عمران
صلاحینی
اونوتمایاجاغیق
عمران
صلاحي شاعر و
طنزنويس ترك
آذرى.
مهران بهاری
عمران
صلاحي معتقد
است: خنده،
رها شدن يك
نيروي دروني
ذخيره شده است
كه ميتواند
معمولي يا هنري
باشد و البته
در اين ميان
تفاوتي است
فراوان. صلاحى
متولد دهم
اسفندماه سال
١٣٢٥ محله ي
اميريه ي
تهران[١] است.
سرنوشت اين
گونه رقم خورده
بود كه صلاحى
شاعر شود آن
چنانكه به
گفته خود به
جاى اينكه او
شعر را انتخاب
كند شعر او را
انتخاب كرده
است. اولين
شعرش در سن ١٥
سالگى زمانى
كه در شهر
تبريز بود در
مجله اطلاعات كودكان
چاپ شد و
تاكنون آثار
متعددي در
ايران و خارج
از كشور از او
منتشر شده
است. روال
زندگى اين
شاعر و طنز
پرداز او را
به سمت تجربه
فرمهاى
متفاوت در شعر
سوق داده است.
گاهى ترانه و
اشعار كلاسيك
همچون مثنوى٫
غزل٫ قصيده و
دو بيتى سروده
و گاهى اشعارى
در اوزان نيمايى
و در اين
ساليان اخير
هم شعر سپيد.
ازجمله آثار
او ميتوان به:
گريه در آب، قطاري
در مه،
ايستگاه بين
راه، هفدهم،
ناگاه يك
نگاه، آي نسيم
سحري يه دل
پاره دارم چند
ميخري ، شايد
باور نكنيد،
يك لب و هزار
خنده، روياهاي
مرد نيلوفري و
طنز و شوخ
طبعي
ملانصرالدين٫
از گلستان من
ببر ورقي،
داستان ها و
قطعات
طنز٫حالا
حكايت ماست٫
گزيده ادبيات معاصر٫
مجموعه اشعار
عمران صلاحي٫
گريه در آب٫
يك لب و هزار
خنده٫
طنزآوران
امروز ايران اشاره
كرد. نيز
مجموعه “پنجره
دن داش گلير”
كه اشعار تركى
او را در بر
مىگيرد و
آخرين
كتابهاي وي
هزار و يك
آئينه و “آينا
كيمي” ( به زبان
تركي چون
آينه) است كه
در سال ١٣٨٠
به چاپ رسيده
است.…. در زير
بخشهايى
انتخابى از
چند مصاحبه
عمران صلاحى
از سايت
روزنامه
همشهرى چاپ
تهران و نيز
سايت دوهفته
نامه
اينترنتى هفت سنگ
آورده مىشود.
دو
نكته:
نكته اول: با
گذشت هر روز
دولت ايران
كاراكتر فارسى
بيشترى به خود
مىگيرد و با
پررنگتر شدن
قوميت گرايى
افراطى فارسى
در ساختار و
سياستهاى اين
دولت و گسترش
و تعميق آنها٫
حلقه محاصره
زبان و
فرهنگهاى
مليتهاى
ايرانى و عمده
ترينشان يعنى
تركى آذرى نيز
تنگتر و بر
شتاب نابودى
اين قوم٫ زبان
و فرهنگ آن در
ايران افزوده
تر مىشود. در
چنين شرايطى
بر فرد فرد
تركهاى ايران
است كه خود
مستقلا بپا
خواسته و از
همه امكانات
مدنى براى حفظ
زبان و فرهنگ
و هويت خويش استفاده
نمايند. در
اين ميان
مسئوليت
شاعران٫ ادبا
و نويسندگان
ترك ايرانى و
آذربايجانى٫
در استفاده از
زبان تركى
آذرى در بيان
احساسات و
آفرينش هنر و
صنعت خويش٫
گسترش و معاصر
ساختن٫ زدودن
گرد وغبار از
رخ آن و تقديم
زيبايى ها و
ظرايف اين
زبان به توده
مردم و جلب توجه
آنان بدان
دوچندان است.
