ايران يك واحد ملت-دولت نيست

 

محمدرضا گرديزي

mohammadrg2001@yahoo.com

http://tedepe.blogspot.com/

 

كشور ايران يك واحد دولت-ملت و مردم ايران يك واحد ملت-دولت نيست

 

اکثر كشورهاي جهان مركب از تک ملت، تک فرهنگ، تک زبان، تک مذهب، تک نژاد و ... نیستند و در آنها بيش از يك زبان و فرهنگ و مذهب و نژاد و ... و به تبع آن بيش از يك ملت وجود دارد. اين گونه كشور و دولتها بويژه اگر توده هاي داراي زبان و فرهنگ و مذهب و .... هاي متفاوت در آن، به طور تاريخي در مناطق جغرافيائي با مرزهاي مشخص و به طور متراكم ساكن بوده باشند، خود بخود در تعريف دولت-ملت و مردم ساكن در آن در تعريف ملت-دولت نمي گنجند. اين وضعيتي است كه در ايران نيز حاكم است. ایران بعنوان یک واحد کشوری نه تنها از ملتها و ملیتهاي گوناگون ساكن در مناطق ملي مشخص تشکیل یافته، بلكه به لحاظ تركيب ملي يكي از متنوعترين و رنگارنگترين كشورهاي منطقه و جهان و به معني دقيق كلمه كشور و جامعه اي چند ملتي –كثيرالمله است.

 

يكي از اندكسهائي كه در بررسي تنوع و ناهمگني ملي كشورها و قضاوت در باره درجه كثيرالملگي آنها بكار مي رود، اندكس گرين بئرگ (حداكثر يك ٠٠،١= بيشترين تنوع ملي، حداقل صفر ٠٠،٠= هموژن به لحاظ ملي) است. معمولا اگر در كشوري اين اندكس بيش از ٠،٦٠-٠،٧٥ بوده و همزمان هيچ گروه ملي (فرهنگي، زباني، ...) داراي اكثريتي بيش از ٧٥٪-٦٠٪ نباشد، مي توان آن كشور را بدون خطا كشوري ناهمگن به لحاظ ملي و كثيرالمله ناميد. به عنوان مثال در ايران اندكس تنوع ملي ٠،٧٦ مي باشد در حاليكه پرشمارترين ملت ساكن در اين كشور يعني ملت ترك صرفا ٤٥٪-٤٠٪ در صد از جمعيت كشور را تشكيل مي دهد، بنابراين ايران كشوري ناهمگن به لحاظ ملي و كثيرالمله است. از طرف ديگر در تركيه اندكس تنوع ملي ٠،٢٣ بوده و خلق ترك در اين كشور به تنهائي بيش از ٨٠٪ در صد جمعيت را تشكيل ميدهد، بنابراين تركيه كشوري به لحاظ ملي هموژن اما داراي اقليتهاي ملي پذێرفته مي شود.

 

اين اندكس در هندوستان ٠.٨٣ ؛ در پاكستان ٠.٨٠ ؛ در ايران ٠.٧٦ ؛ در افغانستان ٠.٧٠ ؛ در عراق ٠.٦٥ و در تركيه ٠.٢٣ ميباشد. اين به آن معني است كه ايران از زوايه كثيرالملگي در رده كشورهاي هندوستان و پاكستان كه در صدر كشورهاي ناهمگن ملي در جهان جاي دارند قرار دارد. همچنين طبق اين اندكس تنوع ملي ايران بيش از سه برابر كشور همسايه تركيه است. جالب توجه است كه در ميان پنج كشور مذكور در صدر جدول، به جز ايران همه آنها (هندوستان، پاكستان، افغانستان و عراق) واقعيت چند ملتي بودن كشور خود را رسما پذيرفته، هم اكنون داراي چندين زبان رسمي بوده و حتي به شكل فدرال (هندوستان، پاكستان و عراق) اداره ميشوند. ايران نه تنها در منطقه بلكه در سطح جهان نيز تنها كشور با اندكس تنوع ملي بسيار بالاست كه هنوز واقعيت تنوع ملي خود را نپذيرفته و تضييق و انكار حقوق ملل ساكن در آن، همچنان سياست رسمي دولتي آن شمرده مي شود.

 

انواع ملتها: ملتهاي داراي دولت, ملتهاي بدون دولت

 

رابطه ملتها و گروههاي ملي با نهاد دولت ممكن است چندين نوع باشد. در اين تعاريف مراد از ملت عمدتا نوعي گروه انساني با مرزهاي فرهنگي به روشني مشخص شده و غالبا زباني (زبان اول- سنتي- مادري- تاريخي) و مراد از دولت (در برخي از موارد مترادف كشور) واحد سياسي تمثيل كننده آن ملت و يا گروه فرهنگي- زباني است:

 

١- ملتهاي تاريخي Historic nations: ملتهايي كه موجوديتشان مسبوق به تشكيل دولتها و يا دولت -ملتهايشان است. اين گونه ملل قبل از تشكيل دولتشان نيز وجود داشته اند. در اينجا تشكيل دولت نتيجه و مولود وجود ملت است و نه بر عكس آن. نمونه كلاسيك ملتهاي تاريخي، ملت يهود تا تاسيس دولت اسرائيل است. اينگونه ملتها در دوره قبل از تشكيل دولتشان، ملت بدون دولت و در دوره پس از تشكيل دولتشان ملت دولتدار (ملت-دولت، ...) محسوب مي شوند.

