از چاله به
چاه؟
(نگاهی به بیانیه ٥٦٥
نفر)
باقر
مرتضوی
در جُنب و جوش سیاسی حاکم بر ایران، اخیراً
بیانیهای از سوی عدهای با ٥٦٥ امضاء که در محافل و رسانههای گروهی به بیانیه
"اندیشمندان و فعالان سیاسی و..." معروف شده، منتشر گردیده است. صادرکنندگان بیانیه
با تکیه بر آمار و ارقامی مستند از وضعییت فلاکتبار و وحشتناک اجتماعی، اقتصادی،
سیاسی و قضایی ایران، از مردم و اپوزیسیون ایران خواستهاند تا از خواستهای آنان
در برابر نظام جمهوری اسلامی پشتیبانی کنند. این درخواست در آشفتهبازار سیاست جاری
بر ایران با استقبال عدهای از اپوزیسیون داخل و خارج از کشور روبرو شده، و طی چند
هفته اخیر در رد و یا تأیید آن اعلامیهها و مقالاتی نیز در صفحات اینترنتی انتشار
یافته است.
اینکه نیروهایی از مخالفین نظام جمهوری اسلامی می
کوشند تا به مسالمت راه گریز و نجاتی از این بختکِ چنگانداخته بر جان کشور بیابند،
به خودی خود کاریست قابل پشتیبانی، اما مشکل آنگاه چهره می نماید که، نمی دانیم چه
می خواهیم و در واقع، در برابر این رژیم پیشاقرون وسطایی چه بدیلی پیشنهاد می کنیم.
همین شیوه را در بیانیه مذکور نیز می بینیم، نظراتی گنگ و مبهم در کنار هم قرار
گرفتهاند که در اصل نادانی نسبت به آینده را تقویت می کند. و یا به طریقی سعی می
شود تا با آرزوی تعویض چند مهره در ساختار کنونی حاکمیت، آیندهای نامعلوم را به
تشنگان راه آزادی و خیلِ میلیونی گرسنگانِ کشور بشارت دهند.
در شرایطی که "نه" به نظام جمهوری اسلامی، به شعار
محوری اپوزیسیون تبدیل شده، و جز "خودیها"، همه در نفی نظام، فکری واحد دارند،
باید دید بیانیهنویسان مذکور چه می گویند و چرا سعی دارند، راه رهایی از فقر و
اعتیاد و فحشا و گرسنگی و سرکوب هرگونه آزادیهای فردی و اجتماعی را در قانون اساسی
ضد بشری جمهوری اسلامی که مخالف آشکار اعلامیه جهانی حقوق بشر و همه میثاقهای
پذیرفتهشده سازمان ملل متحد است، بیابند؟ و نتیجه این کژراهه و سالها جنایت و
خیانت حاکم بر کشور را "سوء استفاده غیرمردمی از قانون اساسی" بدانند؟ هر انسان
آگاهی، بی هیچ شک و تردید، نمی تواند مخالف این سخن بیانیه ٥٦٥ نفر باشد که، در این
سالها "آنقدر تجربه اندوختهایم که کشور را به ناکجاآبادی دیگر هدایت نکنیم".
پرسش اما این است، آن آبادی وعده دادهشده در بیانیه، به راستی کدام است، اگر نه
"سوء استفاده"، بلکه "استفاده مردمی از قانون اساسی" جمهوری اسلامی شود، کشور آباد
خواهد شد؟ چرا بیانیهنویسان برای روشن شدن موضوع، کوچکترین اشارهای به نکات
احیاناً مثبت قانون اساسی موجود نمی کنند، تا بدینوسیله ابهامات خویش از این قانون
را به مردم انتقال نداده باشند.
