مدتی بود که هدفی مهم در سر داشتیم
. می خواستیم مثل مرداب ساکن نباشیم تا سیاه بشویم. می خواستیم خودمان را بشناسیم و پدرانمان را. می خواستیم مشک های دیروز مادران را پر از خاطره های شیرین آن روزها کنیم. به قول دوستمان يك جمع ساده وصميمي نشستيم ، فكر كرديم و بعد تصميم گرفتيم . با همکاری و پیگیری مرتب دوستان دانشجوی قشقایی و علاقه مندان به قشقایی جمعیت دانشجویان قشقایی دانشگاه پیام نور مرکز ممسنی را راه انداختیم و بعد از مدتی در سایه همت و همکاری بقیه دوستان علاقه مند به همکاری نشریه دانشجویی قره قاج را تقدیم جناب آقای بهمن بیگی نمودیم. ابتدا خلاصه ای از جمعیت و عملکرد آن را و سپس گزیده هایی از مطالب شماره های اول قره قاج را می خوانیم.جمعيت دانشجويان قشقايي دانشگاه پیام نور مرکز ممسنی نهادي است متشکل از دانشجويان قشقايي و علاقه مند به ايل قشقايي دانشگاه پيام نور مرکز ممسني که به صورت داوطلبانه به فعاليت هاي فرهنگي، اجتماعي و علمي اقدام مي کنند. جمعيت يکي از تشکل هاي فرهنگي دانشگاه پيام نور مي باشد که زير نظر امور فرهنگي دانشگاه و در چارچوب ظوابط و مقررات دانشگاه پيام نور ممسني فعاليت مي کند.
مطابق اساسنامه اين تشکل، هر دانشجوي دانشگاه پيام نور ممسني با قبول اساسنامه ، آگاهي از شرايط عضو شدن و تکميل فرم عضويت، مي تواند عضو اين تشکل باشد.
ارکان جمعيت دانشجويان قشقايي عبارتند از:
ا-هيأت موسس
هيأت موسس گروه و هسته اوليه جمعيت دانشجويان قشقايي مي باشد که وظيفه تهيه و تدوين اسانامه و گرفتن مجوز را انجام داده و در سال اول تا انتخابات اولين دوره جمعيت به عنوان شوراي مرکزي جمعيت دانشجويان قشقايي معرفي مي گردد. اعضاي هيأت موسس عبارتند از:
علي اصغر ولي زاده يادکوري، محمد علي نگهداري، ابومسلم مختاري، مسعود طاهري، فرزانه جباري آرخلو، فريده بهارلو، حميده زندي خواه
2-عضو
عضو عبارت است از کساني که فرم عضويت را پر نموده اند.
3- نشست هاي ماهانه مجمع عمومي
نشست هاي عمومي به طور مرتب برگزار مي گردد و قبل از آن تاريخ و مکان آن اعلام مي گردد.
4-شوراي مرکزي
شوراي مرکزي بالاترين مرجع اجرايي و سخنگوي جمعيت دانشجويان قشقايي مي باشد و کليه تصميمات با رأي مثبت اين شورا انجام مي شود و هر سال طی انتخابات با رأي مستقيم دانشجويان اعلام مي گردد.
5-دبير
دبير انجمن بالاترين رکن جمعيت دانشجويان قشقايي مي باشد که رابط ميان جمعيت و ساير مراجع مي باشد و مي تواند با نظر شوراي مرکزي با انتخاب نايب دبير وظايف خود را انجام دهد. دبير فعلي جمعيت علي اصغر ولي زاده ياد کوري مي باشد.
6-واحدها
واحد هاي جمعيت عبارتند از: تشکيلات، آموزش، پژوهش، تبليغات و روابط عمومي است.
اين جمعيت براي معرفي خود و شناخت واقعيت ها و مشکلات و راهکار هاي موجود در اين راه فرهنگي و آگاهي از آراء و عقايد ديگران اقدام به برگزاري جلسه ها و نشت هايي به قرار زير نموده است:
-برگزاري نشست هاي اوليه و غير رسمي جهت معرفي جمعيت در بهمن و اسفند ماه 83
.2-حضور در جلسه شوراي فرهنگي دانشگاه و دفاع از اسانامه جمعيت در ارديبهشت ماه 84
.3-برگزاري جلسه هاي رايزني در مورد مسائل و مشکلات تشکل ها و تهيه منابع مالي مورد نياز و ايجاد بستر مناسب همکاري با مقامات شهرستان ممسني در فروردين ماه و ارديبهشت 84 از جمله: فرماندار، اعضاي شوراي اسلامي شهر، شهردار، مسئول اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي، رئيس آموزش و پرورش، سرپرست هلال احمر
.4- حضور در جلسه شوراي اسلامي شهر و آگاهي از نقطه نظر آنها و بحث در مورد چگونگی زنده نگه داشتن یاد و خاطره بزگان علم و عشایر
.5-انتشار نشريه فرهنگي-اجتماعي-دانشجويي قره قاج
.در گذر از مطالب این نشریه باید به سرمقاله ی وزین و زیبای دوست غزیزمان جناب آقای علی اصغر ولی زاده که یکی از پرطرفدارترین قسمت های نشریه قره قاج بود، اشاره کنیم
. با هم این سرمقاله ی زیبا را می خوانیم.يك جمع ساده وصميمي نشستيم ، فكر كرديم و بعد تصميم گرفتيم
.تصميم نگرفتيم چيز جديدي خلق كنيم ، فرهنگ نويي را پايه گذاري كنيم ، تصميم گرفتيم آنچه فراموش شده را يك بار ديگر مرور كنيم
…ما تصميم گرفتيم با آنهايي كه مي خواهند دست به دست هم بدهيم و دوباره اجاقي روشن كنيم چرا كه باد تمام خاكسترها را برده است ما نمي خواهيم فرزندانمان از نعمت لالايي محروم شوند و يادمان برود در عزاداري عزيزانمان چگونه مرثيه سراي كنيم
.ما نخواسته ايم به كسي آزار برسانيم
. ما اگر بتوانيم درست سكوت كنيم از هزار فرياد جلوتريم. ما مي خواهيم درست فرياد زدن ، درست نجوا كردن ودرست سكوت كردن را به هم ياد آوري كنيم.نشريه قره قاج حاصل فكر گروهي دانشجوياني است كه هم حركت را دوست دارند و هم احترام مي گذارند به كساني كه عمرشان را به خاطر عشاير صرف كرده اند
. اين جمع نه ساختماني دارند به نام اين بزرگان بكنند و نه قدرت اين را دارند مكاني را به نام ايشان نامگذاري كنند . ما فارغ از طايفه گرايي ، زبان گرايي و قوم گرايي فقط وفقط به اين فكر مي كنيم كه چگونه مي شود فرهنگ بكر عشاير را به آنهايي كه فكر مي كنند هيچ نداريم ثابت كنيم و براي اين واقعيت دست به دامان كسي شده ايم كه بي شك نقطه اتصال قوي همه قوم هاي عشاير ايران است كسي كه عشاير را زنده كرد. فرهنگش را زنده كرد. او حتي به رودخانه معروف قره قاج زندگي دوباره بخشيد. خواستيم بگوييم او هنوز هم زندگي بخش است و نشريه قره قاج را بنا نهاديم. چيز نو و بزرگي نيست ولي مأمن جواناني است كه هم علم را دوست دارند وهم دوست دارند به فرهنگشان به بزرگانشان عزت بگذارند پس از احيا گر بزرگ عشاير استاد محمد بهمن بيگي اجازه مي گيريم و با توسل به خداي خالق نشريه قره قاج را به محضرتان تقديم مي كنيم .اگر بيشه ها و دشت هاي پيرامونش آنهمه دراج و آهو نداشت،
اگر پر و بال دراج هايش آنهمه رنگين و چشم آهوهايش آنهمه سياه نبود، روز و روزگار من غير از اين بود.
اگر اين اگر ها نبود، من آدمي ديگر و در عالمي ديگر بودم.))
بي جهت نيست كه (( قره قاج )) سردار تعليم و تربيت ايل (( محمد بهمن بيگي )) را چنين مفتون و شيداي خود كرده است.