 

٢- ملت-دولتها و يا دولت-ملتها (يك ملت-يك دولت) state-nations: ملتهائي كه موجوديتشان منوط و همزمان با تشكيل دولتهايشان است. در اينجا ايجاد ملت، نتيجه تشكيل دولت است. در اغلب اين دولتها، كه در دنيا تعدادشان بسيار نادر و انگشت شمار است، مرزهاي سياسي بين المللي و قلمرو يك دولت، دقيقا با مرزهاي جغرافيائي و جمعيتي يك ملت و يا گروه فرهنگي-زباني منطبق است. اين گونه دولتها فقط يك ملت مركب از مردمي به لحاظ فرهنگي و زباني و ... واحد و فوق العاده همگون را شامل مي شوند، مانند ژاپن در آسيا، ايسلاند در اروپا، لسوتو در آفريقا و ميكرو دولتهائي مانند شهر واتيكان و ليختن اشتاين. متضاد دولت-ملت و يا ملت –دولت، دولت و يا كشور چند ملتي است. كاربرد تعبير ملت-دولت و يا دولت-ملت در مورد كشورهائي كه داراي بيش از يك ملت و يا بيش از يك گروه زباني اند از جمله ايران - از آنجائيكه اينگونه دولتهاي چند ملتي دقيقا در نقطه مقابل دولت-ملت قرار دارند - مطلقا نادرست است. يك كشور كثيرالمله مانند ايران خودبخود و اتوماتيكمان در خارج از مقوله ملت-دولت و يا دولت-ملت جاي ميگيرد.

 

٣- ملتهاي بدون دولت (با سرزمين) Stateless Nations: ملتهايي كه دولتي از آن خود ندارند. اين گونه از ملتها بر سرزمين و نياخاك خود كنترل و حاكميت سياسي ندارند و بين دو و يا چند دولت همسايه تقسيم شده و يا در درون يك كشور، توسط قدرتهاي استعماري از حق حاكميت ملي خود محروم گرديده اند. ملتهاي بدون دولت، اكثريت مطلق ملل جهان را شامل مي شوند و تعداد آنها بالغ بر ١٦٠٠ ملت تخمين زده مي شود. بسياري از ملتهاي بدون دولت به نحوي در حركات آزاديبخش ملي درگيرند مانند آلبانياييهاي كوسووا؛ ولشها و اسكاتها در بريتانيا؛ و تاميلها در سريلانكا. در ايران همه ملل به جز فارسها ملل بدون دولت تحت انقياد ملي قوم فارس و حاكميت استعماري فارسستان شمرده مي شوند. مانند تركهاي آزربايجان جنوبي، قاشقاي يورد و افشار يورد؛ كردها، عربها، لرها، تركمنها، بلوچها، لارها، گيلكها، مازنيها و غيره.

 

٤- ملتهاي بدون دولت و بدون سرزمين: در دهه هاي اخير و با دگرگوني در عرصه حقوق بين الملل، ضرورت وجود سرزمين و يا وطن براي گنجانيده شدن يك ملت در مقوله ملت بدون دولت از ميان برداشته شده است. بنابراين اكنون در حقوق بين الملل امكان شناخته شدن ملتي به عنوان ملت بدون دولت، حتي بدون وجود وطني از آن آن ملت متصور است. نمونه كلاسيك اين قسم از ملتهاي بدون دولت و بدون سرزمين نياخاكي، رومانهاي اروپا (كوليها) مي باشند.  

 

٥- دولت- ملتهاي قسمي Part nation-states: دولتهائي كه صرفا بخشي از يك ملت و نه همه آن را شامل مي شوند. مانند بسياري از دولتهاي عربي و يا آمريكاي لاتين و دولت جمهوري آزربايجان كه بر بخشي از سرزمين آزربايجان حاكم بوده قسمت كوچكي از ملت ترك آزربايجاني را نمايندگي مي كند.

 

٦- دولتهاي چندملتي (كثيرالملله) Multinational states: در اين دولتها بيش از يك ملت مستقل وجود دارد، مانند نمونه هاي كلاسيك ايران، هندوستان، ليبريا و نيجريه

 

٧- دولتهاي دومليتي Bi-National States: نوع خاصي از دولتهاي چندملتي. در اين دولتها اساسا دو ملت وجود دارد مانند چكسلواكي سابق مركب از دو ملت چك و اسلواك، بلژيك مركب از دو ملت والون و فلامان، قبرس (تا قبل از تشكيل جمهوري ترك قبرس شمالي) مركب از دو ملت ترك و روم (يوناني).

 

٨- دولتهاي بدون ملت nationless state: بعضي صاحبنظران دولتهايي را كه داراي ملت تاريخي نباشند دولت بدون ملت ناميده اند مثل نمونه كويت و ديگر شيخ نشينهاي خليج عربي.

 

٩- يك ملت- دو دولت: گونه اي از دولت- ملتهاي قسمي. در اين مقوله، يك ملت داراي دو دولت است. اينگونه موارد معمولا پس از تجزيه يك ملت-دولت بدلائل گوناگون ايجاد ميشود. ابداع اين مفهوم را از آن دولت جمهوري خلق چين مي دانند. اين دولت معتقد است كه مردم چين در خاك اصلي و جزيره تايوان يك ملت اما داراي دو دولتند. نمونه هاي ديگر يك ملت-دو دولت، دولتهاي روماني و مولداوي و كره جنوبي و شمالي اند كه هر كدام بخشي از ملت رومن و كره را در احاطه داشته نمايندگي مي كنند.

 

ملت-دولت، صرفا نوعي از ملت است، نه مساوي با آن

 

مفهوم "ملت" را نباید با "ملت – دولت" كه يكي از انواع آن است یکی فرض نمود. تعريف مفهوم دولت-ملت به شكل كاملا نادرست و حتي من درآوردي و يكي شمردن ملت با ملت-دولت يكي از عوامفريبيهائي است كه نخبگان قوميتگراي فارس و دولت ايران در رابطه با مساله ملي در ايران با موفقيت جا انداخته اند. اينان ادعا مي كنند: "بنا به تعاريف جديد علوم اجتماعي منظور از دولت-ملت اين است كه ملت فقط در صورت داشتن دولت معني پيدا مي كند و بوجود مي آيد؛ ملت با دولت تعريف ميشود؛ ملت يعني داراي دولت؛ همه اتباع يك دولت، جزء يك ملتند؛ هر دولت موجود در دنيا داراي فقط يك ملت است و ...." و با اين تعاريف نادرست نتيجه مي گيرند "از آنجائيكه كشور ايران داراي يك دولت است، نميتوان آن را كشوري كثير الملله ناميد و يا در ايران ملتي واحد بنام ايران وجود دارد".