یکی از ویژگیهای انسان ایرانی، به ویژه اصلاحطلبان
داخل و خارج از گردونه قدرت در کشور، خاک پاشیدن به چشم واقعییات است. در واقع سعی
می شود هر مفهوم و رفتار اجتماعی در فرهنگ سیاسی را که در شمار میراث بشریت و حاصل
سالها تجربه و مبارزه مردم آزاد و آزادیخواه جهان است، از محتوا تهی شود. در همین
راستاست که می بینیم، دیکتاتوری و خودکامگی در پناه جمهوری، نام "جمهوری اسلامی" به
خود می گیرد، "مردمسالاری" و "دمکراسی دینی" به جای دمکراسی می نشیند و آقای
خاتمی، مهره همیشه در قدرت نظام ائدیولوژیکِ دینی به سمبل "اصلاحطلبی" بدل می شود،
و عدهای از ناراضیان نیز تعبیر دیگرگونهای از "رفراندوم" ارایه می دارند. جنبش
صدور بیانیههایی که قرار است با توجه به سابقه تاریخی خویش در جهان، مخالفت با
نظام را با افشاگریها و در اصل ادعانامه و اعلام جرم بیان دارند، نیز در همین
راستا قابل بررسی است. حال باید دید بیانیه اخیر چه چیزی را افشا کرده و چه
خواستهای را اعلام داشته است. و یا اصلاً می توان آن را یک ادعانامه سیاسی به شمار
آورد؟
چندی پیش فراخوانی تحت عنوان "رفراندوم ملی" منتشر
شد که سرانجام معلوم نگردید، این "رفراندوم" ادعایی چه می خواهد و اصلاً چه شباهتی
با رفراندومهای تا کنون معلوم در فرهنگ سیاسی جهان دارد. نتیجه آنکه؛ همنشین
"اصلاحطلبی" و "مردمسالاری" و "دمکراسی دینی" و... به عنوان ضدتجربههایی که چندی
در توده مردم امیدهایی واهی و کور ایجاد کردند، به تاریخ سپرده شد. حال نوبت
"بیانیه ٥٦٥ نفر" است. این بیانیه با "فراخوان ملی" تفاوت چندانی ندارد و چه بسا از
آن عقبتر نیز هست. اولی به نیروهای خارجی و در رأس همه، حکومت جرج بوش، و در عرصه
داخلی به نیروهای سلطنتطلب نظر داشت، دومی اما هنوز دل از نظام جمهوری اسلامی بر
نکنده است. و نمی خواهد باور کند، منجلاب موجود، حاصل حکومت دینی است. آنگاه که
"بنام خدا" بر بالای بیانیه همچون نوری آسمانی و الهی می درخشد، نمی دانم
بیانیهنویسان یک لحظه فکر کردهاند، چرا و چگونه نخستین حرکت اعتراضی خویش را که
قرار است گره از مشکلات زمینی مردم ایران بگشاید، به آسمان حواله داده و با آن
پیوند زدهاند. چه فرقی می کند، تکرار این جمله با اصل پنجم قانون اساسی جمهوری
اسلامی که محور ثقل نظام است؟ اگر بپذیریم که بیانیهنویسان نخواستهاند مردم را
بفریبند و یا به شکلی گوشه چشمی به جمهوری اسلامی نداشتهاند، باید پرسید، اصل
جدایی دین از دولت که شعار پذیرفتهشده اپوزیسیونِ خارج از گردونه حکومت و یا به
روایتی دیگر "غیرخودیها" است، در این بیانیه کجاست؟ آیا مشکل ما با این نظام در
تفسیر از دین است و یا اینکه، قرار است یک بار و برای همیشه دین را به دینداران به
عنوان امری شخصی و وجدانی، نه دولتی و حکومتی، بسپاریم؟ چرا بیانیهنویسان سخن خویش
را حتا در این بیانیه نفی می کنند و تناقض می بافند. اگر از "اراده ملی" ادعایی
خویش دمکراسی را مد نظر دارند و تعهد آنان بر "اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای
دوگانه الحاقی و منشور ملل متحد" ریشه در آگاهی آنان دارد، چه لزومی دارد تا دگربار
اراده آسمانی در زندگی اجتماعی مردم دخالت داده شود و حذف آن صراحتاً بیان نشود؟ و
یا مشروط کردن این قوانین به "با توجه به حفظ منافع ملی" به چه معناست؟ انگار بیش
از بیست و پنج سال تجربه برای درک واقعی اعلامیههای جهانی حقوق بشر، منشور آن و
میثاقهای بینالمللی کم بود که باید "اما" و "اگر"های نهفته در قانون اساسی جمهوری
اسلامی دگربار تکرار شود. چرا مخالفت خویش را با قوانین پذیرفتهشده و مقبول جهانی
با جسارتی مدنی اعلام نمی کنیم و ناآگاهی و یا زبونی خویش را در لابهلای کلمات و
جملاتی مردمفریب پنهان می کنیم. آیا فکر نمی کنید، دارید مردم را برای نجات از
چاله جمهوری اسلامی تحریک و تجهیز می کنید تا به چاه شما سقوط کنند؟ اگرچه عدهای
از اپوزیسیون بیاراده و در کمین قدرت و همیشه آماده برای حمایت و پشبیبانی از هر
حرکت کوری، از این بیانیه، همچون هر بیانیه دیگری، پشتیبانی کردهاند. حذف همین
"به نام خدا" از بیانیه جهت انتشار آن در بسیاری از نشریات و رسانههای گروهی
اپوزیسیون خارج از کشور دلیل روشن این مدعاست، ولی شک دارم که، مردم آگاه چنین
دامچالههایی را نبینند.
