نویسنده ی عصیانگر دوریس لسینگ برنده ی جایزه ی ادبی نوبل شد

س. حاتملوی

 

دریافت جایزه ی نوبل برای ادبیات توسط نویسنده ی انگلیسی دوریس لسینگ همانند دریافت این جایزه توسط اورهان پاموک نویسنده ی ترک در سطح بین المللی باعث بحث های مختلفی شد. علیرغم اینکه بسیاری از منقدان ادبی، لسینگ را به عنوان نویسنده ای می شناسند که جامعه ی متضاد انسانی را در جهات مختلف آن شکاکانه بررسی کرده و آنرا با احساساتی که از نیروی آینده ساز قلمش سرچشمه می گیرد بیان می کند، عده ای دیگر او را به عنوان یک نویسنده ی برجسته قبول ندارند. با اینهمه به نظر من لسینگ نویسنده ی بزرگی است که لایق دریافت این جایزه ی بین المللی می باشد.

 

در ایران، عوض بررسی وضعیت اسف انگیز ادبیات و رمان نویسی در این کشور، پاره ای از قلم بدست ها در داخل و خارج به شیوه ی مرضیه ی همیشگی توطئه ای را در این کار کشف کردند. خبرگزاری فارس از لسینگ به عنوان یک نویسنده ی ایرانی نام برده و با تبلیغات تهوع آوری به مسکوت گذاشته شدن محل تولد این نویسنده اعتراض کرد. انگار صرف متولد شدن این خانم نویسنده در شهر کرمانشاه و آنهم در خانواده ی یک افسر مستعمراتی بریتانیای کبیر!! می تواند افتخاری برای ادبیات لاهوتی و منجمد این سرزمین فلک زده باشد. سرزمینی که با جمعیت هفتاد میلیونی اش فقط به زبان 20 میلیون سکنه ی آن نوشته و چاپ می شود. که از این بیست میلیون نفر نیز بیشتر از هشتاد درصد شان در تمامی عمرشان کتابی به غیر از قران را بدست نمی گیرند. سرزمینی که تیراژهای هزار تایی کتابهایش گویای عمق فاجعه است. اینها انتظار دارند که جایزه ی نوبل در ادبیات به نویسنده هائی داده شود که نه تنها به حذف هفتاد در صد سکنه ی کشور از تولید و آفرینش ادبی اعتراضی ندارند، بلکه خود آتش بیاران این معرکه ی ضد انسانی شونیستی و آریا پرستانه هستند.

 

خانم دوریس لسینگ به سال 1919 در شهر کرمانشاه در خانواده ی یک افسر مستعمراتی متولد شد. اسم اصلی او دوریس مای تایلور است. پدر لسینگ همیشه آرزو داشت که صاحب یک مزرعه ی بزرگی باشد. برای تحقق این آرزویش به رودزیا که امروزه کشور زیمبابوه می باشد مهاجرت کرد. این آرزوی پدر که هیچوقت بدرستی جامه ی عمل نپوشید، در آثار لسینگ که به طور کلی از زندگی در افریقا بسیار متاثر است، انعکاس پیدا کرده است. لسینگ که در سن 14 سالگی مدرسه را ترک و شروع به کار کرده بود، از ازدواج اولش که چندان رغبتی به صحبت در باره ی آن ندارد، صاحب دو فرزند است، که از همان اول با پدرشان زندگی می کردند. دوریس در سال 1945 با کمونیست آلمانی گوتفرید لسینگ ازدواج کرده و از او نیز صاحب پسری شد. این ازدواج نیز بعد ها به جدائی کشید.

 

دوریس لسینگ در سال 1949 همراه با پسرش به انگلستان رفت. او با زندگی در انگلستان مجبور به کنکاش در زخمهائی که جنگ جهانی دوم در اندام جامعه ی انگلستان بوجود آورده بود، شد. با اینکه در این سالها عضو حزب کمونیست انگستان بود، ولی او خود را « کمونیست منتقد» می نامید. لسینگ به عنوان چپی متعهد، خسته از روابط ناسالم درون حزب کمونیست انگلستان در اعتراض به اشغال مجارستان توسط ارتش سرخ آن حزب را ترک کرد. لسینگ که در اولین موطن خود رودزیا نژادپرستی را تجربه کرده بود، مبارز خستگی ناپذیر علیه نژاد پرستی و راسسیم می باشد. بخاطر فعالیتهای او علیه نژادپرستی، دولت افریقای جنوبی چندین دهه به او اجازه ی بازدید از موطنش اولیه اش رودزیا را نداد.

 

لسینگ با اینکه خالق جندین اثر تخیلی علمی است، ولی با کتاب «دفترچه ی طلائی» ( منتشره در سال 1962) که یکی از آثار معتبر جنبش زنان محسوب می شود، به اوج شهرت جهانی رسید. رمان، حکایت دو زنی است که در لندن سالهای پنجاه مشغله ی اصلی شان سیاست، بچه داری و عشقبازی است. «دفترچه ی طلائی» روایت طغیان نسلی است که خسته از باید و نباید ها در جستجوی عشق در ورای نورمهای جا افتاده ی جامعه می باشند. کتاب که برای بسیاری از شرکت کنندگان جنبش صلح سالهای 60، فعالین محیط زیست و کوشندگان فمنیست بیش از یک رمان محسوب می شود، قبل از هر چیزی تجسم زندگی زنانه خود نویسنده می باشد.

 

دوریس لسینگ به عنوان یک نویسنده ی بزرگ در عین حال که کتابهایش انعکاسی از ایده آلهای انسانی او محسوب می شوند، ولی آثارش نمایانگر تضادهای شخصیت انسانی صرف نظر از جنسیت و تعلقات طبقاتی آنها می باشد.

