”مليون“
از ما مي
پرسند: ” چپ
دموكرا ت چيست
وكيست ؟ استا
لينيستها،
مائو ئيستها
و... هم چپ هستند. “
با اين
كنار هم
قراردادن
تحريك آميز،
آنها مي خواهند
ادعا كنند كه
تنها آنها
دموكداتهاي واقعي
هستند و چپها
نخست بايد دموكرات
بودن خودرا
ثابت كنند تا
بتوانند واردكلوب
شوند. اگر
قراراست ما
بااين شيوه با
يكديگر سخن
گوئيم، منهم به
خود اجازه مي
دهم بپرسم ملي
دموكرات چه
صيقه اي است. هيتلر
هم ملي
وناسيوناليست
بود،
موسوليني هم
ملي
وناسيوناليست
بود، باند
خيانت پيشه
پان ايرانيستهاي
پزشگپور هم
ملي و
ناسيوناليست
بودند. حتي پينوشه،
بوش وشارون هم
شايد ادعاي
ملي بودن داشته
باشند.
حتي استا لين
هم كه به
چپهايش مي
چسبانند بيش
از همه ي ديكتاتورهاي
جهان چپ كشي
كرد و با شعار
جنگ ميهني به جرگه ي مليون
وناسيوناليستها
ي روسيه
پيوست وبسياري
جنبشهاي
ديگر كشور ها
را قرباني منافع
خود وروسيه
نمود.
دراينجا
با توضيحات
بالا مي بينيم
كه نمي توان
ملي بودن رابي
قيد وشرط
برابر
دموكرات بودن گرفت.
از سوي
ديگر”ملي“
گرايان دائي
جان ناپلئون
صفت هم
درسخنانشان
جنبش
كمونيستي
ايران راگاه توطئه
اي انگليسي مي
شمارند. اگر
همه چيز را مي
توان به
انگليسي ها
چسباند آيا
نمي توان گفت
استا لين هم
انگليسي
بوده، كه در
تاريخ سده ي
گذ شته بيش از
هر ديكتاتوري
كمونيست كشت
وبا جنا يا تش جهان
سرمايداري را
از شر
كمونيستها
خلاص كرده وهم
نام
سوسياليسم را
به نكبت خود
آلوده كرد. در
مبارزه ي ضد
كمونيستي،
اگر دائي جان
ناپلئون هاي
وطني ما را به
انگليسي ها
بچسبانند
دردي از آنها
دوا نخواهدشد.
اصولا اين
سخنان همه
بيهوده هستند
وتنها
بازماندگان
لاجوردي ها
وداريوش
همايونهارا خوشنود
مي سازد. اما
وقتي آنها مي
پرسند چپ
دموكرات چيست
واستالين هم
چپ بودبه
ناچار بايد
پرسيد ملي
بودن وناسيوناليست
بودن چيست؟
هيتلرها هم
ملي بودند
وناسيوناليست.
آنها بهتر است
دست ازاين لجن
پراكني ها
برداشته راه
منطقي تري پيش
گيرند.
آنها
درنوشتجا
تشان آن چنان
سخن مي گويند
كه گويا محور
مبارزه با
رژيم هستند
وچپها زائده
اي كه راه
دادنشان را به
كلوب به
شرائطي موكول
بايد كرد.
آنها فراموش
كرده اند كه
واژگوني رژيم
كودتا ئي شاه
عمدتا به دست
رزمندگان چپ صورت
گرفت واين در
حالي بود كه
جبهه ملي
ايران
سالها دور از
ميدان خونين
مبارزه بود. و
سوء استفاده
از نام مصدق به كسي
آبروئي نمي
دهد. به قول
معروف ” گيرم
پدر تو بود
فاضل از فضل
پدر تورا چه
حاصل!“
سخن ديگر
ي كه دموكرات
بودن اين به
اصطلاح مليون
رازير پرسش مي
برداين است :
مادام كه آنان
با اقليت ٤٥%
خود بر
”تماميت ارضي
ايران“ تكيه
كرده به عنوان
فارس براي
تمام ايران
سخن مي گويندودر آينده
شانسي براي
سيستم
فدراليسم باقي
نگذارند وخود
به خود خواهان
حكومت اقليت
فارس بر كشور
چند مليتي
ايران باشند،
همانند حكومت
اقليت سفيد
پوستان بر
آفريقاي
جنوبي،
شايسته صفت
دموكرات
نخواهند بود.
زيرا يكي از
پيش شرطهاي
دموكرات بودن
گردن نهادن به
رأ ي اكثريت
مردم است واين
غير فارسهاي
ساكن فلات ايرانند
كه اكثريت
مردم ما را
تشكيل مي دهند
نه فارسها. من
به عنوان يك
فارس آرزو مي
كردم تمامي
هفتاد و چند
مليون مردم
ايران فارس مي
بودند ومشكلي
درميان نمي
بود اما
واقعيت غير از
آنست كه ما
آرزو مي
داريم، پس
دموكراسي يعني
حكومت اكثريت
واكثريت مردم
ايران كه غير
فارس هستند
خواستار
فدراليسم مي
باشند وهرنيروئي
با اين خواست
مخالفت كند
بايستي از
سوئي مسؤليت
تجزيه بد
ينسان از پيش
برنامه ريزي
شده ي ايران
آينده
را بپذيرد
واز سوي ديگر
نمي تواند يك
جمهوري خواه
دموكرات باشد.
