حیاتیما
معنا وئرن
تاریم منیم
گفتگو
با حسین
علیزاده
آهنگساز و
نوازنده چیره
دست تار
ترجمه
از ترکی
آذربایجانی،
علی قره جه لو
در سال 1997
زمانیکه حسین
علیزاده در
شهر"
والنسیا" ایالت
کالیفرنیا،
در مدرسه
موسیقی "کال
آرتس" در کلاس
های تابستانی درس
موسیقی می داد
فرصتی دست داد
تا گفتگوئی
درباره
موسیقی ایرانی
با ایشان
داشته باشیم و
در ضمن نظرشان
را در باره
موسیقی
آذربایجانی بپرسیم. علیزاده
از آنجائیکه
خود
آذربایجانی
تبار است با
صمیمیت این
گفتگو را
پذیرفت. (1) متن زیر
ترجمه فارسی
این گفتگو است
که به مناسبت
حضور علیزاده
در تورنتو در
اختیار علاقه
مندان قرار می
گیرد.
در سال
1962 یازده ساله
بودم که برادر
بزرگم برای اولین
بار مرا به یک
مغازه آلات
موسیقی در خیابان
شاه آباد
تهران برد. اولین
بار تار را در
آنجا دیدم،
بنظرم
بسیارغریب می
آمد. در
خانواده مان
تنها کسی که
به موسیقی
علاقه نشان می
داد برادر بزرگم
بود، ولی در
میان سه خواهر
و سه برادرم
یادگیری موسیقی
به نام من
افتاد.
ابتدا
می خواستم
ویلون یاد
بگیرم ولی از
آنجائیکه کلاس
های ویلن پر
بود در کلاس
تار ثبت نام
کردم.
تار اگرهم
قدیمی ترین آلت
موسیقی است
ولی تا آن
موقع برایم
تازگی داشت. زیرا نه
آنرا دیده و
نه صدایش را
شنیده بودم. اولین بار
که تار را در
آن مغازه
دیدم، فکر
کردم
چگونه می
توان آنرا
نواخت، ولی
همه می گفتند
که بهتر از
صدای تار
صدائی نیست.
واقعا
هم صدای تار
صدای زیبائی
بود. بنابراین
از روزی که
تار را بدست
گرفتم سالها
هر روز 12 ساعت
تمرین می کردم
تا جائیکه
معلمین ام می
گفتند تار
مانع درس های
دیگرت خواهد
شد. خوب
بود که پدر و
مادرم و
برادران و خواهرانم
تحمل می
کردند، تا به
امروز منت دار
آنها هستم.
خانواده ما
نسبتا فقیر
بود و من در
خانه کوچکمان مجبور
بودم در اطاق
که زندگی می
کردیم تمرین
کنم.
دوران
کودکی ام
بویژه در فصل
تابستان در
تبریز و
اورمیه می
گذشت در آنجا
به رایو باکو
گوش می دادم،
در آنطرف مرز
هرچه می گذشت
همیشه توجه ما
را جلب می کرد. موسیقی
آذربایجان
همیشه در
روحیه ام
احساسی پر
تلاطم ایجاد
می کرد.
بعد از
اتمام کلاس
موسیقی، در
"کانون پرورش
فکری کودکان و
نو جوانان"
شروع به کار
کردم، در عین
حال در مرکز
موسیقی اصیل
ایرانی هم کار
می کردم
و هم زمان در
هنرستان
هنرهای زیبا
نیز به تحصیل
ام ادامه می
دادم.
کار کردن هم
زمان در زمینه
های مختلف استعداد
های ذهنی ام
را تقویت می
کرد، بویژه
کار کردن با
کودکان دنیای
خیال و
تصوراتم را
عمیق تر می
کرد.
بعدها
تحصیلاتم را
در دانشکده
هنرهای زیبای
دانشگاه
تهران در
زمینه
آهنگسازی و موسیقی
ایرانی به
پایان
رساندم، ولی
تحصیلات واقعی
ام بعد از
اتمام دانشگاه
شروع شد.
زندگی
با موسیقی
آثاری
که ساخته
ام از موسیقی
اصیل ایرانی
متاثرند.
آهنگسازی را
از کسی یاد
نگرفتم بلکه
این یک نوع
یادگیری خود
به خودی بود. بسیاری
اوقات
وقتی که نوت
ها را روی کاغذ
می آورم
در ذهنم اثر
را تا به آخر
می شنوم.
این لحظات
پرقیمت ترین و
لذت بخش ترین
لحظات زندگی
ام هستند. اشگ در
چشمانم حلقه
می زند و
احساسات
گلویم را می
فشارد.
این احساس را
با هیچ چیز
دیگری در دنیا
نمی شود مقایسه
کرد.
زندگی
بدون موسیقی
برایم غیر
قابل تصور است. خودم را
بسیار خوشبخت
احساس می کنم. وقتی
تار را به
سینه ام
می فشارم
تمام غم ها را
فراموش می
کنم.
موسیقی
برایم منبع
نیرو و جوانی
است.