از اثار دیگر نویسنده می توان به «تراژدی افریقا»، «کودکان خشونت»، «شکاف»، «یادداشتهای یک نجات یافته»، «آرزوی شیرین» و اتوبیوگرافی اش به نام «زیر پوست» اشاره کرد.

 

در زیر ترجمه ی مطلب کوتاهی در باره ی نویسنده از مجله آلمانی اشپیگل (شماره 42-1997) را می آورم.

 

نویسنده ی مطلب، گریگوری گیزی که دوریس لسینگ زن دائی او می باشد، خود یکی از سیاستمداران برجسته ی آلمان محسوب می شود. گیزی که پدرش کلاوس گیزی وزیر فرهنگ جمهوری آلمان دمکراتیک بود، بعد از فروپاشی آلمان شرقی به عنوان یکی از رهبران حزب سوسیالیسم دمکراتیک همراه با اسکار لافونتن که قبل از جدائی اش از آن حزب خود یکی از رهبران جنجالی حزب سوسیال دمکرات آلمان بود، «حزب چپ آلمان» را بنیان گذاری کردند. با چرخش به راست حزب سوسیال دمکرات آلمان، امروزه این حزب یکی از بزرگترین نیروهای مدافع سنتهای چپ در جامعه ی آلمان محسوب می شود.

 

یک پیشنهاد مهیج  

گریگوری گیزی در باره ی زن دائی اش دوریس لسینگ که اخیراً جایزه ی نوبل برای ادبیات را دریافت کرد

 

سیاستمداران حق مسلم خود می دانند در رابطه با حوادثی که خود در ایجاد آنها کوچکترین نقشی نداشته اند، احساس غرور بکنند. اینگونه است که منهم برای دریافت جایزه ی نوبل ادبیات توسط زن دائی ام دوریس لسینگ احساس غرور می کنم. بار اول که من او را ملاقات کردم در بهار سال 1988 بود که به من اجازه ی مسافرت به لندن داده شد. در این ملاقات، او مرا بسیار تحت تاثیر خود قرار داد.

 

او در رودزیا (زیمبابوه- م.)با دائی من آشنا شده بود. دائی من برای فرار از دست نازیها به انگلستان فرار کرده بود. در انگلستان به او گفته شده بود که برای مهاجرت فقط دو کشور رودزیا و کانادا را می تواند انتخاب بکند. او رودزیا را انتخاب کرده بود. بطوری که امروزه دوریس لسینگ می گوید، این تصمیم غلطی بود. در همان ملاقات اول طرز لباس پوشیدن دائی ام او را تحت تاثیر قرار داده بود. دائی من به عنوان یک کمونیست حتی در فقیرانه ترین شرائط نیز شیک پوش بود و رفتار موقری داشت. آنها با هم ازدواج کردند. بعد از تولد پسر دائی ام پطر از هم جدا شدند. بعد ها دائی ام در سمت سفیر جمهوری دمکراتیک آلمان، در ناآرامیهای اوگاندا کشته شد.

 

زندگی در افریقا شخصیت دوریس لسینگ و آثار او را شکل داده است. او به عنوان یک ضد جنگ با جنگ و دلائل آن آشناست. او یک زن فعال سیاسی است. اما به عنوان کسی که در گیریهای یکایک افراد را با جامعه شان برجسته می کند، از جریانات سیاسی کنار کشیده است. کتاب «دفترچه ی یادداشت طلائی» او مشهور است. چرا که لسینگ با این کتاب به سمبولیسم فمنیسم بدل شده است. اما همانگونه که خود او می گوید، بناحق. چرا را که او یک فمنیست نیست. او فقط در این کتاب خواسته است که رابطه ی بسیار پیچیده ی زن و مرد را بصورت ادبی بیان کند. اینگونه است که این رمان تبدیل به یکی از آثار مهم فمنیست ها شده است.

 

خاطره ی بسیار مطبوعی که از او در ذهنم باقی مانده یک مکالمه ی تلفنی در سالهائی بود که جمهوری دمکراتیک آلمان هنوز وجود داشت. آن موقع ها با تشدید مسابقه ی تسلیحاتی، دوریس لسینگ از شروع جنگ در اروپا وحشت داشت. و چون فکر کی کرد که این جنگ از خاک آلمان شروع خواهد شد، مادرم، مرا و خواهرم را دعوت کرد که برای زندگی در لندن پیش او برویم. البته ما نمی خواستسم به آنجا برویم. ولی صرف این دعوت ما را منقلب کرده و بسیار به هیجان آورد. اول اکتبر امسال هنگام معرفی کتابش «شکاف» که به تازگی در آلمان فدرال منتشر شده بود، او را در هامبورگ ملاقات کردم. دوریس لسینگ در سن 88 سالگی رمان بعدی اش را می نویسد. پدر او همیشه آرزو داشت که مزرعه دار بزرگی بشود. کاری که هیچوقت موفق بدان نشد. در رمان « شکاف»، بالاخره پدرش به این آرزویش جامه ی عملی می پوشاند. او در آثارش می خواهد شرح بدهد که زندگی والدینش و انسانهای دیگر به چه صورتی در می آمد اگر جنگ جهانی اولی وجود نداشت. اگر نازیها در آلمان به قدرت نمی رسیدند. هر گاه جنگ جهانی دوم رخ نمی داد. و یا اگر هیتلر، موسولینی و استالین وجود نمی داشتند. وه! که چه تصورات مشروع، زیبا و زنانه ای! در این سفر من با دوریس لسینگ در باره ی همه چیز صحبت کردم. در باره ی افغانستان، عراق، روبرت موگابه، تونی بلر و براون. همینطور به او گفتم که آرزو دارم جایزه ی ادبی نوبل را دریافت کند. چیزی که او آنرا باور نمی کرد.