شعرهایم
نوبت را به یک
خواست دیگر
دادند
لیلا
صحت
شنبه
11 اسفند 1386
هانسي
آنا دوغدوغون
بوغار؟
آما
من بوغدوم
دوغدوغوم
ديلي!
اولین
بار در
کتابخانه
دانشگاه در
حال خواندن
ترجمه ی شعری
انگلیسی که به
ترکی
برگردانده بود
دیدمش هرچند
الان هیچکدام
از کلمات شعرش
در خاطرم
نمانده است
اما آنروز
واژه هایش
چنان نزدیک،
گرم و روان
آمدند که پس
از گذشت سالها
فرانک فرید
باهمان حس
شیرین خاطره
شعرش برایم
آَشناتر است.
فرانک
فرید شاعر و
مترجم ادبیات
انگلیسی
متولد 1340 در
تبریز، از فعالین
در حوزه حقوق
زنان ، سردبیر
مسائل زنان در
ماهنامه
توقیف شده
دیلماج،
منتخب اولین
جشنواره
مطبوعات
شمالغرب کشور در
بخش شعر ترکی
و... معرفی
کوتاهی است از
او در کلیشههای
معمول اما
وقتی پای
صحبتش بنشینی
و خود بخواهد
از خود بگوید ...
-
فرانک دوست
دارد چه جوری
از خودش و
شعرهایش حرف
بزند ؟
بهتراست
از بخش دوم
سؤال، يعني
بخش دوم خودم! شروع
كنم. چون پاسخ
به اولي كمي
مشكل است! اين
پرسش ، مرا به
اواسط دهه
شصت، برميگرداند،
يعني زماني كه
هنوز شعر نميگفتم!
در همين سالها
بود كه در
تبريز و
احتمالا
جاهاي ديگر،
بعضي از
خانوادهها
مجالسيرو
ترتيب ميدادند،
همراه با
موسيقي و رقص،
شعرو ادبيات و
اگر بخواهم
خلاصه بگویم:
محافلي پر از
هنر و شور و شعف
در آن سالها!
اين برنامهها
ده - پانزده
سال، شيرين
ادامه داشت.
به اين خانهها
"اجاق" ميگفتند
و در شرايط
خاص آن سالها
اين مجالس
نعمتي بودند.
آنها مثل
فرهنگسراهاي
كوچكي بودند با
برنامههايي
خوشايند همه؛
از كوچك و
بزرگ گرفته،
تا زن و مرد. در واقع
نطفهي
بسياري از
فعاليتهاي
فرهنگي بعدي
در منطقهي
ما، در همين
اجاقها شكل
گرفت. در آنجا
من هم با خوندن
باياتي (دو
بيتيهاي
تركي) و ... شروع
كردم.
اوايل
درست نميتونستم
بخوانم! ولي
كم كم ياد
گرفتم و بعدها
به همان سياق نوشتم.
ولي خب از سال 73
بود كه شعر را
جدي تر گرفتم.
شعر فارسي با
مضامين زنانه
هم ميگفتم.
ولي تداوم شعر
در من به زبان
مادريام بود.
_
و علتش؟
فكر
مي كنم يك
علتش،
بلاواسطه
بودن زبان
مادري باشد،
يعني ميتواني
احساست،
عواطف و
دانستههايت
را بيان كني،
بدون اينكه
نياز به آن
باشد که در
ذهنت ترجمه كني،
و علت ديگرش
عشق به واژهها.
من به آنها به
چشم موجودات
زندهاي نگاه
ميكنم كه نزد
ما به امانت سپرده
شدهاند. ما
ميتوانيم به
آنها حياتي
دوباره بدهيم
و يا به بوتهي
فراموشي
بسپاريم. واژهها
خيلي بيشتر از
آنچه نشان ميدهند،
معني و مفهوم
منتقل ميكنند.
حال اين واژهها
در زبان مادري
شخص چيزي سيال
و روان هستند كه
ميتواني
مستقيما
بهشون دست
پيدا كني و احساس
تو دست دوم
نمیشود.
بكر
بودن ميدان
زبان مادري من
عامل ديگري
بود،
جولانگاهي
براي آزمون و
خطا! خب آن
موقع انگار به
گنجينهاي
دست يافته
بودم. مثل چيز
ارزشمندي كه
به ارث برده
باشی ولي از
وجودشون خبر
نداري. و البته
به نوعي غريبه
هم بودند،
يعني بكارشان
ميبري، بدون
آنكه معني
دقيقشان را
بداني. عاجز
در نوشتن و
بعضي مواقع
تلفظ صحيح
شان، چون
خواندن و
نوشتنشان را
كسي بهت ياد
نداده است!
بايد همه چيز
رو از نو شروع
كني.