[٢]
نكته
دوم:
مىتوان گفت كه
ادبيات و
فرهنگ خلق
فارس و بويژه
ادبيات مدرن
فارسى عمدتا
چيزى به جز بازتابى
از ادبيات و
فرهنگ
تركى-آذربايجانى
نيست. در
تائيد اين
تثبيت به
گمانم ٫ تاملى
كوتاه در
نامهاى
بزرگان تركى
مانند دده
قورقود٫ ملانصرالدين٫
صمد بهرنگى٫
احمد شاملو٫
براهنى٫
غلامحسين
ساعدى٫ ايرج
ميرزا٫ عمران
صلاحى٫
ابراهيم نبوى…
كه در اين
نوشته نيز
آمده اند
مىتواند بقدر
كافى راهگشا
باشد. فرهنگ
تركى و
آذربايجانى
بالطبع مهر
خويش را بر
آثار فارسى
عمران صلاحى
نيز زده است
(ذكر قوپوز٫
ناظم حكمت٫
كافه خران٫
ائششك كئيفى٫
حيدرخان عمواغلو٫
ستارخان٫ صفى
عليشاه٫
مراغه٫ تبريز٫
آذربايجان و
تركيه….. در
همين مصاحبه
ها و نيز
مصاحبه كاملا
جدى و كاملا
طنز با
روزنامه اعتماد)
[٣]
برجسته
ترين طنزنويس
معاصر زبان
فارسى.
عمران صلاحى
در تاريخ ١٠
اسفند سال
١٣٢٥ از پدرى
اردبيلى
(آذربايجان
جنوبى) و
مادرى اهل باكو
(آذربايجان
شمالى) در
تهران بدنيا
آمد. پدرش كارمند
راه آهن بود و
زمانى كه
عمران كلاس
پنجم ابتدايى
را مىگذراند
براى ادامه
كار به شهر
تبريز منتقل
شد.” خواهر
كوچكى داشتم
كه با يك
سرماخوردگى
ساده از
دستمان رفت و
من خيلى غمگين
و متاثر براى
او شدم. چيزهايى
نوشتم كه با
توجه به سن و
سالى كه داشتم
بسيار ساده و
ابتدايى و
صرفا بيان يك
احساس بود.
شكل و محتوى
آن يادم نمى
آيد.. …هيچ وضعيت
مشخصى نداشتم.
اولين شعر من
در سن ١٥
سالگى زمانى
كه در شهر
تبريز بودم در
مجله اطلاعات
كودكان چاپ
شد. كارم را با
مثنوى آغاز
كرده بودم. هيچ
راهنماى فكرى
در زمينه شعر
نداشتم….پانزده
ساله بودم كه
خبر فوت پدرم
را آوردند. در
يك شب زمستان
سرد پدر من با
چند نفر از
دوستان و
همكارانش پس
از ساعتها كار
از شدت سرما
در يك واگن
بارى كهنه در
بشكه اى آتش
روشن مىكنند و
در واگن را
مىبندند. حتى
درزها و روزنه
هاى ديوارهاى
واگن را براى
هدر نرفتن گرما
پوشانده
بودند. گازى
كه از سوختن
قير يا روغن
بشكه در واگن
توليد مىشود
آنها را دچار
خفگى مىكند.
يك نفر كه كف
واگن افتاده بود
از هواى پايين
در تنفس مىكند
و نجات پيدا مىكند.
يك نفر
ديگرشان نيمى
از بدنش براى
هميشه فلج شد
و پدر من با
يكى دو نفر
ديگر فوت
كردند. در
آغاز نوجوانى
ضربه سنگينى
بر اثر مرگ
پدر بر من
وارد شد.”
صلاحى
همراه با
خانواده خود
در ١٣٤٢ به
تهران مىآيد و
در همان سال
به انجمنهاى
ادبى پايتخت راه
مىيابد.
“دوستى داشتم
كه شاگرد
تعمير كار دوچرخه
بود. يكى از
مشترىهاى
آنها در جلسات
ادبى رفت و
آمد داشت و
ازطريق همان
بود كه پاى من هم
به اين جلسات
باز شد…. من بچه
ی جواديه بودم
، ولي مدرسه
ام خيابان شوش
بود . آن موقع
دوچرخهاي داشتم
كه با آن از
خانهمان –
جواديه – به
مدرسه –
خيابان شوش –
مي رفتم و مي
آمدم. يك روز
بچه هاي شوش
(كه خيلي هم
بچه هاي شروري
بودند اتفاقا)
با سنگ زدند و
پره هاي دوچرخه
ام را شكستند.