((قره قاج )) تنها رودخانه اي نيست كه از ارتفاعات دور دست (( بن رود )) سرچشمه مي گيرد و آنگاه در آغوش دريا آرام مي گيرد، (( قره قاج )) نبض تاريخ و قلب تپنده ايل است كه روزگاري ميربان مردمي خسته و تشنه بود كه آنان را به مهماني آب فرا مي خواند. مردمي كه با گله هاي گوسفندان در آغوش كوهستان، جنگل هاي خرم و دشت هاي سرسبز و وسيع به سر مي برند و در امتداد سواحل (( قره قاج )) اطراق مي كردند تا غبار خستگي از چهره بزدايند.
(( قره قاج )) در كالبد ايل مي دميد و به آنها حيات مي داد. چادرهاي آراسته بر پا مي شد و سفره هاي رنگين پهن مي گشت. دار قالي ها و قاليچه هاي خوش رنگ و نگار، باز انگشتان هنرمند دختران ايل را به بازي مي گرفت. عروسي ها برپا مي شد. موسيقي ايل جان مي گرفت و سواران سبكبال بر مركب هاي بادپا در ميان هلهله و شادماني زنان و دختران ايل قيقاج مي كردند و قره قاج شاهد آنهمه شادابي وطراوت بود. ديگر قره قاج آن اسب هاي سواري را در بيشه هاي سواحلش نمي بيند و تنهاي تنها با ياد خاطرات شيرين گذشته به راه خود ادامه مي دهد. اكنون فرزنداني از ايل به پا خاسته اند تا به پاس سخاوت و گشاده دستي ديرينه اش بنامش بسرايند.
(( قره قاج، من ترا بيش از همه رودهاي روي زمين دوست مي دارم. قره قاج، مي آيم ولي اين بار مي كوشم كه بي گدار به آب نزنم و با كمك خداوند نهال هاي تازه اي در كنارت بنشانم و پل هاي استوار برايت دست وپا كنم.))
در ايران جمعيتي را عشايري به حساب آوردهاند كه داراي وابستگي ايلي بوده به زندگي كوچ روي با معيشت غالب شباني اشتغال دارند. اين جمعيت را به سه گروه عمده تقسيم كرده اند. كوچ نشينان، نيمه كوچنشينان و رمهگردانان. كوچ نشينان شامل افرادي هستند كه در ييلاق سرپناه ثابتي ندارند، وابستگي آنان به زمين زراعي بسيار اندك، كشت و كارشان ديم و قلمرو زيستي آنان در اراضي حاشيهاي يكجانشينان است. نيمه كوچنشينان جمعيتي عشايرياند كه عمدتا قشلاق را در ساختمان و يا در آباديهاي قشلاقي و ييلاق را در چادر به سر مي برند اين گروه نسبت به كوچنشينان وابستگي بيشتري به زمين دارند. خصوصاً در قلمرو قشلاقي خود داراي آب و زمين زراعي بوده و در قشلاق در آباديها ساكن اند و مانند روستاييان زارع و باغدار هستند. رمه گردانان از مراتع طبيعي ييلاق استفاده مي كنند و به پرورش دام با بردن رمه ها به مراتع بدون همراهي اعضا خانواده اشتغال دارند. در اين شيوه دامها همراه چوپان يا بعضي از اعضاي خانوار به مراتع برده مي شوند و پس از پايان دوره بهرهبرداري از مراتع دامها به آباديهاي قشلاقي مراجعه و دوره قشلاقي را در طويله و از طريق تعليف و تغذيه دستي مي گذرانند.
بر اساس اطلاعات سرشماري در تيرماه 1366 در كل مناطق عشايري استانهاي كشور 96 ايل و 547 طايفه مستقل سرشماري شده اند. تعداد جمعيت كوچنده كشور در سال 1366 برابر 1152099 نفر بوده است. قلمرو زيست عشاير كوچرو ايران عمدتاً در امتداد سلسله جبال زاگرس و در استانهاي آذربايجان شرقي و غربي، باختران، خوزستان، لرستان، ايلام، چهارمحال بختياري و كهكيلويه و بويراحمد، فارس و خراسان و سيستان و بلوچستان و سمنان و نقاط مركزي ايران است.
در دوران حكومت قاجار گرچه مناطق وسيعي از پادشاهي قاجار عشايرنشين بود تدريجاً از قدرت ايلات كاسته و بر اقتدار دولت مركزي افزوده شد. ايلات در زمان سلطنت قاجاريه گاه طعمه مناسبي براي دسيسهچيني دولت انگليس به حساب ميآمدند و اين دولت با سياستهاي استعماري خود عشاير را عليه دولت مركزي تحريك مي نمود و يا از آنان در جهت حفظ منافع تجاري خود استفاده مي كرد. چنانچه در پي كشف نفت در خوزستان كمپاني نفت ايران و انگليس و شيخ محمره و بختياريها از سوي ديگر با يكديگر توافق نمودند كه عشاير از مناطق نفتي حراست كنند و نيروي انساني مورد نياز كمپاني را فراهم نمايند، و گاه نيروي مقاومتي عليه سلطه استعمار شمرده مي شدند. پس از فتح هرات توسط قواي ناصرالدين شاه دولت انگليس براي تهديد دولت ايران بندر بوشهر را مورد حمله قرار داد در جريان مقاومت اهالي، عشاير قشقايي به كمك سربازان و مردان دلير تنگستان در برابر حملات قواي انگليس ايستادگي كردند و حماسهها آفريدند.
در جنبش مشروطه نيز برخي از ايلات به هواداري از مشروطه برخاسته و در استقرار مجدد دولت مشروطه نقش ايفا كردند. با توجه به تغييرات گسترده در ساختار سياسي اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي جامعه روند اسكان در ميان ايلات تسريع گرديد و تغييرات بنيادي در همه وجوه زندگي ايلي پديد آمد كه عمده ترين آن تغيير در سازمان و نظام كهن ايلي و عشايري است.
ساخت قدرت در ايلات ايران معمولاً هرمي شكل و نهاد رهبري منبعث از ساخت خويشاوندي و سلطه پدرسالارانه است. رهبري از بطن نظام خويشاوندي نشات گرفته و حافظ بقا و تحكيم روابط خوني است. توزيع قدرت سياسي و اداري با تقسيمات درون سازمان ايل متناسب است. در راس ايل، ايلخان با اختيارات نامحدود، در راس طايفه ها كلانتران و در راس تيره كدخدايان قرار مي گيرند.
اقتصاد عشيرهاي تنها در چارچوب مالكيت دستهجمعي بر چراگاهها و تجزيه ناپذيري آنها و نيز سلطه پدرسالارانه بر واحدهاي اقتصادي قابل درك است. روابط روزمره اعضا عموماً از طريق روابط خويشاوندي و مالكيت جمعي بر زمين شكل ميگيرد، و موقعيت افراد در درون ساخت خويشاوندي، روابط متقابل اقتصادي آنان را مشخص مي نمايد. مالكيت خصوصي (به شكل مالكيت بر اشيا منقول، دام و چادر) در نظام كوچروي وجود دارد. كه به وسيله هنجارهاي روابط خويشاوندي محدود شده، توسط توافقهاي ازدواج، تقسيم ميان پسران به هنگام رسيدن به سن بلوغ، توزيع مجدد از طريق عامل رهبري و مبادلات جنسي از يكي يه ديگري منتقل مي شود.
توليد عشيره اي نسبتاً يكنواخت (محصولات دامي، زراعي و تا حدودي صنايع دستي)، ابزار بسيار ابتدايي و تخصص در نازلترين سطح است. تقسيم كار در ميان عشاير نه بر مبناي تخصص بلكه به سبب پايين بودن سطح تكنولوژي و سنتهاي اجتماعي بر مبناي سن و جنس است.
ادبيات عشاير نيز رنگ و بوي طبيعت سرزمين اش را دارد. اين اشعار صداي كوه، صحرا، مرتع، گياهان، پرندگان و صداي طبيعت است. و…
اي كوههاي پر برف
و اي قلههاي مه آلود
بر ايل ما چه گذشت
اي كوههاي پر پر برف
و اي قله هاي مه آلود
بر آن ايل كه در دامن شما
خيمههاي رنگين مي افراشت
چه گذشت؟
…..
