ارتش
ها، مردم و
حاکمان اقتدا
گرا
[تاريخ
انتشار : ) ] يكشنبه 10 آوريل 2011، نوشته
Salam KAWAKIBI,
بسمه
قضمانی
از چهل
سال پيش «ارتش»
در جهان عرب
مترادف بود با
کودتاي نظامي،
حالت فوقالعاده،
پنهانکاري و
نظارت. اين
نهاد ايجاد کننده
نظامهاي
سياسي يا ضامن
نهايي بقاي
آنان بود، اما
به ندرت در
معرض ديد قرار
داشت. اکنون
همين نهاد در
چند مورد نقش
محافظ مردم و
منجي کشور را
بر عهده گرفته
است. ارتش
گرچه جزئي از
دستگاه
امنيتي است و
آخرين تير
ترکش قدرت
حاکم، اما در
تونس و مصر
شاهد بوديم که
حساب خود را
از نيروهاي
پليس جدا نمود،
بر مشروعيت
خواستههاي
تظاهر
کنندگان صحه
گذاشت و
سرانجام سرکرده
اي را رها کرد
که خود به
قدرت رسانده و
قرار بود به
فرمان او عمل
کند. مگر در
اين چند دهه
چه گذشته است
که اين جوامع
در نتيجه آن
به مداخله
نظاميان راضي
اند و حتي با
جان و دل
خواهان آن
اند، چنان که در
تونس ديديم و
سپس در انقلاب
مصر که در عرض
هجده روز رژيم
حسني مبارک را
از ميان
برداشت؟
بيشتر
زمامداران
عرب از اهميت تاريخي
ارتش در ساختن
دولت-ملتها پس
از استقلال
آگاه بودند،
چه خود برآمده
از ارتش باشند
چه نباشند؛ در
نتيجه خطري را
هم که ارتش ميتوانست
داشته باشد به
سرعت درک
کردند. چنين
شد که همگي بر
آن شدند که
ارتش را به
حاشيه برانند
و خنثي کنند،
بويژه با
اهداي
امتيازهاي
اقتصادي
فراوان. در
مصر، بيشتر
هزينه اين سياست
را ايالات
متحده با دادن
يارانه هاي
کلان به
ژنرالها
تأمين مي کرد.
آنان از
جوازهاي ساختن
مراکز خريد،
شهرسازي در
بيابان و
ايجاد تفريحگاههاي
ساحلي
برخوردار
شدند و به
باشگاههاي
گزيده نخبگان
که پيش از آن
ويژه آريستوکراسي
قاهره بود راه
يافتند. در
سراسر کشور هر
چه مقام
استانداري
هست از آن
آنهاست،
بنگاههاي
اقتصادي
دولتي و
مجموعه
مشاوران
چندين وزارتخانه
نيز زير
مديريت آنان
قرار دارد.
به
موازات ارتش،
روساي دولتها
دست به کار
ايجاد و توسعه
يک نظام
پيچيده
دستگاههاي
امنيتي تحت
رياست افسران
بلندپايه
شدند. اين
دستگاهها تابع
منطقي تازه
بودند:
مأموريت
اينان از حفاظت
کشور تبديل ميشد
به حفاظت
رژيم. اين
لغزش در همه
جا مشاهده مي
شود، ولي
محرکان آن
بيشتر
زمامداراني
بودند که خود
از ارتش
برخاسته
بودند.
کار
سرويسهاي
امنيتي انجام
دادن مأموريتهاي
اطلاعاتي و
حفظ نظم است؛
اين سرويسها
فعاليتهاي
روزمره
شهروندان را
کنترل مي کنند.
قاعدتن تکثير
ميشوند؛ و
همانطور که
منطق امنيتي
حکم ميکند
يکديگر را هم
متقابلا زير
نظر دارند. در
مصر، تعداد
اعضايشان آنقدر
زياد شد که
تقريباً به سه
برابر تعداد
ارتشيان رسيد
(١،٤ ميليون
نفر در برابر
٥٠٠،٠٠٠ ارتشي).
مواردي که
مانند
الجزاير اين
دو سرويس در يک
واحد همبسته
ادغام ميشوند
نادرند.
اين
سازمانهاي
امنيتي که
قرار است
بازوي قهريه
رژيمهاي
سياسي باشند
به مديريت
مستقيم امور
سياسي مي
پردازند.
اينان نقش
مخاطبان ممتاز
مردم –
کارگران در
اعتصاب،
بيکاران، يا
تظاهرکنندگاني
که خواستار
مسکن يا داشتن
حقي بر زمينهايي
که کشت ميکنند
هستند – را بر
عهده ميگيرند.
آنان همچنين
روابط ميان
گروههاي مذهبي
را مديريت ميکنند،
فرمانهاي
سانسوري را که
دولت يا مقامهاي
مذهبي صادر ميکنند
اجرا مي
نمايند و حدود
آزادي بيان را
تعيين مي
کنند.
مدتهاست
که سرويسها
(مخابرات) به
همه نهادها راه
يافته اند،
اما مديريت
مستقيم زندگي
عمومي به دست
آنان در دهه
گذشته جهشي بي
سابقه داشته
است. سازمانها
اکنون ديگر
آشکار عمل مي
کنند، و
گفتمان
سرانشان
بيانگر حس
قدرت مطلقه
ترسناکي است.
يک مسؤول
بلندپايه
وزارت کشور
مصر به ما
اعلام مي کرد: «
اينجا همه چيز
امنيتي است؛
همه چيز در
حوزه مسؤوليت
ماست، از مرغان
صحراي سينا
گرفته تا
عناصر
القاعده که در
آنجا مي
پلکند، و
مساجد قاهره و
اسکندريه» (١).
حتي مغزها هم
زير کنترل
اند: در عربستان
سعودي وزارت
کشور مفهوم
«امنيت ذهني»
را در زمينه
مبارزه با
جهادگرايي
ايجاد کرده است.
بنا بر
اين
دولتمردان ميتوانند
آسوده
بخوابند که
مردان امنيتي
به همه کارها
رسيدگي ميکنند
– هر چه سهم
امنيت بيشتر
شود سهم سياست
کمتر مي شود.
اصطلاح
سکوريتوکراسي،
که از سياست
شناس سوداني
حيدر ابراهيم
(٢) وام گرفتهايم
تعريف خوبي از
اين رژيمها به
دست مي دهد. شورشهايي
که در کشورهاي
منطقه يکي پس
از ديگري روي
ميدهند نشان
دهنده آنند که
کار زوال
نهادهاي سياسي
به کجا رسيده
است. بيشتر
اين دولتها
واقعن
ورشکسته اند و
کارشان به جايي
ميرسد که
ارتش بايد به
نجاتشان
بيايد.
ويژگيهاي
سيستمهاي
امنيتي جهان
عرب تفاوتي با
سيستمهاي
مشابه
آمريکاي
لاتين و
اروپاي شرقي
يا جنوبي پيش
از گذار به
دمکراسي
ندارند: آنان
نقش حائل بين
حکومت و جامعه
را بازي ميکنند،
مرکب از
دستگاههايي
اند که در يک
نظام بسته کار
مي کنند، از
نظر اندازه و
پيچيدگي
گوناگون اند
اما فرهنگ
معافيت از
مجازات و روش
کارکردشان
يکسان است و
بوي منطق
سنگدلانه
وحشت از آنان
بر مي خيزد.
اما گرچه
وظيفه نخست
اين ماشينهاي
غول پيکر
نظارت، حفظ
حکومت ترس و
جلوگيري از
شکل گرفتن
پيوندها ميان
شهروندان
است، ترس در
خود آنها نيز
در همه رده ها
حاکم است، و
گوناگوني و تغييرپذيري
سلسله مراتب
به تبع
رقابتهاي ميان
کلانها نيز
اين ترس را
تشديد مي
نمايد.
نتيجه
انفجار
شورشهاي
سنگيني که در
آغاز امسال از
مغرب تا مشرق
را در
نورديدند
شکستن نظام
بسته اي بود
که دستگاههاي
قدرت در درون
آن عمل مي
کنند. مردم با
کنش غافلگيرکننده
شان
برملاکننده
اختلافها و
کاتاليزور
رقابتها شدند.
