مبارزات
زنان در گذر
تاريخ معاصر
اِيران
سخنراني
ويدا حاجبي
تبريزي در
باره «مبارزات
سياسي زنان از
سه دهه پيش از
انقلاب
و
شکل گيري
نخستين زندان
سياسي زنان در
ايران»
·
زنان
به رغم متحمل
شدن فشارهاي
مضاعف و تشديد
آن، وبه رغم
بي تجربگي
سياسي و
اجتماعي در
مقايسه با
مردان، نه
تنها با
مقاومت
يکپارچه و
تسليم ناپذير
خود، در عمل
به جايگاهي
برابر با
مردان در صحنة
مبارزات
سياسي دست
يافتند و
ميراثي
تاريخي از خود
بجاي
گذاشتند،
بلکه با ايستادن
در برابر
جوخه هاي
اعدام در کنار
مردان، به حس
حق برابري در
مرگ و زندگي
در وجدان و شعور
زن ايراني
عمقي تازه
بخشيدند.
·
امروز
بخش وسيعي از
زنان براي
آزادي و دفاع
از موجوديت
زنانه شان به
ابتکارهاي
بي سابقه اي
دست مي زنند و
در طول اين
سال ها به چنان
نيروي بالنده
و خودجوشي دست
يافته اند که با
اتکاء به توان
جمعي خود،
حکومت اسلامي
را به پاره اي
از عقب
نشيني ها
وادار
کرده اند.
با
سلام، و تشکر
از حضور همة
شما در اين
گفتگو.
و
سپاسگزاري از
گردانندگان
اين اتاق.
از اين
که به مناسبت
روز جهاني زن،
روز بزرگداشت مبارزات
پي گير زنان
سراسر جهان
براي دستيابي
به حقوق
اجتماعي و
سياسي خود،
فرصتي فراهم آمده
تا من هم در
بارة مبارزة
زنان ايران
سخني بگويم،
بسيار
خوش بختم
با
استفاده از
اين فرصت،
ابتدا مي کوشم
در بارة
مبارزة سياسي
زنان در دهة 30
توضيح کوتاهي
بدهم. سپس به
شکل گيري
نخستين زندان
سياسي زنان و
افزايش تعداد
آن در جمهوري
اسلامي
مي پردازم.
اشاره اي هم به
کتاب داد
بي داد خواهم
کرد. پس از اين
صحبت کوتاه،
اميد دارم
بتوانيم در
گفتگوي با هم
به نکات و
مسائل مربوط
به زندان
سياسي به طور
کلي و زندان
سياسي زنان به
طور اخص بپردازيم.
در
واقع تاريخ
معاصر ايران،
به ويژه در پي
انقلاب
مشروطيت تا به
امروز،
همواره با
مقولة زندان
سياسي گره
خورده است.
زندانيان
سياسي هم همواره
به شکل ها و
نسبت هاي
متفاوت بر
روندهاي
سياسي،
اجتماعي و
الگوهاي ذهني
جامعه کم و
بيش تأثير
گذاشته اند.
اگر به
سير شکل گيري
زندان هاي
سياسي در روند
رويدادهاي
جامعة
خودمان،
نگاهي
بيندازيم،
مي بينيم از
زمان زنداني
شدن اراني و 53
نقر در دوران
رضا شاه
تاکنون، شمار
زندان هاي
سياسي و
زندانيان
سياسي رو به
فزوني بوده.
اين روند
فزايندة
تعداد و ظرفيت
زندان هاي
سياسي، در عين
حال، نشان از
اين واقعيت هم
دارد که آگاهي
سياسي، آزاديخواهي
و خواست تغيير
و تحول در
فضاي عمومي
جامعه رو به
فزوني
گذاشته، به
بياني ديگر، در
تاريخ معاصر
ما، زورگويي،
سرکوب و خفقان
نه تنها
نتوانسته است
از خواست
آزادي خواهانه
و اعتلاي
مبارزات
مردمي
پيش گيري
کند، بلکه
نتيجه اي
معکوس داشته
است.