اي كوه هاي بلند
اي جانم به فداي خاك و سنگتان
راه قلههايتان را نشانم دهيد
تا چون طرلان بر سينهتان پرواز كنم
شايد از فراز آن ايلم را بيابم.
(( ايمان داشتم براي رهايي جامعه عشايري و درگير نكردن آنها با يكديگر كه موجب نزاع هاي خونين مي شد، بايد كتاب را وارد زندگي آنها كنيم تا با سواد شوند. فرزندان عشايري هيچ چيز به لحاظ استعداد از بچه هاي شهري كمتر نداشته اند وگفتم كه به آنجا توپ و تانك نفرستيد، معلم بفرستيد، كتاب بفرستيد.))
محمد بهمن بيگي
سال ها پس از آنكه ميرزا حسن رشيديه در دهه
1270 شمسي مدارس را به سبك جديد در تبريز و تهران تأسيس كرد و در تاريخ ايران نامي نيك از خود به يادگار گذاشت، محمد بهمن بيگي اولين مدرسه به سبك جديد را در پنج ايلات فارس تأسيس كرد.محمد بهمن بيگي در سال
1299 هـ .ش در ايل قشقايي در خانواده محمود خان كلانتر از طايفه بهمن بيگلو ديده به جهان گشود. او خودش درباره چگونگي تولدش در كتاب ايل من بخاراي من مي نويسد: (( من در يك چادر به دنيا آمدم، روز تولدم مادياني را دور از كره ي شيري نگاه داشتند تا شيهه بكشد. در آن ايام اجنه وشياطين از شيهه اسب وحشت داشتند. هنگامي كه به دنيا آمدم و معلوم شد كه بحمداله پسرم و دختر نيستم، پدرم تير تفنگ به هوا انداخت. من زندگاني را در چادر با تير و تفنگ و شيهه اسب آغاز كردم.در چهار سالگي پشت قاش زين نشستم، چيزي نگذشت كه تفنگ خفيف دستم دادند. تا ده سالگي حتي يك شب هم در شهر و خانه به سر نبردم. از شنيدن اسم شهر قند توي دلم آب مي شد. در زمان تبعيد تنها كسي كه خوشحال وشادمان بود، من بودم. نمي دانستم كه اسب و زينم را مي گيرند و قلم به دستم مي دهند.))هوش و ذكاوت از ابتداي همراه و همزاد او بود
. در كودكي نزد منشي خانواده اش به تحصيل پرداخت. لوئس بك در كتاب خود مي نويسد: ((اسماعيل خان صولت الدوله كه متوجه هوش و استعداد بهمن بيگي شده بود، ابتدا در اردوگاه ايلخاني و بعد در تهران او را به مدرسه گماشت. يازده ساله بود كه پدرش همراه بيست تن از بزرگان ايل به تهران تبعيد شد. او درباره اين موضوع مي نويسد: (( همزمان با جشن ها و توقيف هاي تهران، در فارس هم قبايل قشقايي دچار چنان حمله و هجومي شدند كه هيچ قلم سخاري از عهده آن بر نمي آيد.))در مدرسه علميه تهران مشغول به تحصيل شد و به قول خودش
(( اولين كودك قشقايي بود كه در كلاس هاي ابتدايي شاگرد اول شد.))پس از طي تحصيلات وارد دانشگاه حقوق تهران و در سال
1332 هـ .ش فارغ التحصيل مي شود.لوئس بك مي نويسد
: (( به نظر مي رسد او اولين قشقايي است كه موفق به فارغ التحصيلي از اين نوع شده است.))كلارنس هندرشات ذكر مي كند
: (( او ( بهمن بيگي ) تبعيد شاه را ديد و خواري كشور را تحت اشغال خارجي مشاهده كرد. او عميقاً دلواپس ضعف اخلاقي و سياسي موجود و فسادي كه از همه طرف آشكار بود، گشت. او هنوز هم خود را يك فرد عشايري مي دانست و عشاير را به عنوان يك منبع انساني عاري از فسادي ديد كه براي سازندگي ايران مورد نياز است.))بهمن بيگي در سال
1324 هـ .ش كتابي به نام عرف و عادت در عشاير فارس منتشر كرد و نوشته است: (( نگارنده با اطلاع دقيقي كه از اوضاع عشاير جنوب دارد، معتقد و مطمئن است كه اين قبيل اقدامات از سر نيزه و توپ و تفنگ موثر تر بوده و عفو عمومي مستحكم، معلم، كتاب، پزشك، دارو و … براي هميشه مي تواند افراد ايل را سر به فرمان و مناطق و مسير آن را تبديل به يك منطقه آباد و پر جمعيت و امنيت سازد.))متعاقب چاپ كتاب نامه اي به وزير فرهنگ مي نويسد و از او براي تأسيس مدرسه در عشاير تقاضاي كمك مي نمايد و در اين نامه ضمن تشريح اجمالي اوضاع اجتماعي و فرهنگي عشاير قشقايي مي نويسد
: (( براي شروع به كار بايد پنجاه آموزگار استخدام شود و تقبل نمود كه مسكن و وسايل حركت و زندگي آموزگاران را شخصاً يا به وسيله روساي طوايف تأمين نمايد و تعهد مي نمايد شخصاً استقرار دبستان ها و تأمين وسايل حركت آنها و سركشي و طرز كار آموزگاران و نوآموزان را بر عهده بگيرد.))هندرشات مي نويسد
: (( او به ميان قبايل فارس سفر كرد و با اين حقيقت برخورد كرد كه چهارصد هزار مردم عشاير به طور كامل از آموزش ابتدايي محروم اند، او مشاهده كرد كه مردم عشاير فرسنگ ها را طي مي كردند تا فردي را بيابند كه براي آنها بنويسد يا بخواند، را بيابند.مشاهده اين صحنه ها و آرزوي او براي يكسان كردن زندگي عموم مردم عشاير، منجر شد كه بهمن بيگي حرفه تخصصي خود را رها كند و آموزش عشاير را به عنوان يك حرفه تمام وقت دنبال كند
.))بهمن بيگي در مقاله اي نحوه برخورد و تلقي زمامداران فرهنگي آن وقت را در ايجاد مدارس سيار عشايري چنين نوشته است
: (( وزارت آموزش وپرورش مي پنداشت كه خود در صورت اسكان ايلات كه امري ضروري، ولي طولاني بود، تأسيس مدارس امكان ناپذير نيست. پيشنهادهاي من با ترديد تلقي مي شود. دشواري هاي مالي و گرفتاري هاي سياسي اجازه نمي داد كه حرفهاي مرا بشنوند. اين جانب ناچار تنها به راه افتادم و…))وي در مدت سي سال چنان انقلابي در زمينه تعليم و تربيت فرزندان عشاير به وجود آورد، كه در جهان به
(( مدير كل افسانه اي )) مشهور شد و يونسكو نشان افتخار و مدال جهاني تعليم و تربيت را به پاس اقدامات شايسته وي، تقديم ايشان نمود.اكنون به بركت انقلاب اسلامي، عزم و علاقه همگاني به آموزش و پرورش و مقوله سواد آموزي باعث شده است تا همه افراد و گروه هاي اجتماعي از امكانات آموزشي برخوردار گردند و هنوز هم لزوم سرمايه گذاري خاص دولت در امر آموزش و پرورش مردم عشاير احساس مي شود
. اينك كه سياست دولت جمهوري اسلامي ايران نسبت به آينده عشاير مشخص و آشكار است و جهت اين سياست رو به اسكان عشاير مي باشد، بايد توجه داشت كه موثرترين عامل براي اسكان رشد و تعالي فرهنگ و سواد مردم عشاير است.به علاوه محروميت مردم عشاير از امكانات رفاهي و فرهنگي و تبليغي اين ضرورت را بيشتر نمايان مي سازد كه دولت ايران بايد زمينه گستر رشد فرهنگ آموزش و پرورش در دوره هاي مختلف عشاير را فراهم نمايند و به سرمايه گذاري بيشتر درچشم انداز بيست ساله توسعه ايران اسلامي در زمينه عشاير عدالت اجتماعي حكم مي كند كه براي عقب نماندن از قافله جهاني، دولت مي بايست به آموزش و پرورش عشاير توجه خاص نمايد
