س. حاتملوی

s. hatamlooy@gmx.net

 

شمشیر زبان فارسی در دست محمود دولت آبادی

 

نگاهی به پریشان گوئیهای  نویسنده ی رمان کلیدر در مصاحبه با سایت برای یک ایران

 

 

در کشور گل و بلبل ایران رسم «خجسته ای» وجود دارد که بر اساس آن هر کسی همه کاره و در عین حال هیچکاره است. و این همه کاره های هیچ کاره در هر موردی نیز صاحب نظر هستند. اینجا هر کسی که صبح زودتر از خواب بیدار شود، می تواند « تو دهن مجلس بزند». مجلسی که ظاهراً می بایستی در راس همه ی امور باشد. ولی نمایندگان همین مجلس حتی در مورد مشکلات جنسی خانم رایس نیز اظهار نظر می کنند. دولتی دارد که دولت «ام القرا» اسلام است ولی کسی برای مصوبه های آن تره هم خرد نمی کند. ولی رئیس همین دولت برای مشکلات کشور ایالات متحده ی آمریکا  نسخه صادر می کند. البته نویسندگان چنین کشوری نیز نباید از رئیس مجلس و دولتشان عقب بمانند. بخش بزرگی از اینها نیز در هر عرصه ای صاحب نظر تشریف دارند. برای اینکه پشت سر مرده ها حرفی نزده باشم از آل احمد و گلشیری و دیگران می گذرم و با هم نگاهی به مصاحبه ی یکی دیگر از این صاحب نظران که جناب آقای محمود دولت آبادی باشند، می اندازیم. این آقا که در دوران قحط الرجال سالهای 40 و 50 شمسی به لقب « رمان نویس مطرح کشور» مفتخر گردید، اخیراً در مصاحبه ای با سایت فارس زبان « برای یک ایران» افاضاتی فرموده اندکه حیفم آمد بی تفاوت از کنارشان رد بشوم.

قبل از پرداختن به متن مصاحبه لازم می دانم نظرم را در باره ی آثار این «رمان نویس مطرح» گفته باشم. البته در این مختصر فرصت بررسی آثار آقای دولت آبادی نیست. چرا که ایشان آثار خوب، متوسط و ضعیفی دارند که هر یک باید به نوبه ی خود بررسی شوند. نمی توان با یک نیش قلم و در چند جمله زندگی ادبی یک نویسنده را که بهر حال در بین نویسندگان فارس زبان ایران نامی دارد، بررسی کرد. ولی چیزی که می توانم مختصراً در مورد دولت آبادی به عنوان نویسنده بگویم آنست که: دولت آبادی نویسنده و رمان نویس متوسطی است که آثار او به هیچ عنوان جامعه ی امروز ایران را منعکس نمی کنند. زمان در آثار دولت آبادی در یک مقطع زمانی از اواخر دولت رضا خان تا اوایل سلطنت پسرش محمد رضا و مکان نیز جائی در کوره ده های حاشیه ی کویر لوت چُرت می زنند. در آثار دولت آبادی از زندگی کلان شهر تهران - جائی که قلب مملکت در آن می طپد- جنگلها، شهرکها و شهرهای حاشیه ی دریای مازندران، کوههای سر به فلک کشیده ی آذربایجان، کردستان، لرستان و زندگی مردم این خطه خبری نیست. خواننده ی آثار دولت آبادی در کتابهای او از تحولات عمیق و شگرفی که زندگی مردم ایران را در یک فاصله ی زمانی 60 ساله از این رو به آن رو کرده و آنها را از رخوت و عقب ماندگی قرون وسطائی به کشاکش سرسام آور قرن بیستم پرتاب کرده است، اثر چندانی نمی یابد. بقول ظریفی «دولت آبادی حاضر نیست از روستا به شهر کوچ بکند.» در دنیای دولت آبادی نه سی در صد بلکه هنوز هم هفتاد در صد مردم ایران در روستاها زندگی می کنند. حتی روستائی کتابهای دولت آبادی کمتر شباهتی با نمونه ی تیپیک روستائی ایرانی دارد. چرا که اهل فن بخوبی می دانند که امروزه حتی بخشی از این سی درصد ساکن روستا نیز به کار کشاورزی مشغول نبوده بلکه تعداد قابل ملاحظه ای در کارخانجات و موسسات نزدیک به روستایشان کار می کنند. همچنین بعد از انقلاب زندگی روستائی چنان عوض شده است که بخشی از مردم روستاها با فروش زمینهایشان که یک دفعه قیمت آنها بالا رفته است، ارتزاق می نمایند.

