« پیام دکتر رضا براهنی»

 

18 ماه اول زندگی را دوران ؛ کورا؛ (chora) میدانند، وقتی که زبان مادری بین مادر و کودک، بازی اول جهان شمرده میشود.

زبان در این دوره بی آنکه توسط کودک فهمیده شود، به داد و ستد یک تساوی عاطفی، یک پینگ پونگ عاشقانه بین مادر و بچه تبدیل میشود. این داد و ستد، به رغم آنکه بعدها، در سایه گذشت زمان، به فراموشی سپرده میشود، مأخذ و مبنا و مرجع همه روابطی قرار میگیرد که در آینده قرار است بیاید.

 

آنا،  دیلین آناسی دیر

آنا دیلی، دیللرین آناسی دیر

آنا دیلیندن اوزاخ قالان ملر، گئجه گوندوز ملر، منیم کیمین ملر

آنا دیلی، گئتمز، گئتسه ده،  دونر، قاپیدان سالسان ائشیه، پنجره دن گلر

 

پدر در این دوره شخص ثالث است. شخص ثالث شاهد است. نه خطاب می کند، نه مخاطب قرار میگیرد. پدر است، حضور غایب، غایبی حاضر. رابطه مادر و بچه رابطه دو ؛ من؛ با همدیگر، دو ؛ تو؛ با یکدیگر است. رابطه من و تویی که درآن گاهی بچه ؛ من؛ است و مادر ؛ تو؛ و گاهی مادر ؛ من؛ است و بچه ؛ تو؛. زبان، که هنوز زاییده نشده، دراین رابطه، رابطه عشق دو عاشق و دو معشوق است. بازی عشق است. مادر، در وجود بچه ساخته میشود، اورا میسازد، با او ساخته میشود. و او لبالب از بچه میشود.

 

بعد دوره ای پیش می آید که درآن یک چیز نشانه قرار میگیرد. اشیا نشانه قرار میگیرد. نگاه، حرکت دست، لبها، خنده سایه روشن مانند چهره و گونه ها، همه نشانه قرار میگیرند. پدر وارد میشود. گردن به طرف ضمیر سوم شخص ( او) کج میشود. بتدریج جهان نشانه ها، جانشین آن بازی تساوی مادر و بچه میشود. پدر به عنوان شخص ثالث وارد میشود. خود، جنسیت ویا جنس خودرا به رخ میکشد: بچه به رؤیت ؛ دیگری؛ ، ؛ آندیگری؛ نائل میشود. آنا دیلی به تسخیر جهان برمیخیزد. آینه صاف و ناصافی برای انعکاس اشیا و صداها میشود.

 

زبان در رابطه ؛ من و تو؛ی  بچه و مادر از یک سو و ؛ من و او؛ی  پدر و جهان از سوی دیگر زاییده میشود. اساس آن بازی زیبا، شاد و حتی شهوانی، رابطه بچه و مادر است، در مرحله بعدی عبور از جهان نمادها، به سوی معانی آغاز میگردد، از جهان معناها به سوی نمادها آغاز میشود. شاعر کسی است که پس از فراموش کردن ان بازی اولیه مادر و بچه، بعدها به یاد آن بازی می افتد، وقتی شعر خوب میگوید، اساس را بر بازی سراسر لذت کلمات قرار میدهد، یعنی برای شناسایی جهان از آن بازی اولیه بسوی نمادها و معانی و ساختارها و ساختارشکنی می آید، اما بعد، انگار یادش می آید که اگر قرار باشد برگردد، باید آن بازی را در دورانی که دیگر بچه نیست احیا کند، آنوقت چه اتفاقی     می افتد؟  لذتی دیگر جانشین آن لذت اولیه میشود.

 

شب اول هفت پیکر نظامی یادتان هست؟ زنی داستان شهری را میگوید که درآن همه لباس سیاه پوشیده اند. پادشاه سرّ آن سیاهپوشی را می طلبد، میهمان قصابی میشود و قصاب، شب اورا در باغی در سبدی میگذارد، و او در آن سبد بالا میرود. ارآن بالاها، باغ زیبایی را می بیند که درآن زنان زیبا می رقصند. زنی زیباتر از همه زنان پا درمیان زنان دیگر میگذارد. مرد نظاره گر عاشق او میشود و از او وصال اورا می طلبد. زن هرشب اورا به سراغ یکی از کنیزکان زیبای خود می فرستد. ولی مرد پس از گذشت چند شب دیگر صبرو تحملش به پایان میرسد و ازآن زن، فقط وصل اورا میخواهد. زن میگوید، چشمهایت را ببند و مرا ببوس. مرد اطاعت میکند، اما وقتی چشم باز میکند، خودش را در داخل همان سبد می یابد و درحال پایین آمدن از آن بهشت زیبا. او نیز عزادار آن زن میشود و لباس سیاه میپوشد. میدانید اسم آن زن در هفت پیکر چیست؟ ترکناز و یا ترکتاز.

 

قصه ای به این زیبایی جانشین زن زیبایی میشود که ما همه گم کرده ایم. ما همه از آن مادر، از زبان آن مادر دور مانده ایم، از آن ترکناز یا ترکتاز.

 

آنا دیلیندن اوزاخ قالان ملر، گئجه گوندوز ملر

منیم کیمی بو قارانلیقدا ملر.

 

رضا براهنی 23 فوریه 2005- تورونتو