بمناسبت
مراسم
بزرگداشت
شصتمين
سالگرد امضاي
پيمان
همبستگي
آذربايجان و
كردستان
آلترناتيو
جنبش ملل تحت
ستم در ايران.....!
يونس
شاملی
در
آستانهء
شرايط بسيار
مرکبی قرار
گرفته ايم.
تداخل
فاکتورهای
مختلف و نقش
قدرتهای سياسی
در داخل و
خارج در اين
پازول
پيچيده، تحليل
قضايا و طراحی
يک برنامهء دقيق
برای يک چشم
انداز مناسب
در آينده
نزديک را اندکی
تيره و تار
کرده است. اما
اين ابداً به
معنی عدم وجود
بديل مناسب و
آلترناتيو دمکراتيک
برای حل
مشکلاتی که در
روبروی مان صف
آرائی کرده اند
نيست. مشکل
بتوان در اين
کوتاه سخن به
تمامی فاکت ها
و فاکتورهايی
که در اين
روند نقش بازی
ميکنند اشاره
کرد، اما
ميتوان بعضی
از سرنخهای لازم
و مناسب را در
درک درست ا ز
فعل و
انفعالات
کنونی و چشم
انداز آن را
ترسيم کرد.
برای
درک بهتر از
شرايط کنونی
ميتوان
فاکتورها
سياسی را از
دو منظر مختلف
مورد بررسی
قرار داد و در
تحليل نهايی
برايند
تضادهای
داخلی کشور از
يکسو و چالش
جمهوری
اسلامی با
قدرتهای بين
المللی را که
در ارتباط با
فعاليتهای
اتمی ايران که
به بحرانی جدی
بدل شده است
را از سوی
ديگر برآورد نمود.
شايد چنين
بررسی در
شرايط کنونی
که حوادث با
سرعت زيادی در
حال سيلان
هستند بتواند
ما را نسبت به
وظايفی که در
پيش داريم
آماده تر کند.
از
نظر داخلی؛
ما
با واقعيت،
رژيم جمهوری
اسلامی، دست
به گريبان
هستيم. نظامی
که ابداً با
تاريخ امروزِ
بشريت و ترقی
و تعالی آن نه
تنها خوانايی
ندارد که در
تعارض کامل با
آن قرار دارد.
اين تنها يک
بعد فاجعه
ايست که سوی
ديگرش باز
ميگردد به رشد
فکری و سياسی جامعه
ايی که صعود
چنين رژيمی را
در آن شرايط
مهيا ساخت و
امروز تحت هر
لطايف الحيلی
در اسارت همان
رژيم قرار
دارد.
بيش
از بيست و
اندی سال است
که حاکميت
جمهوری
اسلامی
ارابهء جهل و
وحشت و فقر و
عقب ماندگی را
پيش رانده است
و بدتر از آن
اينکه اين
رژيم با تمامی
فقر و فلاکتی
که ايران را
فرا گرفته در
صدد ارتقاء
استعداد تکنولوژی
اتمی و سودای
استراتژیک
رقابت نظامی
با قدرتهای
سياسی - نظامی
منطقه
و جهان را با
سوار بر موج
اسلامی خواهی در
خاورميانه و
آسيا دنبال مي
کند.
اين
در شرايطی است
که رژيم
جمهوری
اسلامی در داخل،
خود را در
ميدان قدرت
سياسی داخلی
بی رقيب
مييابد و
نيروی قابل
ذکر سياسی که
بتوان آن را
اپوزيسيون
سياسی
قدرتمند
ناميد
درمقابله
خويش حس نمي
کند. گروهها و
احزاب سياسی
ريز و گاهاً
درشت، اما
پراکند، با
افکاری
پريشان که
اغلب در شعارهای
احساسی و ايده
آليستی
سالهای اول
انقلاب
جمهوريت
منجمد شده اند
و يا به
باندهای
سياسی سلطنت
طلب و سکتهای
سياسی مذهبی
هولناکی
تبديل شده اند
که اميدی در
دل مردم بر
نمی انگيزانند.