بهر حال به عنوان کسی که اکثر آثار دولت آبادی را خوانده است، می توانم بگویم که دولت آبادی نه یک نویسنده ی برجسته بلکه نویسنده ی متوسطی است. و بدبختی اینجاست که ایرانیان چه در داخل و چه در خارج از کشور به غیر از استثناهائی همچون رضا براهنی نویسنده ی مطرح جهانی ندارند. مثلاً با اینکه حدود سی سال از مهاجرت توده ای ایرانیان به خارج از کشور سپری می شود، آنها حتی یک نفر مثل «خالد حسینی» افغان را نیز ندارند. و این کمبود موقعی برجسته تر می شود که بدانیم بر خلاف افغانهای مهاجر، اکثریت چند میلیونی ایرانیان مهاجر، حداقل از سطح متوسطی از تحصیلات برخوردار هستند. چرائی این مسئله البته دلایل متعددی دارد. ولی به نظر صاحب ابن قلم دلیل اساسی آن زور چپان کردن زبان فارسی به اکثریت غیر فارس ایران می باشد که همچون سد غیر قابل عبوری از بروز و پرورش استعدادهای فرهنگی و علمی در کشور جلوگیری می کند. می دانیم که برای خلق آثار ادبی صرف یاد گرفتن یک زبان کافی نیست بلکه باید با این زبان بزرگ شد. باید این زبان به بخشی از شخصیت فرد بدل شود. زبان فارسی نه تنها به شکوفائی ادبی در کشور خدمت نکرده است بلکه از بروز صدها و صدها استعدادی که بعضی از اینها حتماً می توانستند به یک چهره ی جهانی بدل شوند، جلوگیری کرده است. چون دفاع از موقعیت ظالمانه ی زبان فارسی و تحکیم سلطه ی آن عمده نظریات آقای دولت آبادی و بخش بزرگی از دست اندرکاران فرهنگ و نشر را تشکیل می دهد، بررسی نظریات آنها خالی از فایده نیست.

 

سایت برای یک ایران در مقدمه ی مصاحبه می نویسد: « کمتر نویسنده ای را می توان یافت که همچون محمود دولت آبادی به مسئله ی تبعیض های اجتماعی و حقوق اقلیت ها پرداخته باشد.» همینجا قبل از پرداختن به خود مصاحبه باید بگویم: خیر. اگر چه در آثار دولت آبادی تبعیض های اجتماعی در شکل پریمیتیو آن مطرح شده اند، ولی او در هیچ یک از آثارش آنگونه که گفته می شود، به مسئله ی اقلیت ها نپرداخته است؟ اینکه دولت آبادی در داستانها و رمانهایش مثلاً نام مارال را برای قهرمان زن داستان انتخاب می کند، نمی تواند به معنای پرداختن به ترکهای خراسان باشد. «اقلیت» یک چهره ی مشخصی دارد. «اقلیت» یک مجموعه ی دینی، زبانی و ملی می باشد با تمامی پیچیدگیها، تناقض ها و رنگارنگی اش. در کدام یک از آثار دولت آبادی تصویر حتی محوی از این « اقلیت» وجود دارد؟ کردها که سهل است حتی از بلوچها نیز به عنوان «اقلیت» در آثار دولت آبادی کمتر اثری می توان یافت. البته ما از دولت آبادی انتظار نوشتن بیانیه و دادن شعارهای سیاسی را نداریم. خیر کار نویسنده و رمان نویس کاراکتر دیگری دارد. ولی انصافاً «اقلیت» در آثار دولت آبادی چهره ای محو و مخدوشی دارد.

