برگردان:
س. حاتملوی
من،
بی همه چیز برجسته
ژاک ورژه وکیل
دعاوی فرانسوی
معروف به « وکیل
شیطان» و « وکیل
تروریست ها» در
مصاحبه با
نشریه ی
آلمانی
اشپیگل (
شماره ی 47) در
باره ی موکلین
خود مبارز
الجزایری
جمیله بو
پاشا،
تروریست
معروف
کارلوس، «قصاب
لئون» کلاوس باربی،
قاتل لومومبا موسی
چومبه، رهبر
خمرهای سرخ
خیو سامپان، رهبر
یوگسلاوی میلوسوویچ
و از ملاقات
خود با مائو و
چه گوارا سخن
می گوید.
س-استاد ورژه! آیا
شما بدی را
دوست دارید؟
ج- طبیعت نه
تنها قابل پیش
بینی نیست
بلکه وحشی و
در عین حال بی
هر علتی ظالم
هم است.
س- جهان بینی
ئی که همه چیز
را به شوخی می
گیرد.
ج- خیر. جهان
بینی ئی که
اساس آن بر واقعیتها
قرار دارد.
س- شما وکالت چند
تائی از
بدترین
خونخواران
عصر جدید را
عهده دار بوده
اید. بطوریکه
به شما لقب «
وکیل شیطان»
داده اند. به
چه علتی به
موکلینی همچون
کارلوس1 و
کلاوس باربی2
علاقه دارید؟
ج- من فکر می
کنم هر کسی -
صرف نظر از هر
عملی که انجام
داده است-
باید حق
برخورداری از
یک محاکمه ی
عادلانه را
داشته باشد.
افکار عمومی
در زدن برچسب
هائی همچون «
هیولا» بی
محابا عمل می
کند. اما «
هیولا» وجود
ندارد. همین
طور بد مطلق.
موکلین من
انسانهائی
هستند با دو
چشم، دو دست، جنسیت
و احساس معین. همین
هم از آنها
موجودات وحشتناکی
می سازد.
س- منظورتان
چیست؟
ج- مسئله ئی که
آدم را شوکه
می کند، آنست که
« هیولا» ئی
همچون هیتلر - همانگونه
که در فیلم
«زوال3» می
بینیم و در کتابهائی
که در باره ی
رایش سوم نوشته
شده اند، می
خوانیم- سگ اش
را دوست داشت
و حتی دست منشی
اش را می
بوسید. چیزی
که در باره ی
موکلین من
جالب است اینست
که بدانیم چه
چیزی آنها را
به انجام دادن
این اعمال وا
میدارد. من خوره
ی آن را داشته ام
تا مسیری را
که آنها طی
کرده اند،
روشن بکنم. یک
محاکمه ی درست
و حسابی شبیه
یک کار هنری
است. چیزی در
حد یک اثر
شکسپیر.
س- شما این
روزها به
عنوان
هنرپیشه ی
اصلی یکی از
پیس های تک
اجرائی، در
تئاتر «
مادلین» پاریس
روی صحنه می
روید.
ج- طبیعتاً
موضوع آن روند
محاکمات است و
خود من، به
عنوان وکیل
دعاوی. هر
محاکمه ای
درامی است که
در مقابل
چشمان همه
بازی می شود.
هر محاکمه ای
عبارت از
دوئلی است ما
بین وکیل
مدافع و
دادستان. هر
دوی اینها
داستانسرائی
می کنند و
لازم نیست که
حکماًً همیشه
واقعیت را
بگویند. ولی
بهر حال در
خاتمه یکی از
این دو برنده
می شود. و
نتیجه ی آن
همه وقت نمی
تواند با
عدالت
همخوانی
داشته باشد.
س- آیا کسانی وجود
دارند که که
شما بخاطر
پرنسیپ هایتان
وکالتشان را
قبول نکنید؟
ج- یکی از
پرنسیب های من
آنست که
پرنسیبی نداشته
باشم. لذا
وکالت هیجکس
را رد نمی کنم.
س- مثلاً
هیتلر...