آنان
ساختارهاي
قدرت را بر سر
يک دوراهي
قرار دادند:
به
تظاهرکنندگان
شليک بکنند يا
نکنند؟
هنگامي
که تنظيم
دستگاه
امنيتي به هم
ميخورد،
ديگر پايههاي
قدرت نيز دچار
اختلال مي
شوند: حزب
حاکم،
اليگارشي
بازرگاني و
البته ارتش.
نتيجه حضور
ناگهاني مردم
در صحنه اين
است که
نهادهايي که
در خدمت رژيم
اند از آنهايي
که براي خود
نقش خدمتگزار
کشور را قائل
اند – در درجه
نخست ارتش –
تفکيک مي
شوند. ارتش که
از وظيفه حفظ
نظم برکنار
مانده ميتواند
نقش ضامن گذار
را بازي کند.
ميان ارتش و دستگاه
امنيتي پلهاي
ارتباطي
فراواني وجود دارد.
در بيشتر
موارد سران
سرويسهاي
اطلاعاتي
نظامي اين
ارتباط را
تأمين مي
کنند، ژنرال عمر
سليمان در مصر
يا ژنرال محمد
توفيق مدين در
الجزاير. بدين
سبب اينان
مهمترين
مقامهاي
سيستم سياسي
هستند.
شايسته
است که ميان
نقش واقعي
ارتشهاي تونس
و مصر در به
نتيجه رسيدن
قيامها تمايز
قائل شويم.
زين الدين بن
علي مانند
بيشتر حاکمان
عربي که از
پادگان به کاخ
رياست جمهوري
رسيده بودند
نگران
بلندپروازيهاي
مردان سبزپوش
بود. به محض به
قدرت رسيدن او
در سال ١٩٨٧
ارتش متحمل
کاهش نفرات و
منابع مالي و
همچنين عزل
چند تن از سران
خود شد. مورد
حل نشده حادثه
هلي کوپتري که
در سال ٢٠٠٢
سبب مرگ ژنرال
عبدالعزيز
سکيک و چندين
افسر عالي
رتبه شد، سوء
ظن حاکم ميان
کاخ کارتاژ و
اين نهاد را
تشديد نمود (٣).
ارتش از مدتها
پيش از تصميم
گيريهاي
سياسي برکنار
بود، حتي در
دوران
بورقيبه
(١٩٥٧-١٩٨٧)، و
در زندگي
اقتصادي کشور
هم شرکت نمي
جست و در
نتيجه شريک
فساد رژيم هم
نبود.
نظاميان
مصري اما از
هنگام انقلاب
افسران آزاد
در سال ١٩٥٢
بر اريکه قدرت
اند. سرهنگ
جمال عبدالناصر
که به هنگام
مرگ تمام
دارايي اش
منحصر به ٨٥
ليور مصري ميشد
حامل يک پروژه
بلندپروازانه
توسعه اجتماعي
و اقتصادي
براي کشورش و
تمام جهان عرب
بود. ايدئولوژي
ناسيوناليستي
او مردم را
مجذوب خود
ساخت، مردمي
که ناکاميهاي
او در زمينه
مديريت سياسي
و دست اندازيهاي
سيستماتيکش
به آزادي بيان
را بر او
بخشودند. اما
جانشين او
انور سادات،
که خود نيز از
ارتش برخاسته
بود و مداح
ليبراليسم
اقتصادي در جهت
منافع
بورژوازي
انگل منش جديد
بود فرهنگ فساد
را رواج داد
ضمن آنکه از
وفاداري ارتش
نيز اطمينان
حاصل نمود:
نخست «پيروزي»
ارتش در جنگ
اکتبر ١٩٧٣
عليه اسرائيل
را با امضاي
توافقنامه
هاي کمپ ديويد
در سال ١٩٧٨
از وي ربود و
آن گاه با هدف
به حاشيه
راندنش به آن
امتيازهاي
اقتصادي اهدا
نمود.
در طي
ده سال گذشته،
دلخوري
نظاميان از
آقاي مبارک
افزايش يافت.
انتقاد ارتش
بر او اين بود که
چرا از منصوب
کردن يک معاون
رئيس جمهوري
سر باز ميزند
و به اين
ترتيب نوعي
عدم اطمينان
خطرناک براي
آينده کشور
ايجاد مي کند.
همچنين لجاجت
او در به صحنه
آوردن پسرش
جمال به عنوان
جانشين خود (٤)
موجد کينه
نظامياني بود
که به هيچ وجه
مشروعيتي
براي اين
شخصيت که
برکشيده شدنش
نقش «تاجبخش»
را از ارتش مي
گرفت قائل
نبودند. دست
آخر اين امر
که رئيس
جمهوري اجازه
داده بود
گروهي کوچک از
بازرگاناني
که دور وليعهدش
حلقه زده
بودند جيب خود
را هر روز از
روز پيش پرتر
کنند ايجاد
نارضايتي
کرده بود.
در
روزهاي پيش از
سقوط رژيم
اختلافها
آشکار مي
شوند: آيا
بايد همچنان
از مبارک
پيشتيباني کرد
يا بايد او را
به استعفا
وادار نمود؟
اجماع بر سر
گزينه دوم قوت
ميگيرد، ولي
ارتش انگار
مردد است که
خود مسؤوليت
کنار گذاشتن
رئيس جمهوري
را بر عهده
بگيرد. بيانيه
هاي آمريکا که
محتاطانه و
گاهي در تضاد
با يکديگر بودند
تلاش داشتند
تا انتها
پايداري
سيستم را حفظ
کنند، حتي اگر
اين امر
مستلزم رفتن
مبارک باشد.
بيست و چهار
ساعت واپسين
ميان ١٠ و ١١
فوريه اين
امکان را به
ارتش داد که
با آسان کردن دسترسي
به
ساختمانهاي
نمادين قدرت
(پارلمان و
کاخ رياست
جمهوري)
تظاهرات را به
اوج برساند،
تا اينگونه
بنمايد که علت
اصلي سقوط
رژيم همين
تظاهرات بوده
است. به اين
ترتيب ارتش
نقش «تاجبخش»
را دوباره از
آن خود مي
کرد؛ اما اين
بار، نقش او
اين بود که
اساسي نوين
براي کل نظام
سياسي پي
افکند و متعهد
ميشد که
نظامي
دمکراتيک بنا
نهد. پا در
مياني او
مطلوب بود،
چرا که در
اذهان براي
جلوگيري از
مداخله هاي
منطقه اي و
بيگانه
(اسرائيل، آمريکا،
ديگر کشورهاي
عرب و حتي
ايران) که
ممکن بود سبب
به نتيجه
نرسيدن روند
دگرديسي
داخلي شوند
ضرورت داشت.
تفاوت
ذاتي بزرگي
اين دو مداخله
نظامي را از هم
متمايز مي
کند: در تونس،
ارتش براي
حفاظت از مردم
مداخله کرد و
با تأييد
«دوست»
آمريکايي بن
علي را به
رفتن وا داشت.
ارتش مصر اما
توانست در
آغاز
رويدادها نقش
خود را براي
پر کردن خلاء
امنيتي در
خيابانها
بقبولاند. سپس
هنگامي که شبه
نظاميان
مبارک در
ميدان
التحرير به
تظاهرکنندگان
حمله ور شدند
بيطرف ماند.
درست است که
ارتش به مردم
تيراندازي
نکرد، ولي
ديگراني را که
چنين کردند
نيز منع ننمود.
عاقبت هم
تصميم گرفت از
رژيم محتضر
بگسلد و سيستم
را حفظ کند.
در
الجزاير نقش
سياسي ستاد کل
ارتش در دوران
رياست جمهوري
هواري بومدين
(١٩٦٥-١٩٧٨) و
با به صحنه
آمدن امنيت
نظامي (اس ام)
تعريف ميشود.
«تاجبخش» اوست.