من هم عصباني
شدم از شدت
ناراحتي و در
همان عالم
بچگي شعري از
زبان بچههاي
جواديه در هجو
خودشان گفتم:
من بچه جواديه
هستم، آهاي
كاكا- يك
شيشكي به ريش
تو بستم ، آهاي
كاكا !! … آن
روزها وضع
خانوادهي ما
طوري نبود كه
حتي روزنامه
بخريم. چه
برسد به
توفيق. به
خاطر همين
هميشه شماره
هاي قديمي روزنامه
ها و مجلات
كهنه را از
بين آشغالها
پيدا مي كردم
و مي خواندم .
يادم مي آيد
همان روزها چند
صفحه اي از
مجله توفيق را
از داخل جويي
بين آشغالها
پيدا كرده
بودم ؛ آنهم
پاره و يكي دو
صفحه كه
مشخصات توفيق
هم در آن بود… و
خوانده بودم و
خيلي هم خوشم
آمده بود . به خاطر
همين اين شعر
آهاي كاكا… يك
شيشكي به ريش
تو بستم آهاي
كاكا…را به
همراه يك
كاريكاتور براي
نشريه توفيق
فرستادم . دو
سه هفته بعد ،
نامه اي از
طرف حسين
توفيق به دست
من رسيد .
نوشته بود كه
كاريكاتور و
شعر من در
بهترين صفحه ي
توفيق چاپ شده
و اينكه براي
همكاري با
توفيق منتظر
من هستند . در
اسرع وقت خودت
را به ما
معرفي كن …
خلاصه اينطور
شد كه يك روز
بعد از مدرسه
دوچرخه ام را
برداشتم و
رفتم خيابان
استانبول ،
دفتر نشريه
توفيق ….. از من
استقبال
زيادي كردند.
هنوز آن شماره
ی اول كارم را
دارم. همان شب
مرا به
تحريريه بردند.
روز فكر و
سوژه براي روي
جلد و پشت جلد
بود… تمام
سوژههاي آن شب
مرا قبول
كردند. خيلي
برايم عجيب بود…”
در سال ١٣٤٥
زمانى كه هنوز
تحصيلات خود
در دبيرستان
را به پايان
نرسانده بود
در روزنامه توفيق٫
مشهورترين نشريه
طنز تاريخ
مطبوعات
فارسى ايران
به عنوان كم
سن و سال ترين
نويسنده
روزنامه
مشغول به كار
شد. نوشتن در
اين روزنامه
براى صلاحى
اين نتيجه را
به دنبال داشت
كه اركان
اشعار آينده خود
را ْپايه
گذارى كند.
نگاه ساده و
بى پيرايه او
به زندگى
روزمره مردم
عادى و به تصوير
كشيدن آنها با
زبانى محاوره
اى و اغلب طنز
آميز در
قالبهاى شعرى
به موازات
آموخته هاى او
در روزنامه
توفيق از ضرب
المثلها٫
متلها و حرفهاى
كوچه و بازار
قرار مىگيرد.
“حالا مىبينم
كه همينها
چقدر به
موسيقى كلام
حتى در شعرهاى
امروز من كمك
مىكند”
يكى از مواردى
كه عمران
صلاحى همواره
به نام شانس
بزرگ زندگى
خود از آن ياد
مىكند آشنايى
او با پرويز
شاهپور٫
طنزنويس
معروف آن
دوران و همسر
فروغ فرخزاد
بود كه اين هم
از طريق
روزنامه
توفيق حاصل
شد. آشنايى اى
كه در گذر
سالها تبديل
به صميميت شد
و به مدت ٣٣
سال تا سال ٧٨
لحظه مرگ
شاپور ادامه
يافت. “همان شب
من تصادفاً
كنار پرويز
شاپور نشستم
كه خيلي به من
محبت و مهرباني
كرد. آنموقع نه
ريش داشت و نه
سبيل! دوستيمان
ادامه پيدا
كرد و ما هم به
كافه سلمان ميرفتيم
كه پاتوق اهل
قلم براهني،
ساعدي …بود….ستون
بسيار معروفى
بود در توفيق
به اسم
سبديات. تمام
چيزهايى كه
مثلا به درد
نمىخورد يا در
روال توفيق
نبود در
سبديات چاپ
مىكردند. كمكم
سبديات چنان
وجهاي
پيدا كرد كه
همه دوست
داشتند
كارشان در سبديات
چاپ شود. حتي
قبل از ما كار
صمد بهرنگي در
سبديات چاپ ميشد.