در
جامعة ما،
مبارزات
سياسي همواره
به اشکال مختلف
تداوم
داشته اند و
تجربه و فرهنگ
خاص زندان
سياسي هم از
راه هاي
مختلف و بيشتر
به شکل شفاهي
از نسلي به
نسل ديگر منتقل
شده است. اگر
چه در دهه
اخير انتقال
اين تجربه و
فرهنگ از
راه هاي
بازنويسي
خاطرات، به
شکل چشم گيري
گسترش يافته.
به
همين خاطر هم،
به رغم اين که
در هر يک از
دوره هاي
مختلف تاريخ،
الگوهاي ذهني
و مقوله هاي
سياسي به نسبت
شرايط داخلي و
خارجي تغيير کرده،
ليکن زنداني
سياسي همواره
در جامعة (به
درست يا به غلط)
کم و بيش به
نماد
آزاديخواهي و
مبارزه با ستم
و استبداد
تبديل شده
است.
و
اما برويم بر
سر نقش زنان
در اين مبارزة
سياسي و
شکل گيري
نخستين زندان
سياسي زنان.
هم
اينطور که
مي دانيم، در
اوايل دهة 30،
در دوران مصدق
و ملي شدن نفت
و پديد آمدن
فضاي نسبتاٌ
باز سياسي در
دوره اي
کوتاه، زنان و
دختران
دانشجو در
صحنة
اجتماعي،
سياسي و
فرهنگي براي
اولين بار به
شکل
گسترده اي
حضور پيدا
کردند. خود من هنگامي
که محصل
دبيرستاني
بودم براي
اولين بار از
طريق خواهرم
پري که از
فعالان سازمان
جوانان حزب
توده بود، با
مبارزة
سياسي، ازجمله
شرکت در
اعتصاب و
تظاهرات
خياباني آشنا
شدم و واژه ها
و مقوله هاي
نويني مثل
استقلال،
عدالت،
سوسياليسم،
زحمت کش و
غيره را شناختم.
سال هايي که
کتاب خواني،
رفتن به تئاتر
نوپاي فردوسي
و سعدي، رفتن
به کانون هاي
فرهنگي
فرانسه و
آلمان و
شوروي، شرکت
در بحث هاي سياسي،
حضور يافتن در
کنسرت هاي
نوپاي خوانندگان
مردمي چون
دلکش و مهوش،
همين طور شرکت
در
پيک نيک هاي
دسته جمعي، در
ميان زنان و
دانشجويان
دختر به شکل
گسترده اي
رواج پيدا
کرد.
در
آن سال ها،
تشکل هاي
مستقل زنان
وجود نداشت.
بلکه بيشتر
تشکل ها
وابسته بودند
(مثلسازمان
دموکراتيک
زنان وابسته
به حزب توده،
نهضت زنان
پيشرو
وابسته به
جامعة
سوسياليست هاي
ايران، کميتة
زنان وابسته
به حزب ملت
ايران) . زنان
از طريق اين
تشکل ها با
حضور
سازمانيافتة
خود در عرصه
سياسي و
اجتماعي،
توانستند در
شکستن
پاره اي قيد و
بندها و
منع هاي فرهنگ
سنتي- مذهبي و
زن ستيز جامعة
ما نقشي مؤثر
داشته باشند.
چهره هايي
مثل مهرزاد
بازيگر تئاتر،
لورتا از
بازيگران و
پايه گذاران
تئاتر فردوسي،
منير جزني
(مهران) مترجم
و ورزشکار، توران
ميرهادي در
زمينة آموزش و
پرورش و دختران
دانشجويي مثل
ايرما و
شهرآشوب
اميرشاهي که
در بريدن از
همة سنت هاي
فرهنگي و خانوادگي
زبان زد
بودند،
نمونه هايي
بودند از زنان
و دختران
روشنفکر و
مدرن آن
دوران. دوراني
که مي توانيم
آن را نقطة
عطفي در جايگاه
اجتماعي و
سياسي زنان در
تاريخ معاصر
ما به شمار
بياوريم.