ج- وکالت
هیتلر را هم قبول
می کردم. حتی
می توانم
وکالت اسامه
بن لادن و جرج
بوش را قبول
بکنم. البته
به شرطی که
جرج بوش خود
را گناهکار
بداند.
س- شما بطور
جدّ قصد آنرا
ندارید که
کارهای
نادرست
هیتلر، بن لادن
و بوش را در یک
ردیف قرار
بدهید؟
ج- هر جنایتی
بی همتاست.
همین طور هر
جنایتکاری. لذا
اینگونه شبیه
سازی ها کار
نادرستی است.
س- جدیدترین
موکل شما خیو
سامفان معروف
می باشد. رئیس
سابق رژیم
خمرهای سرخ.
مردی که در
گذشته با شما
رابطه ی عجیبی
داشته است.
شما 55 سال قبل
در پاریس با
او آشنا شدید.
جائی که شما و او
هر دو به یک
گروه کمونیستی
تعلق داشتید. خیو
سامفان در
آینده ی نزدیک
در پنوم پن
محاکمه خواهد
شد. از جمله
اتهامات او در
این محاکمه،
قتل عام عمومی
است.
ج- در کامبوج
قتل عام عمومی
وجود نداشت.
س- واقعاً
وجود نداشت؟
در نتیجه ی ترور
رژیم خمرهای
سرخ در عرض
کمتر از چهار
سال نزدیک به
یک میلیون و هفتصد
هزار نفر از
بین رفتند.
ج- در این
ارقام مبالغه
شده است. البته
موکل من نیز
قبول دارد که
قتلهای زیادی بوقوع
پیوسته است و
تعدادی از
اینها نیز غیر
قابل بخشش
هستند. حتی شکنجه
نیز وجود داشت
و این نیز غیر
قابل قبول می
باشد. اما
علیرغم همه ی
اینها صحبت از
یک گنوسید
سازمان یافته
نمی تواند
درست باشد.
بیشتر
قربانیان در
نتیجه ی
بیماری و قحطی
از بین رفتند.
س- مسبب همه ی
این محرومیت
ها البته که
رژیم خمرها
بود.
ج- نه خیر. همه
ی اینها نتیجه
ی سیاست تحریم
ایالات متحده
بود. ما نباید
تاریخ کامبوج را
از سال 1975
یعنی سال سر
کار آمدن
خمرها شروع
بکنیم. این
قضیه یک پیش
درآمد خونینی
دارد.
آمریکائیها در
اوایل سالهای
هفتاد تحت
رهبری
پریزیدنت
نیکسون و
مشاور امنیت
ملی او هنری
کسینجر، مردم
غیر نظامی
کامبوج را با
خشونت توصیف
ناپذیری
بمباران
کردند.
س- شما می
توانید هنری
کسینجر را به
عنوان شاهد در
محاکمه ی
خمرهای سرخ
احضار کنید.
ج- من این را در
نظر دارم. ولی
شک دارم که او
در دادگاه
حاضر بشود.
اصلاً من فکر
نمی کنم که
محاکمه ای در
پنوم پن بر
گزار شود.
س- چرا؟ برای
برگزاری این
محاکمه، دولت
کامبوج و
کشورهای
مختلف دیگر
بیشتر از 50 میلیون
دلار خرج کرده
اند. خصوصاً
که محاکمه ی
دوخ که رئیس
یکی از مخوف
ترین
زندانهای خمر
سرخ بود، باید
بزودی شروع
بشود.
ج- احتمال
اینکه محاکمه ی
دوخ شروع
بشود، وجود
دارد. . ولی
محاکمه ی چهار
نفر زندانی
دیگر یعنی
معاون سابق
رژیم خمرهای
سرخ نواون شه
آ، نخست وزیر
سابق ینگ
ساری، ینگ
تیریت و رئیس
سابق حکومت،
خیو سامفان
بعید به نظر
می رسد.