نكته ي
باريكتر
ازموي
ديگراينجاست:
آنها كه اينك براي
سرنگوني
خونخوارترين
رژيم ضد بشري
جهان تنهااز
شيوه هاي
مسالمت
آميزسخن مي گويند
اگر روزي
روزگاري
درايران قدرت
را به كف گرفتند
و مثلا آذري
ها خواستا
رجدا ئي شدند
چگونه ا ز
تلاشي ايران
جلوگيري مي
كنند. شعار مسالمت
در مبارزه
برضد رژيم جهل
وجنايت را، كه
سالها بر فرق
مبارزه
مسلحانه چي
هاي چپ مي
زدند،
فراموش كرده
آنگاه
كه ارتشي دراختياردارندبه
كشتار آذري ها
بر مي خيزند؟ آيا
دراين صورت
نمي توان گفت
مسالمت جوئي
آنها ”دلائلي“
ديگر، وكاملا
غير سياسي دشته
است. ادب نگارش
مانع از به
كارگرفتن
واژه هائي است
كه خلا ف عفت
عمومي است اما
هر كس مي داند
چه مي خواهم بگويم.
آيا پذيرش
ايران به
عنوان كشوري
چند مليتي تنها
راه حفظ
يكپارچگي آن
نيست؟
دوستان
مصد قي، خودرا
فريب ندهيد
دست از وحدت شكني
برداريد ودست
كم به گفتار
رهبري كه بيش
از هركس ادعاي
پيرويش را
داريد گوش
كنيد.
آقاي
دكترپرويز
داور پناه در
مقاله اي
همچون يك
دموكرات صادق
وملي طي
مقاله اي پاسخي
روشن،
با نقل قول
از مصدق، به اين
پرسش داد.
دراين
صورت من به
عنوان يك
كمونيست
شمارا كه همچون
من آرزوئي جز
آزادي
واستقلال
ايران نداريد
به عنوان متحد
كنوني خو د
براي به زير كشيدن
رژيم جهل
وجنايت مي
بينم و شمارا
با ناسيوناليستهائي
چون هيتلرو...
مقايسه نمي
كنم. شما هم
بهتر است دست
ازاين
كجرويها ها
برداشته همه ي
چپهارابا
استا لين در
يك كا سه
نريزيد
وكنارهم قرار
ندهيد.
زيرا
اينگونه سخن
گفتن، تنها
شادماني
دشمنان مردم
ايران
را درپي
دارد.
درپايان
مصدق
وسهاولاول ما
ست ونه ميلوسوويچ.
تفاوت
سرنوشت
خونبار
يوگوسلاوي
وچك واسلواكي
درهمين است. اگر
مصدق زنده مي
بودبي شك راه
ميلو سويچ را
در پيش نمي
گرفت كه بهانه
اي به دست بيگانگان
براي دخالت دهد
وكشوري ويران
برجاي گذارد. راه مصدق راه
فرزانگان
تاريخ است.
اگرواقعا
كرد ها ياديگر
اقليتهاي ملي
راه جدائي در
سر دارند ما
با پايمال
كردن حقوقشان
تنها به
دخالتهاي جنايتكارانه
ي بيگانگان رأ
ي داده ايم ونه
به تماميت
ارضي ايران.
آن كساني كه
دراينترنت مي نويسند
فدراليسم
يعني جدائي خواهي
حتي توان
متقاعد كردن
فرزندان
خودراهم ندارند،
چون خواستشان
فاقد هرگونه مشروعيتي
است ودر آينده
نه تنها
كردهارا ويا
ساير ملل ايران
را دربرابر
خود دارند بلكه
كودكان دلبند
خودشان
دختران
وپسران
عزيزشان
ميگويند: پدر،
مگر توعمري براي
آزادي وحقوق
مردم مبارزه
نكردي ! چرا به
خواست مردمي
كه حقوق خودرا
طلب مي كنند
مي خواهي با
آتش پاسخ
گوئي؟
براي
من، ايراني
صدپارچه اما
خوشبخت
برايراني صد پارچه،
خونين وويران
ترجيح دارد. ما نمي
خواهيم ونمي
توانيم
همانند
ميلوسويچ ها
يا بني صدر ها
پوتين هايمان
را به قصد
ويران كردن كردستانها
به پا كنيم
وبگوئيم آنرا
ازپا درنمي
آوريم تا آن
خطه را با خاك
يكسان نكرده
باشيم. ما
خواستارصلح،
برادري وبرابري
هستيم. ميان
خود
وباديگرملل
بيرون از
مرزهاي ايران
ودرون مرزهاي ايران.
هرساعتي
را كه ما صرف بيهوده
گوئي پيرامون
چنين
بديهياتي
كنيم ساعتي
است كه به عمر
جنايتكارانه
ي رژيم اسلامي
افزوده ايم.