اما
با کودتاي 28
مرداد بار
ديگر روند
تحولات اجتماعي
و سياسي مختل
شد. بازگشت
خفقان و سرکوب
دامن زنان
فعال سياسي را
هم گرفت.
متأسفانه آمار
دقيقي از
دستگيرشدگان
زن در آن
سال ها در دست
نداريم. يا در
دست رس من
نبوده است. تا
جايي که من
اطلاع دارم
تعداد زناني
نظير جميلة
صديقي و شوکت
روستا که در اين
دوره دستگير
شدند انگشت
شمار بودند و
مدت حبس آنها
کوتاه مدت
بود. در آن
سال ها، گويا
تنها زني که
زماني طولاني
در زندان ماند
راضية ابراهيم
زاده است که خاطرات
يک زن توده اي
را منتشر کرده
است.
در
آن دوران،
کساني که
دستگير مي
شدند دورة حبس
را در زندان
عادي زنان يا
زندان جنحه و
جنايي
مي گذراندند.
در کتاب داد
بي داد، در
روايت تو دهي
و تو شهري،
اشارة کوتاهي
به اين موضوع
شده است.
چند
سال بعد از
کودتا، در
اواخر دهة 30،
همزمان با
فراگيرشدن
مقوله هايي
نظير
استقلال طلبي،
عدالت خواهي
و همين طور
خواست
آزادي هاي
سياسي، سرکوب
و خفقان به
شکل شديدتر و
فراگيرتري بر
جامعه اعمال
شد. رفته رفته
مبارزة
سياسي، حتي در
چارچوب
قانوني هم
ممنوع شد. به
طوري که در سال
45 مهدي
بازرگان، در
برابر دادگاه
نظامي، در
دفاعيه اش به
رژيم هشدار
مي داد که با
سلب آزادي از
فعاليت
قانوني نهضت
آزادي، به
عنوان آخرين
جريان سياسي
قانون گرا،
در عمل راهي
جز مبارزة
مخفي و
مسلحانه باز
نمي گذارد.
همزمان
با همين هشدار
بود که ساواک
به شکلي سيستماتيک
دستگيري را در
سراسر جامعه
گسترش داد. به
طوري که
کوچکترين
کاري از
خواندن يک
کتاب «ضاله»
گرفته تا
ابراز
نارضايتي در
جمعي چند
نفره، جرم به
حساب مي آمد و
به دستگيري منجر
مي شد.
در
اين فضا بود
که رفته رفته
مخفي کاري به
عملي رايج در
زندگي روزمره
تبديل شد، به
ويژه در ميان
جوانان.
کوچکترين
اقدام سياسي
ناممکن شده
بود (البته
اقدام به مفهومي
که در فرهنگ
جامعة
استبدادزدة
ما تلقي مي شود
و به تعبير
قدرت حاکم).
يعني فعاليت
سياسي در همان
حداقل هم به
بن بست رسيده
بود که سرانجام،
در عمل به
مبارزة
قهرآميز عليه
رژيم شاه راه
برد و به
شکل گيري
سازمان
مجاهدين خلق ايران
در طيف
جريان هاي
مذهبي و
چريک هاي
فدايي خلق
ايران در طيف
گرايش هاي چپ
و مارکسيستي
انجاميد. به
ويژه اين که
در آن سال ها الگوي
انقلاب کوبا و
مبارزة
مسلحانه به
الگوي رايج در
سه قارة
امريکاي
لاتين، آسيا و
افريقا تبديل
شده بود.
اين
دو سازمان
مبارزه عليه
رژيم
استبدادي شاه
را با ايثار،
جانفشاني و
قهرمان پروري
توأم کردند و
به سرعت در
بين قشرهاي
مياني جامعه و
جوانان
دبيرستاني و
دانشگاهي به
اعتبار و
محبوبيتي
گسترده دست
يافتند.