.در پايان بايد ذكر نمود كه نمي توان با نوشتن اين مقالات و برگزاري گراميداشت ها از زحمات و تلاش هاي معلم بزرگ عشاير قدرداني نمود
. مردم به فكر هستند و با اين كارها مي خواهند گوشه اي از زحمات ساليانه وي را پاسخگو باشند. اينها خوب است اما … همه بايد به فكر باشند.منابع
:آموزش وپرورش عشاير در ايران
-علي سهرابيايل من بخاراي من
- محمد بهمن بيگيمدير كل افسانه
- امراله يوسفيمسعود طاهري، او نیز دانشجوی رشته حسابداری است و مقاله ی حماسه جاويد بهمن قشقايي از تراوشات قلم وی می باشد
.بهمن بهادري قشقايي فرزند سهراب خان قشقايي و نوه صولت الدوله قشقايي در سال
1322 خورشيدي در ايل قشقايي متولد شد. سرنوشت او تيره تر از خانواده اش كه در خفقان و ستم هاي خانواده اش مي سوختند، شد. از كودكي شاهد وقايع تلخي بود كه جسم و روحش را تأثير نهاده بود و او را به سان فولاد آبديده نموده بود. در حالي كه كودكي بيش نبود به اجبار به فيروزآباد تبعيدش كردند(1) و او همين كه خود را شناخت ديد جايي براي ماندن در وطن آنهم وطني كه پدرانش در آن جان باخته بود، ندارد.روح ناآرامش را مهلكه نجاتش داد به انگليس رفت و در آنجا به تحصيل در رشته پزشكي مشغول شد
.سالهاي
41 تا 43 نه تنها حكومت جبار پهلوي بلكه طبيعت هم سر ستيز با عشاير قشقايي داشت. برنامه اصلاحات و خلع سلاح عشاير توسط رژيم در حالي به اجرا در مي آمد كه سران قشقايي به دليل همكاري با مصدق بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد در تبعيد بودند. و شاه هم به دليل دوستي قشقايي ها با مصدق در صدد سركوبي كامل آنان بود. شورش عشاير بويراحمد وكهمره سرخي در سال 41 آغاز گرديد. ولي قشقايي ها در آغاز بدليل نبود رهبرانشان سكوت كردند.در همين دوران بهمن قشقايي درس را رها كرده و براي رهبري قشقايي ها و گرفتن انتقام ستمي كه رژيم برايل و خانواده اش كرده بود به وطن بازگشت
. اما پس از چندي توسط ساواك دستگير و به زندان افتاد و به اجبار به انگلين تبعيد گرديد. مجدداً ((در اسفند سال 43 خورشيدي از راه بصره مخفيانه به وطن بازگشت و پس از سختي هاي زياد خود را به ايل ومردمش رساند (2))) و به داريوش (برادرش) كه به كوهستانهاي جنوب پناه برده بود، ملحق شد و اردوي مركزي متشكل از دشتي و مسيح و ديگران بوجودآورد.وي در اولين پاسگاه دهرم را به تصرف در آورد و پس از آن نيز پاسگاه آبگرم بدون درگيري تسليم شد
. شورش گسترش يافت. اما ساواك در عوض مردم مظلوم ايل و خانواده اش را تحت شكنجه قرار داد تا اين جوان دلير را وادار به تسليم كنند.((
تا سال 45 درگيري ها همچنان ادامه داشت (3))) و رژيم با توسل به بيش از 70واحد نظامي عشاير قشقايي را از زمين و هوا مورد هجوم قرار داد و اين در حالي بود كه عده كل تفنگچي هاي قشقايي به 500 تن هم نمي رسيد.(4)آزار وشكنجه ها باعث پراكندگي اطرافيان بهمن قشقايي گرديد
. ساواك نيز با دستگيري مادر و خواهرش غيرت ايلياتي او را به جوش آورد.اسدالله علم كه در آن زمان رئيس دانشگاه شيراز بود با مهر كردن پشت قرآن سوگند خورد كه در صورتي كه بهمن قشقايي تسليم شود برايس امان نامه بگيرد
. در صورتي كه سوگندش دغل كاري بيش نبود. بهمن قشقايي خود را تسليم نمود و در يك دادگاه نظامي فرمايشي محكوم به اعدام گرديد.(5) در سحرگاه خونين يکی از آخرين شجاعان و جنگويان ايلات جنوب ايران در خون غلتيد(6) تا حماسه اي خونين و جاودان از فرزندان دردمند قشقايي براي وطن به يادگار گذارد. منابعتولدي در آتش
سپيد وسياه
-شماره 10تاريخ
25 ساله از كودتا تا انقلاب - سرهنگ غلامرضا نجاتيهمان منبع
همان منبع
از سيد ضياء تا بختيار
- مسعود بهفرد از سيد ضياء تا بازرگان - ناصر نجفيمقاله ای از محمد علی نگهداری تحت عنوان
(فرهنگ، اقلیت و قانون ) می خوانیم. به راستي فرهنگ يعني چه؟ جايگاه آن كجاست و چه معياري از آن در دست مي باشد.فرهنگ در لغت نامه ادبيات به معناي زيرآمده است(1)
آداب
دانش ، علم ومعرفت
مجموعه آداب و رسوم
مجموعه علوم و معارف و هنرهاي يك قوم
در هر رهي فتاده و گمراهي
تا نيست رهبرت هنر و فرهنگ
( پروين اعتصامي )
هيچ گنجي نيست از فرهنگ به
تا تواني رو هوا زي گنج نه
( رودكي)
اما بايد ديد كه جامعه شناسان و مردم شناسان از فرهنگ چه تعريفي ارائه مي دهند.اولين تعريف علمي فرهنگ، در سال 1871 م توسط تايلور بيان شد. وي فرهنگ را«مجموعه علوم, دانشها، هنر ها, افکار و عقايد، اختاقيات، مقرات و قوانين، آداب و رسوم و ساير آموخته ها و عاداتي است که انسان به عنوان يک عضو از جامعه کسب مي کند»(2) مي دانست.
به طور خلاصه انسان شناسان و جامعه شناسان ويژگيهاي زير را براي فرهنگ عنوان کرده اند
1- متمايز کننده جوامع از يکديگر است
2- نظم دهنده رفتار انسان ها و کنترل کننده غرايز است
3- فرهنگ تغيير پذير است
4- فرهنگ آموختني است
5- فرهنگ حاصل تجربيات و دانش بشري است که طي قرون و اعصار متمادي فراهم آمده و پيچيده تر گرديده است.(3)
تعاريف زيادي كه از اين واژه در بين جامعه شناسان و مردم شناسان وجود دارد، اما مي توان به تعريف ساده و مختصر زير نيز به عنوان يكي از تعاريف فرهنگ اشاره كرد:
(( فرهنگ مجموعه اي از عقايد مشترك كه مبناي عمل افراد جامعه قرار مي گيرد واجبار اجتماعي از آن حمايت مي كند وكم وبيش شكل يك نظام فرهنگي را دارد ، اطلاق مي شود .))(4)
امروزه با ازدياد نظرها و به هماهنگي رسيدن گروه ها و جوامع، هر گروه و جامعه اي تعريف خاص از فرهنگ ارائه مي دهد كه در بردارنده نظرهاي گروه خودش باشد، و علاوه بر اين در درون هر نظام اجتماعي گروه ها ضمن برخورداري از فرهنگ عام داراي خرده فرهنگ قومي، اجتماعي و ... مي باشند. اين مهم نيست، بايد ديد امروزه فرهنگ يك جامعه، چه جايگاهي در نظام فرهنگي كل دارد؟ و چه روابطي بين اين دو برقرار است؟
در بررسي روابط بين جوامع به تعريف گروه اقليت مي رسيم. در فرهنگ فارسي دکتر محمد معين اقليت به معاني زير آمده است
1- اقل بودن، کم بودن
2- قسمت کمتر، بخش کمتر اکثريت
3- گروهي از افراد يک کشور يا يک شهر که از لحاظ دين و مذهب يا نژاد از اکثريت ممتاز باشند.
4- مثل كردها در عراق ، مسلمانان در هند و…(5)
در چند سال اخير بحث مهم موجود در فرهنگ جوامع، بحث گفتگوي تمدن ها و احترام به حقوق اقليت ها و اعلام سال 2001 ميلادي به عنوان سال گفتگوي تمدن ها از سوي سازمان ملل يونسكو، مي باشد.