 

سایت برای یک ایران می پرسد: « زبان فارسی زبان مشترک ما ایرانیان است، با توجه به وجود و حضور اقلیت‌های زبانی گوناگون در ایران شما رابطه زبان فارسی با زبان اقوام ساکن در ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟»

اینکه زبان فارسی داوطلبانه به زبان «مشترک» ایرانیان و یا زبان «رابط» ما بین ایرانیان بدل شده است یا نه، بحثی است که می توان در جای دیگری به آن پرداخت. ولی هم مصاحبه کننده ی محترم و هم دولت آبادی بخوبی می دانند که در این باره از کسی نظر خواهی نشده است. حتی در قانون اساسی مشروطیت سخنی از زبان رسمی و غیره وجود نداشت. منتها در همین چارچوب نیز جواب دولت آبادی آب پاکی است که روی دست مصاحبه کننده و خواننده ی ریخته می شود. دولت آبادی عوض پرداختن به رابطه زبان فارسی و زبانهای دیگری که در ایران بدانها تکلم می شود، می فرماید: « ... بله «زبان مادر» ما، نه فقط زبان مادری همه ی ایرانیان زبان « دری پارسی» است.» من دقیقاً نمی دانم آقای دولت آبادی کجائی هستند ولی شک دارم که  زبان مادر ایشان «دری پارسی» باشد. بهر حال نه زبان «مادر» من و نه زبان «من» همچون میلیونها تن ساکن ایران زبان «دری پارسی» نیست. نویسنده ی محترم چرا از کیسه ی خلیفه می بخشد؟ در زمانه ای که میلیونها نفر در سرتاسر ایران از آذربایجانی، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن ندای دفاع از زبان مادری و حق تحصیل به آن را سر داده اند، قصد نویسنده ی محترم از طرح مجدد افکار کپک زده ای که بانیان « سازمان پرورش افکار» رضا شاهی همچون صدیق اعظم، فروزانفر، متین دفتری و محمود افشار بنیانگذار موقوفه افشار  صد دفعه بهتر و جامع تر آنرا بیان کرده اند، چیست؟ صد رحمت به امثال کسروی که حداقل اینقدر «سعه ی صدر» داشتند که قابلیت های زبان ترکی آذربایجانی را از خیلی جهات نسبت به زبان فارسی دری برتر بدانند. ولی «سعه ی صدری» که آقای دولت آبادی در جواب سئوال سایت مذکور نشان می دهد، بیشتر از این نیست که بگوید: «ما زبان، نیم زبان های قومی ایران را چگونه ارزیابی می کنیم؟ به گمان من لازمه اش یک بررسی علمی است.» و این البته « تقابلی با این که بلوچ به زبان خودش و یا به یکی از لهجه های زبان فارسی سخن بگوید و یا یک کرد و یک آذری به زبان خودش و یا یکی از لهجه های زبان فارسی صحبت بکند، ندارد.» و نهایت اینکه « اما این‌ها باید هوشمند‌تر از آن باشند که بخواهند خود را در مقابل یک زبانی قرار بدهند که ستون فقرات فرهنگ یک ملت است.» (تاکید از نویسنده است)

قبل از پرداختن به این بخش از سخنان آقای دولت آبادی که از آن بوی پرونده سازی برای کسانی - که در رابطه با نقش زبان پارسی دری در ایران غیر از او فکر می کنند- میآید، باید بگویم که دولت آبادی در جواب سئوال مذکور به قدری دچار هذیان گوئی گشته است، که باعث حیرت خواننده می شود. مثلاً اینکه « این زبان (دری پارسی) در سرزمینی متولد شد که دویست سال مردمان آنجا حق سخن گفتن به زبان مادریشان را نداشتند.» و « این زبان برای ما مقدس است» چرا که « در هیچ گوشه‌ ی ایران کسی بلند نشد و بنویسد: آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا- او ندارد یار، بی یار چگونه بوذا» و چون این شعر به « زبان دری گفته شد نه در هیچ یک از این زبانهای اطراف» پس « زبان دری ظرفیت و توانائی لازم آن را داشته» تا زبانهای دیگر را به «نیم زبان» بدل بکند.