اينان احزاب و
گروههای
سياسی به اصطلاح
سراسری ايران
را تشکيل
ميدهند. آخرين
تلاش بخشی از
اين جريانات
برای به
اصطلاح نجات مردم
از منجلاب
جمهوری
اسلامی باز
کردن چتر جمهوری
خواهی و اتحاد
حول آن است که
با تمامی تضاد
ها و
تناقضاتشان
ميخواهند به
عنوان آخرين تير
ترکش،
آلترناتيو
خود را در قلب
مردم جای دهند
و يک بار ديگر
مردم را با
فاجعه تغيير
از بالای نظام
سياسی به
منجلاب ديگری
رهنمون شوند.
با
تمامی اين
اوضاع و احوال
نا اميد
کنندهء در
خصوص
اپوزيسيون و
نيروی های
سياسی که
بايستی به
مقابله با
جمهوری
اسلامی برمی
خاستند، و نقش
ضعيف و
پراکندهء
سازمانها و
احزاب سياسی
به اصطلاح
سراسری، فرياد
ديگری بارقه
های اميد و
ايمان را در
رگهای اکثريت
مردم ايران بر
می انگيزاند و
رژيم جمهوری
اسلامی را به
چالشی جديد و
بسيار جدی می
کشاند. اين
نيرو چيزی جز
جنبشهای
دمکراتيک- ملی
متعلق به ملل
غيرفارس در ايران
نيست. جنبشهای
دمکراتيک-ملی
متعلق به ملل
ترک، کرد،
بلوچ و عرب درمجموع
ورق
تازه اي در
صحيفه
مبارزاتی
مردمان ايران
می گشايد که
هم تاريخاً در
نوع خود بی
نظير است و هم
درجه
تاثيرگذاری آن
برای تحولات
سياسی در
سراسر ايران
بشدت اميد بخش
می نمايد.
شايد
چنين سوآلی
برای کسانی که
با آلترناتيو
مطرح فوق
بيگانه هستند
پيش بيايد که
منابع و
امکانات مادی
و معنوی اين
آلترناتيو در چيست
که ميتواند
امکان تضعيف
جمهوری
اسلامی و حتی
برکناری آن را
در يک چشم انداز
متعارف فراهم
سازد؟
به
نظر من
جنبشهای
دمکراتيک ملی
متعلق به ملل غيرفارس
در ايران هر
کدام جدا از
نقش کليدی خود
به عنوان يک
نيروی سياسی
قابل ذکر، در
مجموع
ميتواند
امکانات و
شرايط لازم
برای برکناری
جمهوری
اسلامی را
البته در کنار
نيروهای
مترقی و
رئاليست متعلق
به ملت فارس
فراهم سازند.
برای
نمونه جنبش
دمکراتيک ملی
ملت ترک ايران
و خلق آذربايجان
با تمامی کش و
قوسهای آن،
امروز به
مثابه يک جنبش
مترقی و سيويل
خود را در
اشکال متفاوت
مبارزاتی
نمايانده است.
اين جنبش با
وجود اينکه در
مرحله بيداری
خود به سر
ميبرد، اما از
پتانسيل بشدت
زيادی
برخوردار است،
کثرت جمعيتی
ترکان در
ايران نسبت به
ديگر ملل ساکن
آن، که خود در
سياست به
مثابه يک
فاکتور کيفي
عمل ميکند
جايگاه ويژه
را در اين
مجموعه به خود
اختصاص ميدهد.
از همين منظر
اکثريت جمعيت
تهران بزرگ را
ترکان ايران
تشکيل ميدهند و
اين اکثريت و
تاثير گذاری
آن در مرکز
کشور جان تازه
و امکان بزرگی
را برای تاثير
در معادلات
سياسی در مرکز
فراهم می آورد.
