احمد رحيمى
نه
غزّه نه
لبنان.... از
غزّه تا تهران
خبر حمله ی
کماندوهای
اسرائیلی روز ۳۱
ماه مِه سال
جاری در آبهای
بین المللی
بیک کشتی حامل
مواد کمکی
بساکنان
غزّه، بهمراه
سرنشینان
داوطلب از
ملتهای
گوناگون که
منجر بکشته
شدن نه نفر و
مجروح شدن
دهها نفر
گردید بازتابی
انزجار آمیز
در جهان داشت.
شخصیتها،
تشکیلاتها و احزاب
درسراسر دنیا
زبان باعتراض
گشودند. در این
میان برخی از
ایرانیان نیز
باین اعتراض بین المللی
پیوسته و
همدردی خودرا
با قربانیان
حادثه و مردم
فلسطین اعلام
کردند. این
اعلامیه مورد
اعتراض
ایرانیان
دیگری شد که،
از صرف اعتراض
بموضعگیری
امضاکنندگان
اعلامیه
فراتر رفته
ونه تنها
بطرفداری، که
به تحسین از
دولت اسرائیل
رسید. قبل از
پرداختن
بموضعگیری
آنان بیاد
میاوریم که
چنین طرفداری
چندان هم عجیب
نیست و مسبوق
بسابقه ی
تاریخی و بس دوردست
میباشد.
بدینمعنی که
این امر برحسب
برخی روایات
تاریخی از
آزادی قوم
یهود که اسیر
بابلیها
بودند بدست
کوروش پادشاه
هخامنشی و مجاز
شدن آنان توسط
این پادشاه به
بازگشت به سرزمین
فلسطین شروع
میشود. در
دوران جنگ
جهانی اوّل و
در عرفه ی
شکست
امپراتوری
عثمانی و در
تدارک روزگار
پس از آن،
انگلیسیها در
ملاقاتهایی
که با بارون
روچیلد و
وایزمن
شیمیدان یهودی
تبار داشتند،
از جمله،
بخاطر
کمکهایی که
وایزمن مزبور
برای تدارک
«آستُن» جهت
مصرف قورخانه ی
انگلیس بعمل
آورده بود،
موافقت خود را
با تشکیل یک
دولت یهودی در
سرزمین فلسطین
-که آن زمان
جزو قلمرو
عثمانی بود-
اعلام میدارند.
در این راستا
رادمردی
ایرانی که درضمن
مأمور
انگلیسیها
نیز میبود،
-پس از شکست در
کودتای خویش
در ایران- به
فلسطین میرود
و با سرمایه ی
شخصی! مشغول
زراعت میشود.
و در عین حال
با استفاده از
سیادت و
مسلمانی خویش
زمینهای فلسطینیان
را خریده و
آنهارا به
یهودیان
میسپارد و
بدینترتیب در
ایجاد
کلنیهای یهودی
شرکت فعال
میکند. این
کلنی سازی اگر
در آن روزگار
مقداری هم با
بیع شراع
همراه بود تاکنون
هم ادامه دارد
منتها اینبار
با بولدوزر وتا
نک. این شخص
برای
ایرانیان
بنام
سیدضیاالدین
طباطبائی
شناخته شده
است که گویا
تا زمان مرگ
هم از مشاوران
نزدیک
«شاهنشاه
آریامهر» بوده
است. با این
مختصر شاید
معلوم بشود که
چگونه است که،
درحالیکه
بسیاری از
شخصیتهای معروف
جهان علم
مانند
پروفسور
چامسکی، و
دانشگاهیان و
روشنفکران
متعدد نامدار
یهودی تبار در
سراسر جهان با
سیاست
کلنیزاسیون
یهودی، و
سیاستهای
ضدصلح و ضد
فلسطینی
رهبران دولت اسرائیل
مخالفت
میکنند و
خواهان صلحی
عادلانه و
برسمیت
شناختن حقوق
مردم فلسطین
هستند برخی از
هموطنان ما
درست برخلاف
این مسیر را
میروند.
در نوشته ی
حاضر سه اظهار
نظر را که
همگی بنوعی
مخالفت خود را
با اعلامیه
ایرانیان مخالف
حمله ابراز
داشته اند
باجمال از نظر
میگذرانیم.