همیجا باید به پیروی از تبریزی ها بگویم که : آقای دولت آبادی « برو پیراهن خودت را بپوش»* وقتی بضاعت زبان شناسی جناب عالی در این سطح نازل است مگر مجبوری که وارد این معقولات بشوی. حال که می خواهی سخنی بگوئی بهتر است که در همان عرصه ی نویسندگی و رمان نویسی بمانی. اصلاً جناب عالی معنی نیم زبان را می دانی؟ آخر زبانهای ترکی آذربایجانی، کردی، ترکمنی، بلوچی و عربی - که زبان اکثریت مردم کشور را تشکیل می دهند- بعنوان زبانهای رسمی چندین کشور عربی و جمهوریهای آذربایجان، ترکمنستان و همچنین ایالت بلوچستان پاکستان و دولت خود مختار کردستان عراق چگونه می توانند نیم زبان باشند؟ بعد هم خان بخشیده خانزاده نمی بخشد؟ در قانون اساسی جمهوری فکسنی اسلامی ایران حداقل بر روی کاغذ، تحصیل به زبان های غیر فارسی آزاد است ولی شما هنوز هم برای اینکه مردم به زبان مادری شان تحصیل بکنند «لازمه اش را یک بررسی علمی» که تازه اش نتیجه اش هم معلوم نیست، می دانید؟ آخر تا کی می خواهید بر طبل «زبان آذری» که « یکی از لهجه های زبان فارسی» است، بکوبید؟ بی خبری مصیبت آور از تحولات جهان تا کی؟ کوس رسوائی اینگونه نظریات سالهاست که از بام «ایران زمین» افتاده است. به نظر شما اگر کسی خواهان تحصیل به زبان مادری اش باشد، «هوشمند» نیست؟ منظور شما از «این ها» چه کسانی هستند؟ چه کسی و یا کدام ملتی می خواهد در مقابل زبان پارسی دری بیایستد؟ منظور تان زبانهای غیر فارس موجود در ایران است؟ مگر این زبانها بعد از هشتاد سال تبعیض و تضییق مستمر در موقعیتی هستند که بتوانند در مقابل زبان پارسی دری شما بایستند؟ زبان فارسی - که تمامی امکانات عریض و طویل کشور بشکل مادی و معنوی با مدارسش، دانشگاههایش، فرهنگستانها و دایرالمعارفهایش در خدمت آن است- چرا باید مثلاً از زبان ترکی آذربایجانی که حتی یک مدرسه ی خصوص نیز برای تدریس آن وجود ندارد، ترس داشته باشد؟ مگر خود شما نمی گوئید که «این زبان شمشیر نبوده ولی"برا" تر از هر شمشیری» است، پس ترس و دل غشه ی شما از چیست؟ آقای دولت آبادی «هوشمند»! در دوران کدام سلسله و قومی که بر این سرزمین مسلط شدند، مردم حق صحبت کردن به زبان فارسی را نداشتند؟ اصلاً در آن دوران مورد بحث چند درصد مردم به «پارسی دری» صحبت می کردند که سلسله ای و یا قومی مزاحم تکلم آنها به زبان مادریشان بشوند؟ اگر منظورتان عربها هستند باید بگویم که در دوران حاکمیت آنها ایرانیها می توانستند با پرداخت جزیه زباشان که سهل است حتی دین خودشان را نیز حفظ بکنند. اگر منظورتان دوران حاکمیت ترکها است باید بگویم اگر چیزی هم امروزه به نام زبان «دری پارسی» باقی مانده است، از دولت سر رواداری حاکمان آنها بوده است. عرب، ترک و مغول چه کاری به کار کشاورزانی که اکثریت مردم آن روزگار را تشکیل می دادند، داشتند؟ برای آنها چه فرقی می کرد که این کشاورزان به چه زبانی صحبت بکنند؟ اینکه زبان «دری پارسی» برای شما « مقدس» است، ایرادی ندارد. شما می توانید آنرا تقدیس بکنید. ولی حق ندارید هر کسی را که مثل شما نمی اندیشد و خواهان تحصیل به زبان مادری خودش است «تکفیر» بکنید. این سخنان و این امامزاده ای که شما از زبان فارسی می سازید، شایسته ی قرنمان نیست. «زبان پارسی دری» از کجا « زبان مادری همه ی ایرانیان» شده است؟ چرا هذیان می گوئید؟ اینکه کسی روزی روزگاری شعر « آهوی کوهی...» را گفته است، نمی تواند دلیل برتری زبان «دری- پارسی» باشد. در ادبیات کلاسیک هر ملتی اعم از ترک، کرد، عرب و ترکمن می توان دهها و دهها بیت از این اشعار بی سر و ته پیدا کرد. شما و شمایان با اینکه خودتان را به کوچه علی چپ می زنید ولی می دانید که «زبان پارسی دری» نه به خاطر قابلیت هایش بلکه به زور سرنیزه ی پهلویهای پدر و پسر و رژیم خلف آنها جمهوری اسلامی و میلیاردها دلار پول نفت نسبت به زبانهای رایج در ایران «برتر» شده است. و این فقط نظر من روزنامه نویس نیست. حتی زبان شناسهای با وجدان کشور نیز به ضعفهای زبان فارسی واقف بوده و این زبان را یکی از دلایل عقب ماندگی علمی و ادبی کشور می دانند. شما بودجه آموزش پرورش کشور را در خدمت هر یک از این زبانها که بگذارید بعد از چند سال شاهد «برتری» آن زبان نسبت به زبان فارسی دری خواهید شد.

