مصاحبه
اختصاصی
کانون
دمکراسی
آذربایجان با
هدایت
سلطانزاده
هدایت
سلطانزاده :
- در تاریخ
صد ساله
آذربایجان ،
یک حزب دست
راستی وجود
نداشته است ،
چه رسد به حزب
یا جنبش
فاشیستی حال
آنکه " آریانا
ها " و "
آریامهرها " و دسته
های رسما
فاشیستی با
پیراهن های
سیاه " حزب
سومکا " ، همگی
از ملیت حاکم
بوده اند .
- من فکر می
کنم که هریک
از جنبش ها ،
شقی از حرکت دموکراتیک
هستند که شکلی
بظاهر مستقل و
جوهری بهم
پیوسته دارند.
زیرا همه
اینها ، اشکال
مختلفی از
آزادی تجزیه
ناپذیر انسان
هستند
بررسی
مسائل و
مشکلات مختلف
پیش روی حرکت
ملی –
دمکراتیک
آذربایجان از زوایای
مختلف و ایجاد
زمینه تعاطی و
برخورد آرا و
افکار
گرایشهای
مختلف حرکت ،
هدف اصلی
تشکیل کاداذ (
کانون دمکراسی
آذربایجان )
بوده است .
در همین
راستا و در
اولین گام در
سلسله گفتگوهایی
تلاش خواهیم
کرد تا به عنوان
میانجی ،
نظرات
گرایشهای
مختلف فکری و سیاسی
حرکت را در
اختیار علاقه
مندان و فعالان
حرکت قرار
دهیم و امید
داریم در سایه
این تلاشها به
تعمیق و تعالی
گفتمان ملی –
دمکراتیک
یاری برسانیم.
اینک اولین
مصاحبه از این
سری گفتگوها
را که با جناب
هدایت
سلطانزاده از اعضای
جنبش فدرال –
دمکرات
آذربایجان
انجام شده را
، تقدیم
میکنیم ، قبل
از مصاحبه توجه
خوانندگان را
به دو نکته
جلب می کنیم :
1- نگاه ما در
طرح سوالات
انتقادی و
آسیب شناسانه
است چون در
این صورت است
که نگاهها به
رفع نکات ضعف
معطوف خواهد شد.
2- سعی ما بر
این بوده که
تنها نقش
میانجی بی طرف
را داشته
باشیم و بر این
اساس
دیدگاههای
طرح شده ،
لزوما بازتاب
دهنده نظر
کانون
دمکراسی
آذربایجان
نیست .
3- همچنین
آماده ایم
دیدگاههای
منتقدین را در
مورد مصاحبه
ها منتشر نماییم.
س- همانطور
که میدانید ،
امروزه یک
جنبش گسترده
اجتماعی و
سیاسی در آذربایجان
ظهور و بروز
دارد که تحت
عنوان حرکت
ملی
آذربایجان یا
حرکت ملی – دمکراتیک
آذربایجان
صورتبندی می
شود ، شما ریشه
این جنبش را
در کجا می
بینید و اصولا
به نظر شما
این حرکت
مبتنی بر کدام
ضرورتهای
سیاسی و
تاریخی است ؟
من قبل از
پرداختن به
سؤالات قابل
تعمقی که طرح
شده ، مایلم
دو نکته مهم را
بیان کنم.
نخست اینکه
زبان بکار
رفته در حوزه
مسائل سیاسی و
اجتماعی ، چه
به زبان ترکی
و چه به زبان
فارسی ، باید
تا آنجائی که
ممکن است ساده
و قابل فهم
برای اکثریت
مردم و کسانی
باشد که سطح
متوسطی از سواد
را دارند. به
اعتقاد من ،
پیچیده ترین
مفاهیم ، قابل
سر شکن شدن به
یک سلسله مفاهیم
ساده تر
هستند. زبان
دشوار، زبان توضیحی
مناسبی در
مسائل سیاسی و
اجتماعی نیست
و در عمل ما را
از ارتباط
فرهنگی و سیاسی
با اکثریت
جامعه که سهل
است ، از طیف
متوسط درس
خوانده ها نیز
باز میدارد.
ما نباید در
بر افراشتن
اینگونه
دیوار سیاسی
اقدام کنیم.
حتی در زبان
آکادمیک که
برای طیف
معینی از
تحصیل کرده و
متخصصین بکار
برده میشود ،
توانائی یک
نویسنده در
توضیح سیستماتیک
مفاهیم و ایده
ها نهفته است
تا پیچیدگی
زبان در یک
نوشته.در
ادبیات جدیدفارسی،
کافی است به
زبان ساده ولی
تصاویر
رنگارنگ ذهنی
غافل گیر
کننده سهراب سپهری
، و زبان الکن
و دشوار نیما
اشاره کنم. زبان
نیما یوشیج ،
با وجود
نوآوری های فکری
خود ، بدلیل
زبان مغلقی که
بکار برده بود
، فقط برای
عده کوچکی از
روشنفکران قابل
هضم بود و
اکثریت درس
خوانده ها ،
بجز چند شعری
از او ،
آشنائی وسیعی
با پیدا نکردند
و آن نیز
ازطریق
توضیحات
دیگران بود. در
زبان ترکی نیز
، می بینیم که
شهریار با
زبان بسیار صیقل
یافته ای ،
تصاویر زیبای
خود را چه در
حیدربابا و چه
در سهندیه ،
با چه توانائی
در ذهن
خواننده عادی
نیز می نشاند
، بی آنکه
کلمات
نامآنوس و دشواری
بکار برده
باشد. در یک
کلمه ، من
میخواهم از
بکارگیری
زبان انشائی
ثقیل تا آنجا
که ممکن است
حذر کنیم.
چنین شیوه ای
ما را از
ارتباط با
مردم خود و
ارتقاء فکری
آنها باز
میدارد. من حس
می کنم که عده
ای از
روشنفکران ما
، تاکید غیر
لازمی بر
استفاده از
کلمات نا
متعارف دارند
که غالب آذربایجانی
ها شاید با آن
آشنا نباشند.
نکته دوم ،
نوشتن به زبان
فارسی، به
موازات زبان
ترکی است. ما
خواه ناخواه
در کشوری
زندگی می کنیم
که اگر فارس
ها را مستثنی
کرده باشیم ،
اکثرا ناگزیر شده
اند که به
زبانی غیر
زبان مادری
خود با همدیگر
تماس بگیرند.
زیرا زبان
آموزش رسمی
آنان بالجبار
و تاکنون
فارسی بوده
است. بنابراین
، اگر بخواهیم
ایده ها و نظرات
خود را به گوش
دیگران
برسانیم ،
راهی جز این
نداریم که از
این واسطه
تحمیل شده بر
ما استفاده
کنیم. حتی اگر
زبان های دیگری
در ایران رسمی
می شدند ، باز
ما نمی
توانستیم
زبان فارسی را
در ایران
نادیده بگیریم.
زیرا بخش مهمی
از جمعیت
ایران به ملیت
فارس تعلق
دارند و ما اگر
امروز زیر یک
سقف سیاسی با
آنان زندگی می
کنیم ، باید
حرف خود را به
گوش آنان نیز
برسانیم. شادروان
پیشه وری نیز
بدرستی بر این
دو نکته ای که
عرض کردم
تاکید داشت.
ما فقط با خود و
سایه خود نمی
توانیم حرف
بزنیم، ما
باید فراتر
ازخود ،
دیگران را نیز
نسبت به درستی
و حقانیت ایده
های خود مجاب سازیم
تا بتوانیم
نیروی
دموکراتیک
وسیعتری جلب
کنیم.
حال می
پردازم به
سوال شما :
آنچه که
امروز در
آذربایجان
جریان دارد ،
یک بیداری ملی
بی سابقه
ایست. حتی عمق
آن ، فراتر از
دوره شیخ محمد
خیابانی و
پیشه وری می
رود. زیرا هر
دو جنبش خیابانی
و پیشه وری ،
در دو دوره
بعد از جنگ جهانی
اول و دوم ، و
در دوره های
تضعیف نسبی
قدرت مرکزی سر
بلند کردند ،
حال آنکه جنبش
دموکراتیک در
آذربایجان
جنوبی ، امروز
در اوج قدرت
یک رژیم
توتالیتر عرض
اندام کرده
است. اضافه بر
آن ، جنبشی
است کاملا
قائم بخود ،
بدون حمایت
بین المللی ،
و زائیده یک
ضرورت.
این
بیداری ملی ،
ریشه در ستم
ملی و خصلت
واکنشی علیه
ستم ملی را
دارد. از این
نظر ، تا حدی
از شکل گیری
دولت-ملت در
فرانسه ، یعنی
از نخستین
الگوی تاریخی خود
متفاوت است.
