Saturday, May 31, 2003

 

سؤزوموز

وبلاگ تورك خاتون:Türkxatun
افشار - Afshar:
وبلاگ تركهاى آذرى (خراسانى٫ آذربايجانى) شمال خراسان
ايلخان - Elxan:
وبلاگ تركهاى آذرى جنوب و مركز ايران (قشقايى٫ خمسه٫ افشار٫...)
تورك آدليم - Turk Adlim:
وبلاگ نامداران و مشاهير ترك ايران

شمس كسمايى


از وبلاگ تورك خاتون


در حدود سالهاى جنگ جهانى اول نوگرايى شعرى در اروپا و به تبع آن در ادبيات تركى عثمانى و قفقاز جدى شد. تركهاى ايران٫ نيز اديبان جوان از ديگر مليتهاى ايرانى كه روزگار آنان را به سرزمين هاى عثمانى (تركيه) و قفقاز (آذربايجان شمالى) انداخته بود٫ با شهامت اين نوگرايىها را از زبان و ادبيات تركى جذب كردند و چون سوغاتى گرامى به كشور باز آوردند. سه نفر اديب ترك در آغاز بيش از ديگران اين دلاورى را نشان دادند تا داد نوگرايى در ادبيات فارسى دهند: "شمس كسمايى"٫ "تقى رفعت تبريزى"٫ "جعفر خامنه اى". اينان و ديگر قلم بدستان ترك و آذربايجان تحت تاثير موج نوى شعر فرانسه و اروپا كه پرتوى از آن به عثمانى و قفقاز تابيده بود از تجدد ادبى و انقلاب ادبى در زبان و ادبيات فارسى دم مىزدند. اين سه نوگراى آذرى بانى شعر نو و مدرن فارسى اند.


دو نكته:


نكته اول: با گذشت هر روز دولت ايران كاراكتر فارسى بيشترى به خود مىگيرد و با پررنگتر شدن قوميت گرايى افراطى فارسى در ساختار و سياستهاى اين دولت و گسترش و تعميق آنها٫ حلقه محاصره زبان و فرهنگهاى مليتهاى ايرانى و عمده ترينشان يعنى تركى آذرى نيز تنگتر و بر شتاب نابودى اين قوم٫ زبان و فرهنگ آن در ايران افزوده تر مىشود. در چنين شرايطى بر فرد فرد تركهاى ايران است كه خود مستقلا بپا خواسته و از همه امكانات مدنى براى حفظ زبان و فرهنگ و هويت خويش استفاده نمايند. در اين ميان مسئوليت شاعران٫ ادبا و نويسندگان ترك ايرانى و آذربايجانى٫ در استفاده از زبان تركى آذرى در بيان احساسات و آفرينش هنر و صنعت خويش٫ گسترش و معاصر ساختن٫ زدودن گرد وغبار از رخ آن و تقديم زيبايى ها و ظرايف اين زبان به توده مردم و جلب توجه آنان بدان دو چندان است. شرايط امروز ايران و وضعيت اسف بار تركهاى ايران و زبان و ادبيات تركى ديگر مجوزى براى روشنفكران و ادباى ترك ايرانى براى پرداختن و اولويت دادن به زبان و ادبيات قوم همسايه فارس٫ مانند آنچه در سراسر قرون ٢٠ و ١٩ و پيش از آن شاهد بوده ايم را نمىدهد.


نكته دوم: مىتوان گفت كه ادبيات و فرهنگ خلق فارس و بويژه ادبيات مدرن فارسى بويژه در مرحله تشكل آن٫ عمدتا چيزى به جز بازتابى از ادبيات و فرهنگ تركى (آذربايجانى٫ عثمانى) نيست. ادبيات مدرن فارسى بدون نامهاى تركهايى مانند جعفر خامنه اى٫ تقى رفعت٫ شمس كسمايى٫ آخوندوف٫ عبدالرحيم طالبوف٫ محمدامين رسولزاده٫ دهخدا٫ كسروى٫ مفتون امينى٫ پروين اعتصامى٫ صمد بهرنگى٫ احمد شاملو٫ رضا براهنى٫ غلامحسين ساعدى٫ ايرج ميرزا٫ عمران صلاحى٫ ابراهيم نبوى٫ فريدون توللى٫ يوسف اعتصام الملك٫ محمدحسين شهريار٫ نادر نادرپور٫ ميرزا آقا تبريزى٫ غنىزاده سلماسى٫ اسماعيل خويى٫ يوسف خان مستشارالدوله٫ زين العابدين مراغى ... غير قابل تصور است. تركهاى ايران از اين نقش تاريخى خويش در تشكل ادبيات نوين فارسى مىبايست مغرور و فارسهاى ايران نيز منتدار ايشان باشند.


زندگاني شمس کسمايي


خاندان كسمائى از تركهاى آذربايجان شمالى (امروز جزء خاك گرجستان) بودند كه پس از فتح هفده شهر قفقاز به دست آغا محمدخان پادشاه دولت تركى قاجار به آذربايجان جنوبى مهاجرت كرده بعضى از آنها در قزوين و جمعى در تبريز به كار تجارت پرداختند و عده اى نيز از آنجا به ساير نقاط ايران پراكنده شدند. يكى از افراد اين خانواده خليل پسر حاجى محمد صادق بود كه در يزدفارسستان مىزيست. خانم شمس کسمايي فرزند وى بود كه به سال ۱۲۶۲ در يزد فارسستان زاده شد. پس از ازدواج به همراه همسرش ارباب زاده، که تاجر چاي بود، براى تجارت به عشق آباد روسيه پايتخت ترکمنستان کنوني رفت. وي پس از چهار و به روايتى ده سال اقامت و زندگى در آنجا و به دنبال ورشکستگي شوهرش در سال ۱۲۹۷ (١٩١٨) به همراه همسر و دو فرزندش صفا و اکبر (1) به ايران بازگشته و اينبار به سرزمين پدرى شمس٫ آذربايجان آمد و در تبريز که مقارن آن سالها مرکز پر تلاطم جنب و جوش فکري و سياسي ايران بود ساکن گرديد.