 

سایت برای یک ایران که می خواهد هر طور شده حتی با منقاش هم شده کلمه ی مثبتی نسبت به زبانهای غیر فارس از دهان رمان نویس محترم در بیاورد، می پرسد: «نظرتان در باره ی حق تحصیل به زبان مادری چیست؟» اگر فکر می کنید که دولت آبادی که خواهان « سعه ی صدر» و « احترام متقابل» نسبت به دیگر فرهنگ ها است، فوراً خواهد گفت البته که تحصیل به زبان مادری حق مسلم همه است چرا که حتی کنوانسیونهای بین الملی که جمهوری کذائی اسلامی ایران امضا کننده ی اکثریت آنها می باشد، دولتها را ملزم به رعایت آن می کند. خیر من باید شما را نا امید بکنم. ایشان عوضش می فرمایند: « این در مجموعه باید تبیین بشود.» و باید « بررسی عام و جامعه شناسانه بشود.» به عبارت دیگر اینجا هم باید ابتدا دانشمندان آنرا بررسی کرده روشن بکنند که اگر یک کودکی در اردبیل، سنندج، زاهدان و یا خرمشهر (محمره) به زبان مادری خود تحصیل بکند آیا سقف «ایرانیت» و « زبان پارسی دری» فرو می ریزد یا نه؟ و نویسنده ی محترم ما برای اینکه آش را بیشتر از این شور نکند، می فرماید: « به گمان من در کنار زبان فارسی، یاد گیری زبان مادری یک امری عادی است» البته فکر نکنید که منظور دولت آبادی از بکار بردن لفظ « یادگیری» تحصیل و یاد گیری آن زبان در مدرسه است. خیر منظور دولت آبادی یادگیری شفاهی زبان است. برای دولت آبادی که « زبان مادری همه ی ایرانیان را زبان دری پارسی» می داند، یاد گرفتن زبان مادری دیگری در مدرسه کاریست عبث و لذا برای جلوگیری از هر گونه سو تفاهمی بلافاصله می افزاید: « اما آنچه گفتم این است که تنه ی زبان در کشور ما که شاخه های مختلفی دارد، زبان دری است.»