س- برای چه؟
ج- برای اثبات
ناشیانه بودن
این ادعانامه
فقط دو تا
مثال می زنم: اولاً
ینگ ساری که
قبلاً توسط یک
دادگاه
کامبوچیائی
محکوم شده
بود، در سال 1966 توسط
فرمان پادشاه
مورد عفو قرار
گرفت. محاکمه
ی دوباره ی او با
همان اتهام قبلی
بر خلاف همه ی
نورمهای
قانونی است. در
ثانی چون
دادگاه حقوق
اساسی متهم را
برای دفاع از
خود زیر پا
گذاشته است،
باید موکل من
آزاد گردد.
علیرغم اینکه
دادگاه سه
زبان مورد استفاده
در محاکمه را
به رسمیت
شناخته است،
لازم دیده است
که فقط بخش
جزئی از
مدارکی را که
به زبان خمری
نوشته شده
است، به
فرانسه ترجمه
کند. بدون اطلاع
از این «مدارک
جرم» غیر ممکن
است که من بتوانم
از موکل خود
دفاع بکنم.
س- و شما نیز با
جنجال در صحن
دادگاه، به
این امر
اعتراض کرده و
با کوبیدن در
آنجا را ترک کرده
اید.
ج- و حتی یکی از
قضات با بی
شرمی به موکل
من توصیه کرد
که وکیل دیگری
برای خود
انتخاب بکند.
س- به نظر شما اصولاً
نباید
سیاستمداران
بخاطر قتل عام
عمومی و زیر
پا گذاشتن
حقوق ملت ها به
محاکمه کشیده
شوند؟
ج- این مسئله ی
اصلی نیست.
روند محاکمات
جنایات جنگی
در دن هاگ
علیه میلوسوویچ
...
س- متهم
جنایات جنگی صربها
که شما مشاور
حقوقی او نیز
بوده اید...
ج- یک مضحکه
بود. از چنین
چیزی همیشه
بوی محکمه ی پیروزمندان
می آید. مثل
دادگاه
نورنبرگ4 .
گیرم که در
آنجا حداقل
بعضی قواعد
رعایت شدند.
مثلاً هالمار شاخت
وزیر اقتصاد
نازی ها از
تمامی
اتهامات تبرئه
شد. موکل من
خیو سامفان
نیز فقط در
رابطه با
مسائل
اقتصادی
مسئولیت داشت.
ولی در مقایسه
با دادگاه
نورنبرگ، ما
در پنوم پن در
یک وضعیت فرا
قانونی قرار
داریم. چیزی که
در آنجا جریان
دارد، شبیه لینچ
کردن است.
س- آیا نظر
مثبت شما نسبت
به خمرهای سرخ
پیوندی با گذشته
ی خودتان دارد؟
شما با پل پت و
خیو سامفان از
سالهای پنجاه آشنا
هستید.
ج- من آن موقع
یکی از رهبران
دانشجویان
کمونیست بودم
. لذا با خیلی
از دانشجویان
چپ خارجی رابطه
داشتم. اینگونه
بود که من با
سالوت سار که
بعد ها خود را
پل پت نامید، ملاقات
کردم. جوانی
که طبع شوخی
داشت و عاشق اشعار
رامبو بود.
س- شوخ طبع
بود؟ در کنار
هیتلر، مائو و
استالین مطمئناً
او یکی از
بزرگترین
جانیان قرن
اخیر محسوب می
شود.
ج- چیزی که
مشخص است در
میان همه ی
دانشجویان خمر
که با بورسیه
ی سیهانوک پادشاه
کامبوج درس می
خواندند، خیو
سامفان از همه
انتلوکتوئل
تر بود. او با
یک اثر
عالمانه
دکترای خود را
در رابطه با
توسعه ی
اقتصادی
کامبوج گذراند.
درست است که
من در سیاسی
شدن او نقش
معینی داشته
ام ولی سالوت
سار و خیو
سامفان مثل خیلی
از مبارزین ضد
امپریالیستی
دیگر در کامبوج
بدنبال سرمشق
هائی در این
مبارزه بودند.
اینگونه بود
که خیو سامفان
مارکسیست شد.
س- کی او را دوباره
ملاقات
کردید؟
ج- در سال 2004. در
آن موقع او به
من اطلاع داد
که احتمال
محاکمه ی او
وجود دارد.