بسياري از
روشنفکران هم
مجذوب صداقت
انقلابي و
جانفشاني
آنها شدند.
بسياري
از زنان تحصيل
کرده و دختران
دانشجو که
تعدادشان درجامعه
رو به فزوني
بود، ديگر به
جايگاهي تن
نمي دادند که
فرهنگ سنتي و
نظام
شاهنشاهي در
برابرشان
قرار داده
بود. در برابر
بي عدالتي ها،
تحقيرهاي
اجتماعي،
نا برخورداري
از حداقل
آزادي هاي
سياسي، به
حمايت از
مبارزة مسلحانه
برخاستند، و
يا به طور
مستقيم با
گروه هاي مخفي
در مبارزة
مسلحانه عليه
رژيم شاه شرکت
کردند.
حضور
زنان در اين
شکل از
مبارزه، رژيم
و ساواک را
غافلگير کرد و
با هول و هراس
شروع کرد به
دستگيري و
آزار و شکنجة
زنان، با اين
تصور که از همان
ابتدا مانع
حضور آنها در
صحنة سياسي
بشود. اما،
برخلاف
انتظار رژيم،
به رغم گسترش
دستگيري و
شکنجه، حضور
زنان رفته رفته
اوج بيشتري
گرفت. و در سال
50، براي
نخستين بار در
تاريخ معاصر
ما، رژيم
ناگزير به
برپا کردن
زندان سياسي
ويژة زنان شد.
از
سال 50 تا
انقلاب 57، نه
تنها دختران
جوان و دانشجو،
و بسياري از
مادرها و
خانواده ها،
به طور مستقيم
يا غير مستقيم
به اين
مبارزات و حمايت
از آن کشيده
شدند، بلکه
زندان سياسي
زنان نيز
نهادينه شد..
در
روند اين
سال ها، نه
فقط رفته رفته
آزار و شکنجه
و ميزان
محکوميت زنان
با مردان
برابر شد،
بلکه به طور
ويژه فشارهاي
مضاعفي هم بر
زنان اعمال
مي شد. از فشارهاي
ناشي از
مشکلات جسمي
ويژة زنان
گرفته، تا
اِعمال شکنجه
در مورد زنان
باردار، وضع
حمل در زندان
يا جدايي از
فرزند و مسائل
ديگر ويژه
زنان. علاوه
بر همة اين
فشارها که
مي دانيم قابل
قياس با وضعيت
مردان نيست،
بي سابقه
بودن زندان
سياسي زنان هم
مشکلات مضاعف
ديگري بود.
يعني زنان همه
چيز را بايد
از صفر شروع مي کردند.
برخلاف مردان
که سابقه و
تجربه اي 50 ساله
را پشت سر
داشتند، زنان
براي به رسميت
شناخته شدن
خودشان به
عنوان زنداني
سياسي، و براي
کسب حداقل
حقوق زيستي،
از محل خواب،
حق هواخوري و
اجازه ملاقات
گرفته تا
دستيابي به
وسايل
ابتدايي مثل
سوزن و نخ،
مداد و کاغذ،
کتاب و
روزنامه
مجبور به
مبارزه اي
مستمر و دائمي
بودند، از
اعتصاب غذا
گرفته تا شورش.
اما
همين فشارهاي
طاقت فرسا از
سال 54 دوچندان شد.
رژيم نه تنها
با تشکيل حزب
رستاخيز و
انحلال دو حزب
رسمي ايران
نوين و مردم،
سياست هاي
جديدي را در
دستور کار خود
قرار داد و
سرکوب و خفقان
شديدتري را در
برابر
مخالفان در
پيش گرقت،
بلکه همزمان
با اين
سياست ها ساواک
با بهره
برداري از
تغيير
ايدئولوژي
بخشي از
مجاهدين و
تصفيه هاي
درون
تشکيلاتي
آنان، زمينة
صدور اولين
فتواي
ارتجاعي عليه
کمونيست ها و
مجاهدين را،
از جانب
روحانيون طرفدار
خميني در درون
زندان فراهم
آورد. زمينه اي
که در بررسي و
دريافت سمت و
سوي رخدادهاي
سياسي دوران
انقلاب، از
اهميت
ويژه اي
برخوردار است.