البته ترس پنهان بیانیهنویسان از قوانین بینالمللی
و تکیه بر "اما" و اگر"های رایج و در نتیجه تفسیر این قوانین در جهت نفع شخصی و
گروهی، به سیاق حاکمان نظام جمهوری اسلامی و یا شاهنشاهی که تبعیضپذیر بودن آنها
را مد نظر داشته و دارند، بی ریشه و علت نیست. برای روشن شدن موضوع به چند مورد از
بیانیه استناد می کنم؛
مسأله زنان
یکی از موارد آشکار "اعلامیه جهانی حقوق بشر" که
بیانیهنویسان بر آن تأکید دارند، اصل برابری کامل زنان با مردان در تمامی عرصههای
زندگی اجتماعی است. انسان "معاصر" و "امروزی" نمی تواند نافی این اصل باشد. تبعیض
جنسی نهفته در قوانین حاکم بر نظام جمهوری اسلامی و خشونت ناشی از آن، آنقدر
مردسالارانه، زشت، حقیر و غیر بشری است که امروزه حتا زنان پیرامون حکومت نیز بر آن
اعتراض دارند و شرمگین از آن هستند. بخش عمده فساد حاکم بر جامعه دراین عرصه ریشه
در همین موضوع دارد. هیچ انسان آگاهی نمی تواند بر سالها مبارزات بیامان و بسیار
مشکل زنان ایرانی برای دستیابی به حقوق انسانی خویش چشم بپوشد. در این موضوع هیچ
شکی روا نیست که؛ تنها آن جنبشی در ایران، واقعی و دمکراتیک و قابل پشتیبانی خواهد
بود که، زنان کشور در آن دخالت مستقیم، فعال و مؤثر داشته باشند. در بیانیه مذکور
نه تنها زنان کشور هیچ جایی و مکانی ندارند، بلکه "رواج فساد" و "فساد اخلاق" نه
ریشه در فساد حکومت، بلکه بنیان در "عقب افتادن سن ازدواج برای جوانان در اثر
بیکاری و فقر که به مجرد ماندن همیشگی زنان جوان" انجامیده، و یا "در معرض فروش و
سوء استفاده قرار دادن زنان و جوانان ایرانی در کشورهای خارج"، دارد. به روایتی
دیگر، اگر مردان کاری پیدا می کردند و زنان کشور را به ازدواج خویش در می آوردند،
فساد رواج نمی یافت. و یا "زنان مجرد و جوان" همچون آن فرمول کهنه و پوسیده و
ننگینِ سنت، عامل فتنه و آشوب و فساد هستند و در حکومت ادعایی آینده بیانیهنویسان
هیچ زنی حق ندارد در مورد تن خویش و مالکیت بر آن تصمیم بگیرد. نمی دانم چه تضمینی
در پسِ آن "اما" و "اگر"ها و این احکام جزمی قرون وسطایی می تواند وجود داشته باشد
که، زن حق نداشته باشد، شوهر نکند و تا پایان عمر مجرد بماند. و یا اصلاً در نفی
شوهر، هر آنکس را که دوست دارد، با وی زندگی مشترک داشته باشد. جالب اینکه، از ٥٦٥
امضای بیانیه فقط ٣٠ امضاء به زنان تعلق دارد و در میان ایشان هم نام هیچ یک از
زنان فعال و شناختهشده جنبش زنان به چشم نمی خورد. روح مردسالارانه حاکم بر بیانیه
در جهان امروز جز شرم و ننگ چیزی با خود ندارد. اگر قرار است با این بینش به مخالفت
با نظام جمهوری اسلامی برخیزیم، بهتر آن است که این نظام همچنان پابرجا بماند، زیرا
در اصل و در نهایت، از این بیراهه امضاکنندگان خود به حکومتی مشابه بدل خواهد شد.