لذا من به
کامبوج رفته و
چهار روز در
خانه اش که در
نزدیکی مرز
تایلند قرار
داشت، با
همدیگر نشسته و
یک استراتژی
برای دفاع از
او تنظیم
کردیم.
س- این
استراتژی
چگونه است؟
ج- خیلی ساده.
موکل من هیچ
وقت مسئولیتی
در سازمان
پلیس و امنیت
کشور نداشته
است. نقش او بیشتر
جنبه ی فنی
داشته است. او
فقط بعنوان
رهبر، کشورش
را نمایندگی
می کرد. لذا مسئولیتی
در انجام اجحافات
و ستمهائی که بوقوع
پیوسته است،
ندارد.او فردی
است ظریف با
طبعی نرم. او
بی گناه است.
س- واقعاً به
این حرفها
اعتقاد
دارید؟
ج- البته. او می
خواست که یک
کاست سیاسی را
از بین ببرد،
نه شهروندانی
را که به این
کاست متعلق بودند.
او ایده
الیستی بود که
ایده های
انقلابی را تعقیب
می کرد.
ببینید، غرب
همیشه می
خواهد به همه
درس بدهد. ولی
وقتی ایالات
متحده در پوشش
گسترش دمکراسی،
هزاران غیر
نظامی را
کشته، ابو
غریب و
گوانتانامو را
بوجود می آورد
و یا کشور
فرانسه که
دستهایش در
الجزایر
آلوده است،
چگونه می توانند
به دیگران
چنین درسی را
بدهند؟
س- شما در سال 1957
وکالت خیلی از
اعضای جبهه ی
آزدایبجش
الجزایر FLN
را به عهده
گرفته و بدین
طریق به عنوان
وکیل دعاوی
مشهور شدید.
موکلین شما با
شیوه های تروریستی
با سیاست های استعماری
فرانسه
مبارزه می
کردند. شما در
خیلی از موارد
با آنها اظهار
همبستگی
کردید.
ج- بلی من آن
موقع به آنها
گفتم که
مبارزه ی شما را
درک می کنم و
از آن حمایت
می کنم. و
همینطور شیوه
های خشن شان
را تائید می
کردم. من جبهه
ی آزادیبخش
الجزایر را به
عنوان یک
سازمان مقاومت
می دیدم.
س- آیا شما در
زندگی خودتان این
قدر زجر کشیده
اید که نسبت
به خشونت تفاهم
نشان می دهید؟
ج- ببینید، حالا
مد شده است که
هر کسی اعمالش
را به خاطر
قربانی بودن
خود توجیه
بکند. اما من
از این کار
منزجر هستم.
البته درست
است که پدر من
بخاطر ازدواج
با یک زن
ویتنامی پست خود
را به عنوان
کنسول در
مستعمرات
هندوچین از
دست داده و
سپس ما را با
خود به راونیون
– که یکی از
مستعمرات
فرانسه در
افریقا بود- برده
و در آنجا به
عنوان پزشک به
کار پرداخت. و
علیرغم اینکه
من فردی هستم با
موطنی دوگانه،
اما هیچوقت
شخصیت فردی
پریشانی
نداشته ام. من
با خشم و غضب
از مادر متولد
نشده ام بلکه این
خشم را بعداً
در خودم بوجود
آورده ام.
س- علیرغم همه
ی اینها
پاریسی های ناز
پرورده تجربه
های دیگری
داشته اند.
ج- درست است. من
از کودکی
تبعیض را
تجربه کرده ام.
من یک بار در
ماداگاسگار
شاهد کشیده
شده ن ریکشا
ئی توسط یک بومی
لاغر و مردنی
بودم که در آن
یک زوج بسیار
چاق اروپائی
نشسته بودند.
وقتی که ریکشا
توقف کرد،
آنها خیلی
ساده به مرد
بومی یک لگد
زدند. مطمئناً
آنها این کار
را با یک الاغ
نیز انجام نمی
دادند. من از
بچگی استعمار را
تجربه کرده ام
و از همان
موقع نیز از
آن منزجر بودم.
