|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
شمس سايتيندان: لزوم
آموزش به
زبان مادري
1ـ مباني
تئوريك لزوم
آموزش به
زبان مادري
اهميت
آموزش
ابتدايي
كودكان به
زبان مادري آنان
موضوع
تحقيقات
بسياري
بوده، براي
نخستين بار
در سال 1929
ميلادي (1308)
كنفرانس
علمي توسط
دفتر بين
المللي
آموزش و
پرورش در
لوزامبورگ
تشكيل شد در
آن زمان
تقريبا هيچ
شبه اي در اين
زمينه وجود
نداشت . در مدت
نيم قرن پس از
اين كنفرانس
كتابهاي
موجود در
زمينه آموزش
و پرورش دو زبانه
به بيش از 20000
عنوان رسيده
است. نتيجه
كنفرانس
لوكزامبورك
بيانگر اين
حقيقت بوده
كه آموزش به
زبان غير از
زبان مادري ،
به رشد شخصيت
كودك آسيب مي
رساند. در
سالهاي بعد
تحقيقات
ديگري توسط
يونسكو منتشر
شد كه همگي
مويد اصول
زير بودند: k از
نظر
روانشناختي
آموزش به
زبان مادري سبب
درك بهتر
مطلب مي شود. k از
نظر اجتماعي
سبب جذب راحت
تر كودك در
محيط اجتماعي
خود مي شود و
به عنوان يك
عنصر اصلي فرهنگي
كودك را در
ارتباط با
گذشته
فرهنگي خود قرار
مي گيرد. k از
نظر عاطفي
آموزش كودك
به زبان مادر
او را از
گسستگي
عاطفي نسبت
به محيط درسي
دور مي كند. k از
نظر آموزشي،
سبب بالا
رفتن كميت و
كيفيت
ارتباطات در
داخل مدرسه و
كلاس مي شود و
دانش آموز را
از ابزار اصلي
تفكر يعني
ارتباط ،
برخوردار مي
كنند. «بلانك» و
«هامر» اثبات
كرده اند كه
در محيط متعارض
درسي كه
تدريس به
زبان غير
مادري صورت
مي گيرد ،
كودك در
تنظيم و بيان
مسائل سبب كم
حرفي و خود
سانسوري و سر
خوردگي
عاطفي و احساس
خجالت در او
خواهد شد.
«لابو» نشان مي
دهد كه در
چنين شرايط
كودك ترجيح
مي دهد در
موقعيتي كه
براي او
ناآشناست
خاموش بماند
يا به حداقل
سخن بگويد. تحقيقات
دانشمندان
متاخري چون
«ژان پياژه» ، «كلاپارد»
، «الون» و ديگران
نيز همگي بر
ضرورت
استفاده از
زبان مادري
در يادگيري
ابتدايي
كودك تاكيد
دارند. كنار
گذاشتن زبان
دانش آموز در
سالهاي
اوليه آموزش
به معني
حركتي خلاف
با جهت اصلي
آموزش و پرورش
نوين است. 2ـ سياست
آموزشي در
ايران
چنان كه
مي بينيم
كليه
دانشمندان
علوم تربيتي
مسئله تدريس
به زبان
مادري را
براي كودكان
به مثابه يك
اصل مهم و
پايه اي
قلمداد مي كنند
و عدول از آن
را جائز نمي
شمارند. اما در
كشور ما
سياست آموزش
در مورد
اقوام غير
فارس ، نه بر
اساس اصول
علوم تربيتي
بلكه متاثر
از مقاصد
عظمت طلبانه
و تجاوز
گرايانه
شوونيستي
بنياد نهاده
شده است. شايد
نقل قولي از
محمد علي
فروغي نخست
وزير رضا شاه
در مرحله
آغازين اعمال
اين سياست
خالي از لطف
نباشد، او در
پيامي كه به
سال 1306 شمسي در
مورد تدريس
زبان فارسي در
آذربايجان
داده چنين مي
گويد: «.. حاجت به
توضيح نيست
كه نشر معارف
ايران و ايراني
زبان (فارسي
زبان؟!) در
آذربايجان و
دور كردن
مردم آن
استان از
خصوصيات غير
ايراني (تركي؟!)