در هر بزنگاه
سياسي اس ام
مداخله ميکند
تا دوام نظامي
را تضمين کند
که بسيار هم پايدار
از کار در
آمد، البته به
استثناي شکست
سال ١٩٩١ با
نتايج فاجعه
بارش. ارتش
بود که در سال
١٩٩٩ سبب
انتخاب شدن
عبدالعزيز
بوتفليقه شد.
اما نخستين
نشانههاي
اختلاف ميان
سرويسهاي
امنيتي و ارتش
در سال ٢٠٠٤
آشکار شدند،
هنگامي که
سرويسها بر خلاف
نظر رئيس ستاد
مشترک محمد
العماري،
ترتيب انتخاب
دوباره
بوتفليقه را
دادند. همانگونه
که مصطفي محمد
مينويسد «سال
٢٠٠٤ سال
تثبيت استقلال
قطعي سرويسها
و چيرگي آنان
بر ارتش است» (٥).
با به قدرت
رسيدن
بوتفليقه
کورسوي اميدي
که به بيرون
آوردن امور
سياسي از چنگ
سرويسها وجود داشت
از ميان ميرود
و سرويسها کل
دستگاه دولت
را در اختيار
مي گيرند.
انگار اين گره
کور بازشدني
نيست: ارتش نميتواند
خود را از
سياست کنار
بکشد بي آنکه
در سيستم خلاء
ايجاد شود،
اما کاري هم
نميکند که
وضعيت مساعدي
براي آغاز يک
روند دمکراتيک
ايجاد شود.
در
مورد
الجزاير،
ارتباط
تنگاتنگ
دستگاههاي
نظامي و
امنيتي سبب ميشود
که عدم شفافيت
اين دستگاهها
کامل و کنترلشان
روي سياست بي
رخنه باشد. در
اين مدل
«آرماني»
سکوريتوکراسي،
مسؤولان قوه
مجريه، رئيس
جمهوري و
دولت، در
حقيقت نقش
ناچيزي در
حکومت دارند.
از آماده
نبودن اپوزيسيون
غيرمسلحانه
ميتوان چنين
نتيجه گرفت که
تغيير فقط از
درون سيستم
ممکن است
برآيد. اما
تصور اينکه
صاحبان اين
نظم تحولاتي را
تسهيل نمايند
که موقعيت
خودشان را به
خطر بيندازد
دشوار است. به
همين سبب
امروز اين
اميد که عامل
«مردم» يک
پويائي ايجاد
کند که به از
ريل خارج شدن
رژيم منتهي
شود، چنان که
در تونس و مصر
انجام شد،
جاني دوباره
گرفته: اين
عامل دستگاه
امنيتي و
نظامي را در
برابر گزينه
سرنوشت ساز
تيراندازي
کردن يا نکردن
به مردم قرار
خواهد داد.
در
ليبي هم با
وجود عدم
شفافيت سيستم
ارتش در طي سه
دهه گذشته به
حاشيه رانده
شده تا براي «کميته
هاي انقلابي»
جا باز کند.
کمپهاي ارتش
به درون صحرا
تبعيد شدهاند
تا از هر گونه
بلندپروازي
سياسي ارتشيان
پيشگيري شده
باشد. در
نخستين
روزهاي سرکوب
خونين به امر
قذافي، چندين
مورد ترک خدمت
ثبت شد و مرد
قدرتمند ارتش
ژنرال ابوبکر
يونس جابر در
خانهاش تحت
نظر قرار
گرفت. تقويت
سيستم امنيتي
که از واحدهاي
ويژه وفادار
به قذافي
تشکيل شده است
و همچنين
استفاده از مزدوران
آفريقايي
تأکيدي بر اين
مدعا بود که ديکتاتورها
فقط به
مردمشان بي
اعتماد نيستند،
اين بي
اعتمادي شامل
ارتش نيز مي
شود.
در مصر
و تونس پس از
انقلاب ارتش
در موقعيتي است
که ميتواند
شرايط بازگشت
به حکومت
غيرنظامي را
تعيين نمايد.
فعلن هيچ
دليلي وجود
ندارد که گمان
ببريم که ارتش
خواهان آن است
که خود قدرت
را در دست
بگيرد. در
مصر، مداخله
ارتش به عنوان
يک نهاد، در
پي يک تصميم
جمعي و با پس
زمينه خيزش
مردمي صورت
گرفت. اين خود
قاعدتن بايد
عناصر
اقتدارگراتر
را از وسوسه
اينکه بخواهند
از حد و مرزي
که ارتش براي
خود تعيين
نموده تخطي
نمايند منصرف
کند (٦). افزون
بر اين، ارتش
خود در تعيين
مهلت هاي روند
بازگشت به
حکومت
غيرنظامي
شتاب نمود.
اين
بازگشت
احتمالن
مطابق پيماني
ميان غير نظاميان
و نظاميان
اجرا خواهد
شد، همانگونه
که در ديگر
جاها شده است،
پيماني که به
نظاميان
امکان خواهد
داد خود را از
تلافي جويي
هاي احتمالي
در امان نگاه
دارند (٧). در
مورد ارتش
مصر، و به طريق
اولي در
الجزاير، اگر
قرار است
تغييري روي دهد،
به احتمال
زياد حفظ
امتيازهاي
اقتصادي يکي
از موضوعهاي
مورد مذاکره
خواهد بود.
پاورقي
ها:
١- اين
سخنان در
ديدار سياسي
اي گفته شد که
ابتکار رفرم
عربي (ARI) در
ماه مارس سال
٢٠٠٨ با شرکت
اعضاي
سازمانهاي
امنيتي و
نمايندگان
جامعه مدني
براي بحث بر
سر اصلاحات در
بخش امنيتي
ترتيب داده
بود.
٢- نگاه
کنيد به حيدر
ابراهيم،
«الأمنوکراسيه
في السودان»
در مجموعه
مقالاتي
درباره سکوريتوکراسيها
که به دو زبان
عربي و
انگليسي
منتشر خواهند
شد، ابتکار
رفرم عربي،
امان، نوامبر
٢٠١١.
٣- به
نوشته
روزنامه
الصباح مورخ
٢٢ ژانويه ٢٠١١
تحقيق جديدي
در اين باره
صورت خواهد
گرفت.
٤- نگاه
کنید به این
مطلب: Virginie Collombier, « Egypt: the day before, the day after » Arab Reform Brief, février 2011, www.arab-reform.net
٥- نگاه
کنید به مقالهای
که در مجموعه
نامبرده در
پانوشت 2 چاپ
خواهد شد: Mustapha Mohamed, « Etat, sécurité et réforme en Algérie ».
٦- نگاه
کنید به Amr Abderrahman, « Why
fear the military? », Al-Masri Al-Youm,
قاهره، 17
فوریه 2011. www.almasryalyoum.com/en
٧- نگاه
کنید به: Stéphane Boisard, Armelle Anders et Geneviève Verdo, « L’Amérique latine des régimes
militaires », Vingtième siècle, no 105, Paris, janvier-mars 2010, p. 3-14
شورش
در سوريه
[تاريخ
انتشار : ) ] يكشنبه 3 آوريل 2011
آلن
گرش (٢٨ مارس
٢٠١١، بلاگ
لوموند
ديپلماتيک)
ترجمه
بهروز عارفي
يکي از
آخرين
کشورهائي که
از شورش هاي
اعراب بر کنار
مانده بود، به
نوبه خود به
خروش آمد. در
شرايطي که در کمال
بي تفاوتي
دولت هاي بسيج
شده عليه
جنايت هاي
رژيم ليبي،
سرکوب در
بحرين ادامه
دارد؛ و بنظر
مي رسد که يمن
به پايان کار
نزديک مي شود؛
در حالي که
تظاهرات در
اردن، فزوني
گرفته و تندتر
مي شوند؛ جنبش
اعتراضي
سوريه را نيز
فراگرفت. نه
فقط شهر درعا،
واقع در جنوب
کشور با
ناآرامي هاي
شديد
روبروست،
بلکه دامنه
تنش ها به
شهرهاي مختلف
کشور نيز
رسيده و ده ها
نفرکشته شده
اند.