آذربايجان
از نظر تاريخی
همواره نقش پيش
روی را در صد
سال اخير بازی
کرده است. اين
نقش و تاثير
سياسی روانی
آن در چشم
انداز تحولات
سياسی در
ايران را
نميتوان از
نظر دور داشت. از
سوی ديگر نقش
ترکان ايران
در ا قتصاد بر
کسی پوشيده
نيست. اين
فاکتور اگر چه
امروز در خدمت
جنبش
دمکراتيک ملی
آذربايجان
نيست اما روند
تحولات و
رشديابندگی
اين جنبش مي
رود که زمينه
های پيوستگی
امکانات مادی
و معنوی جنبش
سياسی را
بتدريج فراهم
ساخته و امکان
تاثيرگذاری
آن را بيش از
پيش فراهمتر سازد.
با
اندکی توجه به
بافت ملی و
کثيرالمللگی
در ايران و
ساختار
جنبشهای ملی
متعلق به ملل غير
فارس، اگر چه
ممکن است هر
يک از جنبشهای
ملی به
تنهايی نتوانند
در تحقق آمال
خود
موفقيتهای
جدی بدست
آورند، اما در
شرايط کنونی،
همدلی،
همبستگی و
اتحاد اين
جريانات دارای
چنان استعداد
و امکانی است
که ميتواند به
يک مولفه
سياسی تعيين
کننده در
فردای ايران
بدل شود.
به عبارت
ديگر موفقيت
جنبشهای ملی
متعلق به ملل
غيرفارس تنها
و تنها در
همدلی و اتحاد
آنهاست و نه
چيز ديگر. در
همين جاست که
ميتوان به
توطئه های
رژيم برای
برانگيختن
خصومت ميان
ملتها و بويژه
خصومت ميان
کرد و ترک
اشاره کرد،
توطئه ايی که
ميتواند يک
مبارزه
تاريخا مردمی
را به انحراف
بکشاند.
بنابراين
تنها سلاح
مقابله با
چنين توطئه هايی
که از سوی
رژيم جمهوری
اسلامی طراحی
و اجرا می شود
و افراطيون هر
دو طرف هيزم
بياران چنين
معرکه ايی
هستند، تنها و
تنها هوشياری
احزاب سياسی
مترقی کرد و
ترک است که
ميتواند از
عملی شدن چنين
توطئه هايی
جلوگيری بعمل
آورد. و
دقيقاً از
همين روست که
امروز گرد هم
آمده ايم تا به تعهد
خود نسبت به
پيمان
همبستگي
آذربايجان و
كردستان که در
شصت سال پيش
توسط دولتهای
ملی آذربايجان
و کردستان به
امضاء رسيده
است، تاکيد
کنيم.
آلترناتيو
يک حاکميت
دمکراتيک و
فدراليستی،
که در برنامه
حزبی ما، و
خوشبختانه در
برنامه اغلب
احزاب سياسی
متعلق به ملل
غيرفارس به آن
تاکيد شده
است، از
زاويهء ديگر
تامين کننده اولين
پايهء های
دمکراسی،
يعنی تقسيم
قدرت سياسی به
مناطق مختلف
ايران است.
نهادينه کردن
قدرت سياسی
غيرمتمرکز در
ايران که تنها
از طريق به
اجرا درآوردن
يک آلترناتيو
دمکراتيک و
فدراليستی ممکن
است، هم به
فاجعهء
حاکميت
متمرکز ديگر
که نتيجه ايی
جز ظهور يک
استبداده
تازه ديگر ندارد،
پايان ميدهد و
هم امکان
مشارکت همگانی
ملل ساکن در
ايران را
فراهم می
سازد.
در
اين ميان
بايستی توجه
داشت که بدون
اتحاد و
همکاری تمامی
ملل ساکن برکناری
رژيم جمهوری
اسلامی مقدور
نيست. اما اين
اتحاد و
همکاری ميان
تمامی ملل
ساکن ايران
بايد بر مبنای
پذيرش "حق
تعيين سرنوشت
ملل" و گردن
نهادن به حقوق
برابر ملی از
سوی احزاب و
سازمانهای
سياسی ملت
فارس صورت گيرد. به
عبارت ديگر
درک معلول و
عقب ماندهء از
زاويه نگاه
اکثريت و
اقليت در
برخورد با
حقوق برابر
ملی بايستی به
کناری نهاده
شود و ملل
ساکن در ايران
با حقوق برابر
بتوانند در
زندگی مشترک
سياسی و
اجتماعی آن
کشور دخيل و
سهيم باشند.
