رفراندوم با کدامین
هدف
باقر
مرتضوی
انتشار" فراخوان ملی برگزاری رفراندم" در آذر ماه
سال جاری در صفحههای خبری اینترنتی، مدتیست که محافل سیاسی داخل و خارج از کشور
را به خود مشغول کرده است. شکل مغشوش و نامعملوم آن اما باعث شده تا نتواند
مقبولیتی عام یابد. من نیز به عنوان یک ایرانی بنا به دلایل ذیل، متأسفانه نمی
توانم با آن زبان مشترک پیدا کنم:
- فراخوان برای نظرخواهی جهت تغییر قانون اساسی
جمهوری اسلامی که در اصل می تواند تغییر نظام را مد نظر داشته باشد، می تواند در
کلیت خویش حرکت درستی باشد، اما لزوم این عمل با توجه به اینکه، مردم بارها در عمل،
به ویژه در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، مخالفت خویش را با این نظام اعلام
داشتهاند، در چیست؟ آنجا که خود رژیم هم می داند، مردم او را نمی خواهند و این
موضوع بارها حتا در جلسات مجلس از زبان نمایندگان آن بیان شده، شکلِ اعلامشده آن
سئوالبرانگیز است.
- چه کسی قرار است امر رفراندم را اجرا کند. از
رژیمی که ما یعنی اپوزیسیون را به هیچ می گیرد، نهادهای بینالملی را دشمن خود می
داند، و هیچ اعتقادی به دمکراسی ندارد، چگونه می توان خواست تا رفراندوم برگزار
کند. هیچ عقل سلیمی باور نخواهد کرد که جمهوری اسلامی تن به رفراندم بدهد. و یا
اینکه، قرار است این امر با نظارت دول خارجی برگزار شود؟ اگر چنین است، پس به حتم
باید مذاکراتی از پیش با آنها شده باشد، و یا چنین به نظر می آید. عدم شفافیت این
موضوع آن را مسئلهبرانگیز می کند.
- فراخوان برای همهپرسی جهت تدوین قانون اساسی جدید
که تشکیل مجلس مؤسسان را می طلبد، اصلی است ضروری و دموکراتیک. هیچ دمکراتی نمی
تواند با آن مخالف باشد. و نیز موافقم که؛ برای فراخواندن مجلس مؤسسان باید پیش از
برگزاری آن زمینه لازم فراهم آید تا سازمانها، احزاب، نهادها، اتحادیهها و به طور
کلی مردم بتوانند در شرایطی آزاد، به شکلی دمکراتیک، نمایندگان خویش را برای مجلس
برگزینند. این شرایط آماده نمی شود، مگر اینکه، در ابتدا پایان عمر این نظام اعلام
شود. با وجود رژیم جمهوری اسلامی، کار رفراندم بیشتر به یک شوخی سیاسی شباهت
دارد.
- اکر رفراندوم به عنوان وسیلهای جهت تصویب نوع
نظام آینده ایران مطرح می گردید (آن هم در فضای انتقال قدرت) می توانست به عنوان
مسألهای جدی، نظر طیف وسیعی از
اپوزیسیون را به خود جلب کند. طرح ناقص و بحثبرانگیز برخی موارد فراخوان، خود به
خود از عام بودن آن می کاهد، و در اصل واژه رفراندم را نیز از بار واقعی آن تهی می
کند. همینجا این سئوال پیش می آید که چرا برای چنین امر خطیری پیش از اعلام آن،
موضوع به بحث گذاشته نشده است. اگر قبول داریم که مردم دارای عقل و هوش و گوش هستند
و خود باید برای آینده اجتماعی خویش تصمیم بگیرند، چرا بحثها به پستوها کشیده می
شود و نتیجه ناغافل ویکباره اعلام می شود و متعاقب آن، پیش از همه امضاهای معنادار
و امضاءآور اعلام می شود؟ شکل اعلام فراخوان خود سئوال برانگیز است. با گذشت نزدیک
به دو هفته از اعلام فراخوان، با نگاهی به پشتیبانان آن، دلنگرانیها قوت می گیرد،
آنگاه که می بینیم، امضاکنندگان بیشتر از طیف دوم خردادیها و سلطنتطلبان هستند،
که طبق معمول عدهای از عاشقان بیقرار وطن و جان به لب رسیدگان از دست این حکومت،
به آن اضافه شدهاند. مطالبات مطرحشده در فراخوان نیز بیشتر سخن همین طیف است، که
از پیش خواسته است با جناحهایی تعیین تکلیف کند، و یا نظر دولتهای خارجی را به
خود جلب کند. این شیوه خود ریشه در کاری غیر دمکراتیک دارد. از این رفتار غیر
دمکراتیک چگونه می توان انتظار عملی دمکراتیک داشت. اگر آینده ایران به همه مردم
ایران تعلق دارد، چرا نباید همه در چگونگی آینده آن نظر دهند و چرا باید دگربار
کسانی دیگر از پیش برای آنان تصمیم بگیرند.