س- شما در سال 1942
سوار یک کشتی که
به طرف اروپا
رهسپار بود، شده
و در فرانسه
به نیروی
مقاومت علیه
نازی ها
پیوستید. چرا؟
ج- من موقعی که
17 ساله بودم در
سازمان فورس
لیبر به رهبری
دوگل علیه
اشغال نازی ها
جنگیدم. چونکه
می خواستم از
فرانسه که به
عنوان مهد
مونتیه، دیده رو،
روپسپیر و
انقلاب برای
من عزیز و
گرانبها بود،
دفاع بکنم. فرانسه
ای که من از
سیاستهای
مستعمراتی اش
نفرت داشتم. من
از جنگیدن در
کنار دوگل که
توسط حکومت
فرانسه5 به
اعدام محکوم
شده بود، خوشم
می آمد. ما در
انگلستان و
الجزایر
تمرین کرده و
در ایتالیا و
فرانسه
جنگیدیم.
س- این کار
برای شما خطر
جانی نداشت؟
ج- البته که
داشت. منتها
من در تمامی
این مدت فقط
یکبار زخمی شدم
و آنهم هنگام
باز کردن یک
گوش ماهی در ایل
دولورون.
ببینید جای
زخمش هنوز در
دستم باقی
است...
س- ظاهراً
فرشته ای از
شما حمایت می
کند.
ج- می توان هم
گفت که من در
مقابل گلوله
مصونیت دارم.
س- اولین
کارتان به
عنوان یک وکیل
دعاوی موردی
بود که امیدی
به پیروزی در آن
وجود نداشت.
آنهم وکالت
مبارز
الجزایری
جمیله بوپاشا بود.
اتهام او بمب
گذاری بود که
در نتیجه ی آن
غیر نظامیان
نیز به هلاکت
رسیده بودند.
ج- من با تمامی
وجود در کنار
او قرار
داشتم. او یک
وطن پرست بود.
او در طول
دستگیری بشدت
شکنجه شده
بود.
س- در این
محاکمه شما
برای اولین
بار استراتژی
معروفتان را
به کار بردید. شیوه
ی دفاع بر
اساس یک ضد
حمله ی سیاسی.
چرا؟
ج- وکلای
فرانسوی دیگر
که وکالت
الجزایری ها
را به عهده
داشتند، سعی می
کردند که
دیالوگی را با
قضات نظامی
شروع بکنند.
برای قضات
فرانسوی،
جبهه ی
آزادیبخش
الجزایر یک
باند
جنایتکار محسوب
می شد. در
حالیکه
متهمین
الجزایری سوقصد
را یک عمل
ضروری برای
مقاومت می
دیدند. لذا در
مورد ماهیت
عملی که منجر
به محکومیت می
شد، توافقی ما
بین طرفین
وجود نداشت. نتیجه
ای که من از
این مسئله گرفتم،
آن بود که این بحث
ها را به
بیرون از
دادگاه منتقل
کرده و افکار
عمومی را به
نفع متهم جلب
بکنم.
س- و در عمل نیز
موفق شدید.
بعد از یک
کمپین بین
المللی که در
سازماندهی آن
شما نیز نقش
داشتید،
متهمی که به
مرگ محکوم شده
بود، آزاد شده
و بعداً شریک
زندگی شما شد.
در ماه مارس 1963
شما همراه با
او به چین سفر
کردید تا با
مائو تسه دونگ
چای بنوشید.
چگونه موفق به
دیدار رهبر
بزرگ شدید؟
ج- من آن موقع در
الجزایر نشریه
ای را که مورد
حمایت جبهه ی
آزادیبخش
الجزایر بود،
اداره می
کردم. اسم
نشریه «
انقلاب افریقا»
بود. چینی ها
اعضای هیئت تحریریه
را به چین
دعوت کردند. ما
در باره ی
مسائل سیاسی
بحث های خیلی
جدی با هم
داشتیم. چیزی
که برای من
غیر منتظره
بود، سیمای
انسانی مائو
بود. او حالتی
داشت که خیلی
آدم را تحت
تاثیر قرار می
داد. او به جد
از من پرسید
آیا می خواهم که
واقعاً با
جمیله ازدواج
بکنم.