چقدر لازم
است… يا
اين كه معلم
دانا بسيار
داريم،
تدريس در آذربايجان
مي ترسم مشكل
ياشد. در هر
حال راه اين
است كه در
مدارس
ابتدايي
شروع به
تدريس را از
تعليم خط و
قرائت بكنند
، معلم بايد
بيش از هر كار
با شاگر مشغول
گفتگو به
زبان فارسي
شود». دولت با
اتخاذ اين
سياست تيشه
به ريشه
فرهنگي آذربايجان
زد. در آستانه
انقلاب
مشروطه آذربايجان
پيشگام نهضت
تاسيس مدارس
جديد بود و از اين
حيث در بين
ايالات
ايران با
اختلاف
چشمگيري حائز
رتبه اول بود. در اثر
اعمال
سياستهاي
شوونيستي در
امر آموزش در
دوره رضا شاه
آذربايجان
اين موقعيت
ممتاز را از
دست داد و به
رتبه دوم پس
از تهران
تنزل يافت. در
سال 1355
آذربايجان
مرتبه
چهارمين
استان كشور
پس از تهران،
فارس، و
سمنان قرار
داشت. (ر.ك. جدول) در
سالهاي
پاياني
حكومت
محمدرضا
هلوي به لحاظ
درصد باسواد
در بين
استانهاي
ايران در رده
هاي مياني
جدول قرار
داشت. به
عبارت ديگر
وضعيت
باسوادي در
آذربايجان
در سطح ايران
در حد متوسطي
بود . اما پس از
انقلاب
اسلامي به
علت تداوم
سياست پيشين
نه تنها روال
افت تحصيلي و
تقليل مرتبه
باسوادي
آذربايجان
بهبودي
نيافت، بلكه
با سرعتي
بيشتر ، سير
قهقرايي خود
را طي كرد
جدولي كه
براساس
آمارهاي
سازمان
برنامه و
بودجه تهيه
شده است
بيانگر اين
واقعيت مي باشد. در سال 1365
آذربايجان
شرقي در بين 24 استان
به مرتبه
بيستم و
آذربايجان
غربي به مرتبه
بيست و دوم
سقوط كرده
است. در سال 1375
در بين 26 استان
، آذربايجان
شرقي مقام نوزدهم
، زنجان بيست
و يكم و
اردبيل بيست
و دوم ،
آذربايجان
غربي مقام
بيست و چهارم
جدول را
دارند. چنان
چه در اين
جدول ملاحظه
مي شود از بين 13
استان رده
اول ، در 10
استان ، زبان
فارسي، زبان
عمده و رايج
اهالي را
تشكيل مي دهد. دكتر
پاپلي يزدي
كه در طي
مقاله اي در
نشريه تحقيقي
جغرافيا به
طرح مسئله
پرداخته مي
نويسد: «عدالت
اجتماعي و
روح اسلامي و
جلوگري از اسراف
در سرمايه
هاي مادري و
نيروي انساني
جامعه به ما
حكم مي كند در
امر آموزش و
پرورش با
مسئله زبان
به طور جدي
برخورد كنيم
و براي
نواحيي كه
زبانهاي غير
فارسي در
آنهارواجد دارد،
برنامه خاصي
در نظر
بگيريم . اين
سخن تازه اي
نيست و تكرار
مكررات است،
ولي اگر
جامعه اي مي
خواهد از همه
امكانات و
نيروي انساني
خود بهره
ببرد و در عين
حال مخارج
بيهوده اي را
صرف كساني كه
در آخر سال به
علت مشكلات
مربوط به
زبان در كلاس
مردود مي
شوند ، نكند بايد
راه حل هاي
مناسبي براي
اين مشكل
اساسي بيابد
و از
سياستهاي
يكسان سازي
زباني و قومي
كه خاص
كشورهاي زير
سلطه
استعماري و استبداي
است و با روح
اسلام
مغايرت دارد
، دوري كند.
|
|