آقای حاکم! محکومی برای به رسمیت شناختن هویتم

 

به بهانه دستگیر شدگان فعالان هویت طلب آذربایجان- حمید رضا عسگری نژاد

 

اویرنجی

 

www.oyrenci.com

 

امروزه دنیا در تکاپویی جدی است برای بازیافت فرهنگ ها و هویت های فراموش شده تاریخ و عجبا که میهن من در تکاپویی جدی است برای سپردن هویت ها و فرهنگ ها و زبان های قومی به دست باد فراموشی.

 

امروزه در آفریقا کیبوردهای کامپیوترها را تغییر می دهند تا 130 زبان فراموش شده و هویت به یغما برده شده را بازستانند و باز عجبا که دولتمردان این قاره پهناور دست به چنین کار سترگی می زنند و از هیچ امکان مادی و معنوی دریغ نمی ورزند. در تمام کشورهای جهان اول این حق به تمامی انسان هایی که به هر صورت و با هر دلیلی بدانجا مهاجرت کرده اند به رسمیت شناخته می شود و از هیچ حمایتی دریغ داشته نمی شوند، اما در میهن من آنان که دنبال نخستین حقوق خود هستند مهر ورزیده می شوند! با چماق و تو سری و تو دهنی و ای کاش می دانست آن که چنین می کند و ای کاش می فهمید که چماق را بر سر خو می زند و تو دهنی را بر دهن خود.

 

ما کجاییم و جهان کجاست؟

 

ملت بزرگ آذربایجان هرگز فراموش نخواهند کرد تابستان تلخ و زمستان زمخت سرکوب و زندان و شکنجه را و ای کاش ملت بزرگ ایران با این خواسته به حق و انسانی ملل بزرگ ترک و کرد و بلوچ همراه بود، نه این که بر آنها باشد.

 

حاکمیت تفرقه می اندازد و  حکومت می کند و عجبا که ملت هم دامنی می زند بر این تفرقه و بر این نکبت ساختگی حاکمان دجال ایران. باور نمی کنید گوشی های موبایل خود را روشن کنید و به اس ام اس هایتان رجوعی دوباره داشته باشید، باور نمی کنید به ایمیلهای خود نگاهی دوباره بیندازید، باور نمی کنید به دوست بغل دستیتان بگوئید برایتان جکی تعریف کند، باز باورتان نشده به سایتهای خبری فارسی زبان داخل و خارج ایران مراجعه کرده و مقایسه ای کنید تعداد و کیفیت اخبار مربوط به زندانیاین سیاسی و فعالان حقوق زنان و فعالان کارگری را با فعالان قومی ایران.

 

نه اشتباه نکنید که من علیه هیچکدام نیستم و خود با همه اینان همراه و همدلم اما سوالم اینجاست کجای دنیا را سراغ دارید که مردمش اجازه نداشته باشند برای فرزندشان نامی را انتخاب کنند که به زبان مادریش باشد، کجای دنیا را می شناسید که نیمی از جمعیتش به زبانی دگر سخن گوید اما روزنامه و تلویزیون و کتابی بدان زبان نداشته باشد، کجای دنیا را سراغ دارید که مغازه داری اجازه انتخاب نامی را که دوست می دارد برای مغازه اش نداشته باشد؟ جک با مزه ای است، نه؟ اما من می شناسم،  من می دانم نام آن دیار کهن را؛ "ایران"

 

"همراه شو عزیز"

 

و تو روشنفکر ایرانی! تا نامی از فعال قومی و هویت طلب برده می شود  ذهنت می رود به تجزیه و چند پارچه شدن ایران. چرا نمی خواهی یکبار هم شده چشمانت را باز کنی و بیناییت را بازیابی، تا ببینی در دنیای امروز چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است و تو کجای کاری؟ چرا نمی خواهی یکبار برای همیشه حسابت را از حاکمیت گستاخ و مرتجع ایران تسویه کنی و پا به پای من ترک، من کرد، من عرب و من بلوچ فریاد زنی حق قومی مرا و چرا به جای لذت بردن از تنوع قومی و فرهنگی مرا به نقطه ای می بری که پایانش تنفر و جنگ باشد.

 

در این مقال فرصتی نیست برای آوردن هزاران هزار دلیل تا بدانی به گزاف نگفته ام آنچه گفته ام. تو می دانی همین دیشب دوباره انسانی پشت نرده های بلند اوین به اسارت برده شد؟ می دانی مادری را با فرزندانش دستبند و چشمبند زده اند - هر چند که بعد از چند ساعتی آزادشان کرده اند -؟ تو می دانی جرمشان چیست و به کدامین گناه ناکرده دربند و اسیرند؟ تو می دانی زبان چیست؟ فرهنگ چیست؟ هویت چیست؟ می دانم که حتما می دانی اما یا نمی خواهی اعتراف به دانستن کنی یا خسته ای یا ملتی را چونان همیشه به تمسخر گرفته ای؟

 

و اما تو آقای حاکم!