من هم جواب
دادم البته
قصد این کار
را دارم. او هم
در جواب گفت:«
این کار را
بکنید. البته
این رابطه ی
عاشقانه ی
مشکلی خواهد شد.
اما عشق نیروی
دگرگون کننده ای
است.»
س- بعد از همه ی
مسائلی که
امروزه در
باره ی مائو
می دانیم و با
علم به اینکه 30
میلیون انسان
بعد از «جهش
بزرگ» - که
مسئولیت
مستقیمش با او
بود- از
گرسنگی مردند،
هنوز هم در
باره ی او
داوری مثبتی
دارید؟
ج- من اعتقاد
دارم که هر
کسی نقاط قوت
و ضعف دارد. بزرگترین
خوشبختی من آن
بود که فقط با جهات
مثبت مائو
آشنا بشوم.
س- شما با چه
گوارا نیز
ملاقات کردید.
ج- بلی در پاریس.
موقعی که او
از یک سفر
سویس باز می
گشت. زن اول او در
تحریریه ی
نشریه ی ما
کار می کرد.
مردی جذاب که
آدم را تحت
تاثیر خود
قرار می داد.
س- بعدها به
خود شما اتهام
کمک به
تروریستها
زده شد. این
اتهام درست
بود؟ آیا
هیچوقت به آن
فکر نکرده اید
که به مبارزه
ی موکلین خود
به پیوندید؟
ج- من به خیلی
از کارهائی که
آنها انجام داده
اند، با احترام
می نگرم ولی خودم
حاضر به انجام
آنها نیستم.
س- احترام به
تروریست ها؟
چه گونه می
توانید این را
با وجدانتان و
تصورتان از
حقوق و قانون
هماهنگ کنید؟
ج- ماگدالنا
کوپ زن جوان
آلمانی که سالهای
مدیدی شریک
زندگی کارلوس
بود، در
دانشگاه، عکاسی
تحصیل کرده
بود. او می
خواست
خبرنگار بشود.
ولی با رها
کردن همه ی
اینها به
خاورمیانه
سفر کرد تا در
کنار فلسطینی
های مظلوم مبارزه
بکند. این نوع از
خود گذشتگی در
من حس همبستگی
نسبت به آنها
را بوجود می
آورد.
س- آیا شما با
این کارتان به
عنوان یک وکیل
دعاوی خط
قرمزی را زیر
پا نمی
گذارید؟
ج- معنی این خط
قرمز چیست؟
اولاً: وظیفه
ی لعنتی من
آنست که به عنوان
یک وکیل از هر
کسی دفاع
بکنم. مخصوصاً
آدمهائی که اتهامات
سنگینی دارند.
دوماً: من حق
ندارم با
اعمال
موکلینم یکی
بشوم. هرگاه
موکل من کلاوس
باربی توقع آن
را می داشت که
من در دفاعیه
ام برتری نژاد
آریائی را تئوریزه
بکنم، آن موقع
به او می گفتم،
بخشید من نمی توانم
این کار را
بکنم. من ورژه
وکیل دعاوی ئی
هستم که دفتر
وکالتش در
پاریس قرار
دارد، نه یک
افسر اس- اس
نازی.
س- آیا در قبول
وکالت رئیس
سابق گشتاپو باربی
که به « قصاب
لئون» مشهور
شده است، دچار
تردید بودید؟
ج- حتی یک لحظه
هم تردید
نداشتم. من در
دادگاه باربی در
سال 1987 به
تنهائی در
مقابل 39 وکیل
دعاوی طرف مقابل
قرار داشتم. و
این به تنهائی
کافی بود که وکالت
باربی را قبول
بکنم.
س- مطرح کردن
زشتی همکاری
خیلی از
فرانسویها با نازیها
همچون آئینه
ای بود که شما
در مقابل کشور
فرانسه نگاه
داشتید. یعد
از این کار
شما می بایستی
تحت حمایت
پلیس قرار بگیرید.