ناسیونالیسم
فرانسوی و
ایده دولت
–ملت در آن کشور
، محصول رادیکالیزه
شدن اجتماعی و
سیاسی طبقه
سوم برعلیه
دستگاه
سلطنتی بود و
حقانیت
حاکمیت را از
پادشاه به ملت
یا مردم
انتقال میداد.
حال آنکه درست
در همان زمان
، مساله ملی در
آلمان ، نه
بدلیل
رایکالیزه
شدن طبقه سوم
، بلکه در
واکنش نسبت به
اشغال آلمان توسط
ناپلئون
بوجود آمد.
بعبارتی دیگر
، نتیجه ستم
ملی بود. تا
زمان حمله
ناپلئون به
پروس ، آلمانی
ها تعریف ملی
از خود
نداشتند.
مساله ملی در
آذربایجان
نیز از چنین خصلتی
بر خوردار است
و اگرچه
آذربایجان
اشغال نشده
است ، ولی
بدلیل حاکمیت
سیاسی یک ملیت
بر دستگاه
سیاسی در
ایران و محروم
شدن ترک ها از
ابتدائی ترین
حقوق سیاسی و فرهنگی
خود ، یک ملیت
تحت ستم هستند
.به همین دلیل
، من جنبش ملی
در آذربایجان
را واکنشی می
نامم. شاید
فریاد هارای
هارای من ترکم
، بهترین گواه
آن باشد که می
خواهد بگوید
من فارس نیستم
یا من آن چیزی
که شما تحمیل
میکنید نیستم
. معمولا یک
ملیت غالب و
مسلطی ،
اینگونه
شعارها را
نمیدهد. مثلا
هیچ انگلیسی ،
نمیرفت در هند
شعار بدهد که
هارای هارای
من انگلیسی
هستم. به همین
دلیل نیز ،
روشنفکران و
حکومتگران فارس
، داد نمی
زنند که من
فارسم. آنها ،
هویت متمایز
خود را در
قالب دیگری
بیان میکنند.
بیداری ملی
در آذربایجان
شمالی و جنوبی
، از این نظر
تفاوت هائی
دارد. آذربایجان
شمالی ، بعد
از دو معاهده
ترکمانچای و
گلستان ، جزو
مستملکات
امپراتوری تزاری
گردید که روس
ها در آن نقش
ملیت مسلط را داشتند
. در نتیجه ،
هرگونه
بیداری ملی در
آنجا ، ضرورتا
رنگ واکنش
علیه قدرت
تزاری به خود
می گرفت و
تاسیس نخستین دولت
آذربایجان
بعد از جنگ
جهانی اول ،
باز خصلت
واکنش علیه یک
ملیت حاکم غیر
خودی را داشت.
در ایران ،
وضعیت چنین
نبود ، ترک ها
در ایران ، تا
زمان کودتای
اسفند 1299، ملت
حاکم بودند.
یعنی دو ملیت
حاکم در ایران
نقش فائقه
داشت : ترک ها
قدرت سیاسی را
در اختیار
داشتند و فارس
ها سازمان بوروکراسی
کشور را .
همچنین ، خصلت
فئودالی دولت
در آن زمان ،
به نحوی
همسازی با قدرت
های محلی و
توزیع نسبی
قدرت در محل
را می طلبید.
از اینرو ،
مساله ملی نیز
نمی توانست تا
قبل از کودتای
رضا شاه ، بصورت
امروزی خود ،
خود را نشان
دهد.
انقلاب
مشروطیت نیز ،
از آنجائی که
تلاشی بود برای
یک دولت مدرن
و دموکراتیزه
کردن ساختار
سیاسی قدرت ،
نمی توانست
مساله ملی
ملیت ها را
بصورت هویت های
ملی جدا گانه
ای مطرح سازد.
ترک ها همچنان
قدرت اصلی
بودند ، ولی
انقلاب مشروطیت
به دلیل خصلت
دموکراتیک
خود، بر جنیه
دموکراتیک
عمومی تاکید
داشت تا هویت های
ملی جداگانه .
درست از این
زاویه ،
انقلاب مشروطیت
در تلاش برای
کنترل دموکراتیک
دولت ، تا حدی
با انقلاب
فرانسه قابل
مقایسه است.
ملیت های
متفاوت نیز در
ایدوئولوژی
انقلاب
مشروطیت نمی
توانست بصورت
برجسته ای
مطرح شود ولی
انقلاب
مشروطیت ،
وجود هویت های
جداگانه را
نیز نمی
توانست کاملا
نا دیده
بگیرد. ایده
انجمن های ایالتی
و ولایتی ،
بازتابی بود
از پاسخ به
این ضرورت .
شکست
دموکراتیزه
کردن ساختار دولت
، و کودتای
رضا شاه ، نه
فقط بر فرآیند
دموکراتیزاسیون
نقطه پایان
نهاد ، بلکه با
تبدیل حاکمیت
سیاسی از بلوک
ائتلافی حاکم "
پاپاق به
سرهای ترک و
دستاربندان فارس"
به قدرت سیاسی
و بوروکراتیک
و تک ملیتی فارس
، و نیز با
سرکوب قدرت
های محلی ،
زمینه های ستم
ملی را نیز
بوجود آورد و
امروز جنبش
ملی در
آذربایجان و نیز
در دیگر نقاط
ملی ، واکنشی
است بر این
ستم ملی و تداوم
آن .
س- این حرکت
دنبال چیست و
اگر طور دیگری
بپرسیم اهداف
سیاسی و اجتماعی
حرکت ملی –
دمکراتیک
آذربایجان
چیست ؟
این حرکت ،
در جستجوی
خارج شدن از
تحت ستم بودن
و دستیابی به
حق تعیین سرنوشت
است. من فکر
نمی کنم که در
این مورد ، در بین
فعالین
فرهنگی و
سیاسی آذربایجان
اختلاف نظر
جدی وجود
داشته باشد . ولی
اینکه حق
تعیین سرنوشت
چیست و به چه
شکلی می تواند
در شرایط فعلی
ایران تحقق یابد
، بی تردید
نظر واحدی
وجود ندارد . در
بین ما ، در
فهم درست
مساله ،
مشکلات جدی وجود
دارد . پاره ای
، آنرا در
شعار ساده
استقلال
جستجو می کنند
. این شعار ،
ظاهری ساده
ولی باطنی
بصورت یک کلاف
سردرگم دارد
.این ذهنیت ،
از یکسو ،
محصول زیر فشار
سرکوب قرار
گرفتن و احساس
بی حقی مطلق
است و از سوی دیگر
، عمدتا از یک
الگو برداری
تعمق نشده از
گسست از کشور های
شوروی و
یوگسلاوی و چک
و اسلواکی
سابق تاثیر بر
می گیرد ، بی
آنکه واقعیت
های حاکم بر
شرایط
آذربایجان
جنوبی را
درنظر گرفته
باشد. بگذارید
یک مثالی
بزنم: بنجامین
دسرائیلی ،
نخست وزیر و
سیاستمدار انگلیسی
در قرن نوزدهم
، می گفت که
افراد انسانی
می توانند یک
جامعه محلی یا
یک community را
بوجود آورند ،
لیکن این نهاد
ها هستند که
یک ملت را
بوجود می
آورند. اگر به
سیستم سیاسی
در این کشور
ها خوب دقت کنیم
، می بینیم که
این کشورها ،
یعنی این بیست
و دو دولت (
برآمده از
فروپاشی شوروی
، یوگسلاوی و
چک و اسلواکی )
، بطور تصادفی
از بطن این سه
کشور بوجود
نیامدند . همه
این بیست و
دوکشور بر
آمده از درون
سه کشور ،
نهاد های
سیاسی و
فرهنگی خاص خود
را داشتند.
شوروی ، "
اتحاد
جماهیر" ،
یعنی مجموعه
ای از جمهوری
ها نامیده
میشد که بجز
در مواردی
معدود مورد
منازعه،
غالبا مرزهای
مشخص جمهوری و
حاکمیت حداقل سمبولیک
داخلی خود را
در فرهنگ و
سیاست داشتند
و نیز بظاهر
در قدرت مرکزی
شریک بودند.
