فصل گیلاس ها

 

ژان باتیست کلمان شاعر انقلابی کمون ، سه سال پیش از کمون پاریس، شعر زیبای " فصل گیلاس ها "را سروده بود، شعری پا ستورال در ستایش عشق که گو ئی در آن مهر انسانی بهم، در آمیزه ای شکوهمند با شور زیستن پرنده و رویش برگ بهم آمیخته ود رهستی

 یگا نه ای، شادی زیستن و امید را جشن گرفته اند.

 

از آنجا ئی که کمون پاریس خود تکانی بزرگ در امید و رویای زیستن آد میان بود ، این ترانه عشق و زندگی، بعد از قتل عام کمو نار ها ی پاریس، به سرود جاو دا نه آن تبدیل گردید.

 

 

 

زما نی که ما فصل گیلا س ها را خوا هیم سرود

بلبل شاد و قمری شوخ

در جشن و شادما نی خوا هند بود!

 

مهرویان سر به آستا ن جنون خوا هند زد

و عشاق خور شیدی در قلب خوا هند داشت.

زما نی که ما فصل گیلاس ها را خوا هیم سرود

قمری خوش خوان نغمه ای خوش  خوا هد خوا ند.

 

دریغا که فصل گیلا س ها چه کوتاه است

بهنگامی که یکی از دو عشا ق،   غرقه در رویا خوا هد چید

گوشوا ره های آویزان را.

 

گیلاس های عشق با پیراهنان همگون

بر روی برگ ها خوا هند فتاد ، چون چکه ها ی خون.

 

دریغا که فصل گیلاس ها چه کوتاه است

چونا ن رنگ مرجا ن ها ی آ ویزان،

 و عشا ق غرقه در رویا بهنگام چیدن آنها

 

زما نی که ما فصل گیلاس ها را خوا هیم سرود

گر از غم سودای عشق در هرا سی،

از مهرو یان حذر کن!

 

لیکن مرا پروائی از دردهای جانفرسا نیست

و روزگا رمن بی محنت و رنج سر نخوا هد شد

 

زما نی که ما فصل گیلاس ها را خوا هیم سرود

تو نیز در غم و سودای عشق خوا هی بود!

 

من فصل گیلاس ها را هماره دوست خوا هم داشت،

و هم از آن زمان است که زخمی گشوده

بر قلب خویش دارم.

 

 

حتی اگر بانوی نیک سرنوشت رخ بر نما ید

درد مرا هرگز آرا مشی نخوا هد داد.

 

من فصل گیلاس ها را هما ره دوست خوا هم داشت

و خا طره آن در قلب من خواهد ماند!