 

اينگونه تعاريف قوميتگرايانه فارسي از دولت –ملت، تحريف آگاهانه اين پديده جامعه شناسانه است. ملت نه در علم جامعه شناسي و نه در علوم سياسي جديد صرفا با دولت و بر مبناي آن تعريف نميشود و مترادف و مساوي دولت-ملت نيز قلمداد نميگردد. ملت-دولت تنها يكي از فرمهاي قابل تصور ملتها و يا رابطه متصور بين ملت و دولت بوده فرمهاي ديگري از آن مانند "ملتهاي بدون دولت"، "دولتهاي دو مليتي"، "دولتهاي چند مليتي" و .... نيز وجود دارند. ملت- دولت يعني ملتي كه ايجادش منوط و همزمان با تشكيل دولتش بوده و يا دولتي كه تشكل آن همزمان با تشكل ملت ساكن در آن است. اينگونه ملتها بوجود آمدن خود را مديون بوجود آمدن دولت خويش هستند. اما فرم گرفتن ملتهائي پس از تشكيل دولتشان، به آن معني نيست كه همه ملتها لزوما بعد از تشكيل دولت بوجود مي آيند و هويت ملي صرفا مي بايد بر اساس دارا بودن دولت و يا در قالب دولت-ملت تعريف شود. برخلاف اين ادعا، فرض و يا تئوري قوميتگرايان فارس در بسياري از نقاط جهان گروههاي ملي داراي مشخصات مشترك گروهي بسيار نيرومندتر و ريشه دارتر ديگري مانند زبان، باورهاي تاريخي و نياخاك و ..... نيز هستند كه بسته به شرايط مشخص وجود شماري از اين مشخصات مبناي تعريف ملت قرار ميگيرد و بر اساس آن حقوق ملي ملتها و مليتها چه داراي دولت و چه بدون دولت، طلب شده و تامين ميگردد. از طرف ديگر بسياري از كشورهاي جهان در حاليكه كثيرالمله اند داراي يك دولت اند. به عبارت ديگر بسياري از ملل، داراي دولت از آن خود نيستند و دقيقا به همين دليل نيز در بسياري از اينگونه كشورها كه داراي يك دولت اما چند ملت اند، مبارزه در راه احقاق حقوق ملي (و نه قومي)، حق اداره امور خود و حق تعيين سرنوشت در فرمهاي فدراليسم و يا استقلال در جريان است.

 

ملل تقسيم شده و قالب تنگ ملت-دولت

 

يكي از نقصانهاي يكي گرفتن دو مفهوم جداگانه "ملت" با نوع خاصي از آن كه "ملت-دولت" ناميده مي شود، ناتواني اين نگرش و بروز آشفتگي در تبيين وضعيت "ملل تقسيم شده داراي دو دولت" است. طبق اين نگرش از آنجائيكه دو دولت كره وجود دارند، بنابراين دو ملت كره نيز موجودند، و يا هنگامي كه دو آلمان غربي و شرقي و دو ويتنام جنوبي و شمالي وجود داشت، دو ملت آلمان و دو ملت ويتنام نيز موجود بود. بر خلاف اين نگرش نادرست هم ملت آلمان و هم ملل كره و ويتنام فارغ از تعداد دولتهايشان، همواره يك ملت واحد بودند كه توسط مداخلات خارجي بين آلمان شرقي و غربي، كره جنوبي و شمالي و يا ويتنام شمالي و جنوبي تقسيم شده بودند (ويا شده اند).

 

از ديگر ناتوانيهاي اين نگرش، تبيين وضعيت "ملل تقسيم شده بدون دولت" است. بنا به اين نگرش تركان جمهوري آزربايجان يک ملت‌اند زيرا داراي دولت خويش اند ولي تركهاي آزربايجانی‌ ايران كه در طول تاريخ موسس دهها امپراتوري، دولت و خانات مستقل بوده اند، و با جمعيتي پنج برابر جمعيت آزربايجان شمالي مستحق ملت ناميده شدن نيستند، زيرا در حال حاضر داراي دولتي ملي از آن خود نمي باشند. باز طبق اين نگرش نادرست، يهودان در آمريکا قوم اند و در اسرائيل ملت و يا آلمانهاي روسيه و روماني به آن سبب كه دولتي مستقل ندارند قوم آلماني اند. بر خلاف اين ديدگاه که مطابق اميال و اهداف ناسيوناليستي خود، موجوديت ملت را تنها با تشکيل دولت مي پذيرد و به رسميت مي شناسد، تركهاي آزربايجاني ملتي تقسيم شده اند كه در شمال داراي دولت ملي خود بوده و در ايران به شكل ملت بدون دولت تحت انقياد قوم و دولت فارس زندگي مي كنند، و يا آلمانيهاي روماني و روسيه بخشي از ملت آلمان هستند كه در كشورهاي مذكور به شكل اقليتي ملي ساكن اند.