آيا مي شود در پناه گفتگوي تمدن ها حقوق اوليه اقليت ها را به دست آورد يا نه؟ آيا اقليت ها مي توانند درپناه گفتگوي تمدن ها به جايگاه اصلي خود برگردند؟
اقليت ها در برخورد با جامعه كل داراي دو نوع ارتباط هستند
جامعه كل اقليت ها را جزء جامعه مدني مي داند و با توجه به اعلاميه حقوق اقليت ها كه يكي از عوامل توسعه همه جانبه كشور را فراهم مي كنند و رعايت حقوق بشر و جامعه مدني و دموكراسي وجود اين اقليت ها و فرهنگ اصيل آنها را به رسميت مي شناسند. در اين نوع ارتباط اقليت احساس آرامش و اطمينان از حفظ فرهنگ و رسوم خود مي كند و در سايه اين ارتباط به بقاء خود، در راستاي نظام فرهنگي كل فكر مي كند.
جامعه قوميت ها را عامل تهديد كننده يكپارچگي ملي تلقي مي كنند و به منظور ايجاد يك فرهنگ و اخلاق ملي سعي در انزواي اين اقليت ها و در كل حل نمودن و از بين بردن فرهنگ اين قوم ها به نفع فرهنگ حاكم را دارند و قوميت ها براي بقاء آداب و رسوم خود سعي در مقابله و مقاومت در برابر نظام فرهنگي كل با تكيه بر آداب و رسوم خود و زنده كردن مفاخر و افتخارات قومي، را دارند.
در كشور ما اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مي گويد: (( زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران فارسي است. اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي بايد با اين زبان و خط باشد. ولي استفاده از زبان هاي محلي و قومي در مطبوعات و رسانه هاي گروهي و تدريس ادبيات آنها در مدارس، در كنار زبان فارسي آزاد است))(6)
در كشور امروز شاهد احيا و زنده كردن آداب و رسوم گذشته قوم ها و تفاخر و تكيه بر زبان قومي جهت زنده نگه داشتن هويت فرهنگي خود، هستيم.
بايد ديد و بررسي كرد كه اين احيا فرهنگي در سايه احترام به جامعه مدني يا مقابله با فرهنگ ملي ايجاد مي شود. چون بقاء و دوام آن، راهكارها و مسيرهاي آينده آن بسته به تلقي اي است كه اين قوميت ها در تعامل فرهنگ جامعه كل دارند.
در هر صورت اصل پانزدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نقطه اتكاي گروه هاي قومي شده است كه خواستار ارائه خدمات و برنامه ها به زبان و فرهنگ قومي خود در رسانه هاي گروهي و مهم تر از همه تشكيل مدارس چند زبانه وآموزش اقليت ها در كنار زبان اصلي، شوند.
منابع
1- لغت نامه نرم افزاري درج
2- فرهنگ فارسي دکتر معين
3- دايرة المعارف نو-عبدالحسين سعيديان
4- جامعه شناسي دبيرستان
5- فرهنگ فارسي دکتر معين
6- قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران
اين آغاز راهي نوست، گامي به پيش،نقد گونه اي بر اولين جشنواره فرهنگي وهنري زنان عشاير فارس از آقای ابومسلم مختاری
دانشجوی رشته حقوق می باشد.نقد نردبان بالا رفتن و دست يافتن به قله هاي رفيع بهتر دانستن است
. انتقاد تحليل همه چيزاست و نبايد صرفاً موضع گيري خاص در مقابل هر دوره باشد هدف بايد اصلاح امور و بهتر شدن اوضاع باشد و اين خود انتقادي مي تواند جامعه را به اقتدار عقلاني برساند.در سرماي بهمن ماه
83 شهرستان ممسني از تاريخ 1/11/83 به مدت 4 روز ميزبان جشنواره زنان عشاير فارس بود. گرما و ظرافت غرفه هاي زنان عشاير چشم هر بيننده اي را به خود معطوف مي كرد. غرفه اي از توانمندي هاي زنان ايل كه اكثريت مطلق غرفه ها را شير زنان جسور و بي باك قشقايي در اختيار گرفته بودند . اما زن قشقايي دركشاكش كوچ هاي بي پايان و درگير و دار زندگي پر زحمت خود هيچ گاه دست از كار هنري بر نمي دارد و با آفرينش بافته هاي پر نقش و نگار هر انساني را كه چشمي براي ديدن دارد را شيفته و مفتون مي سازد. زن هنرمند قشقايي تصاوير و نقوش گل ها و درخت ها را به خاطر مي سپارد و همه را دركنار هم برفرش رنگين خود ترسيم و به تماشا مي گذارد.اما بايد توجه كرد كه توانمندي زن عشاير به اين موارد محدود نمي شود
. بايد جستجو كرد و با كشف اين استعدادها زمينه را براي شكوفا شدن استعدادهاي مختلف زن ايلي يافت. برگزاري اولين جشنواره زنان عشاير فرصت مناسبي براي مسئولان اجرايي كشور است كه با درك موقعيت عشاير درجامعه و شناخت معضلات جامعه درپي رفع نواقص وكمبودهاي موجود برآيند و اين در حالي است كه زنان 11% نيروي كارفعالي جامعه است و دسترسي آنها به منابع اقتصادي مهارت و تخصص اندك و دستمزد و فرصت هاي شغلي كمتر و قدرت تصميم گيري نابرابر است و موضوعاتي از اين دست مي توانست موضوعات نشست ها و جشنواره باشد و تمام وقت جشنواره معطوف، نمايش صنايع دستي و موسيقي عشاير نمي شد.جشنواره زن عشاير در ممسني در حالي به پايان رسيد كه به دليل عدم هماهنگي و اهمالهاي صورت گرفته ساير زنان عشاير نتوانستند در جشنواره شركت كنند و بدليل نبود برنامه ريزي هدفمند در بحث تبليغات جشنواره بخش زيادي از عشاير مشتاق از حضور در جشنواره بازماندند و پسنديده تر بود اداره فرهنگ ارشاد به عنوان مجري جشنواره فقط به چاپ چند پوستر در سطح شهر اكتفا نمي كرد و با دعوت از دانشگاهيان شهرستان و جوانان و تبليغات از طريق روزنامه هاي بومي و كثير الانتشار و صدا و سيما به مقوله تبليغات جشنواره مي پرداخت
. و حداقل از مكان مناسب تري براي سخنراني مقامات استاني استفاده مي شد تا رعايت حل مدعوين گرامي مي شد.در عين حال اين گونه به نظر مي رسد كه جشنواره نتوانسته است به هدف هاي اعلام شده خود از جمله شناخت هنر و محدوديت ها و توانمندي زن عشاير و
… برسد.مسئولان فرهنگي و سياسي شهرستان و كشور بايد در سطح ملي توجه خود را معطوف به بررسي هاي كارشناسانه و علمي نسبت به اين جشنواره ها و مقولات مشابه در عشاير قرار دهند
. تا زمينه رشد و بالندگي زن عشاير در تمام عرصه ها فراهم شود.برگزاري اين جشنواره و توجه مشتاقان اين گونه جشنواره ها نويد بخش روزهاي پر اميد براي عشاير است و برنامه ريزي جامع مسئولين و همكاري تشكل هاي مردمي و عشاير را مي طلبد تا شاهد بالا رفتن سطح علمي هنري وقتي اين جشنواره ها باشيم
.در عين حال بهتر بود آن دسته از جوانان و فرهنگ دوستان که دلسوزان واقعي کارهاي فرهنگي هستند قبل از به وجود آمدن چنين مسائلي دست به كار مي شدند و با برپايي تشكل هاي غير دولتي و فرهنگي مانند
NGO هاي فعال و پويا در چنين بخش هاي فعاليت مي كردند تا نيازي به تسلط كامل فرهنگ و ارشاد و موسسات دولتي به اين جشنواره ها نباشد و اين همان مصداق جمله زيباي ( از ماست كه برماست ) مي باشد. همچنين مسئولين شهرستاني بدانند که نبايد دانشگاهيان شهرستان را دست کم بگيرند و در چنين مسائلي از تشکل هاي دانشجويي همکاري بخواهند و يا تبليغات و پوستر هاي اينگونه جشنواره ها و فراخوان را در محيط هاي دانشگاهي داشته باشند. به هر حال اين آغازراهي نوست كه جز با همت عشاير و تشكل هاي علمي دانشجويي و غير دولتي فراهم نمي شود .به اميد موفقيت براي تمام زحمت كشان عرصه فرهنگ وهنر ايران زمين
لحظه هاي ماندگار عنوان نامه ا
ی سراسر صمیمیت و پاکی می باشد. این نامه از کارهای ماندگار دوست عزیز لُر زبان ما آقای حسین خلفی نورآبادی است که برای همیشه نام وی و این نوشته ی زیبای او در ذهن ما باقی خواهد ماند.بي آنكه صميمي ترين گندمزارهاي مزرعه را نثارت كنم ساده و صميمي احساس شاعرانه ات را به غزل هاي آبادي مي سپارم و قدم در يورد پريشاني ((سه پارا )) مي گریم، سراسيمه بخاراي من ايل من، دهاتي وار برافراشته ترين محصول فصل، براي دل كفتركان رو به آزادي، دست هاي پينه بسته بر دار قالي مي مانم.