ناآرامي
ها در شهر
درعا، با
دستگيري چند
کودک ده ساله
شروع شد که
شعار هائي در
مخالفت با دولت
بر روي ديوارهاي
شهر نوشته
بودند. مادران
آنان که براي
آزادي
فرزندان شان
جمع شده
بودند، با
پليس درگير
شدند. بنا به
گفته شاهدان،
برخي از مادران
را دستگير و
سرهاي شان را
تراشيده اند.
اين جرقه، آتش
به باروتي
کشيد که آماده
حريق بود.
همان
طوري که جوشوآ
لانديس، يکي
از بهترين
ناظران بر
اوضاع سوريه
در تارنامه « Syria comment » (١)
مي نويسد:
«درعا شهري
فقير و سني
نشين است و هر
آن چه در
سوريه مسئله
آفرين است، در
اين شهر گردهم
امده: اقتصادي
ورشکسته،
انفجار جمعيتي،
فرماندار بد و
نيروهاي
امنيتي
خودکامه».
اين
مشکلات با آن
چه بقيه جهان
عرب را به آتش
کشيد، متفاوت
نيست، هر چند
وضعيت سوريه
ويژگي خود را
دارد (هر
کشوري ويژگي
هاي خود را
دارد). بديهي
است که نگران
کننده ترين
بعد، مسئله
مذهبي است:
سوريه را
اقليت علوي
رهبري مي کند،
در حالي که ٦٠
درصد اهالي سني
اند. هرچند
رژيم توانسته
است پيوندي
نزديک با
بورژوازي سني
دمشق برقرار
کند. ده درصد
جمعيت نيز
مسيحي است.
فراموش
نکنيم که
اقليت
بااهميت کردي
در سوريه
زندگي مي کنند
که بخشي از
آنها حتي از
داشتن مليت
سوري محرومند.
لانديس
در مورد
تظاهرات درعا
توضيح مي دهد:
«براي نخستين
بار، ديروز
(٢٢ مارس) شعارهاي
مذهبي
شنيديم، در
حالي که تا
کنون، اپوزيسيون
به شعارهاي
ملايم نظير
برچيدن وضعيت فوق
العاده،
قانون جديدي
براي احزاب و
گسترش آزادي
ها اکتفا مي
کرد. اما روز
پنجشنبه،
تظاهرکنندگان
شعارهاي
ميانه رو را
کنار گذاشته و
فريا مي زدند:
«نه، ايران؛
نه حزب الله؛
ما خواهان
مسلماني
هستيم که از
خدا بترسد».
اين شعارها،
يادآور شعار
هائي است که
اخوان المسلمين
در سال هاي
١٩٧٠ و ١٩٨٠
مي دادند،
زماني که
آنان، حافظ
اسد(علوي) را
کافر تلقي مي
کردند.
اگر
درعا شهري است
سني، لاذقيه
در مرکز منطقه
علوي مذهب
واقع شده است.
در آن شهر، خطر
درگيري فرقه
اي مستقيم
وجود دارد.
ميان تظاهرکنندگان
و ميليشياي
طرفدار اسد،
برخوردهاي
شديدي روي داد
و شايع شد که
گروه هاي مسلح
علوي از
کوهستان
سرازير شده
اند تا سني ها
را به قتل
برسانند. (٢).
روز ٢٧ ژانويه
نيز درگيري هاي
جديدي گزارش
شده بود. (٣)
آيا
رژيم سوريه با
تهديدي
روبروست؟
رژيم
مي کوشد از
موضع گيري
پايدارانه اش
در جريان
کشمکش
اعراب-اسرائيل،
بهره گيرد.
اما، همان
طوري که
عبدالباري
عطوان،
سردبير
روزنامه عربي
زبان القدس
چاپ لندن مي
نويسد
(روزنامه اي
که به داشتن
زباني صريح،
پشتيباني از
فلسطينيان و
مخالفت با
آمريکا شهرت
دارد) (٣)
:همبستگي با
مقاومت لبنان
(حزب الله)،
پذيرفتن
دبيرکل هاي
سازمان هاي
فلسطيني (از
جمله حماس)،
در حالي که
درهاي همه
پايتخت هاي
عرب بر روي
آنان بسته
بود، موضعي
قابل احترام
است که به
خاطر آن از
رژيم سوريه ممنونيم.
اين رژيم بهاي
گزافي براي آن
پرداخته است.
اما، به ديده
ما، هيچ تناقضي
بين اين مواضع
و قبول خواست
هاي مردم
سوريه وجود
ندارد. و اگر
تناقضي وجود
داشته باشد، ما
ترجيح مي دهيم
که رژيم از
پشتيباني خود
از فلسطيني ها
و آرمان
فلسطين دست
بردارد و به
خواست هاي
مردم کشورش
پاسخ مثبت دهد
که گسترش
آزادي ها و
مبارزه با
فساد از آن
جمله است (...)
زيرا خلق هاي
ستمديده قادر
به آزادساختن
سرزمين هاي
اشغالي نبوده
و ارتش هاي
ديکتاتوري ها
نيز قادر به
جنگي
پيروزمندانه
نيستند.»
تارنامه
اينترنتي
تلويزيون حزب
الله، مخمصه
سازمان هاي
متعددي را در
برابر
رويدادهاي
سوريه بازتاب
مي دهد و دست
امپرياليسم
را در آن ها مي
بيند. المنار،
بيانات هوگو
چاوز، رئيس
جمهوري
ونزوئلا را
تکرار مي کند
که سوريه را
قرباني توطئه
آمريکائي مي
داند که هدفش
تکرار
سناريوي ليبي
است. (٥)*
رژيم
سوريه تلاش
دارد که خود
را ضامن اتحاد
کشور و گوناگوني
مذهبي آن
معرفي کند.
اما، آيا هراس
از داستاني
شبيه به عراق
براي متوقف
ساختن
تظاهرکنندگان
کافي است؟
چنين احتمالي
ضعيف است.
هيئت حاکمه در
چند شهر بزرگ،
تظاهرات
پشتيباني از خود
به راه
انداخت،
تلويزيون
الجزيره را به
خاطر پوشش
رسانه هاي بين
المللي هو
کردند. از سوي
ديگر، رژيم
اصلاحاتي را
قول داد: از نظر
اجتماعي،
افزايش سي
درصدي حقوق
کارمندان، در
زمينه سياسي،
پايان وضعيت
فوق العاده
(که جزئيات ان
هنوز روشن
نشده است) و
قانون جديدي براي
احزاب و
مطبوعات. بشار
اسد، قراراست
بزودي با مردم
سخن بگويد تا
چهارچوب
اصلاحات را
توضيح دهد. او
آگاه است که
پيش از او، بن
علي و مبارک
امتيازاتي
دادند ولي
نتيجه معکوس
داد و تظاهرات
را گسترده تر
کرد.
هيلاري
کلينتون،
وزيرخارجه
ايالات متحده
در برنامه
تلويزيون سي
بي اس اظهار
داشت که نه فقط
مداخله نظامي
در سوريه در
دستور کار
نيست، بلکه
تاکيد کرد که
براي هر دو
حزب آمريکا،
بشار اسد «يک اصلاح
طلب» است. (نقل
شده در سايت
جوشوآ لانديس)
(٦) (٢٧ مارس).
پيتر
هارلينگ،
مدير برنامه
در «گروه بين
المللي بحران International Crisis Group » که
چند سال است
در دمشق،
رويدادهاي
سوريه را دنبال
مي کند در
ستون بحث آزاد
در روزنامه
لوموند (٧) مي
نويسد «سوريه
بايد در
جستجوي راه
سوم باشد»:
«رئيس
جمهوري سوريه
که توانسته
محبوبيتي براي
خود دست و پا
کند، از جمله
به خاطر
موفقيت در سياست
خارجي، در
حرف، سرمايه
اي سياسي در
اختيار دارد
که زمان آن
رسيده تا به
نفع بينشي سرمايه
گذاري کند که
مي تواند به
راه سوم ميان
حفظ وضع موجود
و نامعلومي يک
تحول انقلابي
خدمت کند. اما
اين سرمايه
ممکن است
بسيار زود
ارزش خود را ازد
ست بدهد.»