چنین نظامی با جامعه مدرن و مدنی از نظر فکری فرسنگها فاصله
دارد.
مسأله زحمتکشان و تهیدستان کشور
زحمتکشان شهر و روستا و همه آن تهیدستانی که خمینی
سند جنایات حکومت پهلوی را "دستهای پینهبسته" آنان می دانست، آنانی هستند که در
نظام خمینیساخته ایران هنوز هم زیر خط قرمز فقر زندگی می کنند، همانهایی که، بنا
بر ادعای رژیم زحمتکشند، کارگرانی که؛"در عرض ده سال گذشته دستمزد آنان افزوده
نشده، در صورتی که نرخ کل مخارج به صورت سرسامآوری بالا رفته، حدود نیمی از
کارگران با قراردادهای موقتی کار و حتا با برگههای سفید، در بی حقوقی کاملاً نازل
مشغول به کار هستند". اینان همانهایی هستند که برغم اعتراضات و اعتصابات گسترده،
هیچ کس از حقوق بر حق آنان پشتیبانی نمی کند. اینان همانهایی هستند که سرانجام
توانستهاند جنبش صنفی-سندیکایی خویش را سامان بخشند و پایههای آن را پی ریزند. و
بیانیهنویسان می دانند که، چرخ اصلی کشور را هماینان می چرخانند، همانطور که
خمینی نیز می دانست. بیانیهنویسان به خوبی می دانند که، دمکراسی اقتصاد را نیز
شامل می شود و آن دمکراسی که به عدالت اجتماعی ختم نشود، جهنمی خواهد بود شبیه
کشوری که خمینی بنیان نهاد. به روایتی دیگر؛ چگونگی و میزان سطح زندگی زحمتکشان هر
کشور نماد اجرای عدالت اجتماعی حاکم بر آن کشور است. متأسفانه در "بیانیه ٥٦٥ نفر"
از این بزرگترین گروه شغلی ساکن ایران تنها یک بار یاد شده و آن هم در کنار همه
اقشار از بازاریان گرفته تا دانشگاهیان و پزشکان و غیره.
مسأله اقوام و یا ملل غیرفارس ساکن
ایران
بیانیهنویسان به خوبی می دانند که بیش از نیمی از
ساکنان ایران غیرفارس هستند. کردها، ترکها، عربها، ترکمنها و بلوچها، حداقل در
شمار آن دسته از ایرانیانی هستند که دو پاره شدهاند. نیمی در ایران و نیمه دیگر یا
خود کشوری مستقل در همسایگی کشور ایران را صاحب هستند و یا در موقعییتی آزادتر
زندگی می کنند. این هموطنان دارای زبان و فرهنگی جداگانه از فارسها هستند، فرهنگ و
زبانی که سالیان سال سرکوب شده و ممنوع بوده است. بیانیهنویسان می دانند و یا اگر
نمی دانند، کافی است که با چشم و گوش باز به جهان پیرامون خود نگاهی اندازند تا
دریابند که، دوران شعارهای توخالی و وعدههای پوچ به سر رسیده. دیگر نمی توان با
تئوریهای رنگارنگ "توطئه" که آذین ذهنیتهای عقبمانده و کور بسیاری از ایرانیان
است، و با شیوههای "داییجان ناپلئونی" مشلات جدی کشور را در سایه قرار داد. امروز
آن دستی به دوستی فشرده می شود که برابری حقوق و تساوی شأن انسانی را در همه
زمینهها محترم بدارد. شعارهای "حفظ تمامیت ارضی ایران"، "منافع ملی" و "استقلال و
همبستگی ملی" آنگاه می تواند متمدنانه و "حقوق بشری" باشد که نه بر اساس ریا و
تزویر و خدعه و نیرنگ، بلکه بر اساس برابری حقوق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی
و... باشد. و این امکان ندارد، مگر اینکه، پیشتر در پناه فرهنگ بحث و گفتگوی
متمدنانه جایگاهها و نظرات مشخص شود. دیگر نمی توان در پناه "لولوخورخوره"هایی
چون "انتشار نقشه ارمنستان بزرگ" و یا "نقشه آذربایجان گسترش دادهشده" که در
بیانیه به عنوان زنگهای خطر آورده شده، وحشتی عمومی ایجاد و دشمنی دروغین علم کرد.