ج- زیبائی
روند یک
محاکمه را می
توان از آثاری
که مدتها بعد
از آن از خود
بجای می
گذارد، تشخیص
داد.
س- باربی برای
شما چگونه
آدمی بود؟
ج- او به شکل
عجیبی یک آدم
معمولی بود.
نه یک شخصیت
استثنائی.
البته نباید
فراموش کرد که
چهل سال از تاریخ
انجام اعمال
او می گذشت. او
همان شخص سابق
نمی توانست
باشد.
س- البته شما
این را بهتر
می توانید
بفهمید. چرا
که خود شما در
سالهای هفتاد
یک دفعه
ناپدید شدید.
بدون اینکه به
خانواده ی خود
اطلاع بدهید
برای مدت هشت
سال مخفی
شدید. هنوز
کسی نمی داند
که شما در آن
موقع کجا
بودید.
ج- آندره
مالرو یک بار
گفته است:
واقعیت یک آدم
در نکات مخفی زندگی
آن شخص نهفته
است.
س- ... یعنی شما
نیز در نظر
ندارید که این
معما را روشن
بکنید؟
ج- چرا باید
این کار را
بکنم؟ این خود
بخود سرگرم
کننده است که
در سیستم مدرن
پلیسی مان کسی
نمی داند که
من تقریباً ده
سال در کجا به
سر برده ام. خیلی
ها فکر می
کردند که من در
این سالها پیش
خمرهای سرخ
بودم. یا در
فلسطین، در
چین و حتی در
فرانسه بودم.
من آن موقع
مطالبی را که
در سوک من
نوشته می شد،
می خواندم. در
آنها صحبت از
مرد با کفایتی
بود که متاسفانه
از دنیا رفته
است.
س- شما از بیشتر
موکلینتان حق
الزحمه نمی
گیرید. شما
وکالت زنان
فاحشه و بچه
های فقیر را
به عهده گرفته
اید. مخارج
دفتر وکالتان
را چگونه
تامین می کنید؟
ج- نگران
نباشید. من
وکالت و
مشاوره ی
کارفرمایان
صنعتی را نیز
به عهده می
گیرم. و آنها
حق الزحمه ی
خوبی می
پردازند. در
نتیجه چیزی هم
برای من باقی
می ماند.
س- صحبت از
زمامداران افریقائی
است که شما به
عنوان
مشاورشان در
لیست حقوق
بگیران آنها
قرار دارید.
مثلاً آدمهائی
مثل موسی چومبه6
که در قتل
لومومبا دست
داشت و یا
دیکتاتور
توگو ایاده
ما7 که شما
بخاطر او علیه
عفو بین الملل
شکایت کردید...
ج- که ادعا های
غیر واقعی
کرده بود. حتی
نیکان نیز
باید مرز
معینی را
رعایت بکنند.
س- ایاده ما،
چومبه و آدمهائی
از این نوع
کسانی هستند
که شما براحتی
می توانید
بگوئید که نمی
خواهم با این
گونه اشخاص سر
و کار داشته باشم.
ج- البته که می
توانم بگویم.
منتها اگر این
کار را بکنم
درست مثل
اینست که یک
پزشک به یک مریض
سیاه پوست
بگوید: «
ببینید، چون شما
بیماری ایدز
دارید من از
شما منزجر
هستم . چون من
از سیاه
پوستها خوشم
نمی آید و شما
نیز یک
جنایتکار
هستید من شما
را معالجه نمی
کنم.»
س- یک پزشک
باید کمک
بکند. اما شما
به عنوان یک وکیل
مجبور نیستید
که وکالت هر
کسی را قبول
بکنید.
ج- اگر شما
پزشکی را سراغ
دارید که حاضر
به دیدن خون،
چرک و زخمهای
باز نیست، در
آن صورت این
شخص در انتخاب
شغلش اشتباه
کرده است.
درست مثل
وکیلی که بگوید
من از مجرمین،
جنایتکاران و
دیکتاتور ها
متنفر هستم.
س- شما در جائی
نوشته اید که: «
اخلاق برای من
آنست که در مقابل
تمامی
اخلاقیات موجود
بایستم چرا که
این اخلاقیات باعث
رکود زندگی می
شوند.»