خانم كسمايى علاوه بر زبان مادرى و ملى خود تركى زبانهاى روسى و فارسى را به خوبى مىدانست. شمس زني آزادي خواه و مستقل و يكى از زنان روشنفكر و دانشمند ايران بود. وى در زمان تشكيل حكومت آزادستان در آذربايجان جنوبى به رهبرى شيخ محمد خيابانى در تبريز مىزيست و در تحرکات اجتماعي و انقلابي آذربايجان سرزمين پدرى خويش مشارکت فعال داشت. وقتى تقى رفعت مجله "آزاديستان" را به چاپ داد٫ چون زنى فرهيخته و از خاندانى اديب و اهل هنر بود از همان آغاز به گروه نويسندگان نشريه تجدد پيوست و در انتشار ادبيات تازه خود ترديد نكرد. سرلوحه مجله چنين بود: "مجله اى است هواخواه تجدد در ادبيات". همين جمله بر بسيارى ناگوار آمد و بسيارى از ادبا و صاحبان قلم فارس حتى روشنترين آنها مانند بهار با اين حركت متجدد و نوگراى آغاز شده از آذربايجان و اشعار و شعرهاى تازه روزنامه تجدد و مجله آزاديستان به مخالفت برخاستند. اعضاى انجمن كاوه مانند جمال زاده هم با آن كه در وسط ميدان بحثهاى نوجويى ادبى در اروپا بودند٫ از حمله به رفعت و كسمايى و شعر تازه غفلت نكردند. در هر شماره يك قطعه از ادبيات سنتى و يك قطعه از نوشته هاى امروز –آن روز – را كنار هم مىگذاشت و به ريش و گيس امروزيان- آن روزيان- مىخنديد. خوگرفتن محيط ادبى سنتى فارس مانند ديگر عرصه هاى اجتماعى اين قوم٫ در مقابل نسيم تجدد و نوانديشى و نوسازىاى كه از سوى تركهاى ايران و آذربايجان در حال وزيدن بود آسان نبوده است.


خانم شمس كسمايى هنگامى كه با خانواده خود به تبريز آمد طبق فرهنگ تركى-آذربايجانى چادر به سر نداشت و نخستين زن مسلمان ايرانى بود كه آزادانه در كوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به واسطه همين آزادگى و آزادمنشى در آن روزهاى تاريك از دست مردم نادان زجرها و سختيهاى فراوان كشيد. در تبريز -آذربايجان خانه اش محفل نويسندگان و دانشمندان بود. پس از کشته شدن تقى رفعت و روي کار آورده شدن رضاشاه از سوى دولت استعمارى انگليس، جمع مبارزان آذربايجان پراکنده شدند. همسر شمس به سال ۱۳۰۷ در گذشت. او با تنها دخترش صفا به يزد – فارسستان رفت ولى بعد از آن که با شخص ديگري به نام محمد حسين رشتيان ازدواج کرد، زندگي خود و خانواده اش را به تهران منتقل کرد و در آنجا روزگار و سالهاي پاياني عمر خود را به تنهايى و خاموشى و گوشه نشيني گذراند تا در سال ١٣٤٠ در گذشت.


از اشعار او مقدار کمي باقي مانده است. از شمس کسمايي در شهريور ماه ۱۲۹۹ در مجله آزاديستان-چاپ تبريز قطعه شعري با پاره هايي فارغ از قيد تسوي و قافيه بندي معمول پيشينيان منتشر شد که جزو نخستين نمونه هاي تجدد در شعر فارسي به شمار مي آيد. بخشهايي از آن قطعه:


پرورش طبيعت
ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده گشتند مايوس
بلي، پاي بر دامن و سر به زانو نشينم
که چون نيم وحشي گرفتار يک سرزمينم
نه ياري خيرم
نه نيروي شرم
نه تير و نه تيغم بود، نيست دندان تيزم
نه پاي گريزم
از اين روي در دست همجنس خود در فشارم
ز دنيا و از سلک دنياپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم


از خطاب به قرن بيستم:
آن روز كه زادى٫ چه نويدى كه ندادى
امروز كه رستى٫ تو ز خون يكسره مستى
زين سان كه تو ره بسپرى اى آفت هستى
فردا به وجود آرى يك تل رمادى
---
1 -
اكبر ارباب زاده فرزند شمس نقاش زبردستى بود و به زبان و ادبيات چند كشور خارجى آشنايى داشت و خود شعر فارسى نيز مىسرود و ١٨ يا ١٩ سال داشت كه به وضع دردناكى در مبارزات جنگل- گيلان كشته شد. يكى از اشعار زيباى ابولاقاسم لاهوتى شاعر آزاده كرد با عنوان عمر گل خطاب به شمس كسمايى و در دلدارى مادر داغدار در باره اين جوان ناكام سروده شده است:
در فراق گل خو اي بلبل
نه فغان برکش و نه زاري کن
صبر بنما و بردباري کن
مکن آشفته موي چون سنبل

گئرچه يه هو!!!