عقل سلیم حکم می کند تا عبای تزویر را از روی دوستیهای "خاله خرسه"مانند برداریم.
صداقت دوستی ما باید بر پیمانی امروزین بنا شود و این پیمان تنها در سایه قوانین
مدنی است که ارزشمند است. اگر نخواهیم شرم خویش را از سالها سرکوب زبان و فرهنگهای
غیرفارس در ایران بیان نداریم و این رفتار سرکوبگرانه را به انتقاد نکشیم، به حتم
جسارت آن را نیز نخواهیم داشت تا در بنای ایرانی آزاد و دمکراتیک، همه ساکنان کشور
را با خود همصدا کنیم. پذیرش این موضوع دردآور است، اما سعی در نشناختن این امر
دردآورتر است. تا نخواهیم این درد را بشناسیم، ذهنیت خویش را بر جهان معاصر
بستهایم. از ذهن کور و ناآگاه است که جنگ و نزاع بر می خیزد. بر این اساس می توان
ادعا کرد که بیانیهنویسان نه صلحطلب، بلکه اغتشاشگرانی هستند تجزیهگر که در نظر
دارند، کشور ایران را به جنگ داخلی بکشانند. این مدعا آنگاه پُررنگتر می شود که می
بینیم، "دستیابی به تکنولوژی هستهای" نیز در شمار برنامههای آنان است و جمهوری
اسلامی را متهم می کنند که در این مورد "جو بیاعتمادی و حساسیت بینالمللی" ایجاد
کرده است.
بیانیهنویسان اگر قبول دارند که، دخالت در سیاست
کشور امری داوطلبانه است، این را نیز باید بپذیرند که، تابعیت یک کشور نیز، امری
داوطلبانه است. همانطور که سیاست سرکوبگرانه و اقتدارگرانه خمینی باعث شد تا
میلیونها ایرانی از اقوام، عقاید، فرهنگها، ادیان و زبانهای گوناگون، با فرار از
جهنم ایجادشده در ایران، بر اساس قوانین بینالمللی تابعیت غیر ایرانی اختیار کنند،
اقوام تحت ستم ساکن ایران نیز قادر خواهند بود تا در برابر رفتار نامتعارف و
غیرعقلانی ما، در پناه همان قوانین به استقلال دست یابند. اگر فاقد شعور لازم هم
باشیم، حداقل تجربه رضاشاه و محمدرضاشاه و رژیم خمینی کافیاست تا به جای شعارهای
ترسآور و وحشتآفرین، حل مسأله را نه در آتشهای زیر خاکستر و یا با انکار و سکوتی
مصلحتی، بلکه تجارب گرانبهای بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان بجوئیم. بدانیم و آگاه
باشیم که، تنوع فرهنگ و زبان در ایران می تواند به بزرگترین سرمایه کشور بدل شود.
سعی کنیم از چنین سرمایه گرانبهایی بهره جوئیم. جهان رنگارنگ چندصدایی را ما در
خانه خود داریم. نگذاریم خانه ما در بیرنگی، تکصدا باشد.
اگر انسان و سعادت او معیار است، پس چرا برای خاک
ایران تقدس قائلیم. چه ارزشی دارد سرزمینی که به گورستان ساکنان آن بدل شود. چرا
باید جان عزیز انسان فدای خاکی شود که حاکمان بر آن نسبت به انسانیت و ارزش انسان
ذهنیتی کور دارند. زمان تقدس خاک و خون سالهاست به سر رسیده. نکند هنوز هم بر این
باوریم که؛ "چو ایران نباشد، تن من مباد". در این صورت به این نکته هم به حتم
اندیشیدهاید که؛ این چه سرزمینی است که در آن تنهای گرامی پاکترین فرزندان کشور
از شلیک بیوقفه گلولهها سوراخسوراخ، به خاک سپرده شده. به راستی، ایران بدون این
جانهای عزیز چه ارزشی دارد؟ آن سرزمینی که بخواهد بر جنازههای فرزندان خویش جان
بگیرد، همان بهتر که وجود نداشته باشد.اگر قرار است در تقدس خاک و خون، جانیانی چون
شاهان و شیخان تاریخ ایران بر مسند حکومت تکیه زنند، همان بهتر که کشور صدپاره شود.