«ظهور
مجدد کيش
شخصيت رو به
قهقرا، حضور
پدرمآبانه
رئيس جمهور در
ميان مردم
(مثلا بدون
محافظ در
مراسم افتتاح
اين يا آن طرح)
و ديدار هيئت
هاي سيار، شکل
مناسبي از
رهبري در
شرايط موجود
نيست: اعتماد
به نفس و
شناسائي بين
المللي در
بهترين حالت،
اجزاء برنامه
اي جمعي هستند
که بايد به
اجرا گذاشته شود
ولي خود اين
برنامه مي
بايست روشن
شود.»
«مقاومت
بسيار خوبست
ولي تکليف
سوريه چه مي
شود؟ در اين
حال، مشکل مي
توان گفت که
سرکوبي رو به
افزايش که
اجبارا تحت
رهبري رئيس جمهور
و به نام او
اعمال مي شود،
بتواند پايه چنين
طرحي قرار
بگيرد.» (...)
«هيچ کس
در منطقه نمي
تواند تصور
کند که در برابر
ده ها سال
تاخير، نبايد
بهاي هنگفتي
پرداخت. اين بها،
دگرگوني عميق
در ساختار و
عملکرد حکومت است
از طريق
مشارکت سياسي
واقعي و توزيع
مجدد عادلانه
اقتصادي و
عادي سازي
روابط با کليه
بخش هاي
جامعه. و همه
اين تغييرات
مي بايست بر پايه
گفت و گوئي
فوري انجام
بگيرد و نه
تصميمات
خودسرانه. »
Révolte en Syrie par Alain Gresh, 28 mars 2011 ; http://blog.mondediplo.net/2011-03-...
پاورقي
ها:
١ – ,Wednsday, March 23rd 2011; Deraa: The Government Takes off its
Gloves: 15 Killed http://www.joshualandis.com/blog/?p=8692
٢ - http://www.joshualandis.com/blog/?p=8789
٣ - http://english.aljazeera.net/news/m...
٤ – http://www.alqudsnewspaper.com/toda...
٥ – http://www.almanar.com.lb/english/a...
٦ – http://www.joshualandis.com/blog/?p=8822
٧ – La Syrie doit
chercher une troisième voie, le monde, 22 mars 2011, http://www.lemonde.fr/idees/article...
*
توضيحات
مترجم:
خبرگزاري هاي
رسمي و نيمه
رسمي جمهوري
اسلامي از
جمله ايرنا و
فارس، مطالب
بسياري را به
شورش هاي
بحرين، مصر،
ليبي و يمن
اختصاص داده و
از مبارزات
مردم
«پشتيباني» و
مداخله خارجي
را براي
«سرکوب جنبش
در اين
کشورها» محکوم
کرده است.
اما، در مورد
سوريه يا سکوت
اختيار کرده و
يا جنبش
اعتراضي مردم
سوريه را به
«کشورهاي
خارجي، غرب و
صهيونيست ها»
منسوب کرده
اند. ايرنا،
خبرگزاري
جمهوري اسلامي
(١٠ فروردين
٢٠١١) در
مطلبي از
حمايت امارات،
سودان و لبنان
از رژيم سوريه
گزارش داده و
با اشاره به
حمايت
عربستان، مي
نويسد:
«در
حالي ملك
عبدالله مدعي
حمايت از
بشاراسد مي
شود كه شبكه
تلويزيوني
العربيه
وابسته به اين
كشور در ايجاد
فتنه و
ناآرامي در
سوريه نقش
بسيار پررنگي
دارد.»
http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NI...
ايرنا
در خبر ديگري
نوشته است:
«
سخنراني اسد
خطاب به مردم
سوريه يك روز
پس از برگزاري
راهپيمايي
عظيم و
ميليوني مردم
سوريه در شهرهاي
مختلف اين
كشور با عنوان
وفاداري به
وطن صورت مي
گيرد.
سوريه
در هفته هاي
اخير با برخي
تحركات افراد خرابكار
در مناطق جنوب
و استان درعا
و لاذقيه در
غرب اين كشور
مواجه بوده
است كه در
جريان آن
شماري كشته و
زخمي شدند.
در
همين ارتباط
٣٠٠ عضو يك
باند خرابكار
در لاذقيه از
سوي نيروهاي
امنيتي سوريه
دستگير شدند
كه مليت اين
افراد
آمريكايي ،
لبناني ، اردني
، الجزايري ،
عراقي است و
برخي از آنان
داراي سلاح
هاي دوربين
دار براي كشتن
افراد از مسافت
هاي دور بوده
اند.
شبكه
تلويزيوني ’
المنار ’
لبنان روز
گذشته اعلام
كرد: سوريه قايق
هايي را توقيف
كرده كه از
شهر طرابلس
واقع در شمال
لبنان به سمت
بنادر سوريه
سلاح حمل مي
كردند و
مسؤولان
سوريه حزب ’
سعد حريري ’
نخست وزير
سابق لبنان را
به دست داشتن
در اين ماجرا و
برخي ناآرامي
ها در سوريه
متهم كردند.»
http://www.irna.ir/NewsShow.aspx?NI...
پايان
نظمي منطقه اي
بيداري
اعراب چه
تغييراتي
پديد مي آورد
[تاريخ
انتشار : ) ] يكشنبه 10 آوريل 2011، نوشته
آلن
گرش
هرچند
که هراس از
مهاجرت
گسترده از
طريق ليبي،
اتحاديه
اروپا را
فراگرفته،
توجه ايالات متحده
عمدتا به
تاثيرات
بيداري اعراب
بر نظم منطقه
اي معطوف شده
است.
آمريکائيان
از پيامدهاي
سقوط حسني مبارک،
رکن سياست
آنان در منطقه
نگرانند ،
خواه در باره
پرونده ايران
باشد و خواه
درباره کشمکش
اسرائيل-اعراب.
اما، شايد
فوران افکار
عمومي که نسبت
به فاجعه
فلسطينيان
حساس است، کليه
اين محاسبات
را برهم بزند .
چندهفته
است که اعتصاب
و تظاهرات اين
کشور بزرگ
مسلمان را فرا
گرفته است.
بحران
اجتماعي،
چپاول کشور بدست
خانواده رئيس
جمهور و
خودکامگي بي
اندازه، اين
ستون سياست
آمريکا در
منطقه را به
لرزه در آورده
است. به رغم
همه،
واشنگتن،
متفق قديمي اش
را رها مي کند.
وزيرخارجه
آمريکا ازديکتاتور
مي خواهد براي
«گشايش راه حل
گذار به
دموکراسي»
استعفا دهد.
ما، نه
در مصر و در
فوريه ٢٠١١،
بلکه در اندونزي
هستيم و درماه
مه سال ١٩٩٨.
وزير خارجه
يادشده در
بالا نيز نه
خانم هيلاري
کلينتون، بلکه
خانم مادلن
آلبرايت بود.
سوهارتو که در
سال ١٩٦٥ با
کمک سازمان
سيا و پس از
کشتار نيم ميليون
کمونيست ( يا
مظنون به
کمونيست بودن)
به قدرت رسيده
بود، مجبور به
کناره گيري
شد. پس از
فروريختن ديوار
برلين (١٩٨٩) و
فروپاشي
اتخاد شوروي
(١٩٩١)، اندونزي
جايگاه گذشته
اش را در
مبارزه با کمونيسم
از دست داد و
در واشنگتن
ترجيح دادند
تا با جنبش
دموکراسي
خواهي همراه
شده، آن را در
مسير دلخواه
منافع آمريکا
هدايت کنند.
به ويژه که
پرزيدنت
ويليام (بيل)
کلينتون مصمم
بود تا تصوير
بازتري از
آمريکا به
جهانيان عرضه
کند. سرانجام،
اين انتخاب
ماهرانه بود و
حکومت
جاکارتا
روابط خوب با
امريکا را
ادامه داد.