 

دیروز صدها و هزاران نفر را از مردمانم به اسارت بردی، شکنجه کردی، توهین و تحقیرشان کردی و گستاخیت تا بدانجا رسید که در روز روشن به اسلحه ات تکیه کردی تا بگویی قدرتمندی و توان کشتن دهها نفر را در روز روشن داری - کشتار مربوط به قیام مردم آذربایجان در جریان کاریکاتور روزنامه ایران به ویژه در سولدوز و کشتن یکی از فعالان قومی در تبریز هنگامی که بر موتور سیکلت خود سوار بود - و امروز باز روز از نو و روز از نو؛ علیرضا صرافی، حسن راشدی، اکبر آزاد، مهدی نعیمی اردبیلی، عباس نعیمی خویی، اووچو (صیاد محمدیان) قوشاچایلی، فرهاد رضایی قوشاچایلی، محمد عباسپور، یوسوف هشیار، حسین حیدری، سعید موغانلی، شهباز ابراهیم نژاد و حسن رحیمی اینان را دستگیر می کنی و دستبند می زنی که چه؟ که بگویی زور داری و قدرتمندی و قلدر؟ نه تو هیچکدامشان را نداری که پوچ و خالی و تهی هستی که اگر نبودی از یک مراسم افطار چنین بر خود نمی لرزیدی و چنین زنجیر و دستبند به آزاد اندیشانی چون صرافی ها نمی زدی. تو ترسویی بیش نیستی. بهتر است باز ارجاعت دهم به گذشته آن هم گذشته ای نه چندان دور به سی سال پیش که با یال و کوپالی پوشالی و به عاریت گرفته از سرمایه داری جهان پا از پلکان هواپیمایی به زمین نهادی و در گورستانی سخن گفتن آغاز کردی که به حق لیاقتی جز آنجا را نداشتی. یادت هست از ترس و بزدلیت دست به چه کارهایی که نزدی؛ در هر روز خدا صدها نفر را به جوخه اعدام بستی و دیدی که از چشم جهانیان دور نماند شروع کردی به نوع دیگری از بازی های بچه گانه ات و همه ملت ایران را انداختی به جان هم حالا هم وراث خلف تو آن می کنند که تو کردی تا راحت و آسوده باشی که راهت ادامه دارد! از چپ ها و فدائیان و اقلیت و اکثریت و راه کارگر و... که عبور کردی شروع به تسویه حساب های داخلیت کردی و همزمان شمشیر قدرتت را بر جسم و روح شاعران و نویسندگان و روزنامه نگاران میهن کشیدی، دانشجو را به جای حمایت در دانشگاه در زندان اوین چماق زدی، به جای اصلاح قانون غلط و مرتجعانه ات زن را به باد توهین گرفتی و روانه زندانش کردی، به جای به رسمیت شناختن سندیکاهای کارگری شلاق و شکنجه و زندانت را به آنان نشان دادی، به جای شنیدن صدای به حق معلمی که از فرط گچ خوردن دیگر فریادی از گلویش بیرون نمی آمد صدایش را در نطفه خفه کردی و حالا امروز نوبت رسیده به آن که فریاد می زند و می گوید:" هارای هارای من تورکم ". آری آقای قاضی و آقای حاکم و آقای ستاره به دوش مفتخر به زور بازویت هر آنچه زور ساختگی تو بیشتر صدای واقعی من رساتر و فریاد من بلندتر خواهد شد تا به زبان نفهمانی چون تو بفهمانم که من ترکم و به زبان و فرهنگ و هویتم افتخار می کنم، من فرزند ستار خان و باقر خان و بابکم، من زائیده سهند و ساوالانم، من بزرگ شده تبریز و زنجان و ارومیه و اردبیلم، من میهنم را دوست دارم حتی اگر تو بخواهی شلاقم زنی و زندانم افکنی اما میهنم را با زبان و هویت و فرهنگم می ستایم و امروز پر قدرت تر از هر روز دیگر فریاد می زنم که چاره ای نداری جز آزادی رفقای در بندم و من امروز رساتر از هر روز دیگر فریاد می زنم علیرضا صرافی را، حسن راشدی را، اکبر آزاد را، مهدی نعیمی اردبیلی را، عباس نعیمی خویی را، اووچو (صیاد محمدیان) قوشاچایلی را، فرهاد رضایی قوشاچایلی را،محمد عباسپور را، یوسوف هشیار را،حسین حیدری را، سعید موغانلی را، شهباز ابراهیم نژاد را و حسن رحیمی را.