کنند.