همینجا باید بگویم که مخالفت دولت آبادی و همگنان او با رسمیت زبانهای غیر فارس در کشور نه فقط بخاطر جهان بینی غیر دمکراتیک و توتالیتر آنها بلکه به دلایل کاملاً پراگماتیستی است. آنها بخوبی می دانند که هر گاه در کشور نویسندگان وابسته به ملتهای غیر فارس امکان نوشتن و طبع آثار خود را داشته باشند و دولت و ارگانهای وابسته بدان نیز نسبت به زبانهای موجود موضع بی طرفی اختیار بکنند، در بازار رقابتی، دکان بی رونق دولت آبادیها بکلی تخته می شود. با چاپ، خرید و فروش کتابهای ترکی، کردی، عربی، بلوچی و ترکمنی تیراژ کتابهای آنها که به ندرت از مرز 5000 می گذرد کمتر و کمتر شده و در آنصورت نویسنده ای مثل دولت آبادی اگر هزار تا از کتابهایش را بتواند بفروشد، باید کلاهش را به هوا بیاندازد.

 

مصاحبه کننده که از جوابهای دو پهلو و بی ربط دولت آبادی خسته شده است، با سئوال « تاکنون اما به حقوق اقلیت های مختلف در ایران توجه کافی نشده است.» نظرش را « پیرامون همزیستی اقلیت‌ها در ایران» جویا می شود.

قبل از پرداختن به جواب آقای دولت آبادی همینجا باید از خود مصاحبه کننده پرسید که اصلاً تا بحال به حقوق اقلیت ها (اعم از دینی و ملی) توجهی شده است که شما مقدار آنرا با «توجه کافی» معین می کنید؟ در صورتیکه در کلان شهر تهران که بر اساس تخمین های تقریبی نزدیک به سه میلیون سنی در آن زندگی می کنند حتی یک عبادتگاه رسمی برای آنها وجود ندارد، می توان از «توجه کافی» صحبت کرد؟

بهر جهت دولت آبادی برای جلوگیری از یک سوتفاهم دیگر می گوید: « تا آنجا که به مردم ایران مربوط می شود، من می توانم عرض بکنم که مردم ایران با هیچ اقلیتی درگیری نداشتند.» آدم می ماند که به آقای دولت آبادی چه بگوید. آخر نویسنده ی محترم! مگر در این کشور بابی کُشی نشده است؟ بهائی کُشی و یهودی کُشی نشده است؟ علوی کُشی نشده است؟ مگر در سال 1325 بعد از شکست دمکرات ها در آذربایجان و کردستان آن کشتار معروف را که تعداد قربانیانش سر به هزاران می زند، اجنبی ها براه انداختند؟ مگر بعد از انقلاب بهمن در کردستان، خوزستان، آذربایجان و ترکمن صحرا دهانهای حق گو و حق طلب را بیگانگان از سرب مذاب پر کردند؟ کشتار کنندگان چه کسانی بودند؟ از ما بهتران؟ قتل عام زندانیان سیاسی بدست چه کسی انجام گرفت؟ البته منهم با شما هم عقیده هستم که « یکی از شگردهای حکومت ها در گذشته این بوده است که بین اقوام نزاع بیاندازد.» (تاکید از نویسنده است) منتها بر خلاف شما که ایرانیها را با القابی همچون « معتدلترین» و «خوشرو ترین ... مردم روی زمین» نواخته اید، اولاً برای من مردم بی عیب و نقص وجود ندارد و کلاً مامور و معذور بودن « نزاع کنندگان» برای من چیزی از قبح قضیه را کم نمی کند. ثانیاً چون نان و آب من بر خلاف شما دست حکومت امروزی نیست، با صدای بلند می گویم که حکومت ها در گذشته و حال. و اضافه می کنم که آدرس عوضی ندهید! اقدامات این حکومتها توسط «روشنفکران»، «منور الفکران» و « نویسندگانی» چون شما تئوریزه شده است. و گرنه رضاشاهی که به سختی می توانست اسم خودش را بنویسد و اصلاً فارس و زبان مادری اش هم «دری پارسی» نبوده است، چرا باید برای «زبان فارسی» و «ملت واحد ایران» با «عظمت باستانی» اش پستان به تنور چسبانده و بدین ترتیب روند ایجاد جامعه ی مدنی پلورال- فدرال را که با انقلاب مشروطیت شروع شده بود، متوقف کرده و از این «کشور باستانی» زندانی بسازد که امروزه همه شاهدش هستیم؟ و یا حکومتگران امروزی که تا چند سال قبل فقط از امت واحد اسلامی  صحبت کرده و شاهان را طاغوت می نامیدند، تحت تاثیر چه کسانی ناگهان یاد کوروش، داریوش و عظمت باستانی ایران افتاده اند؟