بنابراين
اتحاد و
همکاری بايد تنها
با احزاب و
سازمانهايی
صورت گيرد که
به اصل برابری
ملتها پايبند
بوده باشند. و گرنه
هرگونه اتحاد
عمل با احزاب
و سازمانهايی
که همچنان بر
مبانی
شونيستی باز
مانده از زمان
شاه و شيخ چه
آشکارا و چه
نهان پايبند
هستند و به
برابری ملتها
باور ندارند
عملاً اتحادی
در خدمت
شونيسم فارس و
ارتجاع سياه
خواهد بود.
شايد
برای کسانی که
تا ديروز
آلترناتيو
احزاب سياسی
سراسری را که
در واقع احزاب
و سازمانهای
سياسی متعلق
به ملت فارس
ايران را
تشکيل ميدهند
درک اين
آلترناتيو
بشدت سخت
بنمايد، اما
به مراتبی که
جنبشهای
دمکراتيک ملی
متعلق به ملل
غير فارس
ايران
بتوانند ضمن
همبستگی و
اتحاد عمل با
همديگر و با
درايت سياسی
بيشتر عمل
کنند و خود را
در قالب يک
جنبش مترقی
قوی و به
مثابه يک
آلترناتيو
دمکراتيک و
فدراليستی
نشان دهند،
احزاب و
سازمانهای
سياسی متعلق
به ملت فارس
نميتوانند
نسبت به اين
حرکت بی تفاوت
بمانند. لذا
مسکوت گذاردن اخبار
مربوط به جنبشهای
ملی در رسانه
های به اصطلاح
سراسری در واقع
تلاش
مذبوهانه
ايست برای حفظ
وضع موجود. روند
تحولاتی که در
افغانستان و
عراق از سر گذشت
است، بی پايگی
و تهی بودن
چنين حرکات
عقب مانده ايی
را آشکارا به
نمايش ميگذارد.
به
عبارت ديگر
ملتهايی که تا
ديروز در
ايران به
مثابه ملتهای
حاشيه ايی و
با عناوين
تحقير آميز
اقوام حاشيه
ايران به حساب
می آمدند اگر
نتوانند خود
را برای يک
رزم حياتی برای
نجات مردمان
خود در ايران
آماده کنند،
آيندهء تيره و
تاری در مقابل
تمامی ملتهای
ايران از فارس
و ترک و کرد و
عرب و بلوچ در
انتظارشان
خواهد بود.
چرا که در
سکوت و سکون و
پراکندگی و احيانا
خصومت ميان
اين ملل،
نيروهای سياه
و ارتجاعی از
نوع ديگر بر
سرنوشتشان
حاکم خواهد شد
و تازيانهء
ارتجاع ديگری
بر پيکرشان
وارد خواهد
آمد.
بنابراين
برای آگاهان
پوشيده نيست
که ضرورت همبستگی
و اتحاد ملل
غير فارس،
بويژه اتحاد
کرد و ترک به
دليل داشتن مرزهای
مشترک در
ايران به چيزی
شبيه به
مبارزه برای
مرگ و زندگی
است.
اما
از نظر بين
المللی؛
رژيم
جمهوری
اسلامی با
توجه به شرايط
منطقه، اشغال
افغانستان و
عراق توسط
قدرتهای بزرگ از
سويی و تشديد
تخاصم
اسرائيل
فلسطين از سوی
ديگر بوق و
کرنای نوعی
جنگ صليبی
عليه غرب را
دامن ميزند. و
از اين قبل
برای استمرار
حيات خويش حتی
در صدد تقويت
بنيه نظامی
خويش است.
ارتقاء تکنولوژی
هسته ايی و
فعاليتهای
اتمی رژيم نيز
در اين رابطه
قابل فهم است.
چالش
جمهوری
اسلامی برای
دستيابی به
اورانيوم غنی
شده که بتدريج
برای توليد
سلاهای اتمی
بکار گرفته ميشود
افکار عمومی
جهان و بويژه قدرتهای
جهانی و در
صدر آن آمريکا
را با نگرانيهای
جدی مواجه
ساخته است.