من و شاپور هم
كمكم
وارد سبديات
شديم . همان
روزها بود كه
شاهپور به من
پيشنهاد داد
كه كارهاى
مشتركى را با شاملو
در مجله خوشه
بفرستيم. سال
چهل و شش - چهل و
هفت كه احمد
شاملو سردبير
مجله ی خوشه
شد؛ ما در
خوشه كارهاي
مشتركي كرديم.
شاپور سوژه فكر
ميكرد
و من اينها را
ميكشيدم
كه زيرش مينوشتيم:
تقدير از
شاپور… تصوير
از صلاحي… تا
اين كه در
همان خوشه در
سال چهل و شش -
چهل و هفت يك مقدار
از نوشتههاي شاپور
را شاملو، با
سليقه ی خودش
آنها را تنظيم
كرد و نام
كاريكلماتور
را بر آن
گذاشت …در محل
ختم شاپور كه
خانقاه صفي
عليشاه بود؛ براي
اولين بار در
ختم، طنز
خوانديم. به
جاي گريه، همه
ميخنديدند
و غش و ريسه ميرفتند.
آمدم بيرون.
برادر شاپور
كه صاحب عزا بود
گفت: «صلاحي
شانس آوردي كه
اينجا صفي
عليشاه است و
دمكراتيك. اگر
جاي ديگر بود …»
سنگ قبر شاپور
اولين سنگ
قبريست كه روي
آن كاريكاتور
است.” صلاحى در
همان سالها به
ترانه سرايى
با دورى گزيدن
از رمانتيسم
محض و مد شده
هم اعتنا
داشت. بسيارى
از ترانه هاى
او با صداى
خوانندگان معروف
آن زمان و به
همراه قطعات
موسيقى كه
آهنگسازان بر
آنها ساختند
تبديل به آواز
شدند….چهارمين
مجموعه شعر او
با نام :هفدهم:
اثرى از هر
حيث متفاوت با
آثار گذشته
شاعر بود. “در روزى
كه قتل عام
ميدان ژاله
اتفاق افتاد
من تصادفا
آنجا بودم.
صحنه هايى كه
آن روز ديدم
چنان من را
تكان داد كه
شب رفتم روى
پشت بام خانه
و تا صبح گريه
كردم و شعر
نوشتم. ديگر
به هيچ چيز كارى
نداشتم٫ به
اينكه اشعار من
آن وزن يا
انسجام لازم
را دارند يا
نه. فقط به فكر
نوشتن بودم.
حاصل چيز
آشفته اى شد
كه نام هفدهم
را بر آن
نهادم”.
اوج
پختگى يك
هنرمند-بازگشت
به خويشتن يك
انسان: عمران
صلاحى تركى
نويس
پس از انتشار
مجموعه هفدهم
يك ركود در
زمينه كتاب
شعر (فارسى
سرايى) براى
صلاحى پديد
آمد كه ٢٢ سال
ادامه پيدا
كرد و با انتشار
كتاب “آى نسيم
سحرى…..” و تجديد
چاپ مجموعه
هاى “گريه در
آب” و ” ايستگاه”
هر دو در قالب
كتابى واحد با
عنوان “ناگاه
يك نگاه” و
پيشتر از آنها
انتشار
مجموعه تركى
“پنجره دن داش
گلير” پايان
يافت. برخلاف
نظر بسيارى كه
صلاحى را به
كم كارى در
اين سالها
متهم كرده اند
او در اين مدت
٢٢ سال بيشتر
از هميشه شعر
سروده است.
صلاحى نخستين
مجموعه اشعار
تركى خويش
“پنجره دن داش
گلير” را در
اين سالها پديد
آورده است. در
واقع اين
سالهاى اوج
پختگى هنرى
صلاحى همزمان
بوده است با
باز نگرش و
بازگشت وى به
فرهنگ و زبان
ملىتركى-آذربايجانىاش.
در همان
سالهاى دهه
شصت صلاحى بار
ديگر دست به
تجربه آزمايى
مىزند و تحت
تاثير جريانهاى
رايج شعر
تركيه و
آذربايجان
اشعارى با وزن
هجايى
مىسرايد. او
مجموعه اى از
همين اشعار
خود را با نام
“آن سوى نقطه
چين ها” گرد
آورى كرده
است. سپس تحت
تاثير ناظم
حكمت شاعر
بزرگ كشور
تركيه قرار
مىگيرد .حكمت
در شعر تركى
وزن هجايى را
هم كنار
گذاشته بود و
به جاى آن ضرب
آهنگ و ريتم
را وارد كرده
بود٫ طريقى كه
شاملو هم تحت
تاثير او
پيمود….انتشار
كتاب اشعار
تركى آينا
كيمى به سال
١٣٨٠ نقطه
عطفى در حيات
و اوج آفرينش
ادبى عمران صلاحى
شمرده می شود.
