بيانيه شماره 11 کانون مبارزه با نژادپرستى در ايران

شهروندان عرب اهوازى در ميان چكش رژيم و سندان نژادپرستان

 

طى روزهاى اخير مردم ايران و جهانيان در جریان اعدام 4 تن از جوانان عرب اهوازی قرار گرفتند كه سه تن از آنان برادر بودند.

شايد اگر اعدام شدگان عرب نبوده اند، صدها صدا و قلم در محكوميت اين اقدام به اعتراض برمى خاست. ما در اينجا از هموطنانی که با بیانیه یا تجمع خود این اعدام ها را محکوم کردند سپاسگزاریم. اما از بد حادثه و از طنز تلخ روزگار، درست در همين مقطع زمانى مى بينيم نامه اى با امضاى شصت  تن به بعضى از رسانه ها ارسال مى شود که سخن اصلى اش اعتراض به اندك توجه دو سه رسانه فارسى زبان به اين جنايت هولناك رژيم است.

انسانهاى آگاه و دلسوز وقتى خبر اعدام برادران "طاها، عباس و عبدالرحمن حيدريان" و "على نعامى شريفى" را شنيدند، طبعاً نتوانستند از ابراز همدردى با خانواده هاى آنان و مردم عرب اقليم اهواز خوددارى كنند، مگر معدود افرادى كه از در رانده و از راه مانده، در سورناى وطن پرستى افراطی دميدند و با صدور چنين نامه اى، براى اقدامات تبهكارانه رژیم جمهورى اسلامى ايران كف  زدند و هورا كشيدند.

 این شصت تن که در میان آنان نام برخی از اعضا و رهبران جبهه ملی و حزب ملت ایران دیده می شوند به بعضى از رسانه ها و به ويژه "بى بى سى" و "صداى امريکا" اعتراض کرده اند که چرا اندک توجهى به درد مشترک بيش از نيمى از مردم ايران توجه و يکى از معضلات جامعه ايران را مطرح کرده اند. معضلی که با نام های گوناگون "مساله ملی"، "مساله ملیت ها" و "مساله اقليت ها" معروف شده است. پیش و پس از اینان نیز، شماری از افراد و سایت های وابسته به این طیف فکری نسبت به گفتگوی تلویزیون صدای آمریکا با یوسف عزیزی بنی طرف خشمگین شده و اهانت هایی نسبت به مصاحبه گر و مصاحبه شونده روا داشتند. ایشان فقط به مدت ده دقیقه در باره مشکلات مردم عرب و مبارزه مسالمت آمیزش در ایران سخن گفته بود.  

اینان مدعى شده اند که "اين روزها حقوق بشر ابزارى و ملت سازى و دامن زدن به اختلافات قومى، سياست روز دشمنان ايران شده است". نیز کارکنان رسانه اى ايرانى تبار را متهم کرده اند به اينکه "فاقد هرگونه حس ميهن دوستى و پايبندى به ارزش هاى ملى مى باشند".

حال آن که به نظر ما، هر انسان عدالتجو و آزاديخواهى بايد از توجه و کوشش شخصیت ها، رسانه ها، محافل و احزاب در بازگویی بخشی از رنج های مردمان ایران جهت یافتن راه حل های ضرور و یا پاسخگویی به بخشی از نیازهاى مردم استقبال و تقدير کند. 

 مرغ ناسیونالیست های وطنی دو آتشه هميشه يک پا دارد. جاده دوستى اين افراد با مردم کشورشان يک طرفه است و تنها براى حمل بار دوستى و ارادت از سوى مليت هاى تحت ستم به طرف آنان که "عاشق سينه چاک خاک وطن اند" قابل استفاده است، اما مى خواهند سر به تن هموطن دگر زبان، دگر انديش يا دگرفرهنگ آنها نباشد.