فعل و انفعالات
سياسی در سطح
جهان و تهديد
ها نظامی قدرتهای
بزرگ سناريوی
تاريکی را در
پيشا روی مردمان
ايران قرار
داده است. در
واقع رژيم
جمهوری
اسلامی با
تاکيد به
استراتژی
مقابله با غرب
و دميدن در
فضای مذهبی
منطقه به
مثابه اهرم
سياسی، از نظر
قدرتهای
جهانی از سه
زاويه در مظان
اتهام قرار
دارد:
-
حمايت
از تروريسم در
سطح بين الملل
-
مداخله
مستقيم در
امور داخلی
عراق و کشاندن
اين کشور به
مرحله جنگ
داخلی
-
و
تلاش برای
توليد
سلاحهای اتمی
بحرانی
که رژيم
جمهوری
اسلامی در
شرايط کنونی
با آن دست به
گريبان است و
ظاهراً با کش
و قوسهای قابل
ذکری جهان غرب
و حتی متحدان
منطقه ايی آن
را به چالش
سياسی نظامی
کشانده است
ميتواند ايران
را در معرض
مداخله
خانمان
برانداز
خارجی قرار
دهد. به عبارت
ديگر يک خطای
تحليلی
جمهوری
اسلامی در
وارد شدن به
رقابتهای
نظامی
ميتواند
فاجعه جبران
ناپذيری برای
مردمان اين
کشور فراهم
سازد. یعنی
اگر رژيم
همچنان به غنی
سازی
اورانيوم و شرايط
لازم برای
ساختن سلاحهای
اتمی نزديک
شود، جدا از
تحريمهای
اقتصادی-سياسی
که گريبان ايران
را خواهد
گرفت، اما در
نهايت و در
صورت عدم
تسليم ايران
به
درخواستهای
افکار بين المللی
و قدرتهای
جهانی دو نوع
برخورد
نظامی
متفاوت از سوی
قدرتهای
جهانی
ميتواند صورت
گيرد:
1- حملات
نظامی تاکتيکی
از طريق هوا
برای انهدام
امکانات
تکنولوژي
اتمی جمهوری
اسلامی و عقب
راندن اين
رژيم تا مدت
زمان معين
برای جلوگيری
از استمرار
اين پروسه..!
2-
و يا
تحت يک حمله
وسيع نظامی
برکناری رژيم
جمهوری
اسلامی ميتواند
هدف غرب به
رهبری آمريکا
در ايران باشد.
نرمشهای
تاکنونی در
ديپلماسی
آمريکا عليه
ايران و تلاش
برای بسيج
افکار عمومی
جهان و شکست
پی در پی
مذاکرات
ايران با
ميانجيان
متفاوتی چون
روسيه و چين همه
و همه پروسه
ايست که برای
جلب افکار
عمومی جهان و
خريدن وقت
برای بسيج
نظامی غرب به
رهبری آمريکا
صورت ميگيرد.
البته
اگر به دليل
ذيق وقت از
بررسی نتايج
هولناک
استفاده قدرتهای
جهانی از اين
دو شيوه نظامی
فوق بگذريم،
اما آنچه که
فوقا مطرح شد
بدان معنا
نيست که غرب
تنها از اين
دو شيوه در
برخورد با
رژيم جمهوری
اسلامی بهره
خواهد جست، چه
بسا فعل و
انفعالات
تازه در ايران
و منطقه،
سياست غرب در
قبال ايران را
بصورت
چشمگيری
تغيير دهد.
اما آنچه که روشن
است اينکه
پروسه آمادگی
غرب برای
مواجه با شرايط
احتمالی
آينده در
ايران با سرعت
هر چه تمامتری
دنبال ميشود. بنابراين
(دقت کنيد) اگر
سرعت آمادگی و
اتحاد عمل ما
با سرعت
تحولاتی که
حال وقوع است
همخوانی
نداشته باشد
در معادلات
سياسی آتی نقش
تعيين کننده
ايی نخواهيم
داشت و اين به
معنی
بازتوليد
دوبارهء سناريو
شونيسم در
ايران خواهد
بود.