نخستین آنها
بتاریخ ۳ ژوئن ۲۰۱۰ و بامضای
آقای سهراب
مبشری است که
نوشت: «... آنچه
مایه ی شگفتی
است امضای
شماری از دوستان
و هموطنان
ایرانی زیر
متنی شتابزه،
عصبی و بدور
از انصاف در
محکومیت
یکجانبه ی اسرائیل
است... [اینان] بدون
اینکه
توانسته
باشندا در این
فرصت کوتاه
اطلاعات کامل
درباره ی
حادثه ی
دریای مدیترانه
کسب کنند
مسئولیت را
یکجانبه متوجه
اسرائیل
میدانند».
آقای مبشری
البته و
متأسفانه
معلوم
نکرده اند
برای اینکه
اعلامیه ی
مزبور
شتابزده نباشد
چه مدت زمانی
لازم بود که
متن از سر
حوصله نوشته
شود. مثلاً دو سه
ماهی کفایت
میکرد؟ و
آنگاه چون یکی
از امضاکنندگان
اعلامیه
همشهری بنده،
آقار رضا براهنی
است لابد باین
ضرب المثل
آذربایجانی
که میگوید: «قربان
آن دعوا بروم
که یکساعت از
رویش گذشته باشد»
فکر کرده و
عجله بخرج
داده است.
امّا عصبیت و
دور از انصاف
بودن متن را
از کجا حدس
زده است؟ شاید
از آنجا که
امضاکنندگان
متن اسرائیل
را یکجانبه
محکوم
کرده اند که دور
از انصاف از
آب درآمده
است. در مورد
اسرائیل
بطوریکه ممکن
نیست آقای
مبشری آنرا
ندانند، باید
گفت که نه
تنها تکرار
جرم است بلکه
تکرار مکرر
آنست. ولی
آنچه واقعاً
مایه ی شگفتی
است نه امضای
ایرانیان زیر
متن مزبور، که
استدلال خود
آقای مبشری
است. توجه
باین چند سطر
مایه ی شگفتی
را آشکار
میسازد. ایشان
داستان حمله
بیک کشتی در
آبهای
بین المللی
را باینجا وصل
میکند که گویا
آقایان مزبور
میخواهند «که
اسرائیل
یهودیان ساکن
کرانه ی غربی
را با امان
خدا رها کند
تا اشغالگر
نامیده نشود؟».
در حالیکه
دهها سال است
در تمام
مذاکرات و قطعنامه های
بین المللی
صحبت از
سرزمینهای اشغالی
میرود، چون
زمینهای
اشغالی که
یکجا نیست،
تنها غزه
نیست، ساحل
غربی رود اردن
هم هست،
نیمه ی شرقی
بیت المقدس
هم هست، ارتفاعات
جولان هم هست،
و صحرای
سینایی هم
بود. و محافل
بین المللی
این همه را
بنام سرزمینهای
اشغالی موصوف
کرده اند. و
منطقی است که
سرزمین
اشغالی
اشغالگری هم
داشته باشد و
آن هم دولت
خلیله ی
اسرائیل است.
بعلاوه
عجیبتر از آن
جمله ای است
که میگوید: «چگونه
میتوان دولت
اسرائیل را که
از بدو تأسیس
علیرغم هجوم
مکرر
همسایگانش به
قصد نابودی این
کشور، که تنها
نمونه ی
دمکراسی و
حکومت قانون
در خاورمیانه
است با حکومت
ایران مقایسه
کرد که تا
کنون دهها
هزار شهروند
ایرانی را اعدام
کرده است؟».
اگر از نعل
وارونه زدن
آقای مبشری در
مورد حمله ی
مکرر
همسایگان
چشم پوشی
کنیم، امضا کنندگان
اعلامیه نه از
جمهوری
اسلامی
طرفداری کرده اند
و نه قصد
مقایسه آن با
اسرائیل را
داشته اند، و
تنها هدفشان
محکوم کردن حمله راهزنانه ای
در آبهای
بین المللی
بوده است.