 

ملت شدن امري خلق الساعه و کاري يک شبه نيست

 

همچنين ملت- دولت به معني تبديل قوم به ملت پس از تشكيل دولت و يا اينكه هر ملت حتما و لزوما داراي دولتي از آن خويش است و در غير اين صورت در فرم قوم مي باشد درست نيست. اين نگرش استاتيك ناشي از ناآگاهي از رابطه بين دو مقوله "ملت" و فرم خاصي از آن يعني "ملت-دولت"، روندهاي اساسي و مفاهيمي مدرن مانند "ملت شوندگي" و "ملت بدون دولت" است. بنا به اين تئوري فرمال، ملت شدن امري خلق الساعه است. به عنوان مثال اگر نيرويي خارجي در كوتاه مدت سيستم يك دولتي (يونيتار) در كشوري را به چند دولتي (فدرال) تبديل كند و يا به چند دولت تجزيه نمايد، يك شبه اقوام آن كشور تبديل به ملتها مي شوند. طبق اين نگرش ملل کروات‌، اسلووئن، بوشناك، اسلواک، چک‌ ويا بنگلادشي تا پيش از فروپاشي يوگسلاوي و چكسلواكي و يا جداشدن از پاكستان وجود نداشته اند. حتي طبق اين نگرش مي بايست قبول كرد كه تركهاي آزربايجان پيش از فرار رضاخان از ايران قوم بوده اند، به سال ١٣٢٤ در زمان پيشه وري و با تاسيس دولت ملي آزربايجان تبديل به ملت شده اند و يك سال بعد پس از ساقط شدن دولتشان توسط ارتش پهلوي دوباره تبديل به قوم گرديده اند.

 

حال آنكه روند تشكل و تكامل ملتها اينچنين نبوده و مفاهيم قوميت، مليت و دولت وابسته به يكديگر نيستند. با تشكيل دولتهاي گوناگون در كشوري چند قومي (چه به شكل فدراتيو و چه با تجزيه كشور)، قوم ها دفعتا تبديل به ملت ها نميشوند. بلكه بر عكس، تاسيس دولتهاي فدرال و يا چند دولتي شدن يك كشور چندملتي پس از تجزيه آن، نتيجه محتوم و محصول كثيرالملگي است. و اين، عمدتا عاقبت محتوم كشورهايي است كه مديران نااهل آن علي رغم چند ملتي و كثيرالمله بودن كشورشان، بر ادامه سيستم يونيتار پاي ميفشارند. در اين موارد تشکيل دولت ملي، نقطه نهايي روند تکامل درازمدت ملتهاي بدون دولت و گذار سريع آنها به نوع و مرحله ديگري از ملت بودن يعني ملت-دولت بودن است و نه بوجود آورنده ملتها. تشکيل دولت از سوي ملتهاي بدون دولت، نشانگر و محصول بلوغ آن ملت است و نه موجد آن ملت.

 

طرق ايجاد ملت-دولت در كشورهاي كثيرالمله

 

تبديل يك كشور كثيرالمله به فرم ملت-دولت به لحاظ تئوريك از سه طريق زير ميسور است:

 

يك- بازسازي نظام آن كشور به شكل مجموعه اي فدرال و يا كنفدرال مركب از چندين واحد دولت-ملت با حقوق برابر. در اين سيستم تعداد واحدهاي دولت-ملت به تعداد ملل ساكن در آن است. اين طريق در بسياري از موارد راه حلي موقتي شمرده مي شود.

 

دو- تجزيه كشور به واحدهاي ملي و تشكيل دولت-ملتهاي مستقل هر كدام از اين واحدها. نمونه اين روند در سالهاي اخير در كشورهاي چكسلواكي و قسما در يوگسلاوي و شوروي سابق مشاهده شد. در اين طريق، تعداد كشورها و يا دولت-ملتهاي جديد به تعداد ملل ساكن در آن قبل از تجزيه است. اين طريق حل نهائي و بهينه بغرنج ايجاد دولت-ملت در كشوري كثيرالمله است.

 

سه- تبديل كشور به كشوري يك ملتي از طريق اجراي سياستهاي يكسان سازي ملي و امحاء ملل ساكن در آن كشور. هم موفقيت اين شق كه به معني نابودي ملل ساكن در يك كشور است و هم عدم موفقيت آن كه منجر به كشمكش ملي و جنگهاي داخلي خواهد شد فاجعه اي انساني و سياسي است. اين وضعيتي است كه از يك صد سال پيش در كشور كثيرالمله ايران حاكم است.

 

در شق سوم، تا زمان امحاء و نابودي كامل ملل غير حاكم، قوميت حاكم (قوم فارس در نمونه ايران) "ملت داراي دولت"، و ملل محكوم (ملل ترك، عرب، لر، كرد، بلوچ، تركمن، لار، گيلك، مازن، .... در نمونه ايران) "ملتهاي بدون دولت Stateless nation" شمرده مي شوند. در اينگونه كشورهاي چندملتي، نظام حاكم كه سر ستيز با واقعيات جهان خارج و تكثر و تنوع جوامع انساني دارد، به نيت ملت-دولت شدن، در صدد تشكل و آفرينش ملتي يکپارچه، با زبان واحد و تاريخ و فرهنگ يگانه بر مي آيد. اساس ايدئولوژي اينگونه نظامها كه بر نفي تكثر ملي مردمان يك كشور قرار دارد مصداق كامل نژادپرستي كلاسيك بوده و در عمل با ملقمه اي از سياستهاي توتاليتار-فاشيستي و استعماري به پيش رانده مي شود.

 

مولفه هاي خيالي در تشكل وهم "ملت ايران"

 

در نمونه ايران نيز كه در شق سوم مي گنجد، دولتين پهلوي-جمهوري اسلامي با الگوبرداري نادرست از ناسيوناليسم اروپايي قرون ١٨ و ١٩، براي خود گمانی از چيزی يکپارچه به نام "ملت ايران" با زبان يگانه، فرهنگ يگانه، هويت ملي يگانه، تاريخ يگانه و.... آفريده اند. اما از آنجائيكه همچو ملت و هويت و تاريخ و زباني در ايران موجود نيست، مجبور به ايجاد كردن اين وهم "ملت ايران" در قالب نژاد يگانه آريائي، تاريخ يگانه‌ ايران زميني، هويت ملي يگانه ايراني و زبان ملي يگانه فارسي از طريق نابود ساختن ملل، هويتها و زبانهاي ملي واقعا موجود در ايران و جايگزيني آنها با هويت و زبان قوم فارس، جعل و بازنويسي تاريخ و..... شده اند. اين دو دولت در طول قرن بيستم، در زير نماي دولت‌ـ ملت اما به واقع به اسم حاكميت قوم و قوميتگرايي فارس و به نام فرمان‌روايي خود با خشونت تمام دست ملل ديگر ساكن در ايران را از قدرت کوتاه کرده و آن‌ها را سر جاي خود نشانده اند.