حتي اگر،
اندونزي عضو
سازمان کنفرانس
اسلامي،
استقلال خود
را حفظ کرد که
نمونه آن را
در مورد
پرونده هسته
اي ايران مي
بينيم.
چه درس
هائي مي توان
از اين مثال
گرفت؟ ابتدا،
بايد يادآوري
کنيم که هيچ
ديکتاتوري
ابدي نيست.
حتي اگر در
پرجمعيت ترين
کشور اسلامي
بيداد به راه
انداخته باشد.
سپس، هرچند که
تغييرات
داخلي بر
سياست خارجي
تاثير مي گذارد
اما ابعاد
تحول تابعي از
موقعيت است.
براي مثال،
مصر، اندونزي
نيست و
خاورميانه با
آسياي جنوب
شرقي تفاوت
دارد.
در
گوشه و کنار
کاخ اليزه و
نيز در
راهروهاي کاخ
هاي صدارت
غرب، تمسخر
«کوچه وخيابان
هاي کشورهاي
عرب» امري پيش
پا افتاده
بود. آيا
واقعا نيازي
بود که به
خواست و فکر
چند صد ميليون
نفر توجه شود،
در جائي که در
بهترين حالت
انتظار مي رفت
که شعار هاي
اسلامي يا ضد
غربي بدهند،
به ويژه که
اين حکومت هاي
غربي با
رهبران اين
کشور ها که
نظمي سودمند
برقرار کرده
بودند،
بهترين روابط
را داشتند؟ در
حالي که
پادشاهان و
روساي جمهوري
اين کشورها،
با مهمان
نوازي شرقي از
حکمرانان
غربي و حتي
روشنفکران
غرب استقبال مي
کردند؛ براي
مثال، بين
سالهاي ١٩٩٥ و
٢٠٠١، چهار صد
سفر خصوصي
وزيران
فرانسه در
مراکش گزارش
شده است؛ در
حالي که اين
رهبران خودکامه
در خيال «روند
صلح» به سر مي
بردند، ساختن شهرک
هاي استعماري
اسرائيلي هم
چنان گسترش مي
يافت؟
افسانه
عدم تحرک
اعراب و بي
لياقتي آنان
براي دستيابي
به دموکراسي
در چند هفته
در هم شکست. شورش
هاي تونس و
مصر، جنبش
هائي که از
الجزاير تا
بحرين، از يمن
تا ليبي، اين
منطقه را مي
لرزانند و
همچنين،
ايران غير عرب
را نيز در بر
مي گيرد، فقط
به انتخاب نوع
جامعه و توسعه
محدود نشده،
بلکه سياست
منطقه اي را
نيز شامل مي
شود. براي
نخستين بار پس
از سال هاي
دهه ١٩٧٠،
نميتوان بدون
در نظر گرفتن،
دست کم به طور
نسبي، آرمان
هاي مردم و
کشورهايي که
سرنوشت خود را
دردست گرفته
اند، به تحليل
ژئوپوليتيکي
منطقه پرداخت.
پيمان
هاي کمپ
ديويد، دستان
اسرائيل را
باز گذاشت.
استدلال
بالا، پيش از
هر نقطه اي در
مورد مصر صادق
است. اگر هنوز
براي پيش بيني
وضعيت آينده
سياست خارجي
مصر زود است،
همه
تحليلگران در
اين اتفاق نظر
دارند که کاخ
سفيد متفقي
وفادار و دوست
صادقي را از
دست داده است
که از سي سال
پيش،
استراتژي
منطقه اي
آمريکا بر دوش
او و اسرائيل
بود. يادآوري
کنيم که مصر
در جنگ با عراق
نيز شرکت کرد
(١٩٩١-١٩٩٠). در
سال هاي اخير،
حسني مبارک
پرچم مبارزه
با «خطر ايران»
را در دست
گرفته بود. او
موفق شده بود
توهم «روند
صلح» را با
فشار آوردن به
تشکيلات خودگردان
فلسطين جهت
ادامه
مذاکرات زنده
نگهدارد.
مبارک مرتبا
با رهبران
اسرائيل در
شرم الشيخ
ديدار مي کرد
و آنان هر بار
تاکيد مي
کردند که
خواهان امضاي
هيچ پيمان
صلحي نيستند.
او در محاصره
غزه شرکت کرده
و ازهر اقدامي
براي سازش بين
حماس و الفتح
جلوگيري کرده
بود. حتي يکي
از اين کوشش
ها به ابتکار
عربستان سعودي،
ديگر
کشور«ميانه
رو»، صورت
گرفته بود (قرارداد
مکه، فوريه
٢٠٠٧). در قيام
هاي زمستان جاري،
چند نفر در
تظاهراتي
شعاري را به
دست گرفته
بودند که به
عبري نوشته
شده بود: زباني
که مبارک مي
فهمد، زبان
رهبران
اسرائيل است.
شوراي
عالي نيروهاي
ارتش که اکنون
قدرت را در قاهره
در دست دارد،
به واشنگتن و
اسرائيل درباره
احترام به
تعهدات بين
المللي مصر
اطمينان خاطر
داده است. اين
امر، به پيمان
هاي کمپ ديويد
(١٩٧٨) و
قرارداد صلح
اسرائيل-مصر
(١٩٧٩) اشاره
مي کند. اما،
احتمال کمي
وجود دارد که
مردم مصر
خواهان
بازگشت به
وضعيت جنگي
باشند. آنان
اين
قراردادها را
عاملي براي صلح
و ثبات منطقه
نمي دانند.
بلکه بر عکس
آن فکر مي
کنند. همان
طوري که استيو
کوک از شوراي
روابط خارجي
(نيويورک) مي
نويسد: «به عقيده
شماري از مصري
ها، اين
قراردادها به
قدرت مداخله
مصر آسيب
رسانده و به
ايالات متحده
و اسرائيل
اجازه مي دهد
بدون دردسر از
منافع شان در
منطقه دفاع
کنند. اسرائيل
که از خطر جنگ
با مصر رهائي
يافته بود،
توانست صدها هزار
مهاجر را در
شهرک هاي
مستعمراتي در
کرانه باختري
و غزه ساکن
کند، دو بار
به لبنان تجاوز
کند [در سال
١٩٨٢ و ٢٠٠٦]،
بيت المقدس را
پايتخت دولت
اعلام کرده و
عراق و سوريه
را بمباران
کند. (١)».
مردم
مصر، هر بار
که امکان
يافتند،
همبستگي خود
را با فلسطين
و لبنان نشان
دادند. به
هنگام جنگ در
تابستان
٢٠٠٦، تصوير
حسن نصرالله،
رهبر حزب الله
در مغازه هاي
قاهره به چشم
مي خورد، در
حالي که رژيم
مصرماجراجوئي
حزب الله را
محکوم کرد.
شرکت کنندگان
در تظاهرات که
براي کثرت
گرائي و
دموکراسي مبارزه
مي کردند،
علاقه بارزي
به ايران ندارند،
کشور غير عرب
و شيعه که از
نگاه تاريخي
رقيب مصر به
حساب مي آيد و
انحرافات
سرکوبگرانه
اش هر روز بيش
از روز پيش
محرز مي شود.
اما برعکس،
ممانعت ايران
را از تسليم
شدن به امر و نهي
امريکا و
اسرائيل
تحسين مي
کنند.
هراس
از احتضار
امريکا در
منطقه،
رهبران «ميانه
رو» عرب را
آزار مي دهد.
اگر
دولت نماينده
ي مردم در
آينده در مصر
تشکيل شود،
موظف است که
افکار مردم
را، خواه در
رفتار با نوار
غزه و خواه در
رابطه با
اسرائيل در
نظر بگيرد.
اين دولت، به
يقين در قبال
تلاش هاي
آمريکا براي
ايجاد جبهه
مشترکي (اعلام
نشده) از کشورهاي
عرب و اسرائيل
عليه حکومت
تهران، سياستي
خويشتن
دارانه اتخاذ
خواهد کرد.