آنها از سیستم
آموزشی گرفته
تا پارلمان و
پست ریاست
جمهوری و
دستگاه قضائی بظاهر
مستقل خود
برخوردار
بودند و حتی
بعضی از آنها
، مثل اوکراین
، نمایندگی
مستقل خود در
سازمان ملل را
داشتند. از
این نظر ، وضعیت
آذربایجان
شمالی نیز
کاملا با ما متفاوت
است . وقتی جنگ
جهانی اول ،
کمر تزاریسم
را شکست ،
آذربایجان
شمالی توانست با
بهره گیری از
فضای مساعد ،
دولت خود را
در 1918 بوجود
آورد. بعد از
عمر کوتاه مدت
استقلال نیز
باز در دوره
شوروی ، نهاد
های معطوف به
دولت همچنان
به حیات خود ادامه
دادند. ما در
آذربایجان
جنوبی ، تلاش
هائی کردیم
ولی هرگز
نتوانستیم
نهادهائی از
آن خود را حفظ
کنیم .در این
شصت سال گذشته
، ما هیچگونه
نهادی در
آذربایجان که پیش
زمینه های
مربوط به دولت
را تشکیل
میدهند ،
نداریم. حتی
پیشنماز مسجد
در نماز جمعه
ما نیز از
مرکز تعیین می
شود تا چه رسد
به نهادهائی
مثل
استانداری که
کاملا شاخک
حکومت مرکزی
بوده و هست تا
چه رسد به مرزهای
تعریف شده
درونی یک
جمهوری .این ها
نهادهائی از
آن مردم
آذربایجان
نیستند از این
گذشته ،
مهاجرت های
وسیع از آذربایجان
به مناطق
غیربومی و
درهم تنیدگی با
دیگر بخش های
جمعیت در
ایران ، مسائل
پیجیده دیگری
را مطرح می
سازد که فرمول
ساده استقلال
، بی اعتنا از
کنار آنها میگذرد.
برای من ،
احساس این عده
از فعالین
آذربایجانی
قابل فهم
است،آنها راه
حلی ساده برای
مساله ای
پیچیده ارائه
میدهند که بظاهر
در یک ضرب به
هدف میرسد ولی
پاسخگوی
شرایط موجود
نیست ، واقعیت
این است که ما
در ایران ،
تنها ملیت
نیستیم و هرگونه
حرکت مستقیم
در راه
استقلال
سیاسی برای
آذربایجان، اثر
بازی دومینو
در کل ایران و
منطقه خاور
میانه را
خواهد داشت .
نباید
اندیشید که ما
در مسیر
استقلال حرکت
می کنیم و کرد
ها و بلوچ ها و
عرب ها و ترکمن
ها بیکار
خواهند نشست،
صرفنظر از اینکه
یک جنگ داخلی
بی سابقه همه
علیه همه ممکن
است راه بیفتد
که ممکن است
پایانی بر آن
متصور نباشد،
کل منطقه نیز،
دچار تغییر مرزها
و تجزیه
کشورها باید
بشوند از جمله
ترکیه ، عراق
، سوریه و
پاکستان نیز
باید تجزیه
شوند، تاثیر
آن بر خود
روسیه نیز حس
خواهد شد. شما
باید در نظر
بگیرید که روسیه
، ترکیبی از
ملیت های
مختلف با سی
منطقه
خودمختار است
و بیخ گوش ما
زندگی می کند،
آیا می تواند از
اثرات زنجیره
ای چنان پروژه
ای برکنار
بماند ؟ آیا
این طرح عملی
است و این
کشور ها بدان
تن خواهند داد؟
و آیا کشورهای
غربی و حتی
روسیه ،
خواهند
پذیرفت که
استراتژیک
ترین منطقه
جهان که بیش
از دوسوم
منابع حیاتی
انرژی در آن
نهفته است ،
با بی ثباتی
غیر قابل پیش بینی
مواجه شود؟
اگر شوروی و
یوگسلاوی
تجزیه شدند ،
باید گفت که
کل کشور های
غربی در تجزیه
آنها مصمم و
متحد بودند و
باز این تجزیه
در نقطه حضیض
و افت سیاسی
شوروی اتفاق
افتاد . کافی
است به هزینه
انسانی فقط سارایوو
در بوسنی نظر
بیندازیم که
فقط در آن
گوشه کوچک ، 150
هزار نفر جان
خود را از دست
دادند. ای کاش
راه آسان تری
وجود میداشت ،
که نیست .
بنابراین ، به
حق تعیین سرنوشت
، باید نگاهی
فراتر از ساده
نگری داشت. من
فکر می کنم که
پلاتفورم
سیاسی یک کشور
فدراتیو که از
طرف جنبش
فدرال دموکرات
آذربایجان
مطرح شده است
، پاسخ سنجیده
تری در رابطه
با وضعیت
پیچیده موجود را
در نظر گرفته
است. هر چند که
واقف است که
آذربایجان ،
ملت تقسیم شده
ایست و راه حلی
بر آن باید
داشت. دیگر
ملیت ها نیز
در ایران ،
وضعیت مشابهی
دارند.
باعتقاد من
برای پاسخ
گوئی بر این
نیاز در
بلندمدت ،
اضافه بر طرح فدراتیو
در ایران ،
باید بطرف یک
کنفدراسیون منطقه
ای و نزدیک
کردن
اقتصادها و برداشتن
کنترل مرزهای
چنان
کنفدراسیونی
اقدام کرد. در
آنصورت ،
مرزهای حقوقی
فعلی بیرنگ و
کم اهمیت
خواهند شد.
شاید چنین
طرحی برای
بعضی از گوش
ها ، ثقیل
بنظر برسد. ولی
غیر عملی
نیست. همانطور
که ایده
اتحادیه اروپا
، از دویست
سال پیش وجود
داشت و از
زمان ناپلئون
و ویکتور هوگو
و جنگ جهانی
اول ، بارها
تکرار شده بود
و سرانجام با طرح
پیر شومان ،
وزیر خارجه
فرانسه ،
معماری اولیه
آن پی ریزی شد.
مثلی است که
می گویند ، "
رم را بردگان
نساخته اند ،
بلکه اندیشه
بشری ساخته
است " . تفاوت
جانوران با
انسان در این
است که انسان
نقشه مند
زندگی می کند
و الگوئی برای
زندگی جمعی
خود طراحی
میکند، همیشه
می توان برای
پیچیده ترین
مسائل ، راه
حل های عقلانی
تری را پیدا
کرد. تاریخ
گذشته
آذربایجان و
اجداد ما،
وجود انسان
های خردمند را
نشان می دهد ،
و آنها نسبت
به زمان خود
انسان های
مدرن و نواندیشی
بودند و
انتظار می رود
که فعالین
سیاسی و
فرهنگی
آذربایجان ،
خرد و اندیشه
پیشرفته تری
از گذشتگان
خود را به
منصه ظهور
برسانند.
س- آیا به نظر
شما یک قشر یا
طبقه اقتصادی
معینی حامی
این حرکت هست
؟ یعنی آیا
صفت " ملی " در
عنوان حرکت
تنها از تاکید
بر شعارها و
مطالبات ملی
گرایانه و
ناسیونالیستی
ناشی میشود یا
به این دلیل
است که این
حرکت در گستره
ملی و با پایگاه
اجتماعی
سراسری در
میان ترکان
حضور دارد ؟
3- ستم ملی
مساله ایست که
همه آحاد و
افراد در آذربایجان
آنرا حس می کنند.
برخلاف کشور
های اروپائی
از قرن هیجدهم
به بعد که
طبقات
اجتماعی
مختلفی پیشگام
آن بودند ، در
آذربایجان
امروز ، طبقه خاصی
پرچمدار آن
نیست. اینکه
ایده دولت
–ملت و حق
تعیین سرنوشت
، درنخستین
گام های
تاریخی خود با
نام بورژوازی
مرتبط بوده
است ، به این
معنی نیست که
در هر دوره ای
نیز چنین
خواهد بود، در
فرانسه ، بورژوازی
نوپا در اتحاد
با طبقات
پائین جامعه ،
رهبری حق
تعیین سرنوشت
را برعهده داشت
، در لهستان ،
اشرافیت
زمیندار . در
آذربایجان
امروز ،
اشرافیت
زمینداری
وجود ندارد و
بورژوازی آن
با سرمایه
داری ایران بیشتر
آمیخته است،
مناسبات ارضی
دوره پیشه وری
نیز در
آذربایجان
حاکم نیست که
دهقانان ،
ستون فقرات و
بنیه اصلی
حمایت از جنبش
ملی را داشته
باشند بلکه
وجود مجموعه
ستم اقتصادی و
سیاسی و فرهنگی
بر کل جامعه
ترک است که
آذربایجان را
به حرکت در
آورده است،
لایه های
روشنفکر و
آگاه ، زبان
بیان این ستم
ملی هستند.
س- جناب
سلطانزاده ،
اگر دقت کنیم
در شروع حرکت
یا به عبارت
دقیقتر در
شروع فاز نوین
حرکت
آذربایجان
شعرا و اهالی
ادبیات و هنر
نقش مهمی
دارند و از آنجایی
که نمود بارز
ستم ملی در
آذربایجان در حوزه
زبان و فرهنگ
هست ، حضور
اساتید سخن و
شعرا منطقی هم
هست ، ولی این
ویژگی باعث شده
که گسترش حرکت
به سایر حوزه
ها و یا سایر
شکافهای
اجتماعی مثل
حقوق زنان و ....
کند شود یا
اصلا نمودی
نداشته باشد ،
چگونه می توان
بر این مشکل
فائق آمد ؟
4- من فکر می
کنم که به چند
نکته در اینجا
باید اشاره
کرد. نخست
اینکه ، ادبیات
و شعر و هنر ،
نزدیک ترین
حلقه ها به دنیای
سیاست هستند.