 

با آشكار شدن افلاس اين روش خشن و سياست رسمي دولت ايران، نخبگان قوميتگراي فارس معروف به سراسري در پوشش جمهوريخواه و ليبرال و .... ، به روشهاي نرمتر نويني اما به نيت دفاع از تحقق همان پروژه ضدانساني ايجاد يك دولت-ملت در ايران كثيرالمله از طريق ملتسازي-فارسسازي ملل ايران دست يازيده اند. اينان ادعا مي كنند ايران يك واحد ملت-دولت است كه بر اساس مولفه هاي تاریخی– اشتراکی استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی در صد سال گذشته شكل گرفته است. اما اين تلاش نخبگان فارس نيز محكوم به افلاس است، نخست به آن سبب كه مولفه هائي كه اين نخبگان فارس آنرا مبناي هويت ملي و ملت- دولت "ملت ايران" فرض كرده اند، همه خيالي و غيرواقعي است. در ايران يك صد سال گذشته آنچه كه بويژه براي ملل غيرفارس هرگز وجود نداشته همان استقلال، آزادي و عدالت اجتماعي است. و دوم آنكه بين ادراك مفاهيم استقلال، آزادي و عدالت اجتماعي بين نخبگان و توده فارس و نخبگان و توده منسوب به ملل غيرفارس شكافي معظم وجود دارد.

 

مفهوم تازه "هويت ملي ايراني"

 

كاربرد نابجاي مفهوم "هويت ملي" در مورد ايران مشکل ديگري دارد و آن جايگزيني نادرست سه مفهوم موجود تاريخي، زبانشناسانه و مدرن "هويت ايراني" با مفهوم تازه و غيرموجود "هويت ملي ايراني" است. گرچه بي گفتگو در درازناي تاريخ و اكنون نيز مفهومي به اسم "ايراني" و "هويت ايراني" وجود داشته، اما اين هويت داراي مضمون ثابتي نبوده است. هويت ايراني بويژه در مقاطع گوناگون گذشته دور داراي يكي از بارهاي اسطوره اي-افسانوي، ديني-مذهبي و يا نژادي-تباري بوده و از قضا بيش از آنچه امروز ايران ناميده مي شود با افغانستان و آسياي ميانه پيوند داشته است. اكنون نيز در علم زبانشناسي "ايراني" به معني خانواده زبانهاي ايراني و در ادبيات سياسي مدرن "هويت ايراني"، به معناي تبعه و شهروندان ايران داراي مضموني شهروندي و تابعيتي است. به همه حال، بر خلاف آنچه قوميتگرايان فارس و دولت ايران ادعا مي كنند، نه هويت ايراني در تاريخ در يكي از مضامين اسطوره اي-افسانوي، ديني-مذهبي، نژادي-تباري و نه هويت ايراني در زبانشناسي مدرن به معني خانواده اي زباني و نه در ادبيات سياسي معاصر به معني هويتي شهروندي-تابعيتي، هرگز داراي بار و مضمون ملي نبوده است.

 

آنچه امروز قوميتگرايان فارس و دولت ايران بر "هويت ايراني" بار كرده اند، نه مفاهيم تاريخي واقعا موجود در گذشته، و يا معاني زبانشناسانه و مدرن شهروندي آن، بلكه مفهوم ساختگي و جديد "ملي" و در راستاي پروژه ملتسازي-فارسسازي است. مراد اين دسته از هويت ايراني، "هويت ملي ايراني" است. حال آنكه در ايران هرگز هيچ گروه ملي، ملت، اقليت ملي، زبان، مذهب، نژاد، دين، گرايش جنسي، ... و يا هيچ هويت ديگري بنام "ايراني" به جز به معني تابعيت و شهروندي وجود نداشته و ندارد. ايران در گذشته كشوري كثيرالقوم بوده و امروز كثيرالمله است و در ميان اين ملل نيز، ملت و يا زباني به اسم ايراني و در نتيجه هويتي ملي به اسم ايراني وجود خارجي ندارد. امروزه ايراني مانند فرانسوي و آلماني و ايتاليائي و اسپانيائي و غيره صرفا اسم تابعيت و وصف شهروندي است نه ملت و مليت. ايراني، صرف نظر از منشاء فرهنگي، زباني، ملي و نژادي، کسی است که شناسنامه و گذرنامه‌ اين کشور را داراست. به عبارت ديگر، هويت ايراني در رابطه با داشتن تابعيت دولت ايران و به معني برخورداري از حقوق شهروندي و حمايت‌هاي قانوني اين دولت از اتباع خويش و نيز به جا آوردن تکاليف شهروندي تعريف مي‌شود، و نه به شكل "هويت ملي ايراني" و بر اساس عوامل ملي، زباني، فرهنگي، تاريخي و يا نژادي قومي خاص. همچنين از آنجائيكه "ايراني" نام ملت و يا قوم و نژاد و تبار و فرهنگ و زبان و يا نام هيچ هويت ملي مشخصي نيست، صحبت نمودن از ملت ايران، ادبيات ملت ايران، موسيقي ايراني، فرش ايراني، مينياتور ايراني، فرهنگ ايراني، عرفان ايراني، نقاشي ايراني، رقص ايراني، آشپزي ايراني، روح ايراني، فلسفه ايراني ... نيز به همان اندازه سخن راندن از "هويت ملي ايراني" بي پايه، نفي آشكار كثيرالملگي ايران، انكار نمودن وجود و هويت ملل ساكن در اين كشور و نتيجتا گفتماني نژادپرستانه و پان ايرانيستي است. در ايران، ملت، فرهنگ، زبان، موسيقي، فرش، رقص، آشپزي ... تركي، بلوچي، عربي، لري، فارسي، تركمني، كردي، گيلكي، لاري و مازني و ... وجود دارند اما ملت و فرهنگ و ... ايراني وجود ندارد.