نتيجه
اينکه
درگيری
رژيم در بحران
خارجی يک طرف
سکه اي است که
ميتواند يا به
ضعف و فتور
جمهوری
اسلامی بيانجامد
و يا اساسا عمر
جمهوری
اسلامی را با
اين بحران به پايان
برساند. و
البته شق سوم
ديگر نتيجه
برخورد
قدرتهای خارجی
با ايران
ميتواند به
ضعف جمهوری
اسلامی در
خارج
بيانجامد،
اما اين رژيم
را در داخل به
خاطر حفظ
حاکميت خود
عليه جنبش های
مترقی موجود و
از آنجمله و
مهم تر، به
سرکوب تمام
عيار جنبشهای
دمکراتيک ملی
متعلق به ملل
غير فارس
بکشاند.
اما
طرف ديگر سکه،
رشد، اعتلاء و
سازمانيابی
بيش از پيش
جنبشهای
دمکراتيک ملی
متعلق به ملل
غير فارس در
ايران ا ست.
اگر احزاب
سياسی متعلق
به ملل
غيرفارس آنی
در غفلت
باشند، و آنی
از تشخيص
مهمترين و
ضروریترين
وظايف خود
غفلت کنند، و
حتی دمی از
همبستگی و
اتحاد عمل
برای اهداف
مشترک دست بردارند
و يا از اهميت
چنين ضرورتی
غافل بوده با
سازمانها و
احزاب به
اصطلاح
سراسری به
مماشات به
پردازند،
بايستی مطمئن
بود که نتيجه
چنين غفلتی يک
شکست تاريخی
ديگر از آن
نوعی است که
شصت سال پيش
آذربايجان و
کردستان آن را
با تمامی
فجايعش لمس
کرده است.
گراميداشت
پيمان
همبستگی ملت
ترک و کرد از
سوی ديگر
پرهيز از
هرگونه خصومت
و کينه ورزی
ميان اين دو
ملت و تاکيد
به حل و فصل
اختلافات
احتمالی در
بعد از آزادی
اين ملتهای از
طريق ديالوگ و
گفتگو
صميمانه بين
نمايندگان
منتخب اين دو
ملت است.
گراميداشت
پيمان
همبستگی
آذربايجان و
کردستان
دقيقاً از
همين زاويه
قابل فهم است.
تاکيد
به اين
همبستگی اگر
صميميتی در
کار باشد، يک
حرکت جدی
سياسی در
راستای اهداف
جنبش دمکراتيک
ملی
آذربايجان و
کردستان است.
امروز تاکيد و
بزرگداشت
امضای پيمان
همبستگی
آذربايجان و
کردستان بايد
که همهء ما را
قانع کرده
باشد
که تمامی
نيروی خود را
در راستای
مقابله با
مانع اصلی
مردم در
دستيابی به
حاکميت
ملتمان، يعنی
رژيم جمهوری
اسلامی
مصروف داريم.
هر گونه حرکت
کی به بروز و يا
تشديد تضاد
ميان کرد و
ترک در ايران بيانجامد،
آگاهانه و يا
نا آگاهانه
سياستی است در
خدمت جمهوری
اسلامی. در
شرايط حساس
کنونی هر گونه
الحاق گرائی،
اداهای ارضی و
برخوردهای
افراطی از
هرطرف که بوده
باشد و زمينه
های خصومت
ميان ملل کرد
و ترک را فراهم
آورد، بايد
دست پنهان و
آشکار جمهوری
اسلامی را در
آن مشاهده
کرد. چون از
رشد تضاد ميان
ملل ساکن
ايران و
اللخصوص تضاد
ميان کرد و
ترک، در شرايطی
که اين دو ملت
ميروند که نقش
تعيين کننده
ايی در فردای
ايران بازی
کنند، جز
توطئه رژيم که
ميتواند
آشکارا و يا
توسط دستهای
پنهان آن عملی
گردد، هدف
ديگری در کار
نيست.
پيروز
باد اتحاد
ملتهای تحت
ستم در ا يران
2006-04-23