به همین جهت
نیز ، همیشه
هدف سرکوب و
سانسور رژیم
های دیکتاتوری،
بعد از سرکوب
احزاب و تشکل
های سیاسی قرار
می گیرند.
تقریبا هشتاد
سال پیش ،
نویسنده
معروف برزیلی
، بنام ژرژ
آمادو ، در داستان
کوتاهی بنام
کاکائو ، این
موضوع حساس را
مطرح ساخت و
درست مثل
انفجار یک بمب
فکری بود. اهمیت
آن ، نه در
نحوه پرداختن
به رمان ،
بلکه در نشان
دادن رابطه
ادبیات و
سیاست بود. می
توان گفت که
برتولت برشت
نیز به نحوی
در پنج مشکل
نویسندگی به
چنین مساله ای
اشاره می کند.
دوم اینکه در
نبود و سرکوب
احزاب سیاسی
که باید
خواسته های سیاسی
و اجتماعی یک
ملیتی را بیان
بکنند ، این
وظیفه در
مراحل اولیه
جنبش ، بر دوش هنرمندان
و سخنواران می
افتد. وقتی
مساله ای وجود
دارد ، دیر یا
زود ، زبان
بیانی خود را
پیدا می کند.
این هم نقطه
قوت آنست و هم
نقطه ضعف آن.
نقطه قوت آنست
به این دلیل
که خواسته های
یک ملت از
طریق فرهنگ و
ادبیات ، به
اعماق یک
جامعه نقب می
زند و مثل یک
ریشه در خاک ،
از شرط حیاتی
و رشد آتی آن
پاسداری می
کند. نقطه ضعف
آن در اینست
که بیان
خواسته های
سیاسی از طریق
فرهنگ و
ادبیات ،
عمدتا در
محدوده های
حسی باقی
میماند ، حال
آنکه توضیح و
شکل دادن به مساله
حق تعیین سرنوشت
، نیازمند فراروی
از آن و روشن
تر ساختن ،
الگو و ساختار
سیاسی دادن ،
و نشان دادن
رابطه حق تعیین
سرنوشت با
دیگر مسائل
اجتماعی است ،
و هرچه در این
مسیر گام
بردارد ،
تئوری سیاسی ،
ضرورتا بصورت
دانش سیاسی
مستقل مطرح می
شود و سعی در
خصلت عقلانی و
منطقی دادن به
جهت حرکت را
بر عهده می
گیرد. تحلیل
مستقیم سیاسی
از جنبه های
مختلف حقوق اجتماعی
، و نشان دادن
پیوند درونی
آنها ، فرصت
دیدن افق های
وسیعتری را
فراهم می سازد
و به جنبش ملی
، روح عمیق
تری را می دمد
و می تواند
آنرا در جهت
دموکراتیک
تری سوق دهد.
یک جنبش ملی
، اگر نسبت به
دیگر اشکال
حرکت های
دموکراتیک ،
نظیر حقوق برابر
زنان ، بی
اعتنا بماند ،
عملا با محدود
ساختن خود در
حرکتی مردانه
، عمق چندان
دموکراتیکی
نخواهد داشت .
یک ملت ، فقط از
مردها تشکیل
نشده است ،
بلکه نیمی از
آنرا زنان
تشکیل میدهند.
امروز در
ایران ، زنان
با یک تفاوت
هائی در نقاط
مختلف ، به
درجه معینی از
خودآگاهی
جنسیتی رسیده
اند و برای
برابری در آن
حوزه مبارزه
می کنند. با
توجه باینکه
یک زن در عین
حال و همزمان
، به یک گروه و
ملیتی نیز
تعلق دارد ،
چگونه این
هویت متمایز
جنسیتیی خود
را با هویت
متمایز ملی
خود پیوند می تواند
بزند؟ اگر
زنان ، حقوق
خود را جزوی
از عنصر تشکیل
دهنده حق
تعیین سرنوشت نبینند
، مشارکتی در
آن نخواهند
داشت. به همین
ترتیب است
دیگر حرکت های
دموکراتیک در
جامعه . زمانی
که آمریکا
انقلاب کرد ،
حقوق سیاسی
سیاهان و زنان
و سرخ پوستان بومی
آمریکا ،
عنصری از حق
تعیین سرنوشت
نبود . انقلاب
فرانسه ، به
حقوق زنان
دامن زد ولی
از کنار آن
گذشت.
حق تعیین
سرنوشت ، یکی
از اشکال حقوق
جمعی است ،
همانگونه که
برابری حقوق
زن و مرد ، یکی
از اشکال حقوق
جمعی و دموکراتیک
است. یک جنبش
ملی برای حق تعیین
سرنوشت ، باید
از دیگر سطوح
مبارزات
تساوی طلبانه
و دموکراتیک
دفاع عملی و نظری
بکند تا آنها
را به درون
بکشاند ، آیا
امروز می توان
از دموکراسی
دم زد و حقوق نیمی
از جامعه را
نادیده گرفت؟
آیا زنان در
جوامع ملی ،
زیر ستم مضاعف
قرار نگرفته اند؟
آیا حقوق
سندیکاها جزو
حقوق آنهائی
که کار می
کنند ، نیست ؟
حق تعیین
سرنوشت در
دنیای امروز ،
هنگامی معنی
واقعی خواهد
داشت که سایر
اشکال حقوق
جمعی و فردی ، نظیر
برابری
جنسیتی و حقوق
بشر و دفاع و
رعایت دیگر
اشکال آزادی
های مدنی و
سیاسی در
جامعه رابه
جزئی ثفکیک
ناپذیر و
ارگانیک و درونی
خود تبدیل
سازد ، و گرنه
بقول مایکل
مان ، جز
حرکتی مردانه
و "ماچو" ، چیز
دیگری نخواهد
بود. ما در عصر
اولیه شکل گیری
دولت-ملت
زندگی نمی
کنیم و بیش از
دویست سال از
آن دور شده
ایم ، ما باید الزامات
عصر خود و
پایبندی به
حقوق اجتماعی
فراتر از آن
زمان را به
عناصر درونی
حق تعیین
سرنوشت تبدیل
سازیم ، که
امروز دایره وسیعتری
را می پوشاند.
نکته سوم در
رابطه با
اینکه حق
تعیین سرنوشت
در مراحلی از
عنوان شدن خود
توسط ادبیات و
صاحبان سخن
بیان شده است
، اینست که در
ایران ، مساله
ستم ملی ، قبل از
هرچیزی خود را
در پشت زبان
فارسی و تحمیل
آن به همه
ملیت های
غیرفارس
پنهان کرده است
، ادبیات و
ایدوئولوژی
سیاسی و
فرهنگی حاکم
در متجاوز از
هشتاد سال
گذشته ، بهترین
گواه آنست ،
تحمیل یک زبان
بر همه ملیت
ها ، عواقب
فاجعه باری
بجا می گذارد. این
شبیه یکسان
سازی مذهبی
است ، لیکن
پوشش ظریف تری
دارد، کافی
است که سطح
آموزش دبیرستانی
در تبریز و
اصفهان مورد
مقایسه قرار
گیرد تا ابعاد
واقعی آن
شناخته شود.
س- ببینید ، "
تاریخ " ابزار
ناسیونالیسم
دولتی فارسی
برای محو
فرهنگ و زبان
ترکی بوده است
، فعالان ترک
هم برای مقابله
و جهت اثبات
هویت و هستی
خود به نحوی
به تاریخ و
گذشته روی
آوردند و به
جای اتکا بر
نورمهای حقوق
و ارزشهای
دنیای مدرن به
نوعی در دام
اصالت بخشیدن
به تاریخ گرفتار
شده اند ، به
نظر شما این
حاکمیت تاریخ
در گفتمان
حرکت ملی آیا
امروز هم مفید
است یا زمان
گذر از تاریخ
در حرکت ملی –
دمکراتیک
آذربایجان
فرا رسیده است
؟
گاهی بهره
گیری از سنت
های خوب
تاریخی می
تواند بشکل
مطلوبی مورد استفاده
قرار گرفته و
سنت های خوب
را در زمانه
خود عمق بهتری
بدهد.
خوشبختانه ، آذربایجان
در صد سال
گذشته ، سنت
های دموکراتیک
ارزشمندی
داشته است ،
هیچ جنبشی نه از
گذشته خود
فارغ می شود و
نه فقط در
همان چهارچوب
پیشین باقی می
ماند. حرکت
های سیاسی و
اجتماعی در
آذربایجان
نیز الزاما از
چنین خصیصه ای
برخوردار
بوده است ،
ولی ما نمی
توانیم در
گذشته خود را
زندانی کنیم .