آزادي
عمل قاهره،
همچنين به
استواري
اقتصادي آن
بستگي خواهد
داشت که در
سال هاي «آزاد
سازي اقتصادي»
متزلزل شده
بود. کشور به
کمک نظامي و
غذائي آمريکا
و اعتبارات
مالي اتحاديه
اروپا وابسته
است. برخي بر
اين عقيده اند
که اين کشور
قادر به اتخاذ
سياستي مستقل
شبيه به ترکيه
خواهد شد.
اما، آزادي
عمل ترکيه به
پويائي
اقتصادي آن،
توليد ناخالص
ملي سه برابر
مصر (با
جمعيتي تقريبا
برابر) متکي
است.
تحول
انقلابي پيش
آمده در مصر
کشورهاي عربي
ديگر را که به
«ميانه روي»
مشهورند،
نگران کرده
است. در راس آن
ها عربستان
سعودي قرار
دارد. ملک
عبدالله از
مبارک، پيش
اوباما وساطت
کرد. هراس از
احتضار
امريکا در
منطقه، اين
رهبران عرب را
مي ترساند.
توان آمريکا
در ايجاد جبهه
وسيعي عليه
برنامه هسته
اي ايران و
برقراري
تحريم ها، نه
شکست آنان در
عراق را محو
کرده و نه
درگل ماندن آن
ها را در
افغانستان
(نيروهاي
آمريکا قاعدتا
پيش از پايان
سال ٢٠١١ عراق
را ترک خواهند
کرد وکشور
دستخوش
اعتراضاتي
است که منطقه
را غوطه ور
کرده است) و
همچنين، نه
ناتواني ايالات
متحده را در
واداشتن
اسرائيل به
توقف شهرک
سازي ها.
استعفاي
دولت سعد
حريري در ماه
ژانويه ٢٠١١ در
لبنان و رها
ساختن مبارک
به حال خود،
بر هراس اعراب
«ميانه رو»
افزود. آنان
از گسترش جنبش
دموکراسي
خواهي در يمن
و بحرين به
وحشت افتاده اند.
زيرا نسل جوان
کشورهاي خليج
فارس به رويدادهاي
تونس و مصر بي
تفاوت نيستند.
روزنامه
سعودي الوطن
(١٦ فوريه) در
هشدارباشي نه
چندان پوشده،
از رهبران
کشور مي خواست
که آرمان هاي
نسل جواني را
در مد نظر
بگيرند که «نسبت
به برنامه هاي
توسعه
علاقمند
بوده، پياده شدن
آن هارا دنبال
کرده، سرعت
اجراوهزينه
آن ها را
محاسبه مي کند
و در باره
بهره مندان و
محرومان از
اين برنامه ها
تبادل نظر مي
کند». اين مطلب
کنايه به فسادي
است که برنامه
هاي زيادي را
در کشور سعودي
به آفت کشيده
است. اما،
عربستان
سعودي، پيش از
رويدادهاي
اخير نيز در
بستر نزديکي
به سوريه، مشي
مستقل تري را
در منطقه
دنبال مي کرد.
عربستان
همچنين، در
ماه ژانويه
٢٠١١ به پيام
گشايش علي
اکبر صالحي،
وزير خارجه
جديد ايران
پاسخ مثبت
داد.
اما
تشکيلات خود
مختار
فلسطين، با
سقوط مبارک
متفق باوفائي
را ازدست داد
که با سازش با
حماس مخالف و
ضامن خوبي بود
براي سياست آن
تشکيلات در
مذاکره با اسرائيل
. مقامات
فلسطيني
مجبورند، اين
وضعيت را در
مد نظر داشته
باشند. آنان
در نيمه هاي فوريه،
قطعنامه اي به
شوراي امنيت
سازمان ملل متحد
پيشنهاد
کردند که
ادامه
مستعمره سازي
هاي اسرائيل
را محکوم مي
کرد.
اوباما،
تلفني از
محمود عباس
خواست تا متن
پيشنهادي را
پس بگيرد.
باوجود
فشارهاي شديد
رئيس جمهوري
آمريکا، عباس
نپذيرفت و
استراتژي خود
را نسبت به پدرخوانده
آمريکائي سخت
تر کرد. آيا بن
بست، جوانان
فلسطيني را در
کرانه باختري
و همين طور در
غزه، به سوي
جنبش
مطالباتي و
خواست آزادي ها
و منزلت بيشتر
سوق خواهد
داد؟ آيا آنان
را به مبارزه
در چارچوب
دفاع از حقوق
انساني و
برابري گسيل
خواهد داشت؟
آيا آنان را
براي اتحاد
نيروهاي
فلسطيني و
عليه اشغال به
خيابان ها
خواهد کشاند؟
بنا بر نوشته
روزنامه «جروزالم
پست» (٢)، ارتش
اسرائيل با
هراس از چنين
تظاهراتي، با
ايجاد نيروي
واکنش سريع خود
را آماده مي
سازد.
دولت
نتانياهو که
حتي بيش از
متفقين عربي
واشنگتن
نگران است، از
هر فرصتي براي
اعلام پشتيباني
از مبارک
استفاده کرد.
دانيل لوي، از
اعضاي بانفوذ
بنياد نيو
آمريکا ، يک
کانون انديشه Think Tank،
توضيح مي دهد
که اين واکنش
به خوبي روشن
مي سازد که
مراجعه دائمي
تل آويو به
اين مسئله است
که «گويا
اسرائيل تنها
دموکراسي
خاورميانه» مي
باشد. اين
جمله به معني
ترس از منزوي
بودن و در محاصره
ديکتاتور ها
بودن نيست،
بلکه برعکس،
بيان اين
آرزوست که
اسرائيل
«تنها»
[دموکراسي] باشد.
(٣) در تل آويو،
رهبران
متوالي اسرائيل
چنان از وجود
رژيم هاي
خودکامه
طرفدار غرب
شادمان بودند
که نمي
توانستند از
احساسات
همبستگي خلق
هاي کشورهاي
عربي با
فلسطينيان نا
آگاه باشند.
در
زمان حال،
حکومت
اسرائيل از
تغييرات کنوني،کلافه
شده و در نقش
اسلامگرايان
اغراق مي کند
و وضع را با
اوضاع انقلاب
اسلامي در
١٩٧٩ مقايسه
کرده، مرتبا
درباره «تهديد
ايران» لاف و
گزاف مي زند
که گويا دنيا
نمي فهمد و يا
به سربازان
اسرائيل علام
مي کند، همان
طوري که ايهود
باراک، وزير
دفاع در جريان
بازديد از
جبهه شمال
کشور انجام
داد، ممکن است
اسرائيل
مجددا به
لبنان تجاوز
کند (٤).
اگر
«غرب باخته
است»، آيا
ميتوان گفت که
محور دمشق-تهران
و متحدين شان
حماس يا حزب
الله برنده
شده اند؟ بدون
ترديد؛ اما
نقاط ضعف آنان
مسلم و نمايان
است. حماس در
غزه در محاصره
است، در حالي
که اتهام
احتمالي
رهبران حزب
الله در دادگاه
ويژه براي
لبنان،
سازمان نصرالله
را تضعيف مي
کند. (٥). اگر چه
رهبري ايران
از انقلاب مصر
استقبال
کرده، اينان
خود تظاهراتي
را که مطالبات
مشابه
داشتند، بي
رحمانه سرکوب
کرده اند.
اما در
مورد بشار اسد
مي توان گفت
که او دو برگ برنده
دارد: هراس
مردم سوريه از
اين که تنش ها به
بي ثباتي اي مانند
وضع عراق
بيانجامد، به
علاوه ي
رودرروئي هاي
مذهبي ؛ و
موضع قاطع اين
کشور در مقابل
اسرائيل، که
بي ترديد
طرفداران
زيادي دارد. باوجود
اين، کشور با
ازدياد
جمعيتي شديد
روبرو است و
به خاطر
برنامه هاي
ليبراليزاسيون
با مشکلات
شديد اقتصادي
و اجتماعي
درگير است.
البته بايد
آرمان خواهي
جوانان سوريه
را براي کسب
آزادي، هم چون
ديگر اعراب،
به آن افزود.