بي مقدمه آقاي بهمن بيگي اسبم را زين مي كنم و ركاب در ركاب با شما تاريخ زندگي خاطرات بجا مانده مردم عشاير را ورق مي زنم، شايد در باد برقصم و از چشم آفتاب بيفتم و شايد هم مجال دلخوشي، حوصله اي امان ندهد، اگر چه اين روزها بوي گندم غريب ترين واژه ي ازدحام عاشقي است اما اي خوب، اي تمام لحظه هاي ناب، ناب ترين غزل زندگي جنوب، سياه چادر تمام وسعت غروب را با اسبان وگله ها به نظاره مي ايستم و سرود غم انگيزترين قصه هاي درد را پيوند خواهم داد. وقتي دلي براي از دست دادن نداشته باشم و وقتي كه عاشق باشم«به اجاقت قسم» در كوره هاي باور دنيا را در وسعت نافرجام روزگار سير مي كنم. دلم گرفته اي مرد،پسين دلتنگي ام را در تنگه ي ركاب سواران مي نگري و من شاعرانه بيت بيت زندگيم را براي تو مي جنگم، اينها دلي به وسعت دل هاي يخ زده بوي نان تيري را در روستا مي پيچاند و دل به نام (( الختر )) مي لرزد، ممكن است اين آخرين غروب باشد، دستم را بگير شايد اسمم در تپه ماهوري جان داد و يا شايد برنو فشنگ را بلد نباشد. گيوه ات را بپوش اي مرد …
ساليان پيش را سراغ مي گيرم. سالياني كه پدر از درد مي گفت و سهم گندم، پدر مي گفت:«دهاتي خوب مي فهمند» وکوچ را بهانه مي كرد. اما اكنون زلالي خنده هاي مهربانت، جاخوش كرده است در دفتر عشاير و خواندني ترين درس روزگار مانده اي .
بگذار ساده تر بگويم اي مرد، بگذار باران بگيري بر دل كويري روزهاي بي تاب. آنجا كه پرستو بهار را به تماشا مي نشيند و اسبان سر به فلك كشيده قله ها را خوب نوازش مي دهند، بي آنكه گله اي سرگردان در دشت، صحرا به صحرا، كوه به كوه استقامت و پايداري را بياموزد، الفباي دلنواز فقر بر سيطره روح و جسم كه شمه هاي (( توله )) را به يدك مي كشند و هنوز تا هنوز شانه هاي ترك خورده زمين فواره كوههاي بلند را حس نكرده اند و هنوز تا هنوز مرداني راه مزرعه را بلند نيستند. اي مرد اين جاده منتظر گامهاي كدامين پايمالي است مگر كوليان به بند كشيده قحط سالي گاوهاي لاغر روستا را باور نكرده اند.
باور نمي كنيد. حتي پلي براي به دل رسيدن نمانده است. در كدامين جغرافيايي عشق دلخوش كرده اي، سيني سيب، ساراي كدامين روزهاي اول ابتدايي را به تصوير كشيده اي و زير كدامين درخت بلوط آب نان بابا ياد داده اي، با كدامين درد مرا نوشته اي و بر كدامين لوح مرا نقش بسته اي، از همايش كدامين طايفه مجال مي آوري از آنكه بزرگي ات ورد زبان ايل مي ماند.
آقاي بهمن بيگي بايد عاشقانه قدم برداريم. چشمايت، چيق هاي خاطرات روزهاي جواني اند و دود شروه ي غم انگيزش بارش و ابر تمام نگاهت را مي زايد، استاد.
استاد؛
من ايلياتي ام، پاك وساده، وكيلم برنو بلندي است كه ميراث اجدادي است وخونم شناور در رگ تاريخ، به رنگ تمام رنگ ها، بي رنگ و نماد يك رنگي، مي شناسي ام.
دشت نگاهم ريشه در كبك و تيهو دارد و دَفَك را معيار مي نشانم تا سراغ خط ونشانم نگيرند، دهاتي ام !!؟ دهاتي …
با تمام بودنم و با تمام نبودنم كَرتِ احساس ايلم را بي دليل به دل شكسته مي سپارم شايد فردا فرصتي نباشد و شايد ديگر فردايي نباشد، تو را حس مي كنم در پاره هاي ذهنم، مثل دو خط موازي كنار هم بي آنكه وصال را بهانه كني، هيچگاه به هم نمي رسيم و اينها سماجت سرنوشت تمام مزرعه را به آتش كشيده است و مضموم گنجشك اتفاق ساده اي است كه اتفاق مي افتد. حتي اگر شاهين حادثه اي بيافريند آقاي بهمن بيگي ..
سه پارا : نوعي رقص محلي شهرستان نورآباد
لختر : نوعي بازي محلي
توله : گياه خوراكي مناطقي از عشاير
: پارچه اي كه پيله شكار است .
هنوز از اتومبيل پياده نشده بوديم كه با صداي شليك گلوله هاي پياپي به استقبالمان آمدند.
نوازنده ي هنرمند ساز در حالي كه آهنگ پرشور(( خوش گلدينگ ائيوز خوش گلدينگ )) را مي نواخت، به جمع استقبال كنندگان پيوست و با اشاره به ما خوش آمد گفت.
((ياشار )) هم به جاي همه ي ما از استاد تشكر كرد و طبق رسم ايلياتي مبلغي به عنوان انعام در جيب او گذاشت.
مارا به چادري هدايت كردند كه كلانتران، ريش سفيدان و بزرگان ايل در آنجا نشسته بودند. آنها هم خواسته يا ناخواسته به احترام ورود ما از جا بر خاستند .
بعد از تعارفات معمولي همگي رو به سوي ميدان وسيعي كه سنگ چين استوانه اي شكل بزرگي در وسط آن قرار داشت، نشستيم.
ديري نگذشت كه آهنگ (( هلي)) همه ي مدعوين را به سكوت مودبانه و حركات موقرانه دعوت كرد.
از ميان سيه چادر بزرگي كه به كاخي مزين شباهت داشت، دختران و زنان ايل با لباس هاي رنگارنگ و افسانه اي خود به جنب و جوش افتادند.
از ميان آنها پير زن 60-50 ساله ي قد بلندي كه دو دستمال قلاغي به دست داشت، آرام و موقر به سوي ميدان عروسي به حركت در آمد.
متانت و ابهت راه رفتنش همه را به تحسين واداشته بود.
در چند قدمي سنگ چين كه هنوز هم آتش نيم سوزي بر سرش مي سوخت، ايستاد. نگاهي آگاهانه و عبرت آميز به اطراف انداخت و گوش خود را به طرف صداي طبل نوازنده تيز كرد.
در لحظه اي بسيار حساس كه همه چشم به او دوخته بودند، حركات موزون دست هاي بلند و پاهاي استوارش با صداي طبل هماهنگ شد و رقص (( هلي)) آغاز گرديد.
زنان و دختران به تدريج با صف مرتب و زيبايي به او پيوستند و كم كم در كنار او رقص كنان در اطراف سنگر به صورت دايره اي كامل در آمدند.