بازتاب
مجموعة اين
سياست ها در
زندان ها با
کشتار 9 زنداني
مرد آغاز شد.
شکنجه و آزار
زندانيان و بالارفتن
ميزان
محکوميت ها
همه گير شد و
شکلي نظامند
به خود گرفت.
آزاد نکردن
زندانيان پس از
گذراندن دورة
محکوميت
رسميت يافت.
حکم ابد و
اعدام
زندانيان زن
براي نخستين
بار در تاريخ
معاصر ما به
اجرا گذاشته
شد.
اما
زنان به رغم
متحمل شدن
فشارهاي
مضاعف و تشديد
آن، وبه رغم
بي تجربگي
سياسي و
اجتماعي در
مقايسه با
مردان، نه
تنها با
مقاومت
يکپارچه و
تسليم ناپذير
خود، در عمل
به جايگاهي
برابر با
مردان در صحنة
مبارزات
سياسي دست
يافتند و ميراثي
تاريخي از خود
بجاي
گذاشتند،
بلکه با ايستادن
در برابر
جوخه هاي
اعدام در کنار
مردان، به حس
حق برابري در
مرگ و زندگي
در وجدان و شعور
زن ايراني
عمقي تازه
بخشيدند.
کتاب
داد بي داد به
تاريخچه و
سرگذشت اين
نخستين زندان
سياسي زنان از
طريق
روايت هاي
بخشي از زندانيان
زن
مي پردازد،
بر متن
رخدادهاي سياسي
يک دهه پيش از
انقلاب که به
ترتيب زماني از
سال 50 تا زمان
گشوده شدن درِ
زندان ها در
انقلاب تنظيم
شده است.
در
پيوست جلد 2،
آماري آمده
است که نشان
مي دهد در
مسير
رخدادهاي
سياسيِ سال 50
تا 57، تعداد کل
زندانيان
سياسي زن،
برپايه
اطلاعات ما،
به 404 نفر رسيد.
در اينجا فقط
توضيح کوتاهي
براي شناخت
بهتز وضعيت سني
و اجتماعي اين
زنان مي دهم.
اگر
ميانگين سني 301
زنداني را در
نظر بگيريم، 207
نقر آنها در
سنين 20 تا 25
سالگي بودند. 12
نفر هم بالاي 35
سال داشتند.
از 263
زنداني، %43
دانشجو، 39%
ليسانسيه،
پزشک و
دندان پزشک و
داروساز،
پرستار، معلم
. استاد و
کارمند و شاغل
بودند، %11 محصل
دبيرستاني
بودند و %7
خانه دار. 10 نفر
هم در زندان
ديپلم
دبيرستان
گرفتند.
پرداختن
به جزييات اين
آمار که در
پيوست جلد 2 آمده،
به فرصت
بيشتري
نيازمند است.
اما
همين قدر دلم
مي خواهد به
بازگويي نظر
نمايندگان
صليب سرخ
جهاني هنگام
بازديد چند روزه شان
از زندان زنان
در سال 60،
بسنده کنم که در
روايت صليب
سرخي ها
چنين آمده :
«نمايندة صليب
سرخ هنگام
وداع با لحني
صميمانه و
اندکي
ستايشگرانه
توضيح داد که
ابعاد شکنجه
بيش از آن
بوده که تصور
مي کرده. و نيز
اين که زندان
سياسي زنان در
ايران، بعد از
اندونزي بيشترين
تعداد زنداني
را در جهان
دارد ... اما از نظر
سطح تحصيلات
دانشگاهي و
مشاغلي نظير
پزشکي،
داروسازي و
مهندسي و
غيره، شما
زندانيان سياسي
زن ايراني در
بالاترين سطح
در ميان
زندان هاي
جهان قرار
داريد.»