 

روند ملت شوندگي موفق از پائين

 

در ايران قرن بيستم دو پروسه موازي اما متضاد در جريان بوده است. پروسه نخست، روند طبيعي ملت شوندگي گروههاي ملي غيرفارس مانند تركها، كردها، تركمنها، بلوچها، عربها، لرها و غيره در تاريخ معاصر است. پروسه دوم، روند آفرينش ملت نوي فارس زبان و شيعه امامي مذهب بنام ايران از طريق كمرنگ كردن مشخصه ها و مولفه هاي هويت ملي گروههاي ملي ساكن در ايران و آسيميلاسيون اين گروهها در قوم فارس و امحاء اين ملل و هويت ملي آنها از سوي دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي است. هر دوي اين روندها خود را به شكل ملتسازي و تعريف هويت ملي بر اساس آفريدن، تبليغ و تثبيت مولفه هائي مانند زبان و خط مشترك، سرزمين و نياخاك مشترك، فرهنگ، سنن و آداب مشترك، تاريخ سياسي مشترك، باور و اعتقادات ديني و مذهبي مشترك، موسسات و نهادهاي ملي مشترك، پرچم و سرود ملي مشترك، واحدهاي اندازه گيري و گاهشماري مشترك و ... بروز مي دهند.

 

روند ملت شوندگي ملل عمده ساكن در ايران كه در گذشته كلا بسيار كند، ناپيوسته و ناپايدار بود، امروزه با حوادث و دگرگونيهاي منطقه اي و جهاني بويژه در سه ده اخير شتابي بسيار به خود گرفته است. عمده اين حوادث و دگرگونيهاي منطقه اي و جهاني موثر بر روند ملت شوندگي ملل ساكن در ايران عبارتند از: سقوط اتحاد جماهير شوروي و ظهور دو دولت-ملت آزربايجان و تركمنستان در جوار ايران، سقوط رژيم طالبان و بعثي در همسايگي ايران و رسمي شدن زبانهاي گروههاي ملي ساكن در افغانستان و عراق، گسترش تكنولوژي ماهواره اي و اينترنت، انقلاب انفورماتيك، تبادل آزاد اطلاعات، گذر جوامع ترك به خط لاتيني تركي، تثبيت و تعميق نظام لائيك و حقوقي در تركيه و آزربايجان و ديگر كشورهاي ترك زبان و صعود اقتصادي تركيه به جرگه بيست قدرت اقتصادي نخست جهان، روند جهاني شدن و جهاني شدن اصول حقوق بشر،....

 

تاسيس دولت جمهوري اسلامي و ناتواني و افلاس فزاينده اين دولت در مديريت عقلاني مساله ملل در ايران نيز نه تنها شکاف‌هاي هويتي قومي، منطقه اي، زباني و ... هميشه موجود مردمان اين کشور را بسيار عميقتر کرد بلكه به عنوان واکنش، منجر به ارتقاء سطح و تبديل ماهيت آنها به شكافهاي ملي، بيدار شدن شعور ملي خفته ملل ساكن در ايران و برانگيخته شدن شديد تمايلات راديكال ناسيوناليستي در ميان آنها بويژه تركان ايران و آزربايجان جنوبي شد. با بازگشت دولت جمهوري اسلامي به سياستهاي نژادپرستانه رژيم پهلوي و پيروي اين دولت از سياستهاي فارسگرايانه افراطي در دهه اخير، شكافهاي هويتي و ملي فزاينده مردمان ايران به سرعت در حال تبديل شدن به تقابل آشكار ملتهاي ساكن در آن و ورود به فاز تعارض مي باشد.

 

شكست كامل پروژه ملت سازي از بالا

 

پروژه ملت سازي از بالا واقعیت سیاسی نظام ایران در سده اخير بوده و بر اساس ایده کهنه متعلق به یک سده پیش یعنی ایجاد دولت – ملت در یک كشور كثيرالمله و جامعه ناهمگون ملی - زبانی از طريق نابود كردن همه ملل ساكن در ايران به جز يكي از آنها –فارسها- توسط دولتين پهلوي-جمهوري اسلامي پایه گذاری شده است. ساختار دولت يونيتار و تمركز سياسي فوق العاده، سيستم يکپارچه شده‌ اقتصادي ‌ـ‌ سياسي كشور، نظام آموزش و پرورش سراسري مبلغ پروژه ملتسازي و فارسسازي دولتي، نفوذ دادن زبان بيگانه فارسي به كنه جوامعي ايران توسط ماشين آموزشي فراگير، به کار بردن رسانه‌هاي سراسري همگاني در جهت محو هويتها و زبانهاي ملي و جايگزين كردن هويت و زبان قوم فارس به جاي آنها،... هم در دوره پهلوي و هم در دوره جمهوري اسلامي نقشي بسيار اثرگذار در جهت خنثي کردن و متوقف ساختن مقطعي روند طبيعي ملت شوندگي گروههاي ملي ساكن در ايران بازي کرده اند. چنانچه مي توان گفت روند ملتسازي تصنعي - فارسسازي تحميلي، در مقاطعي از زمان در ميان طبقاتي از فارسزبان ايران و همچنين لايه‌ هاي باريکی از ‌طبقات ميانه شهري و حكومتيان منسوب به ملل غيرفارس بويژه تركان که از آموزش فارسي برخوردار و "تاريخ ملي" به روايت رسمي به آنها‌ تلقين شده بودند، به درجه معيني از مقبوليت نائل گرديده است.