 

برای جلوگیری از اطناب کلام از بررسی بقیه ی مصاحبه می گذرم. چرا که علیرغم سئوالهای معقولانه ی سایت برای یک ایران بقیه ی جوابهای دولت آبادی اندرزهای بی خاصیتی هستند که کوچکترین ربطی به شرائط جامعه ی امروز ایران ندارند.

منتها قبل از خاتمه ی سخنم می خواهم به نویسندگان جوان کشور – که متاسفانه سمپاشی های دولت آبادیها ذهن آنها را نیز مسموم می کند- بگویم که شما می توانید نگاه تازه ای به دنیا و جریانهای ادبی موجود داشته باشید. تسلیم نگاه توتالیتر دولت آبادیها که از واقعیت های موجود کشور فرسنگها فاصله دارد، نشوید! دنیای پلی فونیک و چند زبانی می تواند از دنیای خاکستری وحدت کلمه ی موجود در کشور بسیار زیباتر باشد. توسعه و انکشاف زبانهای موجود در کشور نه تنها در تقابل با زبان فارسی نیست بلکه می تواند حتی به خیر و صلاح این زبان نیز باشد. دولت آبادیها حرف تازه ای که اهل علم و ادب کشور را حتی غلغلک هم بدهد، ندارند. برخلاف تصور آقای دولت آبادی و همفکرانش که متاسفانه اکثریت اهل قلم و فضل این کشور را تشکیل می دهند، تا وقتی که ملتهای غیر فارس نتوانند به زبان مادری شان در خلق و آفرینش ادبی جامعه شرکت کنند، آش همان آش است و کاسه همان کاسه. تا وقتی که بدون درس گرفتن از تجارب تلخ گذشته عناد برای ساختن زبان واحد، ملت واحد و دین واحد ادامه دارد، عقب ماندگی ادبی، علمی و اجتماعی ایرانیان نیز ادامه خواهد داشت. همانگونه که در بیست سال گذشته شاهدش بودیم، اگر بیست سال دیگر نیز همینگونه سپری شده و جمعیت ایران از مرز 90 میلیون نیز بگذرد، تیراژ کتابها از دو هزار و سه هزار بالاتر نخواهد رفت.

____________________________________________________________________

* تا همین چند سال قبل عارفی به نام قلیخان در تبریز زندگی می کرد. قلیخان همچون مولانا، سعدی و حافظ به اصطلاح «شاهد باز» بود. در اواخر عمر که پیری طاقت از قلیخان گرفته بود، در کوچه چشمش به کسی که پیراهن قرمز و شلوار تنگی بپا داشت، می افتد. قلیخان که بخاطر طرز لباس پوشیدن طرف او را جوان رعنائی فرض می کند، با سعی زیاد خود را به او رسانده وقتی که صورت طرف را که پیرمردی بوده است، می بیند، نفس نفس زنان با عصبانیت می گوید: «عموجان برو پیراهن خودت را تنت بکن!»