اگر ترک ها در
طول هزار سال
بر ایران حکومت
کرده اند ،
این حکومت
کردن خود به
تاریخ پیوسته
است، ما امروز
یک ملت تحت ستمی
هستیم که حتی
کودکانمان در
مهد کودک از زبان
مادری خود
محروم هستند ،
تازه این تمام
واقعیت نیست ،
فارس ها در
طول تاریخ ،
بیرون از
دایره حکومت
نبوده اند و
همیشه دستگاه
بوروکراسی را
در اختیار
داشته اند، اینکه
پادشاهان ترک
در گذشته
حکومت کرده اند
، به معنی
حاکمیت مردم
نبوده است،
ربطی هم به
اکثریت مردم
ترک نداشته
است و همان
زورگوئی و
ستمگری را همه
پادشاهان
علیه ترک ها
هم داشته اند.
حمله نادرشاه
به هند و
امثال فتحعلی
شاه و محمدعلی
شاه چه مایه
افتخاری می
تواند داشته باشد؟
اگر افتخار
آمیز بودند که
ترک ها علیه
آنان شورش نمی
کردند. اگر
افسانه هائی
نظیر کوراوغلو
خوش آیند ماست
، فراموش
نباید کرد که
کوراوغلو
علیه حسن خان
های ترک شورش کرده
بود . آنچه که
امروز واقعیت
دارد ، محروم بودن
ما از حقوق
دموکراتیک
ملی خود است،
باید به آن
بیندیشیم و
اینکه چگونه
می توان از
زیر آن درآمد
و چگونه می
توان پایه های
یک حکومت
دموکراتیک را
ریخت، افسانه
و داستان های
گذشته برای
زمان ما کافی نیستند.
ما نمی توانیم
خاطر خود را
با داستان حکومت
ترک ها در
گذشته خوش
کنیم یا با نگار
خانم
کوراوغلو و
هجر خانم ،
مسائل زنان در
زمان خود را
حل کنیم و یا
فکر کنیم که
زنان در بین
ترک های
آذربایجان ،
از شان و مقام
برابر با
مردان
برخوردار
بوده اند. این
یک نوع خیال
پردازی است،
هنوز ما در هیچ
گوشه ای از
جهان ، حقوق
کاملا برابر
بین دوجنس را
نداریم ، چه
رسد به برابری
زن و مرد در
بین جامعه
عشیره ای ترک های
آذربایجان در
چند صد سال
پیش . ایده
برابری حقوق
انسان ، محصول
دو قرن اخیر
است و عنوان
شدن حقوق
برابر زنان ،
به زمانی بس
متاخرتر تعلق
دارد، ضمن
اینکه تفسیر متفاوت
تاریخ و مذهب
، همیشه موضوع
مبارزات در هر
زمانی بوده
است و نباید
آنرا از نظر
دور داشت ،
لیکن ما باید
از افسانه و
تاریخ ، به
دایره حقوق
سیاسی و مدنی
در زمان خود
پا بگذاریم و
در آن مسیر
تلاش کنیم . به
موضوع حقوق
افراد و حقوق
جمعی انسان ها
، به ضرورت
داشتن
نهادهای
سیاسی و مدنی
در دنیای
امروزی،
روشنی فکری بیندازیم
.
س- هر حرکت
سیاسی و
اجتماعی
دارای نقاط
قوت و ضعف هست
و حرکت آذربایجان
نیز از این
قاعده مستثنا
نیست ، از طرف
دیگر مخالفان
هم ، حرکت ملی – دمکراتیک
آذربایجان را
در معرض
اتهاماتی قرار
می دهند . به
نظر شما امروز
، مهمترین نقاط
ضعف حرکت چیست
؟
جنبش
دموکراتیک در آذربایجان
، نقطه قوت ها
و نقطه ضعف
های روشن خود
را دارد.
بزرگترین
نقطه قوت آن ،
خصلت توده ای
فراگیر حرکت
سیاسی و مدنی
در آنست، دوم اینکه،
روی پاهای خود
ایستاده است و
به هیچ نیروی
بیرونی اتکاء
ندارد لیکن ،
ضعف عمده آن ،
نداشتن احزاب
سیاسی ویژه
خود است، ما هیچ
حزب سیاسی با
پایگاه وسیع
توده ای در
آذربایجان
نداریم . شگفت
است که
آذربایجان که
خاستگاه
بنیانگذاران
احزاب مدرن در
تاریخ صد ساله
ایران بوده
است ، اکنون
با دست خالی
به تماشای
حوادث
ایستاده است و
در لحظه موجود
، فاقد اراده
سیاسی لازم
برای تاثیر
گذاری بر موج
رخداده ها در ایران
است، هیچ
جنبشی نمی
تواند بدون
داشتن یک
رهبری سیاسی
خردمند و
هشیار، آنرا
به سوی موفقیت
برده و در جهت
دموکراتیکی
هدایت کند،
این نقطه ضعف
بزرگ ماست.
آذربایجان ،
بیشتر از هر
ملیتی ، صاحب
کادرهای
سیاسی است ولی
این سرمایه
سیاسی ، در
جائی دیگر فعال
است که به
دلیل خارج
بودن از محیط
طبیعی خود ،
نه تنها
کمترین بهره
وری را تا امروز
داشته است ،
بلکه
آذربایجان را
از داشتن
مغزهای رهبری
خود نیز محروم
کرده است ،
این شبیه
خونریزی مغزی
یک ملیت به
دلیل مهاجرت
مغزهاست ، بعد
از جنبش پیشه
وری ، ما فاقد
حزب سیاسی در
آذربایجان
بوده ایم ،
بالاترین
حرکت ما ،
حرکت های کوچک
فرهنگی بوده
است، یکی از
دلایل آن ،
نگرش ویژه
کادرهای
سیاسی
آذربایجان
نسبت به مساله
ملی بوده است
آنان ضمن
اینکه رفع ستم
ملی را جزو
برنامه خود
قرار داده
بودند ، لیکن
اساسا آنرا
تابعی از
مساله طبقاتی
در نظر می
گرفتند و نه
مساله ای
مستقل و قائم
به ذات ، نه
بصورت مساله
ای که خود ، جا
به جائی
طبقاتی درست
کرده و یک
ملیت را به
شهروند درجه
دوم و طبقه
اجتماعی
پائین تبدیل
می سازد. این
مساله باعث
شده است که
آنها در
چهارچوب
مساله ملی
چندان درگیر
نشوند گاهی وجود
گرایش های
سیاسی حاشیه ای
نظیر بوزقورد
و امثال آن ،
در چشم آنان
خیلی برجسته
میشود و رژیم
نیز سعی کرده است
که با دامن
زدن به فضای
ضد چپ در بین
فعالین جنبش
ملی ، این
کادرها را که
غالبا از
خاستگاه
اجتماعی
رادیکالی به
مسائل نگاه می
کنند ، از جذب
شدن در حرکت ملی
در آذربایجان
بازدارند ،
رژیم کاملا
آگاه است که
اگر این
کادرها،
تجربه ، انرژی
و توان فکری
خود را در
آذربایجان
بکارگیرند ،
توان تغییر
دادن هرگونه
معادله سیاسی
را خواهند
داشت ، از این
نظر ، به
اعتقاد من ،
قدرت سیاسی
حاکم تمام
توان خود را
بکار می گیرد
که بین جنبش
در آذربایجان
و این کادرها
، دیواری بکشد
، در حال حاضر
، کله آذربایجان
از بدنه خود
جداست. به
اعتقاد من ، کادرهای
سیاسی
آذربایجان ،
هم خود را سوزانده
اند و هم با بی
سر گذاشتن
آذربایجان ،
در عمل
نتوانسته اند
تاثیری بر
حوادث در
ایران داشته
باشند ، هیچ سر
بی بدنه ،
قادر به انجام
یک امر مهم
نیست. این افتادن
در دام
ناسیونالیسم
نیست ، بلکه
همانند شنای
ماهی در آب
است همانگونه
که ستارخان در
محیط طبیعی
خود اثرگذار
بود و همانگونه
که پیشه وری
فقط در
آذربایجان توانست
منشاء آن چیزی
باشد که حکومت
یکساله ملی و
بزرگترین
حادثه در
زندگی آذربایجان
بود ، حال
آنکه پیش از
آن ، پیشه وری
در تهران و
حزب کمونیست و
نهضت جنگل فعال
بوده ، ولی
فعالیت او فقط
در آذربایجان
توانست به ثمر
بنشیند،
میرزا کوچک
خان ها در رشت
و پیشه وری ها
در آدربایجان
می توانند
مثمر ثمری
باشند.
کادرهای سیاسی
آذربایجان ،
می توانند
رادیکالیسم
سیاسی خود را
در جائی بکار
گیرند که در
آنجا هم جنبش
توده ای و هم
سنت
دموکراتیک
تاریخی وجود دارد.