دو
جلد کتاب داد
بي داد در بر
گيرندة
تجربه هاي 37
تن از همين
زندانيان است
که با افکار
سياسي
گوناگون،
برداشت هايي
متفاوت و با
فاصله اي
بيست ساله،
تجربه هاي
دوران زندان
را با طرز فکر
امروزيشان
بازمي گويند.
در اين روايت ها
به موضوع ها و
تجربه هايي
بر مي خوريم
که در ذهن هر
روايت گري
برجسته تر
بوده و با
فرهنگ و ديدگاه
شخصي راوي
انطباق
بيشتري دارد.
هم از اين رو
با تنوعي از
روايت ها
روبرو
مي شويم، از شکنجه
و بازجويي
گرفته تا
زندگي روزمره
و تفريح و
شادي در بند
عمومي. در عين
حال در انتقال
اين تجربه ها
نگاهي
نقادانه به
طرز فکر غالب
در آن سال ها
نيز به چشم
مي خورد.
تعدادي از اين
راويان،
ناديده گرفته
شدن حقوق فردي
در مقررات
زندگي روزمره
و فرهنگ
نامنعطف غالب در
روابط درون
بند را در آن
سال ها به نقد
مي کشند.
تعدادي نيز
دلاوري ها و
جانفشاني هاي
آن دوران را
شرط کافي در
مبارزة سياسي
و دستيابي به
آزادي
نمي دانند.
بخش
پاياني جلد 2
مربوط مي شود
به روايت هاي
تعدادي از
خانواده ها.
روايت هايي
که از مشقت ها،
دردها و
اهانت هايي
حکايت مي کند
که خانواده ها
در پشت در
زندان ها
ناگزير به
تحمل آن
بودند. در عين
حال از طريق
اين روايت ها
مي توانيم به
جايگاه و نقش
پراهميت
خانواده ها
در پخش اخبار و
تشويق بخش
وسيعي از زنان
قشرهاي مياني
جامعه براي
شرکت در
انقلاب
پي ببريم.
آخرين
روايت متعلق
به مادري است
به نام سلطنت
که از 5 سالگي
به خاطر
دستگير شدن و
سپس اعدام پدرش
علي رضاخان
اعظمي در
دوران
رضاشاه، پشت
در زندان ها
همراه عمه اش
عجيده خانم به
دادخواهي برخاسته،
در ميان سالي
با دستگيرشدن
فرزندان دختر
و پسرش پشت در
زندان هاي
شاه روزگار پرمشقتي
را متحمل شده
و در
سالخوردگي با
اعدام پسرش
فريدون در
زندان هاي
جمهوري
اسلامي روبرو
شده است. او
مي گويد،
«همان محل هاي
آشنايي که در
زمان رضا شاه
خويشانم را به
دار آويختند،
محل شکنجة
فرزندانم در
در دورة محمد
رضاشاه شد. با
انقلاب هنوز
مزة شادي به
کامم ننشسته
بود که بازهم
درست در همان
محل بچه هايم
را به بند
کشيدند. [...] اين
بار هم من
ماندم و همان
در و ديوارها،
با اين تفاوت
که نگهبان ها
و بازجوها را
به جاي سرکار
و آقا و دکتر، برادر
و حاج آقا
خطاب
مي کردند.»
در
عين حال در
اين روايت ها
مي بينيم که
با باز شدن در
زندان ها،
زنداني زن که
در آغاز، به علت
تبليغات سوء
ساواک و فرهنگ
سنتي حاکم بر
جامعه، موجب
سرافکندگي
برخي از
خانواده ها
بود، در
انقلاب به
نماد آزادگي و
رشادت تبديل
مي شود.