وانگهی مگر
دمکرات بودن
فرضی یک حکومت
جوازی مادام
العمر برای
کشتار کودکان
و زنان و مردم
بیدفاع و
بمباران و
تخریب
سیستماتیک و
منظم هر آنچه
لازمه ی
زندگی
اجتماعی از
قبیل راهها،
پلها،
مدرسه ها،
بیمارستانها
و فرستنده تلویزیونی
ساخته شده
بخرج اتحادیه
اوروپا است؟
مگر یاسر
عرفات جزو
حماس بود که
اسرائیل مقر
حکومتی
فلسطین -
برحسب
موافقتنامه ی
اسلو- را بر
سرش خراب کرد؟
چه کسی غیر از
آقای مبشری میتواند
طرفدار حکومت
حاصل از این
دمکراسی باشد؟
آیا
احصائیه ای
از تعداد
کشته شدگان
فلسطینی بدست
اسرائیلیها
از دیر یاسین
تا بامروز
دیده اید؟
آیا تصور
نمیکیند که
این تعداد
صدها برابر
بیشتر از
زخمیان ترقه
بازیهای حماس
اسرائیل
ساخته از نوار
غزه باشد؟ و
آیا موافقت با
تمام این
جنایات، و
حمله
بانانیکه آنرا
محکوم میکنند
اشتراک کوچکی
در آن نمیتواند
باشد؟
نویسنده
دیگری که
معتقد است: «رسالت
روشنفکران ما
افروختن یک
شمع است» [و
لابد در
چمکران!؟] و
آنرا روز ۴ ژوئن ۲۰۱۰ منتشر
کرده است،
میگوید که متن
مزبور «عذابم
داد. متن
بیانیه را
خواندم و
متأسف شدم. زیرا
عمیقاً
ذاتگرایانه
[کذا] است و
بازتاب
دهنده ی
نگاهی است که
اسرائیل را
دارای سرشت
ویژه از نوع
خبیث آن تصور
میکند. چنین
کشوری فقط
زاده ی ترس و
نفرت است.
وجود خارجی
ندارد. نه در
ایران، نه در
اسرائیل، و نه
در هیچ جای
دنیا». و این
شمعی است که
آقای فرخ
نگهدار
میافروزد تا
ما در سایه
روشن آن
اِوین،
کهریزک و
زیرزمین
وزارت کشور را
درتهران،
بمباران سه
هفته ای غزه،
جنوب لبنان،
حمله بکشتی و
دزدی دریایی
در آبهای
بین المللی
را، دیوارکشی
در سرزمین
فلسطین را،
آدم کشی در
شیخ نشینهای
خلیج فارس را،
ابوغرایب را،
گوانتانامو
را، فجایع
چچنستان را
فقط زاده ی
ترس و نفرت
خود بدانیم و
باور داشته
باشیم که
بگفته ی
ایشان «اسرائیل
میتوانست و
هنوز هم
میتواند یک
الگوی بسیار
نیک از امکان
همزیستی و
همکاری مذاهب
و اقوام و
گروههای
فرهنگی در
منطقه باشد»
ولی « ناسیونالیزم
کور عرب و
یهودی،
اخیراً هم بلندپروازیهای
حاکمان ما کار
را باینجا
کشانده است.
اسرائیل خود
را در چنگ
غزه، و غزه
خود را در
چنگال
اسرائیل
میبیند». باید
بیاد آقای
نگهدار
بیاوریم قبل
از اینکه اسرائیل
حماس را برای
ایجاد دو
دستگی قطعی بین
فلسطینیان،
با کمکهای
مالی، نظامی،
امنیتی بنیاد
بگذارد تا
عرفات و
سازمان
آزادیبخش فلسطین
را تضعیف کند،
اسرائیل اسیر
چیزهای دیگری
بوده است، و در
واقع هیچگاه
نخواسته است
از آن اسارت
آزاد بشود،
زمانی اسیر
کانال سوئز،
زمانی اسیر
صحرای سینا،
زمانی اسیر
ارتفاعات
جولان، اسیر ماورا
اردن، اسیر
صبرا وشتیلا...