س- آیا این
ضعفها ذاتی
حرکت هستند یا
میشود آنها را
برطرف کنیم ؟
چگونه ؟
این ضعفها ،
ذاتی حرکت ملی
در آذربایجان
نیست بلکه از یکسو
محصول ایدوئولوژی
حاکم بر این
کادرها و تبعی
دانستن مساله
ملی است و از
سوی دیگر ، از نتایج
سرکوب مداوم
در آذربایجان
است که مانع از
شکل گیری یک
حزب سیاسی در
آذربایجان شده
است در بین
تمامی مناطق
ملی ،
آذربایجان تنها
منطقه ای بوده
است که حتی
بعد از انقلاب
1357 نیز ، تلاشی
برای بوجود
آوردن یک حزب
سیاسی خاص
آذربایجان
نکرد وگرنه امروز
وضعیت بگونه
دیگری می
توانست باشد و
بر کل ایران
اثر بگذارد.
توجه کادرهای سیاسی
آذربایجان به
ضرورت مساله
دموکراسی ، از
جمله مساله
ملی در
آذربایجان ،
ممکن است آنها
را در آینده ،
هرچه بیشتر
بطرف جذب شدن
در چهارچوب
سیاسی آذربایجان
سوق دهد بویژه
با برهم منطبق
شدن شتابان
مساله ملی و
طبقاتی ، خود
زمینه مساعدی
در این مورد
را بوجود
آورده است
اضافه برآن ،
حرکت هرچه
بیشتر جنبش
ملی در
آذربایجان در دفاع
از
دموکراتیسم
هرچه بیشتر ،
از جمله در دفاع
از حقوق
زحمتکشان و
زنان و حقوق دیگر
ملیت ها و
آزادی های
عمومی ، عملا
می تواند
برنامه های
سیاسی آنان را
با جنبش ملی
در آذربایجان
همسو ساخته و
فکر و فعالیت
آنان را به
خاستگاه خود
برگرداند.
آنان باید
درنظر بگیرند
که چگونه رفتن
کادرهای سیاسی
چپ کرد در
کردستان ، در
دموکراتیزه کردن
جنبش ملی در
کردستان اثر
مثبت داشت.
این مساله در
آذربایجان ،
تاثیری بس
عمیق تر می
تواند بجا
بگذارد.
س- وقتی سیر
حرکت در
سالهای گذشته
را مرور میکنیم
، مشاهده
میکنیم که تاکید
بر ارزشهای
جهان معاصر
چون دمکراسی و
حقوق بشر در
ادبیات حرکت کم
رنگ هست و هنوز
هم این
المانها
جایگاه
برجسته ای در
ادبیات حرکت
ملی ندارد ،
نظر شما چیست
؟
متاسفانه ،
حرکت ملی در
آذربایجان ،
از تاکید بر
دموکراسی و
حقوق بشر و مبارزه
جدی برای منع
شکنجه و لغو
اعدام و دفاع
از حقوق دیگر
ملیت ها و
آزادی های سیاسی
همگانی غافل
بوده است. کسی
که نتواند به
دفاع از آزادی
و حقوق دیگران
برخیزد ، هرگز
نخواهد
توانست از
حقوق خود نیز
دفاع کند. حق
تعیین سرنوشت
، دفاع از
حقوق بشر و
دموکراسی
بطور اعم را
نیز با خود
دارد همانگونه
که یکی از
مضامین حقوق
بشر در حقوق
بین المللی ،
دفاع از حق
تعیین سرنوشت
است ولی این
مساله گوئی
دربین ما ، ارزش
و اهمیت لازم
را پیدا نکرده
است، شبیه
اینکه ما حق
تعیین سرنوشت
را شقه شقه
کرده و فقط از
بخش کوچکی از
آن دفاع کنیم،
بنظر من ، هنوز
رابطه
ارگانیک این
مفاهیم با مساله
ملی در بین
فعالین سیاسی
و مدنی آذربایجان
، بخوبی درک
نشده است و
نیازمند کار
توضیحی و
تئوریک زیادی
است همانگونه
که دفاع از حق
تعیین سرنوشت
، یکی از بلوک های
سازنده
دموکراسی
عمومی است
،تبدیل دیگر اشکال
حقوق
دموکراتیک به
عنصر درونی حق
تعیین سرنوشت
، به آن عنصر
عامی از
دموکراسی را
وارد کرده و
به هر دوی آنها
مضمون و عینیت
واقعی می بخشد
، متاسفانه ،
ازاین نظر ما
هنوز در شیوه
نگرش خود در
قرن هیجدهم
باقی مانده
ایم. حکومت
نیز از طریق
افراد و عناصر
وابسته بخود
سعی کرده است با
عنوان کردن
موضوعات بی
ربط و حاشیه
ای ، مانع از
تمرکز بر چنین
حوزه هائی شده
و تا آنجا که
ممکن است
فعالیت فکری
فعالین جنبش
ملی را در
مسائل حاشیه
ای مشغول سازد
البته ، حال و
روز بقیه هم
چندان بهتر از
ما نیست ،
بهترین نمونه
آن ، ساکت
ماندن فعالین
سیاسی و
روشنفکران
فارس در هنگام
قیام در
آذربایجان در
1385بود .
س- دشمنان و
مخالفان حرکت
ملی – دمکراتیک
آذربایجان که
- البته خاستگاه
بخشی از آنها
ناسیونالیسم
فارسی و فاشیسم
پان
ایرانیستی
است - ، حرکت آذربایجان
را به فاشیسم
و گرایشهای
آنتی دمکراتیک
متهم می کنند
، توضیح شما
در این مورد
چیست ؟
واقعیت این
است که یک
ایدوئولوژی
سازی در هشتاد
سال گذشته در
این زمینه انجام
گرفته است که
هرگونه دفاع
از حقوق ملی در
ایران را با
تجزیه طلبی
برابر شمرده است
در پوسته این
ایدوئولوژی ،
خاک برجستگی دارد
و نه انسان .
حال آنکه حق
یک مقوله مربوط
به انسان است
و نه خاک ،
ناسیونالیسم
تهاجمی که در
این صد سال
گذشته به نژاد
آریا و کوروش
و داریوش و
قداست زبان
فارسی متوسل
شده است ،
ناسیونالیسمی
که جز خود ،
ملیت و زبان
دیگری را به
رسمیت نمی
شناسد ، ناسیونالیسمی
که به بهانه
دفاع از تمامیت
ارضی ، دیگر
ملیت ها را به
شیوه فاشیستی
سرکوب کرده
است ، ماسک
خود را بر چهره
دیگران می
گذارد . در
تاریخ صد ساله
آذربایجان ،
یک حزب دست
راستی وجود نداشته
است ، چه رسد
به حزب یا
جنبش فاشیستی
حال آنکه "
آریانا ها " و "
آریامهرها " و دسته
های رسما
فاشیستی با
پیراهن های
سیاه " حزب
سومکا " ، همگی
از ملیت حاکم
بوده اند ،
همین امروز ،
خیلی از سلطنت
طلب ها و جبهه
ملی چی های
کشور ما ، در
رابطه با مسائل
ملی ، فاصله
ای با حزب
سومکا و پان
ایرانیست ها
ندارند ، ما
با دفاع قاطع
از دموکراسی ،
و ابعاد مختلف
حقوق
دموکراتیک ، می
توانیم آنها
را در موضعی
تدافعی قرار دهیم
، ما نیستیم
که زور
میگوئیم و
سرکوب می کنیم
، ما از یک
حقانیت مشروع
دفاع می کنیم
و دریک گفتمان
سیاسی آزاد ،
طرف بازنده ما
نیستیم ، آنها
راهی جز برچسب
و اتهام زدن
ندارند
همانگونه که
رژیم حاکم، هرگونه
خواست
دموکراتیک
مردم را
براندازی نرم
می نامد ،پان
ایرانیست ها و
آریا پرست های
نیز هرگونه
خواست حقوق
ملی را تجزیه طلبی
جلوه می دهند
، معمولا چماق
تکفیر هنگامی
بالا میرود که
طرف مقابل
فاقد یک منطق
درست است.
س- جنبشهای
اجتماعی و
سیاسی دیگری
هم در ایران
فعالند همچون
جنبش زنان ،
جنبشهای ملی
در بین سایر
اقوام و ملل یا
اخیرا جنبش
سبز و ..... ، به
نظر شما حرکت
ملی –
دمکراتیک آذربایجان
چه نسبتی با
این جریانها
دارد ؟
من فکر می
کنم که هریک
از جنبش ها ،
شقی از حرکت دموکراتیک
هستند که شکلی
بظاهر مستقل و
جوهری بهم
پیوسته دارند.
زیرا همه
اینها ، اشکال
مختلفی از آزادی
تجزیه ناپذیر
انسان هستند
مثلا یک زن ، ضرورتا
به یک گروه
طبقاتی و ملی نیز
تعلق دارد ،
وضعیت یک معلم
و یا کارگر و
یا هر فرد
انسانی دیگر
نیز چنین است
، بنابراین
حقوق فردی و
جمعی آنان
همدیگر را قطع
کرده و برهم
منطبق هستند.