بي گمان
شعار «زنداني
سياسي آزاد
بايد گردد»، شعاري
فراگير در
انقلاب، پيش
از هر چيز
نشان دهندة
خواستي
تاريخي بود و
نياز بخش
وسيعي از جامعه
به پايان
يافتن زندان
سياسي و دستيابي
به آزادي و
دموکراسي،
اما اين را هم
نبايد فراموش
کنيم که
مقوله ها و
الگوهاي ذهني
ارتجاعي هم در
رويداد
انقلاب نقش
داشتند. ليکن چه
شد که به آن
مقوله ها و
الگوها
بي توجه مانديم
و حتي به آن تن
داديم؟ مگر نه
آن که تنها با بازنگري
نقادانه به آن
سال هاست که
شايد بتوانيم
به اين دست
پرسش ها پاسخ
دهيم؟
کتاب
داد بي داد
گام کوچکي است
در اين راه. اميد
که گام هاي
بيشتر و
بلندتري در
اين راستا برداشته
شود.
امروز
از خود مي
پرسيم، چه شد
که همان
دستاوردهاي
حداقلِ
انقلاب
مشروطيت و از
جمله توجه به مسئله
آزادي زنان را
که در ادبيات
سياسي آن
دوران بازتاب
يافته، ناديده
گرفتيم؟ و به
هشدار
روشنفکران آن
دوران، مثل
عشقي، ايرج
ميرزا، عارف و
مشفق کاظمي به
مسئلة حجاب
اجباري،
همچون سدي در
برابر پيشرفت
جامعه توجهي
بايسته
نکرديم؟ چه شد
که خطر ضديتي
تاريخي با
همان
دستاوردهاي
حداقل دوران
مشروطيت را
نديديم و به
آن
نيندشيديم؟
چنان
که با انقلاب
و استقرار
جمهوري
اسلامي، هنوز
طعم آزادي
نچشيده، همة
آن دستاوردها
بر باد رفت و
درِ همان
زندان هاي
سياسي و
سلول ها و
شکنجه گاه ها،
اينبار بسي
هولناک تر از گذشته،
به روي تعداد
بيشتري از
جوانان و زنان
آزاديخواه
گشوده شد.
بعد
از انقلاب، از
سال 60 تا 64
هزاران هزار
زن و مرد به
زندان
افتادند.
اينبار در
زندان اوين 8
بند جداگانه
به زندانيان
زن و در زندان
قزل حصار 4 بند
جداگانه به
زنان اختصاص
داده شد. تا
جايي که من
اطلاع دارم
تعداد زيادي
در همان سلول هاي
سابق زندان هاي
گوهر دشت،
کميتة مشترک و
اوين به بند کشيده
شدند. در اکثر
شهرستان ها،
اصفهان، تبريز،
شيراز، مشهد،
آمل،
رشت،کرمانشاه،
سنندج و غيره
بندهايي ويژة
زندانيان زن
برپا شد. شمار
زندانيان
سياسي زن از
مرز هزارها
گذشت و بسياري
از زناني که
از زندان هاي
شاه آزاد شده
بودند دوباره
به زندان
افتادند يا به
قتل رسيدند.
در سال هاي 60 و
پس از آن
بسياري از
زندانيان زن
اعدام شدند که
هفت نفر از
آنان از زندانيان
دوران شاه
بودند. در قتل
عام
فاجعه بار زندانيان
سياسيِ سال 67،
صدها زن به
دار آويخته شدند
يا به
جوخه هاي
اعدام سپرده شدند.
اما اين بار
برابري در
اعدام و
شکنجه، در
عميق ترين
لايه هاي
انديشه و
وجدان زنان
ايراني جايگير
شد و
آگاهانه تر
ريشه دواند.
اگر
چه هنوز آمار
دقيقي از همة
اين فجايع در
دسترس نيست،
ليکن در اين
دوره، برخلاف
دوره هاي
پيشين، تا
کنون براي
دقيق تر کردن
اين آمار
تلاش هاي
متعددي صورت
گرفته و
همچنان صورت مي گيرد.