- چرا نمی خواهیم از انقلاب بهمن سال ٥٧ درس بگیریم؟
امید مردم با واژگونی رژیم سلطنتی، استقرار نظامی دمکراتیک بود، اما شرایطی پیش آمد
که؛ نیروی عمده چپ به دنبال روح ضدامپریالیسی دمیدن به نظرات خمینی بودند، و خمینی
خویش مدتها از منظر قشری خویش شعار چپها را با لعابی اسلامی تحویل جامعه می داد.
ملیون ایرانی که قرار بود پرچمدار مصدق باشند، نخستین کابینه خمینی را تشکیل دادند
و مسلمانان لائیک تا مقام ریاست جمهوری پیش رفتند. در این انقلاب آنچه اصلاً به
حساب نیامد، آزادی و دمکراسی و اصل مخالفت با حکومت دینی بود. اتحاد بدون مضمون و
بیخاصیت در عمل در ذهن این نیروها شکل گرفت، بی آنکه خود بدانند؛ با چه هدف و برای
چه انگیزهای، با هم به همکاری برخاستهاند. نتیجه اینکه؛ توفان انقلاب فرزندانش را
درهم شکست و کشت و بر جنازه آنان، حکومت پیشاقرونوسطایی جمهوری اسلامی بنیان گرفت.
همانطور که در روزهای خوش انقلاب شعار "همه با هم" سر می دادیم و در سادهپنداریهای
خود می خواستیم بحثها را به "پس از مرگ شاه" حواله دهیم، دوستان صادرکننده فراخوان
نیز با عمل خویش، می خواهند دگربار هر بحث امروز را به فردای نامعلوم بکشانند. چرا
نمی خواهیم بپذیریم که، شعار به خودی خود کافی نیست. تا شعار شکافته نشود و ماهیت
آن آشکار نگردد، به همراه شوری که آمده، در محیطی آرام، پس از مدتی بی هیچ شوری و
در حسرت خواهد رفت.
- از زمان مشروطیت تا کنون ما مشغول از محتوا خالی
کردن واژههای اجتماعی هستیم. در این ده سال گذشته ایران کانون بزرگ جعل مفاهیم
سیاسی در دنیا بوده است. آنجا که آزادی به "خودی و غیر خودی" تقسیم می شود، دمکراسی
به "مردمسالاری دینی" بدل می شود، "برخورد تمدنها" حذف عدهای از انسانها را در
نظر دارد و عدل و عدالت در شقاوت معنا می پذیرد، آنجا که جمهوری و حقوق بشر صفت اسلامی به خود می گیرند و اصلاحات با
خشونت و حذفِ فیزیکی انسانها معنا می پذیرد، آنجا که آزادی و دمکراسی و حقوق بشر
استثناپذیر است، آیا طبیعی نیست تا به "رفراندم ملی" با دیده شک و تردی نگریست؟ آیا
نباید برای منِ نوعی این پرسش به ذهن راه یابد که چرا بسیاری از امضاکنندگان
فراخوان هنوز هم میل دارند، کشتار هزاران نفر انسان دگراندیش در زندانهای جمهوری
اسلامی و یا ترورهای سیاسی رژیم را به سکوت برگزار کنند. آیا بهتر نبود صادرکنندگان
"فراخوان" به همان اندازه که از "حفظ تمامیت ارضی.." دم می زنند، همانقدر نیز به
حفظ جان انسانها می اندیشیدند تا مبادا دگربار "کشتار سال ٦٧" در زندانها تکرار
شود و دگراندیشان به صرف داشتن عقیدهای دیگراعدام نشوند. مگر رژیم خمینی و حتا شاه
به این شعار پایبند نبودند و در راه تحقق آن دست به هر سرکوبی نزدند؟ شاید هم این
فرمول در برابر امکان دخالت خارجیها، مثلاً نمونه عراق، چنین با اهمیت تلقی شده که