شاید در یک پاره از آن انسانها صاحب حکومتی انسانی گردند.
بهتر نیست، چشمان خویش را باز کنیم، و به انسان توجه
کنیم. شکبرانگیز است، آنگاه که به جای اقوام و یا ملتهای ساکن ایران از
"تیرههای مختلف در ایران" صحبت می شود. آنگاه که، یادمان می ماند تا از
"جزیرههای سهگانه همیشه ایرانی خلیج فارس" نام آورده شود، ولی خلق عرب به هیچ
گرفته شود. آنگاه که، از پرواز یک هواپیمای خارجی بر روی خاک کردستان به خشم می
آئیم، ولی میلیونها کرد تحت ستم را فراموش می کنیم. آنگاه که، "نقشه آذربایجان
بزرگ" را می بینیم، ولی خلق آذربایجان ایران را بیزبان و بیریشه دوست داریم. آیا
فکر نمی کنید، ما در تفسیر حقوق بشر نیز ماندهایم و خواسته و ناخواسته، ذهنیات
قرون وسطایی خویش را در آن دخالت می دهیم. چرا یک بار هم که شده، میزان باور خویش
به این میثاقهای بینالمللی را نقادانه نمی سنجیم.
من توصیهام به نویسندگان و یا حامیان این بیانیه
این است که یک بار دیگر آن را بخوانند و سپس موارد آن را با "اعلامیه جهانی حقوق
بشر" و میثاقهای پیوسته آن بسنجند. این چه بیانیهای است که می خواهد با منشور
حقوق بشر در انطباق باشد، ولی در بندبند خویش نافی آن است.
در پایان، نمی دانم کی آن زمان فرا خواهد رسید که،
از خودبزرگبینیها دست برداریم و دنیا را آنسان ببینیم که وجود دارد. در جهان
معاصر کاربرد جملاتی چون؛ "ملت همیشه سختکوش"، "فرهنگ و اخلاق اصیل"، "غرور ملی"
و... تنها از زبان نئوفاشیستها خارج
می شود. دوران این سخنان نیز، همچون ناسیونالیسم به سر رسیده است. برای ساختن
کشوری امروزی باید فرهنگ امروز را نیز صاحب بود. با تفکر قرون وسطایی نمی توان
ایرانی مدرن و متمدن ساخت. شاید بیانیهنویسان ندانند، اما منِ نویسنده این مقاله
که غیرفارس هستم، می دانم که، کورذهنی تنها در فارسزبانان خانه ندارد، این امر در
خلقها و ملیتهای دیگر ساکن ایران نیز به شدت حضور دارد. اگر نخواهیم عاقلانه و
متمدنانه بر آن فایق گردیم و همچنان بر طبل نادانی خویش بکوبیم، آنگاه به حتم باید
شاهد جنگهای داخلی باشیم. اگر فردا جنگی پیش آید، همه ما در ایجاد آن سهم داشته،
مسئول هستیم، چنانکه در ظهور و اقتدار خمینی همه ما مقصریم. اگر کوچکترین احساس
مسئولیتی در خود سراغ داریم، نگذاریم چنین مسأله حساسی هیچ جلوه داده شده و یا
نادیده گرفته شود.
در این شکی ندارم که، بخش اعظم امضاء کنندگان این
بیانیه خواهان برونرفت از بنبستی هستند که نام جمهوری اسلامی را با خود دارد. و
باز در این شکی ندارم که، این افراد با نیتی نیک عقاید خویش را بی هیچ واهمهای
بیان داشتهاند. به نظرم باید کوشید تا موقعییتی فراهم گردد تا همه بتوانند، آنچه
را می اندیشند، چنین بیهراس به زبان رانند. نفی جمهوری اسلامی آنگاه می تواند
بارآور باشد که بدانیم، چه چیزی را بر جایش خواهیم نشاند. با توجه به تجربه
گرانبهای انقلاب بهمن سال ٥٧، بهتر و درستتر این است که، هیچ بحثی را تا حد امکان
به پس از سقوط رژیم موکول نکنیم. حُسن بزرگِ چنین بیانیههایی در همین است، اینکه،
با بحثهای پیرامون آن، ناروشنیها بر ما آشکار خواهد شد و در این کشاکش برای ساختن
ایرانی آباد و آزاد آگاهانهتر خواهیم
کوشید.