ده ها نوشته و
کتاب از
زندانيان زن و
مرد در بارة
زندان ها به
چاپ رسيده
است. در 1364، انجمن
دموکراتيک
ايرانيان در
فرانسه،
تجربه هاي
هفت تن از
زندانيان زن
در زندان هاي
جمهوري
اسلامي را، با
مقدمه اي از
نسيم خاکسار،
در جزوه اي به
نام در
راهروهاي خون
منتشر کرد. در
سال 66،
خاطره اي از
پروانة عليزاده،
به نام خوب
نگاه کنيد
راستکي ست به
چاپ رسيد و در
سال 71 کتابي از
منيرة
برادران به
نام حقيقت
ساده در 3 جلد
منتشر شد. از
آن پس تا کنون
چندين نوشته و
کتاب ديگر از
زندانيان زن
به چاپ رسيده
که فجايع تصور
ناپذيري را از
شکنجه،
تواب سازي
(اين تجاوز
بي رحمانه به
آزادي وجدان)،
تبعيض و
تجاوزهاي
جنسي، شرايط
زندگي و
وضعيت
اسفبار
کودکان در زندان هاي
اين دوران را
بازگو
مي کنند. اما
درعين حال،
پاره اي از
اين زندانيان
با جسارت تمام
از
مرزبندي هاي
نامنعطف و
روابط و
دگم هاي حاکم
در درون بند
سخن مي گويند
و آزارها و
خشونت هايي
را که
زندانيان خود
بر خود روا
مي دارند برملا
و آشکار
مي سازند.
به
رغم عمق و شدت
آزادي ستيزي،
سرکوب و شقاوت
بي حد و مرزِ
حاکميت
روحاني، نه
تنها، به ويژه
زنان و جوانان
مرعوب نشدند،
بلکه برجامعه
تأثيري معکوس
بر جاي گذاشته
است.
اکنون
پس از 26 سال
سلطة استبداد
مذهبي و مدعيان
باطل حکومت
الهي، فراگيرترين
الگوي ذهني
جامعة امروز
ايران حق
حاکميت مردم
است برسرنوشت
خويش. يعني
«حکومت مردم
به دست مردم و
براي مردم». در
راه دستيابي به
اين خواست،
اشکال نوين و
مستقلي در
مبارزات سياسي
آفريده
شده اند.
امروز
بخش وسيعي از
زنان براي
آزادي و دفاع
از موجوديت
زنانه شان به
ابتکارهاي
بي سابقه اي
دست مي زنند و
در طول اين
سال ها به
چنان نيروي
بالنده و
خودجوشي دست
يافته اند که
با اتکاء به
توان جمعي خود،
حکومت اسلامي
را به پاره اي
از عقب نشيني ها
وادار
کرده اند.
امروز
زنان در
حوزه هاي
علمي، ادبي،
هنري حضوري
بي سابقه
دارند. افزايش
روز افزون
تعداد زنان با
سواد و شاغل و
دانشجويان
دختر در رشته هاي
مختلف
دانشگاهي
نشانة جايگاه
پر اهميت زنان
در صحنة
اجتماعي است و
در عين حال
نشانة مبارزة
پي گير زنان
در دستيابي به
حقوق
انساني شان.
نکتة
آخر اين که
جدايي دين از
حکومت که
اکنون خواست
عمومي و
فراگير جامعة
ماست، در عين
حال شرط اول
رهايي زن است
از حجاب و
تن پوش
اجباري. و اين
يعني رهايي از
يکي از
مهمترين
مقوله هاي
سياسي-
ايدئولوژيک
حاکميت
اسلامي.
و
امروز پس از
نزديک به يک
قرن فراز و
نشيب هاي
سياسي، به
روشني
مي توان
دريافت که در
جامعة ما راه
پيشرفت و گذار
به جامعه اي
مدرن، با رهايي
و پيشرفت زنان
پيوند خورده
است.
متشکرم.