بهنگام
نواختن تار خود
را جوانی
پانزده ساله
حس می کنم،
انگار که
روزهای
دوازده ساعت
تمرین دوباره
بر می گردند.
با
موسیقی عشق و
علاقه شنونده
را حس می کنم. به محض
اینکه پا به
صحنه می
گذارم
و با نواختن
اولین نوت ها
احساسات
شنونده را
عمیقا درک می
کنم و از آنها
نیرو می گیرم.
هنگام
اجرای موسیقی
بین صحنه و
شنونده
احساسات
غریبی رد و
بدل می شود. قبل از
کنسرت همیشه
پرهیجانم. قبلا از
صحنه می
ترسیدم ولی
اکنون با بی
صبری منتظرم
تا به صحنه
بروم و وقتی کنسرت
خوب پیش میرود
احساس پرواز
می کنم، ولی
بعد از خاتمه
کنسرت احساس
خلاء می کنم
زیرا تو تمام
هستی خود را
به شنونده
منتقل می کنی
و از این طریق
احساسات خود
را خالی می
کنی. از
این بابت ناراحتی
های زیادی
متحمل شده ام،
لذا بلافاصله
به طبیعت، به
کوه و صحرا
پناه می برم و
خودم را تسکین
می دهم.
ولی علی رغم
همه اینها
عاشق صحنه
هستم، صحنه
معنای زندگی من
است.
موسیقی
آذربایجانی
علاقه
ام به موسیقی
آذربایجانی
اگر هم در
آثارم به شکل
آشکار احساس
نشود، ولی نمی
تواند در
خلاقیت ام
موثر نبود
باشد.
این تاثیر می
تواند از طریق
پدرم و یا
اجدادم باشد،
و یا تاثیری
که از طریق
گوشم وارد
ذهنم شده
باشد.
اینرا نمی
توانم دقیق
بگویم.
در هر حال تا
به امروز
تشبثی برای
ساختن اثری
آذربایجانی
نکرده ام، در
واقع جسارت
اینکار را
نداشته ام. اگر در
آثارم تاثیر
آذربایجان
وجود داشته
باشد تاثیری ناخود آگاه
بوده است. اگر تا
به امروز اثری
در ژانر
موسیقی
آذربایجانی
نساخته ام علتش
تکامل و
انکشاف
قدرتمند این
موسیقی در آذربایجانی
شمالی بوده
است.
برای اینکه به
آن سطح موسیقی
برسم بایستی
بسیار و بسیار
کار کنم.
اگر چه
موسیقی
"موقام"
آذربایجان به
دستگاه های
موسیقی
ایرانی نزدیک
است و در بعضی
مواقع حتی یکی
هم هستند، ولی
طرز اجرای این
دو موسیقی ملی
در انسان
احساس بسیار
متفاوتی
ایجاد می کند. در طول
تاریخ در
ایران شریعت
موسیقی را
ممنوع کرده
است، در حالی
که به آواز: اذان،
نوحه، مرثیه و
اجرا های دینی
امکان داده است. آلات
موسیقی همیشه
پنهان مانده
اند و تنها در
مجالس خصوصی
امکان
استفاده از آنها
وجود داشته
است، در نتیجه
موسیقی
انسترومنتال
( موسیقی توام
با آلات
موسیقی ) در
ایران تکامل
پیدا نکرده و
انکشافی در
این زمینه
صورت نپذیرفته
است.
در
آنطرف، در
آذربایجان
شمالی، حداقل
در اوایل قرن
بیستم در این
زمینه کارهای
بزرگی شده است. موسیقی
ایرانی از
آنجائیکه قرن
ها در خدمت
تصوف، عرفان و
دین بوده، لذا
جدا کردن آن
از این
خصوصیات مشگل
است.
موسیقی
ایرانی اگر از
این خصوصیات
روحانی و عارفانه
جدا شود دیگر
نمی تواند
مانند موسیقی
ایرانی اجرا
شود. من
وقتی موسیقی
ایرانی را با
موسیقی آذربایجانی
مقایسه می کنم
آنوقت است که
درجه تاثیر
دین در موسیقی
ایرانی را درک
می کنم.
در
مورد موسیقی
آذربایجانی
به جرات می
توانم بگویم
که موسیقی
آذربایجانی
در مقایسه با
تمام موسیقی
های ملی ملل
خاورمیانه
دارای
امکانات
ارکستریزه
شدن بیشتری
است. در
اوایل قرن
بیستم پرده
های 4/1 از موسیقی
آذربایجان
حذف شدند و
این سبب گردید
تا آلات
موسیقی کلاسیک
آذربایجان
بتواند در
ارکسترهای
کلاسیک
سمفونیک بکار
روند و نیز
آلات موسیقی
بین المللی
بتوانند متقابلا
در موسیقی
آذربایجان کار برد
پیدا کنند.
بنظرم
موسیقی
آذربایجانی
مملو از حس
قهرمانی و
جسارت است. در
حالیکه
موسیقی ایران عارفانه
و غم انگیز
است.