برخلاف ادعای اینان و دیگر همفکرانشان، جامعه ایران نه از "تیره" های گوناگون بلکه از ملیت ها، اقشار و طیف های مختلفی تشکیل می شود واین را هر دانش آموزى که اندک علوم اجتماعى خوانده باشد مى داند. رژيم هاى استبدادی و صاحبان اندیشه های تمامیت خواه – اعم از اسلامی و ملی گرا –  همواره از ابزار تبعض آمیز "خودی و غیر خودی" استفاده می کنند وبر این اساس، گروهی یا قومی را بر گروه یا قوم دیگر ترجیح می دهند. بنیاد گرایان اسلام گرا وناسیونالیست، خواهان جامعه ای تک صدا، تک زبان، تک مذهب و تک دین هستند.

ناسیونالیست های وطنی همچون رژیم حاکم بر ایران، پا را از چهارچوب ایران فراتر نهاده، خواهان سانسور رسانه های فارسی زبان خارج از کشور نیز هستند تا آنها را از بیان حقایق  یا پرسش و کنکاش در باره وقایع ایران باز دارند. از دیدگاه این جماعت انحصار طلب، کارکنان این رسانه ها تا زمانی که باب دل آنان صحبت کنند، خوب اند اما اگر دردها و مشکلات هموطنان غیر فارس را پخش کنند، خائن به شمار می روند و باید کار خودرا ترک کنند.  

اینان که همه چيز خود را مديون ثروت زیر پای ميليونها هموطن عرب خود هستند، مى خواهند تنها زبان، صدا، انديشه  و منافع آنان حاکم باشد و بس! والبته اگر عرب ها از این ثروت نصیبی نداشته و در دوزخ ریز گردها و محیط زیست آلوده گرفتار باشند وبا وجود رودخانه های فراوان، از آب آشامیدنی غیر بهداشتی بیاشامند و جوانانشان زیر شکنجه یا بر بالای دار جان ببازند، باکی نیست. بلکه برعکس شاهد بودیم که در نامه ها و نوشته های خود از این اعدام های وحشیانه استقبال کرده و گفته اند که در برابر احقاق حقوق ملیت های ایرانی در کنار رژیم خواهند ایستاد، بل عملا ایستاده اند. 

به این جماعت فاشیست مسلک باید گفت ديگر نمى توان مردم نشسته بر گنج نفت و محروم از زبان و فرهنگ ملی را خفه و خاموش کرد. عرب ها بعد از هزاران کشته در جنگ، زندان و دیگر عرصه های بيداد، حاضر نیستند هم شاهد تاراج رفتن ثروت و هم زبان و فرهنگ و تاریخشان باشند. اینک جنبش مردم عرب و سایر ملیت های ایرانی برای رفع ستم ملی و انواع تبعیض های نژادی، اقتصادی، سیاسی، زبانی و فرهنگی در جریان است و تمامیت خواهان – اعم از اسلامگرایان و ملی گرایان – دیگر نمی توانند به بهانه های مختلف مردمان ایران را فریب دهند.

می توان از نامه پراکنان و همپالگی هاشان که خود را وطن پرست مى خوانند، پرسيد، کجاى وطنخواهى با هموطن ستيزى مى خواند؟ چگونه مى توان وطندوست بود و در عين حال هموطن گريز؟ آيا لازم نيست بعد از اين همه تحول و تجربه، نگاهى به اطراف خود بياندازند تا بفهمند بجز آنان کسان ديگرى نيز با زبان ها، فرهنگ ها و اعتقادات ديگر در درون همين وطن زندگى مى کنند؟

اگر اينها خود را آزاديخواه و دموکرات مى خوانند، کجاى دموکراسى سرکوب و خفقان را براى بيش از نيمى از جمعيت يک کشور روا مى دارد؟ کجاى آزادى با اعدام هاى فله اى به بهانه هاى واهى تجزيه طلبى سازگار است؟ کجاى دموکراسى با تعطيل کردن اجتماعات فرهنگى به دليل کاربرد زبان محلى موافق است؟ آيا آزادى را فقط براى خود وملیت خود می خواهید؟