 

با اينهمه مي توان گفت در ايران پروژه‌ ملت‌سازي دولتي، يعني پديد آوردن ملت يکپارچه از راه برنامه‌ريزي و اجراي آن به دست دولتی که خود را نماينده‌ و ولي و قيم مردم و ملل ايراني مي‌داند اكنون با شكست كامل مواجه شده و كلا متوقف گرديده است. برخي از نخبگان فارس علل شكست پروژه ملت-دولت و ملتسازي-فارسسازي در ايران را ناشي از عواملي مانند کوتاهي زمان، سستي بنيان‌هاي ملي، ضعف و پوسيدگي فرهنگي، نبود زيرساخت‌هاي اقتصادي ‌ـ‌ سياسي يگانه ‌گر و نهادهاي پايدار کننده‌ي آن، نبود روح ملي و ... دانسته اند. اما واقعيت عريان آن است كه پروژه ملت-دولت سازي در ايران اساسا به سبب كثيرالمله بودن اين كشور شكست خورد و پس از اين نيز هر تشبثي براي احياي آن – مانند آنچه دولت جمهوري اسلامي در صدد تحقق آن است - محكوم به شكست مي باشد. هرگز نبايد فراموش كرد وحدت ملي ظاهري كه در ميان مردمان ايران ديده مي شود صرفا ناشي از جبر دولتي است و به عنوان قاعده عمومي و تثبيت شده در تاريخ معاصر ايران، با فروپاشيدن ساختار دولت ظاهرا ملي و از ميان رفتن قدرتی که آن وحدت ظاهرا ملي را به زور نگاه داشته، آن وحدت ظاهري نيز به ‌شتاب از هم مي‌ پاشد.

 

مصالح و منافع ملي متضاد ملل ساكن در ايران

 

يكي ديگر از نشانه هاي مهم شكست كامل پروژه ملتسازي دولتي و تصنعي در ايران، فرم نگرفتن مفهوم "مصالح و منافع ملي" در ميان مردمان اين كشور است. بگونه اي كه در ايران هنوز کسی چيزی به نام "مصالح و منافع ملي" نمي‌شناسد. برعكس چيزي كه عملا وجود دارد تخالف و حتي تضاد بارز مصالح و منافع ملي ملل ساكن در ايران است. آنچه كه دولتين پهلوي-جمهوري اسلامي بنام مصالح و منافع ملي تبيين و تئوريزه كرده اند نيز چيزي به جز منافع و مصالح فرضي قوم فارس نيست و در تعارض آشكار با مصالح و منافع ملي كليه ملل ساكن در ايران حتي فارسها و بويژه ملت ترك و آزربايجان جنوبي قرار دارد.

 

به عنوان نمونه كافي است كه به موارد زير دقت شود:

-تبليغ زبان و خط فارسي به عنوان زبان و خط ملي و مشترك همه ايرانيان و اساس گرفتن زبان فارسي در تعريف هويت ملي ايرانيان و ملت ترك، بلكه زبان رابط و علمي منطقه اي؛

-مخالفت با گذار ايران و كشورهاي همسايه و منطقه بويژه عراق و افغانستان به سيستمهاي مدرن، لائيك و فدرال ملي؛

-دست اندازي و زياده خواهي از منابع آبي و زيرآبي درياي خزر متعلق به جمهوري آزربايجان؛

-فعاليت در راستاي دستيابي به تكنولوژي و سلاح اتمي، تشديد مسابقه تسليحاتي و نظاميگرايي در منطقه؛

-تحريك آنتي سميتيزم در خارج همزمان با تشديد تضييق حقوق اعراب در داخل و تشديد معضل فلسطين-اسرائيل؛

-پيش راندن سياستهاي استعماري در رابطه با اعراب ايران و منطقه از جمله استثمار بيرحمانه منابع نفتي الاحواز (عربستان ايران)، ادعاي تملك ارضي بر جزاير عربي و خليج فارس ناميدن خليج عربي؛

-حمايتهاي تلويحي و آشكار از تصرف و اشغال اراضي ملل مسلمان منطقه توسط سياستهاي توسعه طلبانه روسي و ارمني و يوناني و هندي و چيني و .... در چچن، قاراباغ، قبرس، كشمير، اويغورستان (سين كيانگ) و ....."

 

اين موارد كه تركيبي از سياستهاي كلان استراتژيك و خطوط قرمز دولت جمهوري اسلامي اند، تماما بر ضد منافع و در استقامتي كاملا مخالف مصالح ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان جنوبي قرار دارند. مصالح و منافع ملي ملت ترك ساكن در ايران در اين موارد را مي توان به اين شكل خلاصه نمود:

 

-ممانعت از تحميل راسيستي زبان فارسي در مناطق ترك نشين ايران، تقويت همه جانبه موقعيت زبان تركي و خط لاتين آن به عنوان زبان و خط ملي و ركن ركين هويت ملي خلق ترك، به موازات زدودن زبان تحميلي فارسي از صفحه آزربايجان، تبليغ زبان تركي به عنوان زبان رابط و علمي ايران و منطقه؛

-پشتيباني كامل از گذار ايران و كشورهاي همسايه و منطقه بويژه عراق و افغانستان به سيستمهاي مدرن، لائيك و فدرال ملي؛

-مخالفت با زياده خواهيها و توسعه طلبيهاي دولت فارسگراي ايران از منابع آبي و زيرآبي درياي خزر، حذف عنصر فارس از طرف ايراني ميز بررسي و مذاكرات اين مسائل و جايگزيني آن با صاحبان اصلي اين منابع يعني ملل ترك، گيلك، مازني و تركمن در طرف ايراني اين ميز؛

-مخالفت صريح با دستيابي قوم و حاكميت نژادپرست و بنيادگراي فارس با دستيابي به تكنولوژي و سلاح اتمي، پايان دادن به مسابقه تسليحاتي و سياستهاي نظاميگرايي در منطقه؛

-حمايت از حل مسالمت آميز مساله فلسطين و اسرائيل و تشويق به شناسائي و ايجاد برقراري روابط همه جانبه با دولتين اسرائيل و فلسطين، محكوم نمودن سياستهاي آنتي سميتيزم دولت در خارج و ضدعربي در داخل؛

-همياري و همپيماني با اعراب ايران و منطقه در مقابله با هوسهاي توسعه طلبانه فارسي و فارسستاني در الاحواز (عربستان ايران)، جزاير عربي و خليج عربي؛

-حمايت از پايان دادن به اشغال اراضي مسلمانان منطقه و سياستهاي توسعه طلبانه دولتهاي روسيه، ارمنستان، يونان، هندوستان، چين در چچن، قاراباغ، قبرس، كشمير، اويغورستان (سين كيانگ) و ....، افشاء و محكوم نمودن رل قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي در اين اشغالگريها.