اگر
شرکت کنندگان
در تظاهرات،
ابتدا مبارک را
هدف قرار
دادند، اما
فلسطين را
فراموش نکرده
اند.
در
بالا از
اندونزي و
روشي که
ايالات متحده
در قبال سقوط
ديکتاتوراين
کشور اختيار
کرد، سخن
رانديم.اختلاف
اساسي با
خاورميانه
امروزي به
فلسطين مربوط
مي شود.
تعدادي از
ناظران به
نادرست مي
پندارند که
براي تظاهرکنندگان،
مسئله فلسطين
در درجه دوم
اهميت قرار
دارد. در
قاهره،
سازمان
دهندگان،
آگاهانه ، از
دادن شعارهاي
ضدآمريکائي و
ضداسرائيلي خودداري
کردند، چرا که
تصميم گرفته
بودند بر يک
دشمن متمرکز
شوند: و آن هم
رژيم مبارک
بود. خواستي
که همه درک
کردند. اما،
پس از سقوط
مبارک، در
جريان
بزرگداشت
عظيم پيروزي
در روز ١٨ فوريه
در قاهره،
تظاهرکنندگان
به طور گسترده
براي آزادي
بيت المقدس
شعار دادند.
ايالات
متحده، به مدت
ده ها سال،
تقريبا بدون
قيد و شرط از
اسرائيل
پشتيباني
کرده، بدون
اين که بهاي
آن را
بپردازد.
البته اين امر
موجب نامحبوبي
آن کشور در
نگاه «خيابان
عرب» بود و
البته اين امر
براي آمريکا
اهميتي نداشت.
رهبران عرب هم
چنان متحدان
وفاداري
بودند. اين دوران،
به سر رسيده
است. به ياد
بياوريم که در
ماه مارس
٢٠١٠، ژنرال
ديويد
پترئوس،
فرمانده وقت
فرماندهي
مرکزي
نيروهاي
امريکا تاکيد مي
کرد: «خشم
اعراب درباره
مسئله
فلسطين، قدرت
و ژرفاي روابط
ما را با دولت
ها و مردم اين
منطقه محدود
کرده و حقانيت
رژيم هاي
ميانه رو را
در جهان عرب
ضعيف تر مي
کند.(٦)». وضعيت
جديد ژئوپوليتيکي،
دولت آمريکا
را وادار
خواهد کرد تا
دست به انتخاب
هاي مشکلي
بزند. ولي،
آيا چنين
خواهد کرد؟
آيا مي تواند
چنين بکند؟
مي
توان اين پرسش
را درباره
اتحاديه
اروپا نيز
کرد. اين
اتحاديه نيز
با آسودگي
خاطر با بن
علي و مبارک
همدستي و
همکاري مي
کرد. اتحاديه
اروپا که قادر
به فاصله
گرفتن، حتي
مختصر، از
رژيم هاي
ديکتاتوري
نبود و پشت
سرهم با دولت
اسرائيل که با
هر صلحي مخالف
است، قرار داد
امضا کرده،
سياست هاي نئو
ليبرال را
تبليغ کرده و
موجب فقر و
فساد گسترده
در کشورهاي
جنوب
مديترانه
شده، آيا
سرانجام خواهد
توانست
«خيابان عرب»
را هم به حساب
آورد؟ خياباني،
که شگفتا، از
افراد متعصب
ريشو و زنان برقع
پوش تشکيل
نشده است؟ يا
شايد، همان
طوري که ژرژ
کورم روشنفکر
لبناني
پيشنهاد مي
کند، مي بايست
که جامعه مدني
شمال از اين
«خيابان عرب»
درس بگيرد،
«اين جامعه به
نوبه خود، سطح
اعتراض به
اليگارشي نئو
ليبرال را که
اقتصاد اروپا
را به قهقرا
کشانده، در
اين قاره به حد
نياز ايجاد
شغل نکرده و
هر سال بيش از
پيش، شمار
زيادي از
اروپائيان را
با هر مليتي
که دارند، در
دامن فقر
سرازير مي
کند،بالا برد.
اين تحول منفي
نيز به سود
لايه کوچکي از
«مديران» تمام
مي شود که
حقوق ساليانه
شان سهم بيشتري
از ثروت ملي
را به خود
اختصاص مي دهد
(٧)».
جهان
در عرض چند
سال، چند
مرکزي شده است
و هر کشور
بزرگ، از
برزيل تا چين،
از هند تا
آفريقاي
جنوبي، به
جستجوي
جايگاه خويش
است، اما نه
در مقابل غرب،
نه در خدمت
آن، بلکه در
کنار آن با
خواست دفاع از
منافع خاص
خود. بدين
سان، ترکيه،
عضو سازمان
پيمان
آتلانتيک شمالي
(ناتو) و متحد
آمريکا ايفاي
نقش منطقه اي
فزاينده اي را
به عهده
گرفته، در
حالي که در مورد
پرونده هسته
اي ايران و
مسئله فلسطين،
استقلال خود
را حفظ کرده
است (٨). کشورهاي
مغرب و
خاورميانه به
سهم خود، به
دنبال پيوستن
به اين جنبش
جهاني هستند.
گراهام اي
فولر، عضو
سابق سيا و
نويسنده کتاب
«آينده اسلام
سياسي» تحليل
مي کند که: «آن
چه مردم منطقه
مي خواهند،
توانائي
کنترل زندگي و
سرنوشت خويش
است. (...) در کوتاه
مدت، اين کار
مستلزم درمان
جدي است: بدين
صورت که
واشنگتن عقب
گرد کرده و
جامعه ها را
به حال خود
بگذارد، به
سياست طولاني
کودک انگاري
مردم
خاورميانه
پايان دهد(...) که
در بينشي
کوتاه بينانه
از «منافع
آمريکا» ريشه
دارد. (٩).»
در سال
١٩٧٩،
تظاهرکنندگان
ايراني شعار
مي دادند: «نه شرقي،
نه غربي». آنان
با اين شعار،
تمايل خود را با
رودرروئي، هم
با آمريکا و
هم با اتحاد
شوروي نشان مي
دادند. امروز،
تظاهر
کنندگان در
سراسر
کشورهاي عربي
مي توانستند
شعار بدهند که
«نه با غرب ، نه
عليه غرب»، که
ترجمان آرزوي
استقلال
وحاکميت
مستقل در
دنيائي است که
مي دانند
چندقطبي است.
قضاوت اينان
درباره غرب،
به توانائي
غرب در دفاع
از اصول عدالت
و حقوق بين
المللي در
سراسر جهان و
از جمله در فلسطين
بستگي دارد.
اما اين
تظاهرکنندگان،
استفاده
حکومت هايشان
را از مبارزه
مردم عليه غرب
براي تحميل
ديکتاتوري
نخواهند
پذيرفت.
La fin d’un ordre régional Ce que change
le réveil arabe, par ALAIN
GRESH
پاورقي
ها:
١- Steven A. Cook, « The U.S.-Egyptian Breakup », site de Foreign Affairs, 2 février 2011, www.foreignaffairs.com
٢- Yaakov Katz, « IDF prepares over fears of Egypt-style W. Bank
demos », The Jerusalem Post, 18 février
2011.
٣- Daniel Levy, « Israel’s option after
Mubarak » 13 février, http://english.aljazeera.net
٤- Haaretz, Tel-Aviv, 15 février 2011.
٥- به
مقاله «بیروت
در دام دادگاه
ویژه» مراجغه کنید:
لوموند
دیپلماتیک،
فوریه ٢٠١١ http://ir.mondediplo.com/article165...
٦- Georges Corm, « Quand
la “rue arabe” sert de modèle au Nord », 11 février 2011, www.lemonde.fr
٧- Georges Corm, « Quand
la “rue arabe” sert de modèle au Nord », 11 février 2011, www.lemonde.fr
٨- به
مقاله «نه
شرقی، نه
غربی، گزینش
های بی باکانه
آنکارا»،
لوموند
دیپلماتیک
فوریه 2010 مراجعه
کنید: http://ir.mondediplo.com/article152...
٩- Graham Fuller, « Revolution in Egypt
», Christian Science Monitor, Boston, 4 février 2011