حتی شما ، حرکت
سبز ها را در
نظر بگیرید ،
موج سبز اخیر
، یک جنبش
توده ای در
مقطع خاصی است
و در رابطه با
مساله
انتخابات
بوجود آمده ،
ولی علیه
استبداد سیاسی
جهت گیری کرده
است ، کنار
کشیدن جنبش
ملی از این
حرکت
دموکراتیک عمومی
، خطای بزرگی
است و در بلند
مدت بازتاب
منفی در سفت
کردن فشار
بیشتر بر حقوق
ملی را خواهد
داشت و بر عکس
، مشارکت مناطق
ملی در این
جنبش عمومی ، ظرفیت
سرکوب را کند
ساخته و برای
حرکت های
دموکراتیک ملی
فضا باز می
کند ، حضور
قاطع زنان در
این جنبش ،
پدیده تازه ای
است که تاکنون
سابقه نداشته
است این خود
بهترین نمونه
پیوند تفکیک
ناپذیر یک
حرکت عام
دموکراتیک با
مؤلفه ای از
زنان است ،
این مساله در
مناطق ملی ،
هنوز با این
کیفیت بالائی
خود را نشان
نداده است که
هم نشان دهنده
ضعف و نقص جنبش
زنان در مناطق
ملی و هم نقص
خود جنبش های
ملی است و
فاصله آنها را
، هم با حرکت عام
دموکراتیک و
هم با مساله
زنان نشان می
دهد. فراموش
نباید کرد که
اولین بار ، برابری
حقوق سیاسی و
مدنی زنان با مردان
، توسط حکومت
ملی در
آذربایجان
اعلام شد
اکنون ما
بسیار عقب
افتاده ایم ،
بی پرده بگویم
، آذربایجان
از نظر فرهنگ
سیاسی در کلیت
خود و در توجه
به مساله دموکراسی
بطور اخص ،
لنگ لنگان راه
می رود. همچنین
، جنبش ملی در
آذربایجان ،
بدون دفاع از
حقوق دیگر
ملیت ها ،
بدون همبستگی
با آنها ، بدون
اتحاد عمل
نزدیک با آنها
، نمی تواند
به موفقیت
برسد ما با
دفاع از حقوق
آنان ، می
توانیم از
حقوق خود دفاع
کنیم زیرا
همبستگی و
دفاع متقابل
از حقوق همدیگر
است که توان
جمعی ما را
افزایش می
دهد.
س- ما امروز
درون یک مرز
سیاسی و
جغرافیایی به
نام ایران
زندگی میکنیم
، از طرفی در
هشتاد سال
اخیر کلمه
ایران بعضا به
عنوان نام
مستعار
فارسها و دولت
حامی منافع
فارسها یا ملت
فارس استفاده شده
است ، این
مسئله باعث
شده که کلمه "
ایران " در بین
برخی
گرایشهای
آذربایجان تبدیل
به نوعی تابو
شده که تبعات
و نتایج سیاسی
خاصی را هم به
دنبال دارد ،
راه خروج چیست
؟
ببینید،
کلمه ایران ،
قبل از اینکه
با زبان و حاکمیت
تک ملیتی فارس
یکی شمرده شود
، کاملا بکار
برده می شد. در
دوره حاکمیت
پادشاهان ترک
نیز ، ایران
را ایران می
نامیدند در
دوره ناصر
الدین شاه و
مظفرالدین
شاه قاجار نیز
ایران ، "ممالک
محروسه ایران
" نامیده می شد
. ایران نام یک
منطقه
جغرافیائی
است و درآن
ملیت های مختلف
زندگی می کنند
اینکه
آریاپرست ها
سعی میکنند
واژه ایران را
بنام خود
مصادره کنند،
نباید مارا به
انکار نام
ایران سوق دهد
. مقصر، کلمه
ایران نیست و
نباید آنرا به
دار کشید ما
در ایران
همانقدر حق
داریم که دیگران
دارند و ایران
ملک طلق فارس
ها نیست.
ایران سرزمین
مشترک همه
ملیت های ساکن
در آن است
آنچه که باید
دگرگون شود ،اولا
نه نام ایران
، بلکه حاکمیت
تک ملیتی ساختار
سیاسی در آنست
و ثانیا به
رسمیت شناختن
حقوق زبانی
دیگر ملیت ها
در همین جغرافیائی
است که ایران
نامیده می شود
، همه ملیت ها
در آن سهم
دارند. ملیت
حاکم ، یا باید
بر واقعیت
وجود جامعه
چند ملیتی و
مراعات حقوق
برابر با دیگر
ملیت ها گردن
بگذارد ، و یا
اینکه دیر یا
زود عواقب ناگوار
آنرا بناگزیر
باید بپذیرد .
چهارچوب
سیاسی موجود ،
برای همیشه
نمی تواند دوام
آورد ، اکثریت
جمعیت ساکن در
ایران را غیر
فارس ها تشکیل
می دهند و یک
جمعیت اقلیت
نمی تواند
اکثریت را
ببلعد ،
کاربرد قهر
برهنه برای
دفاع از
ساختار موجود
نیز نمی تواند
برای همیشه
دوام آورد ،
افراد متعلق
به سایر ملل
نیز ، استبداد
تک ملیتی و تک
زبانی را برای
همیشه تحمل
نخواهند کرد.
در مورد
رابطه زبان
فارسی و ایران
نیز باید به
مساله مهمی
اشاره کنم ، همانطور
که
گفتم،ایران
یک نام
جغرافیایی است
همانگونه که
کانادا و
بلژیک و عراق دلالت
بر نام های
جغرافیائی
دارند که در
هر یک از آنها
، ملیت های
مختلفی زندگی میکنند
. زبان یک ملیت
نیز ، زبان
ملیت دیگر نیست
، ما کشور
کانادا و یا
بلژیک داریم ،
ولی زبان
بلژیکی یا
کانادائی
نداریم بلکه
در آن واحد
های
جغرافیائی ،
ملیت های
متفاوتی وجود
دارند که به
زبان های ملیت
خود حرف می
زنند مثلا در
بلژیک ، هلندی
ها ( فلامان ها)
به زبان خود و
فرانسوی ها (
والون ها) و
نیز اقلیت
کوچکتر
آلمانی ، هریک
به زبان خود
حرف میزنند ،
زبان ربطی به
جغرافیا
ندارد و به
همین ترتیب ،
مرتبط ساختن
نام ایران با
زبان فارسی ،
استدلال بی پایه
ایست از طرف
پان ایرانیست
ها ، این همان
استنتاج شیر
کربلا از شیر
سماور است .
فارس ها ، یک
بخش و در واقع
بخش کوچکتری
از جمعیتی
هستند که در
ایران زندگی می
کنند ، ملیت
های دیگری نیز
هستند که در
سرزمینی بنام
ایران زندگی
می کنند و به
زبان های
دیگری حرف می
زنند و نه از
زیر بوته
درآمده اند و
نه قدمت زبانی
آنان کمتر از
زبان فارسی
است و نه حقوق
شان باید از
فارس ها کمتر
باشد. زبان
فارسی ، بعد
از دوره ای از
حمله اعراب ،
به زبان اداری
یا دیوانی
تبدیل شد که
ربطی به زبان
ملیت ها ندارد
همانگونه که
زبان لاتین درامپراتوری
اطریش-
مجارستان ،
زبان دیوانی
بوده است ،
درصورتیکه
زبان آلمانی
ها ، کاملا از
لاتین جداست و
با زبان
انگلیسی هم شاخه
است. امروز
نیز هیچیک از
این ملیت ها
از زبان لاتین
استفاده نمی
کنند بی آنکه
آب از آب تکان
بخورد،
همانگونه که
روزی زبان
فارسی در
دربار
اکبرشاه ، زبان
دیوانی بود بی
آنکه این زبان
ربطی به هندی ها
داشته باشد و
یا چیزی از آن
بفهمند.