درست است که
موسیقی
آذربایجان
نیز دارای
موقام های حزین
و غمگین است،
ولی وقتی آنرا
می شنوی امید
و تحرک در آن احساس
می شود.
در این
موسیقی حرکت و
دینامیسم است. من
همیشه به
خوانندگان
فارس توصیه می
کنم که به
خوانندگان
آذربایجانی
گوش دهند و از
طرز اجرای
پرشور و مملو از
روحیه آنها
الهام بگیرند.
زمان
انقلاب علاقه
شدیدی به
موسیقی
آذربایجانی
پیدا کردم، در
تبریز به
ملاقات استاد
سلیمی رفتم و
سعی کردم تار
آذربایجانی
را که با تار
ایرانی (
فارسی ) خیلی
فرق دارد از
ایشان یاد بگیرم. عاشق
تار
آذربایجانی
هستم، ولی
متاسفانه
برای استادانه
زدن آلت
موسیقی جدید
فرصت تمرین
کردن ندارم.
کار
کردن روی
موسیقی
آذربایجانی و
ساختن اثری در
آن ژانر
بزرگترین
آرزویم است، نه به
این علت که
پدرم
آذربایجانی
است، به این
دلیل که من به
قدرت موسیقی
در نزدیک کردن
خلق های جهان
به همدیگر
باور دارم. برای
پیدایش
موسیقی
جهانی،
موسیقی که همه
خلق های جهان
بتواند آنرا
درک کنند،
ابتدا باید در
منطقه مان بین
موسیقی های
همسایه و
برادر دیالوگ
ایجاد شود،
دیالوگ بین
موسیقی های
ملی آنها را
راه گشا برای
این هدف می
دانم.
امروز
جوانان
آذربایجانی
در ایران رغبت
زیادی به
موسیقی
آذربایجانی
نشان می دهند. این در مناطق
دیگر ایران هم
بچشم می خورد. عموما
بعد از انقلاب
علاقه جوانان
به موسیقی ملی
شان افزوده
شده است.
اینرا می شود
یک نوع اعتراض
مدنی نامید. ولی به
نظرم آنچه که
در ایران
بویژه در
تهران بعنوان
موسیقی
آذربایجانی
عرضه می شود،
موسیقی
آذربایجانی
حقیقی نیست. همچنانکه
آن زبانی که
در رادیو
تبریز با نام
زبان آذرابایجانی
عرضه می شود، زبان
ترکی
آذربایجانی
نیست بلکه زبانی
فارسیزه شده
است. (2)
انکار
نمی کنم که در
ایران موسیقی
دانان بسیار
ماهر و پر
استعداد
آذربایجانی
وجود دارند،
ولی آنچه از
رادیو-
تلویزیون
بعنوان
موسیقی
آذربایجانی
پخش می شود
خالص و اصیل
نیست.
دلیلش این است
که در ایران
مدارسی که
بتوانند
موسیقی آذربایجانی
را تدریس کنند
وجود ندارند. با
آوردن معلمین
موسیقی از
آذربایجان
شمالی این
مشگل براحتی
قابل حل است.
در
زمان شوروی با
وجود آن مرزها
ما نتوانستیم آثار
سمفونیک
آذربایجان
شمالی را یاد
بگیریم.
در زمان شاه
حتی گوش دادن
به اپراهائی
مانند
کواوغلو یک
نوع چپ گرائی
و انقلابیگری
حساب می شد. اکنون
شرایط تغییر
کرده است. امروز
برای یاد
گرفتن فرهنگ و
موسیقی خلق
های برادر
امکانات فراهم
است. ما
باید از این
امکانات بهره
مند شویم و با
شروع از این
نقطه خلق های
منطقه و دنیا
را متحد کنیم.
(1) ترجمه
فوق از روی متن
ترکی آن در
فصلنامه
"آذربایجان
انترنشنال"،
زمستان 1997 چاپ
کالیفرنیا
انجام شده
است. ترجمه
متن انگلیسی (
ابولفضل
بهادری ) این
گفتگو نیز درهمان
شماره قابل
دسترسی است.
(2)
طبق بخش نامه
صدا و سیمای
جمهوری اسلامی
به مراکز صدا
و سیما در
مراکز استان
های
آذربایجانی 50%
لغات مورد استعمال
این مراکز
بایستی فارسی
باشند !! با
این حساب
تکلیف مدارس
موسیقی
آذربایجانی و
مدارس به زبان
ترکی آذربایجانی
نیز روشن است
و این در حالی
است که موسیقی
فارسی که بخشی
از موسیقی
ایران و متعلق
مردم فارسی
زبان ایران
است بعنوان
موسیقی کل
ایران عرضه می
شود. علیزاده
در این گفتگوی
کوتاه، ولی
هنرمندانه و
تیزبینانه،
چاره درد را
نه تنگ نظری و
تعصب ناشی از
عقب ماندگی از
ضرورت های
دنیای معاصر
بلکه ایجاد و
تقویت دیالوگ
بین فرهنگ ها
و موسیقی ها و
زبان های
گوناگون
ایران می
داند،