ذکر آن لازم آمده و یا شاید نیات دیگری را دنبال می کند؟ به هر حال طرح این شعار از
دو حال خارج نیست. اگر با حُسنِ نیت بنگریم، شاید هدف نویسندگان فراخوان حفظ و
حراست کشور در مقابل مداخلات نظامی و سیاسی ابرقدرتها باشد. در این صورت باید با
شفافیت تمام، از حق تعیین سرنوشت ایران در برابر بیگانگان صحبت نمود، و هر گونه فکر
انقیادطلبانه و تسلیمطلبانه را صریحاً محکوم کرد. طبیعیست که در این حالت مجریان
کودتای امپریالیستی ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ علیه دولت قانونی مصدق، نمی توانند خود را با
آن همراه یابند. و یا اگر منظور از "حفظ تمامیت ارضی"، ایجاد چماقی در برابر
دمکراسیخواهی و آزادیطلبی خلقهای تحت ستم ایران باشد، آن را هم باید با صراحت
بیان نمود. البته مورد دوم بنا به ماهیت امضاکنندگان بیشتر به حقیقت نزدیک است. پس
باید بگویم نمی شود خواهان رفراندمی دمکراتیک شد، ولی اکثریت مردم کشور را از خود
جدا و دور نگه داشت. نکند دگربار، بر
سر حقوق منِ غیرِ فارس در لفافه چنین چانه زده و چراغ سبز به کسانی داده می شود؟
اگر چنین است پس چرا آشکارا گفته نمی شود؟ آیا این شعار با آن حقوق بشر مدعایی در
آن فراخوان نمی تواند در تناقض باشد، آنگاه که مردم منطقهای از ایران، درست به
همین شکل پیشنهادی شما و شاید با آگاهی و یا شفافیت بیشتر، خواستند به شکلی
دمکراتیک در کنار شما باشند و نه زیر قدرت شما؟ فکر نمی کنید عمر این فرمولها دیر
زمانیست به پایان رسیده و باید جهان را با فرمولهای دیگری تعریف کرد. انسانها نه
به اجبار، بلکه داوطلبانه، نه از روی کین، بلکه دوستی و عشق، نه با ضد و بندهای
قدرتطلبانه، بلکه ضرورت زمان و تقسیم هر چه بیشتر قدرت به مردم و نهادهای مردمی
است که دور هم گرد می آیند و برابر حقوق زندگی و گذر عمر را در جامعهای انسانیتر
بر خویش راحتتر می کنند. این را نیز بگویم، راستی کدام ذهنِ عقبماندهای یافت می
شود که کشور پارهپارهشده و به احتمال قوی خونین ایران را به زندگی در ایران دمکراتیک ترجیح دهد؟ نمی
دانم چرا به عنوان یک غیر فارس این احساس به من دست می دهد که، عدهای ایران را
ملکِ طلقِ خود می دانند و در مالکیت انحصاری غیر فارسها را شریک نمی خواهند.
- به عنوان یک ایرانی به حتم این اجازه را دارم تا
از دوستان صادرکننده "رفراندم" بخواهم؛ با واژههای زیبا، جنبش پوپولیستی انقلاب
سال ٥٧ را تکرار نکنیم. سعی کنیم هدف نهفته در آن را، پیش از طرح آن، با شفافیت
هرچه بیشتر با مردم در میان بگذاریم. با آینده مردمی که جان به لب رسیدهاند و برای
رهایی از جهنم موجود حاضرند به هر امید و روزنهای بیاویزند، اندکی مسئولانه برخورد
کنیم. نگذاریم ناامیدی و دلسردی ویأس جانشین حقطلبی گردد.