کشوری که با
قطعنامه ی
شورای امنیت
بوجود آمده،
ولی بلافاصله
و مسلحانه با
نصف دیگر آن
قطعنامه که متضمن
ایجاد دولت
فلسطینی
همزمان با
اسرائیل بود
بمخالفت
برخاسته، در
مدت شصت سال
بهیچکدام از
قطعنامه های
سازمان ملل
متحد و شورای
امنیت آن عمل
نکرده، و
ثروتمندترین
و قویترین کشور
دنیا از زبان
وزیر
امورخارجه اش
آقای کولین
پاولز خود را
مسئول امنیت و
رفاه آن دانسته
است و در اکثر
کشورهای
اروپایی
قوانین ویژه ای
برای حفظ
امتیازات آن
ایجاد شده
است، و هر گاه
اراده کرده
است بکشورهای
همسایه هجوم
برده و آنهارا
ویران کرده
است اگر دارای
سرشت ویژه ای
نیست، پس
چیست؟ از
آنطرف، کشوری
که مردمش را
رسماً و
قانوناً
محتاج ولی و
قیّم میداند و
حتی آنرا
مطلقه هم
میکند، کشوری
که رژیم حاکم
بر آن مردمش
را باقلیت
خودی و اکثریت
غیرخودی
تقسیم کرده و صدها
هزار نفر را
سربه نیست
کرده، بساط
دزدی و غارت و
فساد را پهن
کرده، در
زندانهایش
بجوانانش
تجاوز میکند،
دانشجویانش
را که تحت
نظارت و
سلطه ی دایمی
انجمنهای
اسلامی و
حراست و
جاسوسی هستند
از تحصیل
محروم کرده،
دخترانش را
بخودفروشی واداشته،
کوچکترین
روزنه آزادی
را با قاهرانه ترین
سبعیت ها
مسدود کرده
اگر دارای
سرشت ویژه
نیست پس چیست؟
اگر شما این
حرفها را برای
فریب ما
میگوئید زهی
به مردرندی
شما، اگر این حرفها
را نه از روی
ریا میزنید
زهی به
ساده لوحی
شما. آقای فرخ
نگهدار شما
باید تا حالا
این واقعیت را
دانسته باشید
که هدف غایی
اسرائیل تصاحب
تمام سرزمین
فلسطین است،
بدون یک فلسطینی
بر روی آن.
همانطور که
برای حامیان
وی بهترین
سرخپوست
سرخپوستی
مرده بود،
برای اسرائیل
نیز بهترین
فلسطینی،
فلسطینی در
گور است. و
الّا یک
مصالحه ی
شرافتمندانه
و عاقلانه
تنها با
سازمان
آزادیبخش
فلسطین و
عرفات ممکن
بود.
اما
جالبترین
انتقادات از
اعلامیه ی
ایرانیان
مخالف حمله
بکشتی، از سوی
جمعی است جوان
و جویای نام. و
از همان ابتدا
و با انرژی
تمام خطاب به
امضاکنندگان
اعلامیه
میگویند: «پیش
از هر چیز شما
اشتباه
میکینید آنجا
که بر [کذا] کشتار
بیرحمانه ی
چندتن از
سرنشینان صلح
طلب و غیر
نظامی انگشت
میگذارید.
تمامی جهان
صحنه های
واضحی از آن
سرنشینان صلح
طلب را دید که چگونه
با چماق و
میله ی آهنی و
سلاح سرد
سربازانی را
که هنوز پا
بعرصه کشتی ننهاده
بودند - [تا
آنها بکشند]- به
قصد کشت کتک
میزدند». از یک
عدّه جوان
باحتمال قریب
بیقین تحصیلکرده،
انتظار
بیهوده یی
نباید باشد که
یک اعلامیه ی
چند سطری را
بعد از نوشتن
یکبار دیگر بخوانند.