اگر به اصل زندگى و طبيعت و تنوع هستى معتقدید، چگونه مى توانید نابودى زبانها، فرهنگها، اميدها، تلاشها و اقشار وسيعى از مليت ها را تنها براى دوام سيطره خود بپذيرید؟ نابودى کارون بزرگترين رود ايران و درياچه اروميه اگر در راستاى نابودى مردم بومى نيست، پس چيست؟ و اگر هست، کدام صدا، ما را در اين برهه از حيات سختمان همراهى کرده و بقاى ما را خواستار شده است؟

از وجدان، اخلاق، مروت، انسانيت و امثال اينها چيزى نمى گوييم. چرا که در فرهنگ لغات اينان ممکن است جايى نداشته باشد.

از عقل مى گوييم. عقل خشک و حسابگرى که بتواند حساب دو دوتا چهارتا را بشناسد و بفهمد و تاييد کند. شمشير را از رو بستن عليه عرب ها، ترک ها، کوردها، بلوچ ها، ترکمن ها و ساير مليت هاى ريشه دار و بومی و آگاه ايران و در کنار رژيم سرکوبگر ايستادن به چه معناست؟ آيا نوعى شرط بستن بر اسب مرده نيست؟

 این انحصار طلبان سانسور خواه پس از چندين دهه تجربه و به رغم مشاهده تجارب ديگران، با انحصارطلبى شديد خويش از نوعى ناسيوناليسم منفى و "پردافعه" دفاع مى کنند. ناسيوناليسمى که به گفته خودشان و طبق بيانيه شان "حقوق بشر" را بر نمى تابند و آن را ابزارى  مى خوانند، و ذکر ستم قومى و مسايل مبتلا به مليت ها را "ملت سازى و دامن زدن به اختلافات قومى" مى خوانند.

 باید به این جماعت گفت که اساسا پيش از آن که رضا شاه به افکار پان فارسيستى بگرايد، عربها و سايرين در اين خطه بوده اند. به زبان ها و آيين هاى خود درس مى خواندند، شعر مى سرودند، جشن مى گرفتند، لباس محلی مى پوشيدند و مليت هاى منسجمى با سرزمين ها، اقتصادها، حکام و هويت هاى مستقل خود بودند. ممالک محروسه ای در کار بود، نه يک "خدايگان" با انبوهى از بى هويتان.

ما براى مليت فارس و زبان و ادبيات و کيش و آيين اش احترام  قايليم و آن را مليتى هميشه برادر مى دانيم. يقين نيز داريم که نه فاشيسم حاکم بر جامعه و نه جوجه فاشيست هايى که رداى مخالفت با استبداد بر تن مى کنند و از بسيارى از ديکتاتورها مستبدترند، مى توانند بينش روشن ما را در اين زمينه کدر کنند. اما به رغم خشم شما بر هويت خويش پاى مى فشاريم.  

ما شکی نداریم که اگر این ناسیونالیست های انحصار طلب زمام امور به دست گيرند، همچون حاکمیت استبدادی کنونی و شاید بدتر از آن با مليت ها، زبانها، فرهنگها برخورد خواهند کرد.

در پایان با محکومیت اعدام چهار جوان عرب اهوازی توسط رژیم ایران،  به این جماعت می گوییم، بر عکس شما، و بر خلاف دوران انقلاب 1357 ، عموم مردم و به ویژه ملیت های غیر فارس در ايران اکنون هم مى دانند چه مى خواهند و هم آگاهند چه نمى خواهند. این ملیت ها خواستار نظامی عادلانه و حقوقی برابر در ایران آینده هستند و به چیزی کمتر از آن رضایت نخواهند داد.

بيانيه شماره 11/12/7/3