 

عضويت چهار ملت ايراني در سازمان ملل بدون دولت

 

پس از يك قرن تقلا براي ملت سازي دولتي از بالا، هنوز در اين كشور ملتي بنام ملت ايران و هويتي بنام هويت ملي ايراني در كار نيست. اين پروژه در ايران ‌ به دلايل بسيار به تماميت نرسيد و حس تعلق ملي به جز لايه ‌هايي از جوامع شهري فارسزبان فراگير نشد و بويژه به ميان توده ملل غيرفارس ساكن در اين كشور نفوذ نكرد. شعور و تعلق ملي ملل ساكن در ايران به هويت و زبانهاي ملي خود، مانع از فريفته شدن آنها به دروغ هويت ملي ايراني و رضايشان به تحليل در بوته ملت ايران اما بواقع قوم فارس شد. امروزه دولتمداران و نخبگان فارس حاکم بر ايران، ديگر قادر به دفاع از ایدئولوژی رسمی نظام و فريفتن بخش بزرگی از افکار عمومی داخلی خود نمی باشند. دفاع از ايدئولوژي رسمي نظام، ملزم به ادامه انکار موجودیت سیاسی، تاریخی و فرهنگی ملل گوناگون و در راس آنها ملت ترك در ايران می باشد. همچو خطائي به صورت تشديد و تعميق شعور ملي در ميان ملل غيرفارس ايران باز توليد خواهد شد.

 

در حال حاضر از ميان ملتهاي بدون دولت ساكن در ايران چهار ملت ترك، عرب، كرد و بلوچ عضو رسمي سازمان ملل بدون دولت اند (http://www.unpo.org/). اين حادثه تنها نمونه كوچكي است كه نشان مي دهد روند ملت شوندگي از پائين و بلوغ سياسي گروههاي ملي ساكن در ايران وارد فاز غيرقابل بازگشت خود شده است. با عضويت چهار ملت عمده ساكن در ايران در سازمان ملل بدون دولت، كساني كه هنوز اصرار به وجود مفاهيمي مانند "ملت ايران" و "هويت ملي ايراني" يعني ارتجاع، نژادپرستي و تضمين نمودن تكه پارچه شدن ايران. امروز مجادله براي ايراني دمكراتيك و فدرال كه در آن هويت ملي همه گروههاي ملي اعم از ملتها و اقليتهاي ملي به رسميت شناخته شده و همه از حقوق متساوي سياسي، اداري، اقتصادي، زباني و فرهنگي، نظامي و ... برخوردارند مصداق مبارزه تمدن با بربريت، دمكراسي با فاشيسم، حقوق بشر با نژادپرستي آريايي و شونيسم فارسي دولتي، استقلال با استعمار فارسي، آزادي و عدالت با اسارت و تبعيض در ايران است.

 

گفتمان ملل ايراني و طالبين حل دمكراتيك مساله ملي در ايران

 

فارسزبانان ايران و ادبيات سياسي فارس نوعا از مسائل مربوط به چند فرهنگي، حقوق ملي و زباني و عموما مفاهيم اساسي مدرنيته، دمكراسي و حقوق بشر معاصر بسيار بدور مانده اند. بنيان نظري مقالات و بررسيهاي نخبگان فرهنگي و سياسي فارس، علي رغم عضويت چهار ملت ايراني در سازمان ملل بدون دولت، هنوز بر پيشفرضهاي موهوم و نادرستي مانند "هويت ملي ايراني"، "ملت ايران"، "زبان مشترك و ملي فارسي"، خلط كردن و جايگزيني "مساله ملل ايراني" با مساله "اقليتهاي ملي" اين كشور حتي با "مساله اقليتهاي قومي"٬ به ميان كشيدن بحث "خودگرداني" مربوط به قرن ١٩ به جاي "فدراليسم" قرن ٬٢١ مدل نشان دادن كشورهاي يونيتار داراي اقلتيهاي ملي مانند اسپانيا و فرانسه بجاي كشورهاي فدرال چند ملتي مانند هندوستان و سويس براي ايران٬ و ..... قرار دارد. در اين گفتمان غيردمكراتيك و ترمينولوژي ضد علمي، مفاهيم "کشور"، "ملت" و "دولت" به راحتي و دلبخواهانه و البته به نادرستي همواره به جاي يکديگر و نيز به جاي "دولت-ملت" به کار ميروند. در مورد مفاهيم "ايران" و "هويت ايراني" و "تاريخ ايران" و ... و "فارس" و "هويت فارسي" و "تاريخ فارسێ" و.... نيز وضعيت مشابهي حاكم است.

 

تا زمانيكه به مسائل ايران و جهان با اساس گرفتن اين ترمينولوژي و مفاهيم خيالي، جهان بيني اسير در چنبره قوميتگرائي افراطي فارسي، تاكتيكها و گفتمانهاي دولتي و نژادپرستانه و ديدگاههاي مخدوش و پيشداورانه ادبيات سياسي فارسي نگاه شود، نميتوان مسائل واقعي ايران را درك نمود و با سنت و روش سياسي مرسوم سفسطه و مغلطه در ميان روشنفكران فارس نميتوان با دنياي معاصر همگام گرديد، چاره اي انساني و دمكراتيك براي حل اين مسائل انديشيد و به عمل رسانيد.