دايره اي كه گويي فلك با پرگار خود كشيده بود. طبيعي، زيبا رنگارنگ.
مركز دايره همان سنگ چيني بود كه با گرمي و زيبايي و بلندي آتش در ميان ميدان به خود مي باليد.
آهنگ ((آغير هلي )) همچنان نواخته مي شد و تماشاگران ايلي در چادرهاي اطراف غرق تماشا و لذت بودند.
(هالاي ) يا ( هلي ) رقصي است عرفاني كه قشقايي ها به خاطر گرايش خود به آسمان و ملكوتيان، تصوير ماه را در روي زمين به نمايش مي گذارند.
يعني سنگري را كه در وسط ميدان قرار گرفته و بر بالاي آن آتش روشن گشته، مي توان به منزله ي ( ماه ) و دايره اي را كه زنان ايل در اطراف آن تشكيل داده اند، ( هاله ي ماه ) ناميدشايد در دنيا هيچ صنعتگر و هنرمندي نتواند چنين صحنه اي را بيافريند جز خالق يكتا، آن هم در ميان ايل بي همتاي قشقايي. كم كم ضربات طبل تندتر مي شد و من بيشتر به هيجان مي آمدم. (( عمو آصلان )) كه در كنارم نشسته بود، آهسته به من گفت: ((آهنگ قبلي ( آغير هلي ) نام داشت ولي اين آهنگ ( هلي متوسط ) ناميده مي شود. آهنگ بعدي هم ( هلي تند) خواهد بود.))
(( عمو آصلان )) كسي نبود كه به غلط يا اشتباه سخني بر زبان آورد. او دانشمندي بود كه هيچ مدرك نداشت، نه دكترا، نه ليسانس و نه حتي ديپلم. فقط سواد خواندن ونوشتن داشت، از صورت بشاش و چهره ي نوراني اش اميد، آگاهي و سلامت انديشه مي باريد .
در رقص (( هلي متوسط)) پاها محكمتر به زمين كوبيده مي شد و دستمالها با سرعت بيشتري به هوا پرتاب مي شدند.
(( عمو آصلان)) پرسيد: ((مي دانيد چرا پاها را محكم بر زمين مي كوبند و دستمال ها را بالا مي اندازند؟))
نگاه ها به همديگر خيره شد. هيچ كس چيزي نمي گفت.
لحظه اي بعد (( تاري وئردي )) گفت : ((اگر لطف كنيد خودتان دليلش را بفرمائيد، همگي ممنون و خوشحال خواهيم شد. ))
گفت: (( كوبيدن پاها در حقيقت كوبيدن نفس اماره و سركوب كردن تمايلات شيطاني انسان است. بالا رفتن دستمال ها نيز نشانه ي طلب نفس مطمئنه از آسمان و آسمانيان است. آنها
از ( گوك تاري ) يعني خداي آسمانها مي خواهند كه روح الهي بر دستمالهايشان بدمد و درهنگام پايين آمدن دستمالها، ارواح طيبه را نثار جامعه و اطرافيان خود بنمايند.))
دوستان همگي بهت زده به (( عمو آصلان )) نگاه مي كردند.
((بولوت)) يواشكي از (( قيليج خان )) پرسيد : (( اين آقا استاد دانشگاه است ؟))
گفت: (( خير، اين آقا دانشمند بدون مدرك ايلات ماست.))
كمي بعد، سرعت نواختن ضربات ساز و دهل بيشتر و بيشتر شد و آهنگ رقص بيش از پيش پرشور تر گشت. ناگهان دايره ي رقص زنان كوچكتر شد و همگي در اطراف سنگر به صورت فشرده جمع شدند و طواف وار با آهنگ (( هلي تند )) تا آخرين لحظه دور سنگر چرخيدند و رقصيدند.
دو چيز بيش ازهر موضوعي رفقاي مرابه تحسين واعجاب واداشته بود. يكي رقص زيبا و مهيج زنان و دختران ايل قشقايي و ديگري وجود ((آصلان)) اين پيرمرد فهيم و مجرب ايلياتي.
((آياز))پرسيد: (( عمو آصلان! اصلا(هلي ) يا (هالاي) چيست؟ و چرا به اين نوع رقص (هلي ) مي گويند ؟))
همه ي حاضران خود را جمع و جور كردند و در مقابل (( عمو آصلان)) قرارگرفتند.
سكوتي عجيب در چادر ما حكمفرما شد.
پيرمرد كمي صدايش را صاف تر كرد و با لحني گيرا و غرا چنين گفت:
(( فرزندم ! (هالاي ) يا ( هلي ) رقصي است عرفاني كه قشقايي ها به خاطر گرايش خود به آسمان و ملكوتيان، تصوير ماه را در روي زمين به نمايش مي گذارند.
يعني سنگري را كه در وسط ميدان قرار گرفته و بر بالاي آن آتش روشن گشته، مي توان به منزله ي ( ماه ) و دايره اي را كه زنان ايل در اطراف آن تشكيل داده اند، ( هاله ي ماه ) ناميد. البته كلمه ي ( هاله ) هم با كلمه ي ( هالاي ) هم ريشه و هم خانواده است و هر دو از تركيب دو كلمه ي ( آي ) به معني ( ماه ) و( له) به معني ( با ) تشكيل شده اند.
بنابراين ( آيله ) يعني ( با ماه ) و آنچه همراه ماه باشد.
بعدها كلمه ي ( آيله ) به شكلهاي: هايله، هاله، هالاي وهلي تغيير يافته، رايج گشته و هنوز هم در ادبيات تركي وفارسي كار برد دارد. اتفاقاً خرمن غلات را هم به خرمن ماه تشبيه نموده و به عمل خرمن كوبي نيز هالاي ( هلي ) گفته اند.
بنابراين هالاي دو معني عمده دارد: يكي هاله يا خرمن ماه كه در اطراف ماه قرار مي گيرد و به همين دليل اطرافيان و هواداران يك فرد را هم هالاي گفته اند.
و ديگري خرمن گندم و جو و امثال آنها و نيز به معني خرمن كوبي و به طور خلاصه كوبيدن و سركوب كردن و در اصطلاح عرفاني كوبيدن همه ي اميان شيطاني انسان است كه به صورت رقص متظاهر گشته است.))
همه از سخنان پيرمرد غرق لذت وحيرت بودند. اما من به عنوان معلم ادبيات غرق خجلت و حسرت.
ميرزا مأذون قشقايي
محمد ابراهيم فرزند سيد علي رضا، ولي ما مي گوييم مأذون، چون خودش گفته من از ايلخان اجازه گرفته ام آزادانه شعر بگويم. پس اجازه دارم شعر بگويم و تخلص مأذون را اختيار كرده است كه خودمان به او ((محزون )) مي گوييم.