شاید غلط
املایی داشته
باشد. اگر این
کار شده
بودباحتمال
بسیار زیاد
جمله ی بالا
یا اصلاح میشد
یا حذف. آخر
چطور ممکن است
یک گروه
کماندویی
کارکشته تا
بیخ دندان
مسلح را یکعده
داوطلب صلح
-که گویا تنها
یک نفر قهرمان
جودو یا ورزش
مشابهی در
میانشان بوده
است- قبل از
اینکه حتی
پایشان بروی
عرشه برسد
بقصد کشت
بزنند. چنین
چیزی در کارتونهای
والت دیزنی هم
مشاهده نشده
است. سپس خطاب
به
امضاکنندگان
اعلامیه
میگویند که «در
قاموس شما
بکسانیکه با
میل دیگران را
بقصد کشت
میزنند صلح
طلب میگویند؟»
فرض بکنیم
باین
متجاوزان [صلح
طلبان] بحقوق
چتربازانیکه
جهت کشتارشان
مانند «طیر
ابابیل» از
آسمان فرود میامدند،
بجای صلح طلب،
آشوب طلب
بگوئیم، آیا آشوب
طلب را قبل از
اینکه وارد
میدان
تظاهرات بشود
و آشوبی ایجاد
کند در آبهای
بین المللی تیرباران
میکنند؟
آقایان
جوانان در
ادامه از
اینکه در
اعلامیه،
جنبش سبز
همگام یا همدوش
مقاومت
فلسطین
قلمداد شده
است بر آشفته
و میگویند: «براستی
شما در مورد
کدام جنبش سبز
سخن میگوئید.
ما بگوش خود
شنیدیم که بخش
قابل توجهی از
مردم در
خیابانها زیر
سختترین
فشارها و
سرکوبها شعار
نه غزه نه
لبنان، جانم
فدای ایران را
سر داده اند.
شما چطور با
قطعیت به
نمایندگی از
جنبش سبز،
جنبش سبز را
بگونه ی
دیگیر تفسیر
میکنید». و «فراموش
کرده اید که
این حماس بوده
است که ملت فلسطین
را تجزیه کرده
است؟». از قرار
معلوم
فلسطینی
ستیزی هم از
برکت سر جمهوری
اسلامی وارد
رپرتوار
موزیکال برخی
از ناسیونالیستهای
فارسی زبان
شده و در کنار
ترک ستیزی و
عرب ستیزی در
حال جا خوش کردن
است. اولین
باری که (و
شاید اخرین
بار؟) که یاسر
عرفات پس از
انقلاب
بایران آمد و
با مقامات
رژیم جدید
ملاقات کرد،
بلافاصله
برایش معلوم
شد -که علیرغم
انتظارات وی،
با توجه بروابط
که سازمانهای
فلسطینی با
ایرانیان،
طبیعتاً و
منطقاً
میتوانست
داشته باشد،- ناهمخوانی
آشکاری بین
آنها وجود
دارد، عرفات
مبارز و
انقلابی
وسیاسی با
کسانیکه
هیچکدام از
آنها نبودند
چه الفتی
میتوانست
برقرار کند؟
داستان حمله
به نماینده
فلسطین مستقر
در سفارت سابق
اسرائیل در
تهران و تعطیل
آنرا همگان
میدانند. ولی
از مراکز
معینی
شایعاتی منتشر
شد که عرفات
میلیونها
دلار گرفته، و
اغلب مردم که
خود را
مستحق تر از
همه برای
دریافت این وجوه
میدانستند و
حتی میتوان
گفت آنرا
بصورت دُلار
هم میدیدند
باور کردند،
شاید همانطور که
عکسی را هم در
کره ماه رؤیت
کرده بودند.
ولی مثل اینکه
آنانیکه
میتوانستند
این پول را
بعرفات
بپردازند،
خویش را
نیازمندتر از
همه پنداشتند
و در نتیجه
دلاری هم
بعرفات نرسید.
ولی شایعه
نقدتر از
دُلار بود و
ماند. ماند تا
در فرصت مناسب
دیگری که
مراکز معینی
لازم داشتند
بصورت
مزدوران
فلسطینی ظهور
کند. در
تظاهراتیکه
مردم برای
ابراز
نارضایتی خود
در اغلب
شهرهای کشور
براه
میانداختند
نیروهای ضد
شورش رژیم را
که از نواحی
دوردست تر برای
سرکوب ضد
انقلاب [یعنی
مردم صاحب
انقلاب] گسیل
میداشتند
فلسطینی
نامیدند.
باینترتیب فلسطین
در
حافظه ی
تاریخی بغایت
تُنُک مایه ی
عمومی جای
خودرا در کنار
ترک و عرب
بدست آورد.