من
فكر ميكنم
شرايط جامعه
هم در شاعر
شدن يک فرد
خيلي دخيل
باشه. شرايطي
كه تو را
وادار به
واكنش و بيان
ميكند، وقتي
راههاي ديگر
بيان را بسته
ميبيني. زن
بودنت و خلاصه
تمام آن
چيزهاي كه درون
تو تجزيه و
بعد سنتز ميشوند
و ... .
-
كمي از وجه
زنانگي در
شعرهايت بگو
كه به نظر ميآید
وجه غالب
اشعارت باشد؟
زن
بودن،
احساسات
نهفته و يا
سركوب شدهات،
وهمهي آنچه
به عنوان يك
زن تجربه كردي
و مواجهي و... .
بعضي از اينها
به صورت خيلي
عادي و طبيعي
سرريز ميشوند.
مثل سرودن در
بارهي
گيلاسي كه
وقتي دختربچه
بودي،
گوشوارهاش
كردي . تو حياط
خانهي ما يك
درخت بزرگ
گيلاس بود با
گيلاسهاي
دانه درشت و
پر رنگ، خب من
هم اين تجربه
را از كودكي
دارم و آن را
به شكلي در
شعرم آوردم.
برخي تجارب
ديگر هم از
حساسيت من
نسبت به تبعيضهايي
كه زنان با
آنها
مواجهند،
پديد آمده كه
به هرحال در
شعر متبلور ميشوند.
ولي به قول
ويرجينيا
وولف، اگر
آنچه ما زنان
مينويسيم،
مستقيما ناشي
از احساس خشم،
نفرت، ترس،
نارضايتي و به
شهادت طلبيدن
دنيا و از اين
قبيل باشد،
كمي از ادبيات
دور ميافتيم
و نوشتهي ما،
چيزي شبيه غر
زدن و يا
نوشتهاي
خودمدارانه،
از آب در ميآید.
ادبيات هر چي
را كه به صورت
تصنعي بهش راه
پيدا كرده
باشد، و يا
بدون پوشش
ادبي آمده باشد،
مثل وصله-
پينه نشان ميدهد
. اين در نوشتههاي
ما زنها هم
پيش ميآید.
اينها مثل
تمريني است كه
بعدا خود ما
يا نسلهاي
بعدي ما
بتوانند از
تمنيات دروني
خودشان و زن
بودنشان را
بسيار رو راستتر
و طبيعيتر و
ادبيتر
بنويسند.
- همیشه
شعر و شاعری
را به نوعی
تجربه ی حسی
لطیف و رها
شده پیوند میزنند
چه چیزی تو را
در مقام يك
شاعر آزار می
دهد ؟
ببينيد.
شعر چنان
طبيعي پديد ميآید
كه بعضي وقتها
حتي فرصت
نوشتنش را هم
پيدا نمي كني،
ولي بعد از
نوشتن بايد
مخاطب داشته باشه.
وقتي ميبيني
بسياری از همزبانهاي
تو آنقدر با
زبان خودشان بيگانه
شدهاند كه آن
را درك نميكنند،
اين
دلسردكننده
است.
تاسفآوراست
ديدنِ بچههايي
كه پدر و
مادرشان از
بدو تولد با
آنها، با
زباني غير
زبان مادريشان
صحبت ميكنند.
حال دليل آنها
هرچه باشد،
نتيجه اين ميشود
كه اين بچه
ها، فرصت
يادگيري يك
زبان را كه به
آسانترين وجه
ميتوانستند
ياد بگيرند،
ازدست ميدهند؛
فرصتي كه
معمولا
يكباردر
زندگي پيش ميآید.
اين واقعا
نعمت بزرگي
هست كه يك
كودك در معرض
دريافت و يا
يادگيري دو يا
سه زبان باشه
و ما بخاطر
نگاه
نادرستمان
اين فرصت
مغتنم رو ازش
مي گيريم! و نتیجه
مستقیم چنین
تصمیمی بیارزش
بودن زبان
مادري در
ذهنیت آن بچه
هست ، چون
احساس ميكند
اين زبان دوم
بار ارزشی
مهمتری دارد
كه مادر و
پدرش در
اختيارش گذاشتند
چون پدر
ومادرها
همیشه بهترينها
را برای
فرزندانشان
ميخواهند.
زبان
مادر، مثل شير
او، از جان و
تنش نشات ميگيره
، شايد اين
قضيه مثل
تفاوت شير
خوردن از شيشهي
شير و از
پستان مادر
باشد. اين بچهها
از زبان،
ادبيات،
فولكلور، قصهها،
اسطورهها و
در يك كلام از
فرهنگ و گذشته
خودشان به نوعي
دور ميشوند.
بزرگترهاي
اين كودك هم
دائما در حال
ترجمه منويات
دروني خودشان
هستند و در
برخي موارد
واقعا نميتوانند
ارتباط كاملي
با آنها
برقرار كنند.
منظورم اين
نيست كه پدر و
مادرها
مقصرند،
متاسفانه ما
همانطور كه
محيط زيست را
از بين ميبريم،
- سهلانگارانه
يا مغرضانه-
زبان و به
همراه ان فرهنگها
و خيلي چيزهاي
ديگر را هم از
بين ميبريم!