وي در سال
1246 قمري از پدري لر و مادري قشقايي متولد شده است. ميگويند: (( هم زمان با سلطان محمود خان ، ايلخان قشقايي زندگي مي كرده است. دليل هم زمان بودن وي با سلطان محمد خان قطعه شعري است كه محزون بعد از مرگ سلطان ايلخان قشقايي سروده است ))مأذون مدتها دبير و منشي در خدمت ايلخانان و ايل بيگي ها بوده است
. وي بر تمام فنون شعر مسلط و اشعار او به صورت تركي و فارسي ديده مي شود.زندگيش سراپا فراز و نشيب بوده است، وي در طول زندگي همه گاه با فقر دست و پنجه نرم كرده و در بسياري از اشعارش از آن ياد مي نمايد
. از ويژگي هاي ديگر زندگي محزون آوراگي و بي ساماني اوست، تا آنجا كه هرگز ساكن طايفه اي نشد، هر روز جايي و هر زمان مكاني تازه مي جسته است.به نقل از كتاب سياه چادرها
(( گفته هاي محزون به صورت دفتر يا كتابي باقي نمانده، بلكه سينه به سينه در ميان افراد ايل گشته است ))محزون در سال
1313 ق در شيراز ديده از جهان فرو مي بندد .با هم يكي از غزل هاي ميرزا مأذون را مي خوانيم
.من بنا قويمادوم چكم بار غم
غم وارموش بو غمخانه وارموش
مي ايچاماقا گوتورمدم جام جم
مي وارموش بو ميخانه وارموشقزل گل جفاسه بلبل ناله سه
شمع وارموش بو پروانه وارموش
بيرنينگ درد چوخ، بيره درد آز
بيره دل پريشان، بيره دلنواز
مجنون مست عشق و ليلي مست ناز
داغ وارموش بو ديوانه وارموش
گزل لر گزلره مستمش خونريز
ديلي شكر دوداغلره شكر ريز
محنت چكن اوقول، محبت لي قز
ظالم آتا ، بخيل آنا ، وارموش
اوعشوه كه رخنه سالور ايمان
او تيرغمزه كه كار ايلر جانانه
نه بير مأذون دوشه اولموش نشانه
تيروارموش، بو نشانه وارموش
يادمان باشد عنوان نکات جالبی در مورد عشایر قشقای
ی است که زحمت تهیه ی آن را خانم فرزانه جباری آرخلو دانشجوی رشته علوم تربیتی کشیده است.در جنگ با انگليس ها، قشقايي براي خودش نجنگيد، براي ايران جنگيد، ناموس ايران، شرف ايران، حالاهم هر وقت اجنبي بخواهد پايش را به اين خاك بگذارد، ما آنها را دوباره به دريا مي ريزيم
.گذشت آن زماني كه ايل جواب گوي گوشت، شير و پنير شهر ها بود
. امروز نه تنها قادر نيستيم جواب شهرها را بدهيم بلكه گاهي بعضي كه دستشان به دهانشان مي رسد حتي شير پاستوريزه، پنير سفيد و گوشت يخ زده استفاده مي كنند.هيجان شعر قشقايي مربوط به موقعيت حال و احوال آدم است
. خلقت كه تنگ باشد، وقتي بشنوي غمت بيشتر مي شود، دلت كه شاد باشد، شاديت را بيشتر مي كند.موسيقي قشقايي محرك نيست، منحرف نيست، آدم باشنيدنش هرگز حركت جلفي نمي كند، آدم را به فكر مي اندازد، آقائي يادش مي دهد
.قربان حضرت عباس
(ع) بروم كه ضامن همه قول و قرارها و محافظ مراتع و اموال است. عشاير رسمي دارند كه هنوز هم برقرار است، آن ها وقتي در بيابان قصد معامله دارند، چند سنگ روي هم مي گذارند و اسمش را مي گذارند «كره حضرت عباس (ع)» و قسم به حضرت عباس مي خورند. وقتي معامله تمام شد سنگ ها را مي ريزند و هر دو متعهد مي شوند كه در اين معامله سريكديگر را كلاه نگذارند. به وسيله همين قسم بي هيچ سند و نوشته اي روي معامله خود وفادار مي مانند.درخت هاي تنهاي بين راه كوچك را عشاير
(( پير لك لك )) مي نامند، زن ها قسمتي از پارچه پيراهن تنشان را پاره مي كنند و به شاخه هايش مي بندند، نذر مي كنند، نيت مي كنند. آن ها معتقدند (( پير لك لك )) كمكشان مي كند و نيتشان برآورده مي شود.وجب به وجب خاك فارس اگر زبان داشتند، شهادت مي دادند که چه خوني از جوان هاي ما از برای آن ها ريخته شده، حتي درخت ها يادشان هست كه چطور زن هاي ما را با موبه آن ها آويزان كردند
.درست در بحبوهه ی کارهای قره قاج خبری ما را متأثر کرد
. آری درست روز دهم فروردین ماه بود که به ما گفتند دیگر کرامت بیک وردی را نداریم. قبل از شروع به کار قره قاج پیش او رفتم و گفت: شروع کنید، مهم شروعی خوب است و امیدواری داد که در گام های بعدی به کمک ما بیاید. ولی خدا نخواست و او از جمع ما رفت. مختصری از زندگی نامه ی او را که به کوشش دوست عزیزم آقای حسن رضایی تهیه شد، می خوانیم. هر چند که یاد او تا ابد در دل فعالان ادبی و فرهنگی خواهد ماند.كرامت الله بيك وردي در تير ماه
1353 در شيراز متولد شد ودر سال 1357 به همراه خانواده اش به شهر قائميه مهاجرت كردند . تحصيلات ابتدائي تا راهنمايي ومتوسطه خود را در رشته علوم تجربي ودر همين شهر سپري كردوبا وجود استعداد وپشتكار فوق العاده اي كه داشت وعليرغم قبولي در رشته تربيت معلم به مطالعات شخصي خود قانع شد و كتابخواني وگوشه كتابخانه را به دانشگاه ترجيح داد. او از دوران نوجواني يك ايده ايست واقعي بود واين آرمان طلبي او باعث شد كه بعدها در شعر داستان به زبان وسبكي ويژه دست يابد وبه خاطر گستره وسيع مطالعاتش در زمينه هاي گوناگون به دامنه لغاتي دست يافته بود كه او را از ديگران متمايز مي كرد . او فعاليت ادبي خود را بطور جدي از سال 71 آغاز كرد وزمانيكه براي خدمت سربازي در كرمان بسر مي برد برخي از آثارش در روزنامه هاي آن شهر به چاپ رسيد . پس از برگشت از كرمان ، فعاليت ادبي اش را با همكاري با انجمن هاي ادبي كازرون ، قائميه وممسني ادامه داد وچندي از آثارش نيز در نشريات ادبي كشور وروزنامه هاي شهر كازرون به چاپ رسيدند اما قسمت عمده اي از آثار ارزشمند او در زمينه هاي شعر ، فيلمنامه وداستان كوتاه هيچ گاه فرصت چاپ وانتشار پيدا نكردند .كرامت بيك وردي در دهم فروردين
1384 در يك سانحه رانندگي جان خود را از دست داد ودر گلزار شهداي شهر قائميه به خاك سپرده شد. روحش شاد ويادش گرامي.هفت سين
(تقدیم به روح پاکش- فروردين 84- حسن رضایی)اين بالها كه غمگنانه كوچ را در رقصند
باران را سرودي كرده اند
به لهجه مادري ات
تا شروه سر دهند
آمدن بهار را ، رفتن تو را
شيرزاد برخيز
!دختران ايل ، به احترام تو
هفت سين را هفت دستمال سياه كرده اند
برخيز
!پيش از آنكه باد
دستمالهاي دختران ايل را با خود ببرد
اينجا باد به لهجه مادري ات مي وزد
دستمالهاي مادرت
به لهجه باران شروه مي خوانند
برخيز
!پيش از آنكه باران
سبزه هاي هفت سين را گره بزند
………………………
.………………………
اما نه
!يالها مي روند ،
بادها مي روند ،
بارانها مي روند
دختران ايل مي روند
تنها مادرت مي ماند و
يك هفت سين سياهي
يك هفت سين سكوت
آرام بخواب
آخر همين شعر يك بهار پيدا كن
سرت را روي پايش بگذار وآرام بخواب
ما هم به احترام تو
گلدوني خالي بر هفت سين مي گذاريم
كنايه اي رفتن تو را
آمدن بهار
رنگ باد
(مرحوم کرامت بیک وردی)كاش تنها يكبار چكه هايم در جاده مي افتاد
وهمه مي گفتند
: (( زير اين باران پاي افتاده ي كيست ؟))تو چكه ها را مي آوري
- وخانه اماز رطوبت باران پر مي شد
- كاشدر گلدان كوچك تخم حواصيل مي كاشتم
وتو مي گفتي
(( اين خاك بوي غريبي دارد ))يا وقتي در بستر
چشمانم را خواب مي گرفت
- كسر در كوچهفرياد مي زد
(( آهاي ميخك داريم ))وكركره ها مي گفتند
(( پنجره رنگ باد را فراموش كرده است ))پائيز
76(
مرحوم کرامت بیک وردی)براي تمام مرحله ها يك خط ، يك حرف ، يك فاصله مي گذارم
تا در اشاتم زمين را نگه داري
بي گله
- سرريز از انتظار - يك معما با قيستتا كي اين خاك توان مرده هاي ما را دارد ؟
باز يك فاصله يك جاي خالي
- معما خواهد ساختكه در چرخش باد سر گيجه اي هست ؟
!اين خاك
- هميشه - يك نفر كم داردارديبهشت
76روحش شاد و یادش گرامی باد
.