س- برخی
گرایشهای
حرکت ملی –
دمکراتیک
آذربایجان
مسائل و حوادث
در ایران را
چالش و
بحرانهای
داخلی فارسها
ارزیابی
میکنند که
ارتباطی به ما
ندارد . به نظر
شما آیا این
نوع ارزیابی و
نگاه می تواند
منافع ترکها
را تضمین کند
؟ شما چه برخوردی
با حوادث و
مسایل سراسری
در ایران را پیشنهاد
میکنید ؟
هر حادثه
سیاسی و
اجتماعی در
ایران ، مرتبط
با همه کسانی
است که امروز در
زیر یک چتر
دولتی بنام
قدرت سیاسی در
ایران زندگی
میکنند ،
چگونه است که
همین دولت
حاکم بر ایران
، حوادث و
تغییرات در
عراق و
افغانستان را
مرتبط با خود
دانسته و در
آنها مداخله
فعال می کند ،
چگونه است که
دولت ترکیه
حوادث عراق را
با خود مرتبط
می داند ،
چگونه است
مردم ششصد شهر
در دنیا بصورت
میلیونی در
اعتراض به جنگ
عراق به
خیابان ها می
ریزند ، ولی
ما که زیر یک
سقف دولتی با
هم قرار داریم
، و بخش بزرگی
از ما
آذربایجانی
ها نیز در
تهران زندگی
می کننند ،
میخواهیم
زمین لرزه ای
را که جمهوری
اسلامی و
افکار عمومی
مردم در جهان را
تکان داده است
، بی ارتباط
با خود قلمداد
کنیم؟ از یک
طرف ،
همانهائی که
می گویند
حوادث تهران
ربطی به
آذربایجان ندارد
و مساله ،
مساله فارس
هاست که باید
خود مساله خود
را با دولت
خود حل کنند ، ولی
در هنگام
انتخابات ،
کاسه داغ تر
از آش شده و
میخواهند از
بازی در همان
بساطی که
ساختار یک
قدرت تک ملیتی
فارس را
نمایندگی میکند
، بی نصیب
نمانند ، حتی
اگر میدان این
بازی ، دایره
کوچک ولایت
فقیه باشد ،
یک بام و
دوهوا که
نمیتوان داشت
. تردیدی نیست
که در اینجا ،
هم مشکل
معرفتی وجود
دارد که عده
ای از فعالین
صادق آذربایجانی
، ممکن است
رابطه مشارکت
در فرایند
عمومی
دموکراسی ، که
مساله حقوق
ملی در
آذربایجان با
آن پیوند
لاینفکی دارد
را بخوبی هضم
نکرده باشند
ولی من فکر می
کنم که مساله
فقط در مشکل
معرفتی خلاصه
نمی شود ، بلکه
می بینیم که
برخی هم سعی
دارند با دم
دادن به چنین
ایده ای ، از
درجه فشار بر
مرکز ثقل
حاکمیت
بکاهند ، این
همان روش کهنه
تفرقه بینداز
و حکومت کن
است که هر
حکومت
دیکتاتوری تازه
ای نیز سعی می کند
از آن استفاده
کند. عوامل
حکومتی ، از
هر ملیتی که
بوده باشند ،
از منافع شخصی
خود و از حفظ
رژیم حاکم
دفاع می کنند .
این رابطه
طبیعی و منطقی
هر ارباب و
نوکری است ،
خود فروش هیچ
ملیتی ندارد و
از معلق زدن
ها و ضد و نقیض
گوئی های این
افراد زیر هر
نام مجعولی و
زیر هر نام
غلیظ ترکی می
توان دریافت
که در کدام
آبهائی شنا می
کنند.
ولی روی سخن
من در اینجا ،
نه با طیف
مورد اشاره ،
بلکه با آن
گروه از فعالین
سیاسی
آذربایجانی
است که به غلط
ولی صادقانه
بر این باورند
که قیام در
تهران علیه یک
حکومت تجاوز و
سرکوب ، ربطی
به آذربایجانی
ها ندارد. مگر
ما بیرون از
کشوری بنام
ایران و دولت
ایران زندگی
می کنیم که
حوادث تهران ،
یعنی پایتخت
دولتی که بر ما
حکومت می کند
، ارتباطی با
ما نداشته
باشد؟ از این
گذشته ، مگر
ما مدعی نیستیم
که بیشتر از
جمعیت چند شهر
آذربایجان ،
ترک های
آذزبایجانی
در تهران
زندگی
میکنند؟ چگونه
است که حاضریم
آنها را در
زیر ضرب سرکوب
تنها بگذاریم
؟ مگر آنها
جزیی از ما نیستند؟
بالاخره ما با
این دولت
جمهوری اسلامی
و دستگاه های
اطلاعاتی و
سرکوب آن سر و
کار داریم یا
نه ؟ جمهوری
اسلامی ، برای
سرکوب ما ، از خارج
که دولت وارد
ایران نمی کند
. اگر ما را
همین دم و
دستگاه
جمهوری اسلامی
سرکوب می کند
، اگر قیام در تهران
را همان ماشین
سرکوب سعی
میکند به خاک
و خون بکشد ،
اگر دیکر ملیت
ها را همان دولت
و ماشین نظامی
آن مدام زیر
سرکوب و خفقان
قرار می دهد ،
این بدان معناست
که همه ماها
برای خروج از
این دور
استبدادی
باید متحد
باشیم و گرنه
به آن فرصت
خواهیم داد ،
همه را یک به
یک سرکوب کرده
و استبدادی طولانی
را همچنان
ادامه دهد ،
در پشت منطق
بی ربط دانستن
حوادث تهران
با آذربایجان
، نا آ گاهانه
، دفاع غیر
مستقیم از استبداد
در آذربایجان
و سرکوب حقوق
دموکراتیک
ملی در
آذربایجان
خوابیده است.
همچنین ، اگر
بناست که
تکلیف حکومت
فارس ها را
خود فارس ها
روشن کنند ،
این بدان معنی
است که فارس
ها با روشن
کردن تکلیف
خود با دولت
فارس خود ،
مانع اصلی در
برابر حقوق ما
و عامل اصلی
سرکوب ما ترک
های
آذربایجان و
دیگر ملیت ها
، یعنی همان
دولت فارس را یا
ازبین برده و
ناجی و باب
الحوائج همه
ما نیز باشند!
پس شونیست
نامیدن فارس
ها دیگر چه
معنائی دارد؟
آدم که ناجی
خود را به بدی
یاد نمی کند؟
رویه دیگر
این مساله ،
رابطه دفاع از
دموکراسی
عمومی در
ایران با حقوق
ملی در
آذربایجان
است. هرگونه
پیشبرد عمومی
دموکراسی در
ایران ،
الزاما به
پیشبرد حقوق
ملی در
آذربایجان
کمک می کند و
برای آن فضای
سیاسی باز می
کند. زیرا
مساله ملی ،
خود یکی از
زیرمجموعه
های دموکراسی
عمومی و یکی از
بلوک های
تشکیل دهنده
آنست بنابراین
، هر نوع دفاع
از آزادی ،
دفاع از حقوق
بشر ، دفاع از
حقوق برابر
جنسیتی ، دفاع
از حق آزادی
بیان و تشکل ،
به معنی تقویت
حقوق ملی و
تعمیق حق
تعیین سرنوشت
و مضمون
بخشیدن به
دموکراسی
عمومی است. ما
باید مخالف
اعدام و شکنجه
در هر گوشه ای
از ایران
باشیم ، ما
باید به دفاع
از حقوق فردی
و حقوق بشر در
هر جائی از
ایران برخیزیم
. حق تعیین
سرنوشت ،
مقوله ای منفک
از این حقوق و
پیشبرد عمومی
آنها نیست.
س- دین و
اعتقادات
مذهبی عنصر
مهمی در بین
ترکهاست و
امروز هم بخش عمده
ای از ملت
آذربایجان
باورهای دینی
عمیقی دارند و
به آن بها می
دهند ، حکومت
هم حرکت ملی
آذربایجان را
به بی دینی یا
ضدیت با دین
متهم میکند و
برای منزوی
کردن حرکت
تبلیغات
وسیعی هم در
این جهت انجام
میدهد ، پاسخ
شما به این
اتهامات و
اصولا نگاه
شما به مقوله
دین چیست ؟
یکی از
ویژگی های
دولت مدرن ،
سکولار بودن
آنست یعنی
جدائی مذهب از
دولت و عدم
مداخله دولت
در حوزه زندگی
عمومی ، ازجمله
در نظام
آموزشی یک
کشور . مداخله مذهب
در دولت ، از
مشخصات قرون
وسطی بود و هر
دولتی که
امروز به نحوی
به مذهب امکان
مداخله در
سیستم دولتی
را بدهد ، در
واقع عنصری از
قرون وسطی را
وارد نظام
دولتی کرده
است ، از
اعتقادات
مذهبی مردم ،
نمی توان
مداخله مذهب
در دولت را
استناج کرد ، مذهب
، درحوزه
روابط خصوصی
انسان ها قرار
دارد و باید
از دولت که
حوزه روابط
عمومی است ،
کاملا جدا
باشد. اضافه
بر آن ،
سکولار بودن
دولت ، یکی از
نشانه های
دولت مدرن است
و اگرچه
سکولاریسم
تنها شرط کافی
برای
دموکراتیک
بودن دولت
نیست ، ولی بی
شک شرط لازم
آنست.
با تشکر از
جناب
سلطانزاده
+ نوشته
شده در 88/07/13ساعت
توسط آذربایجان
دموکراسی
اوجاغی | 4 نظر