ج- آره در یک
اتوبیوگرافی.
که نام آن
کتاب را از یک
ژورنالیست
وام گرفته ام که
مرا « بی همه
چیز برجسته»
نامیده بود.
س- می توان گفت
که شما حرفه
تان را به وسیله
ای برای
پرووکاسیون دائمی
روشنفکری بدل
کرده اید؟
ج- من از حرفه
ام در درجه ی
اول برای غنای
دائمی روشنفکرانه
استفاده می
کنم. نگاه به
جهان چون از
منظرهای مختلف
انجام می شود،
با گذشت زمان
تغییر می کند.
من به شکرانه
ی حرفه ام می
دانم که
تروریستها،
پلیسها،
جنایتکاران،
احمق ها، دختران
باکره و زنان
شهوانی از
کدام منظر به
جهان می نگرند.
و می توانم به
شما بگویم که
بعد از همه ی
اینها، آدم جهان
را بهتر می
تواند به
بیند.
توضیحات از
مترجم است:
1- ایلیچ رامیز
سانچز مشهور
به کارلوس در
سالهای هفتاد
میلادی با
چندین سو قصد
و عمل تروریستی
علیه هدفهای
اسرائیلی و
غربی به شهرت
رسید. در
سپتامبر 1975 همراه
با عده ای از
یارانش شرکت
کنندگان در کنفرانس
اوپک در وین
از جمله وزیر دارائی
ایران جمشید آموزگار
را به گروگان
گرفت. در
آگوست 1994 توسط
دولت سودان دستگیر
شده و به کشور
فرانسه تحویل
داده شد. دادگاهی
در فرانسه او
را به حبس ابد
محکوم کرده
است.
2- کلاوس باربی
به عنوان افسر
گشتاپو در شهر
لیون فرانسه
با خشونتی
حیرت آور صدها
نفر را شکنجه
کرده و به قتل
رساند. بعد از
پایان جنگ
مخفی شده و
سالهای مدیدی
در امریکای
لاتین در خدمت
دیکتاتورهای
نظامی به زندگی
خود ادامه
داد. در سال 1983 در
کشور بولیوی دستگیر
شده و بعد از
تحویل به
فرانسه توسط
دادگاهی به
حبس ابد محکوم
شد. باربی در
سال 1991 در زندان
شهر لیون در
گذشت.
3- موضوع فیلم
زوال ساخته ی
کارگردان
آلمانی الیور
هیرشبیگل که
در سال 2004 روی
اکران آمد،
آخرین روزهای
زندگی هیتلر
می باشد.
4- تا به امروز
هیچکدام از
دولتهائی که
بعد از جنگ
جهانی دوم در
آلمان فدرال
سر کار آمده
اند، احکام
دادگاه
نورنبرگ را به
رسمیت
نشناخته اند.
5- منظور از
حکومت فرانسه،
دولت پوشالی
ژنرال
فرانسوی ویشی
می باشد که
بعد از اشغال
فرانسه توسط
آلمانی ها در
بخشی از خاک فرانسه
بوجود آمده و
همراه با نازی
ها نیروهای
مقاومت
فرانسوی را
سرکوب می کرد.
6- موسی چومبه
با کمک سازمان
اطلاعات
بلژیک در بخشی
از خاک کنگو
علیه دولت
قانونی
لومومبا
اعلام استقلال
کرده و بعد از
سرنگونی دولت
لومومبا که با
کمک مزدوران
اروپائی صورت
گرفت، او را
به قتل رساند. در
1969 حین سفر به
تونس با تغییر
مسیر
هواپیمایش به
الجزایر برده
شده و در آنجا
در زندان در
گذشت.
7- درجه دار
ارتش مستعمراتی
فرانسه که در
هندوجین و
الجزایر خدمت
کرده بود. ایاده
ما در 1963 علیه
دولت قانونی
توگو کودتا
کرده و اولین
رئیس دولت
توگو بعد از
استقلال آن
کشور اولومپیو
را اعدام کرد.