صلاحى
در مصاحبه اى
در باره چاپ
دومين كتاب شعر
تركى خود می
گويد: “من خوب
دومين مجموعه
شعر تركيمه كه
در اومده٫
همين سال
هشتاد در
اومد. آينا
كيمى يعنى مثل
آينه. ما مثل
قورباغه ذو حياتين
هستيم هم تو
آب هستيم هم
تو خشكى. مىشه
گفت ذولسانين
يعنى به دو
زبون شعر
مىگيم ديگه.
….در خارج مثل
اينكه به هر
حال
(ايرانيان)
ترك زياد هست
و احتياجى نيست
كه من (اشعار
تركيم را)
ترجمه بكنم…
يادم هست كه
تو يه سفرى كه
تا اونجا
اومده بودم
براى ما دو تا
شب شعر تركى
گذاشتن.
گوندوز
گونه عادتى
وار٫ گئجه
اولدوزلارا٫
آيا
بوداقلار
باهارا
ميوه لر يايا
گمىلر دنيزه٫
باليقلار
چايا
پنجره لر
آچيلماغا٫
بير آز تازا
هاوايا
آچيق يئلكن
عادتى وار
يئللره
آراز دلى
سئللره
آينا گؤزه
للييه٫ داراق
تئللره
غريب آدام
عادتى وار
وطنه
داغلار
دومانا٫ چنه
آيريليق
گونلرى منه
من سنه!
روز
به آفتاب عادت
دارد٫ شب به
ستارگان و ماه
شاخساران به
بهار٫ ميوه ها
به تابستان
كشتيها به
دريا٫ ماهيها
به رود
پنجره ها به
باز شدن٫ به
كمى هواى تازه
بادبان گشوده
به بادها عادت
دارد
ارس به سيلهاى
ديوانه
آينه به
زيبايى
شانه به گيسو
انسان غريب به
وطن عادت دارد
كوهها به مه
روزها به
جدايى من
من به تو!
::
پارچالانديق
سينماديق
داش آتانلار
بيلمه ديلر
پارچالانميش
آينادا
بير آيدان مين
آى چيخار
بير گونشدن
مين گونش
بير
اولدوزدان
مين اولدوز
پارچالانديق
آينا كيمى
چوخالاريق٫
چوخالداريق
ايشيغى
تكه
تكه شديم اما
نشكستيم
سنگ اندازان
ندانستند كه
در آينه شكسته
يك ماه هزار
ماه مىشود٫
يك خورشيد
هزار خورشيد
يك ستاره هزار
ستاره
تكه تكه شديم
چون آينه
فراوان
مىشويم و
فراوان
مىسازيم
روشنايى!
—————–
[١]-
تهران٫
پايتخت دولت
تركى –آذرى
قاجار متروپلى
اساسا دوزبانه
(تركى آذرى و
فارسى) واقع
در محل تلاقى
ناحيه پيوسته
تركنشين شمال
غرب ايران
(آذربايجان) و
ناحيه پيوسته
فارس نشين
مركز و شرق
ايران (فارسستان-پرشيا)
مىباشد.
[٢]- اشاره به
اين نوشته
پيشه ورى:
آذربايجان ديلى
دئيمى بير ديل
دئييلدير.
اونون بؤيوك
خالق٫ گئنيش
جماعت قوووه
سى كيمى
آرخاسى
واردير.
ديليميز خالقين
ياراتديغى
داستانلار٫
ضرب المثللر٫
حيكايه و
ناغيللار
واسيطه سى
ايله
دونيانين ان
بؤيوك ديللرى
ايله رقابت
ائده بيلر.
شاعيرلريميز٫
اديبلريميز
بو ديل واسيطه
سى ايله اؤز
ائحساساتلارينى
و اؤز هونر و
صنعتلرينى ووجودا
گتيريب
خالقين
نظرينى جلب
ائده بيلرلر.
بيزيم وظيفه
ميز اونو
گئنيشله
نديرمك٫ اونو
موعاصير حالا
سالماق٫
اونون گؤزه
لليكلرينى
اينجه
ليكلرينى
حيسسيياتينى
توز تورپاق
آلتيندان
چيخاريب و
عالى بير ظرف
ايچريسينده
خالقا تقديم
ائتمكدن
عيبارتدير.