و امّا قبل
از انقلاب
داستان شکل
کاملاً دیگری
داشت. فلسطین
با سازمان
آزادیبخش
فلسطین، جبهه ی
خلق، جبهه ی
دمکراتیک و...
با سرشناسانی چون
یاسر عرفات، دکتر
حبش،
نایف
حواتمه، با
جوانان و
دخترانی چون
لیلا خالد...و بخاطر
اینکه
نزدیکترین
منطقه ی عمل
حرکتی آزادیبخش
بود، و تمام
نحله های
فکری در راه
هدف مشترکی
مبارزه
میکردند در
چشم مبارزان
ایرانی نمودی
بمراتب
بالاتر و
آشناتر داشت.
مقداری از
شهرت گروه
مبارزان
شکرالله
پاکنژاد در اثر
این بود که
بنام گروه
فلسطین معروف
بود و شناخته
میشد. «بخش
قابل
ملاحظه ای از
مردم جنبش سبز
که نه غزه و نه
لبنان... سر
داده بوده» اند
در انتخاب راه
و شعار خود
کاملاً
آزادند، و این
همان چیزیست
که باید در یک
جامعه ی آزاد
رعایت بشود.
ولی اینان
تنها بخشی از
جنبش سبز، و
بخش هنوز
کوچکتری از
مردم را تشکیل
میدهند.
بنابراین اگر
شما بتوانید
باستناد این
شعار دیگران
را از همگام
دانستن حرکت
آزادیخواهانه ی
مردم با مردم
فلسطین منع
کنید، دیگران
هم بدلیل
مشابهی
همانکار را
باشما میتوانند
بکنند. کسی
مانع این نیست
که شما نه غزه
را بخواهید،
نه لبنان را و
جانتان فدای
ایران کنید.
ولی برای
بسیاری که جهت
مبارزه در راه
آزادی منتظر
ظهور جنبش سبز
نبوده اند
راه همچنان
ادامه دارد و
آنان همدوش و
همگام مردم فلسطین
بوده اند و
همچنان
خواهند بود،
چنانکه همدوش
چچن ها،
اویقورها،
تبتی ها، و هر
مورد ستم قرار
گرفته ای در
هر نقطه ی
جهان هستند.
غزه و لبنان
چه مانعی در
راه احقاق
حقوق ما ایجاد
کرده اند که
تبدیل به شعار
مبارزاتی بشوند؟
جنبش سبز باید
افتخار کند که
از ملل مظلوم
حمایت کند و
مورد حمایت
آنان قرار
گیرد. حیف
فلسطینیهایی
که خیال
میکردند و
هنوز هم میکنند
که مردم
کشورهای
منطقه از آنان
حمایت
میکنند؛ حیف
که آنان از
همبستگی
آرش ها، امیرها،
بابک ها،
بردیا، پویا،
میترا، یلدا....
محرومند. اما
اینان باید
بدانندکه علم
کننده واقعی
شیخ یاسین و
بنیانگزار
حماس نه مردم فلسطین
که دولت
اسرائیل بوده
است. همچنانکه
آمریکا
القاعده را
برای مقابله
با شوروی، و
طالبان را - از
طریق رکن دوم
آرتش پاکستان
که ضیاالحق ها
را در خود
داشت- ساخت و
اکنون ناچار از
مقابله با آن
شده، حماس هم
پنجول بر روی
آفریدگارش
میزند. اینان
اگر باینده
جنبش سبز امیدی
بسته اند، در
بی همبستگی
بجنبشهای هم
جنس امید
زیادی
نمیتوانند
داشته باشند. با
کمال تعجب و
برخلاف اظهار
نظر اینان که
میگویند
مسئله فلسطین
و اسرائیل سخت
پیچیده است،
باید گفت
پیچیدگی
مسئله بسادگی
اجرای قطعنامه ی
شورای امنیت
در مورد تشکیل
دو کشور فلسطینی
و یهودی است.
آقایان، طرف
حساب شما در
ایران است، نه
در غزه، یا
لبنان. امضا
کنندگان
اعلامیه ی
اعتراضی با
بلند کردن
صدای خود بر
علیه قلدری
بوظیفه ی
انسانی خویش
عمل کرده اند.
درود بر آنان
باد.