اين
هم آزاردهنده
است كه با
موضوعي
طبيعي، مثل
زبان مادريات،
سياسي برخورد
ميشود. من
خودم شاهد
بودم كه نوشتههاي
تركي من را
طوري جلورويم
قرار دادن
انگار جرمي
مرتكب شده
باشم! اين
براي يك شاعر
كه مرتبا با
زبان سروكار
دارد، رنجآوراست
كه ببيند زبان
و فرهنگ مردمش
دارد در زباني
ديگر استحاله
پيدا میكند.
در يک همچين
مواقعي ياد
يكي از اشعار
ويسواوا
شيمبورسكا-
شاعر لهستاني
برنده نوبل ادبي
سال 1996 - ميافتم
كه ميگوید:
ما
بچههاي اين
زمانهايم
و
عصر، عصر
سياست است...
چه
بخواهي چه
نخواهي
ژنهايت
سابقهي
سياسي دارند
پوستت
ته رنگِ سياسي
دارد
چشمهايت
جنبهي سياسي
دارند
هرچه
ميگويي طنين
سياسي دارد
...
حتي هنگامي كه
از باغ و جنگل
ميگذري
گامهاي
سياسي بر ميداري
روي
خاك سياسي
شعر
غيرسياسي نيز
سياسي است
سؤال
چيست، عزيزم
بگو
سؤال
سياسي است و...!
- فکر
میکنی چطور
میتوان ،
نوشتن با اين
زبان را
غيرسياسي
كرد!؟
شايد
نشود! ولي به
نظر ميآید،
اگر حقوق بشر
زبان، به
عنوان يك اصل
از حقوق اوليه،
در شرايطي
دموكراتيك و
برابر، در
مورد همهي
انسانها
رعايت بشود،
شايد اين
امكان بوجود بياد،
نه با غيرمهم
جلوهدادن و
يا ناديده
گرفتن اين حق
طبيعي. نشان
دادنِ جنبههاي
زيبایي
شناختي زبان و
حفظ آن به كمك
شعر و ادبيات -
حوزهاي
كارآمد و
متعلق به
شاعران و
نويسندگان آن
زبان- هم كار
بسيار مهمي
هست. شايد
تلاش اينها در
خلق زيبائيها
و اشاعهي آن،
فراتر از هر
آنچه سياسي
است، عمل كند.
فكر ميكنم در
اين حالت، سياست
زيرسيطرهي
پروازي آنها
قرار ميگيرد.
-
چرا تا به حال
شعرهایت را به
صورت كتاب
منتشر نكردي؟
يک
علتش اين است
كه هميشه آنها
را در
اولويتهاي
بعدي قرار دادم،
يعني توي صفِ
خواستههايم
و شعرهایم
هميشه با
فروتني نوبت
را به يك
خواست ديگر
دادند! شعري
كوتاه هم نوشتم،
در توجيه
ديركردشان كه
شايد در
ابتداي كتاب
شعرم چاپ
كردم. اما
هميشه برایم
عزيز بودند،
كاغذ-پارههاي
عزيز- دردانهي
من!
و
البته، يک علت
مهم هم، ترس
از مثله
شدنشان به
هنگام
بازبيني در
اداره ارشاد
هست.
-
و سخن آخر؟
تبريك
روز جهاني
زبان مادري و
تبريك روز جهاني
زن .
-
چند
تا از شعرهایت
برایمان
بخوان!
-
هشت
– يك
دستانش
دو ستون خانه
مرداش بودند
و
هميشه بند
ناتوان
از انجام
هركاري براي
خويشتنِ خود
راه
ميرفت
همچنان
ميخكوب
ميشنيد
همچنان
ميخكوب
ميديد
همچنان
ميخكوب
در
نهايت، سهماش
جز
هشت – يك خانه
مخروبه،
جز
دو ستون
فرسوده نبود!
خواب
اگر
بخوابم آيي
مژگانم
را به نرمي بههم
گره ميزنم
و
صبحدم،
چون
ارمغاني
ناگشوده
ميگشايم
به روي آينه
نگاهم
و
تو را از آينه
ميخواهم.
ياغيش
هاوا
يويونور
يايين
آراسيندا
لوت
هاواني گؤرجك
اَل
ـ آياق چالير
بوتون ياشيلليق
چمنلر
خياليندا چيميرم،
هر
نهيين آرتيق
ـ اسگيگيني
اونودورام.
كئچميشلر
فيكرينده،
قولاغيما
گيلاسين
يونگول
تعادليني
آسميشام
و
بوتون آغير
سؤزلره
بورجومو اؤدهميش
كيميیم،
دوز
بو گون گليرسنسه،
باغيش
باغيشلاياجاغام
دوز
بو گون!
تورلار
باليقچيتورو
گلين
تورو
تور
پردهلر
شيطان
تورو!