آذربايجان
يازيچيلارى قبول
ائتديكلرى
بير چتين و
آغير وظيفه نى
ايمان و عقيده
ايله ايفا
ائتمكله
ديليميزين
گؤزه ل لييينى
و اونون
ترققيسى و
تكامولونو
تامين ائده
جكلرينه
بيزيم جيددى
ايمانيميز
واردير.
[٣]- بخشى از اين
مصاحبه چنين
است: شاعران
آذري دور يك
ميز، در گوش
هم شعر
ميخواندند….
شاعران آذري
هميشه ويلان
بوده اند. بعد
هم كه آن قهوه
چي حوصله اش
سر رفت و قهوه
خانه را به فروشگاه
كامپيوتر
تبديل كرد،
صداي شاعران
آذري، فقط از
تنورهاي
مخروبه و
«قوپوز»هاي
بيسيم قايم
شده در
يخدانهاي چال
شده در
بستانها ميآمد.
-در دوره بعدي
انتخابات
رياست جمهوري،
عمران
نميخواهد از
جواديه و يا
مراغه كانديدا
شود؟
تصور
بفرماييد اگر
شما يا آقاي
نبوي يا امثال
من رييس جمهور
بشوند چه
ميشود. اگر
كاري هم نتوانيم
براي مردم
انجام دهيم،
لااقل آنها را
ميخندانيم. از
جواديه و
مراغه اسم
برديد. جالب است،
هم شما ترك
هستيد، هم نبوي
و هم من. اين سه
ترك وقتي كنار
هم بنشينند، انسانهاي
سترگي ميشوند.
-اگر همين
الان دده
قورقود و حيدر
عمواوغلي، ستارخان،
شل سيلور
استاين، ايرج
ميرزا و ملانصرالدين
زنده بودند و
دقيقا در
وضعيت فعلي مملكت
ما زندگي
ميكردند در چه
موقعيتي قرار
داشتند؟
دده قورقورد،
دده اش
درميآمد
(ترجمه: يعني
پدرش
درميآمد). حيدر
عمو اوغلي
ميشد حاج آقا
حيدر. ايرج
ميرزا كه همين
حالايش هم پشت
نقطه چينها
قايم شده است
و دارد به ما
چشمك ميزند.
چون ميبيند ما
چه خوب نقطه
چينها را
ميخوانيم و
حتي كلمات
مناسبتري جاي
كلمات اصلي
ميگذاريم.
ملانصرالدين
هم كه هميشه
زنده است….
گاهي ميزند به
كوچه علي چپ و
گاهي زبل بازي
درميآورد.
خودش را با هر
هوايي وفق
ميدهد. براي
همين هميشه
زنده است.
ستارخان هم كه
فقط اسمش
مانده است. آن
هم روي يك پل
قديمي كه
هميشه داراي
ترافيك است. به
همين علت مردم
از ستارخان به
نيكي ياد
نميكنند.
-از كافه خران
هم خبري
داريد؟
والله هيچ
خبري ندارم.
هيچوقت هم به
آنجا نرفته
ام. با اينكه
عضو حزب خران
روزنامه
توفيق بوده
ام. شنيده ام
يك روز
غلامحسين
ساعدي با جلال
آلاحمد به
همان قهوه
خانه ياد شده
فوق ميروند،
تا وارد
ميشوند از هر
طرف متلك بار
آلاحمد
ميكنند. آل
احمد به ساعدي
ميگويد به آنها
بگو من كوچك
شما هستم.
ساعدي هم اين
حرف را به
تركي منتقل
ميكند به
آنها. يكي از
آن گوشه داد
ميزند: هيچ هم
كوچك نيست،
كاملا اندازه
است.
- پنجاه سال
ديگر، عمران
در جهنم است
يا بهشت؟ و
آنجا مشغول چه
كاري است؟
زندگي ما
آنقدر جهنمي
بوده كه فكر
نميكنم عذاب
جهنم روي ما
ديگر تاؤير
داشته باشد.
آنقدر به عذاب
كشيدن عادت
كرده ايم كه
ديگر از آن
خوشخوشانمان
ميشود. تركها
ميگويند «ائششك
كيفي»!
……………….
سؤزوموز سیته
سیندن
آلینمیشدیر.
www.yenises.org