Azərbaycan
Türkcəsi Ve
Onun keçmiş
və indiki durumu
İranda !
Yazar : Həsən Raşidi
Yayın tarixi : Yaz , 2004
...............................................................................................................................
Bu yazıda , İran çərçivəsində
yaşayan Türkdilli gənclər arasında hüviyət
böhranı , pəhləvi dönəmində Türk tarixinin təhrifi
və ölkədə Türk dili və mədəniiyətinin bu
günkü durumu xulasə olaraq
araşdırılmışdır.
زبان
تركي
و
موقعيت
گذشته و كنوني
آن در
ايران !
نويسنده
: حسن راشدي
تاريخ
نشر : بهار 1383
................................................................................................................................
در
اين جزوه به
موضوع هايي
چون بحران
هويت در بين
جوانان ترك
زبان ايران ,
تحريف تاريخ
تركان در زمان
خاندان پهلوي
, و موقعيت
كنوني زبان وفرهنگ
تركي در كشور
به صورت
خلاصه
پرداخته شده
است.
بحران هويت
درميان
جوانان
آذربايجان ! حسن
راشدى
يكي
از معضلات
اجتماي جامعه
روشنفكري و
جوان آذربايجاني
امروز بحران
هويت است. بهجز
جوانان و
پيشقراولان
حركت ملي
آذربايجان هنوز
هم جوان عادي
و دانشگاهي
آذربايجان از
ترك ناميدن
خود ابا دارد !
چرا كه در طول
دوران حكومت
پهلوي كه آثار
شوم آن هنوز
هم بر جامعه
سنگيني مي كند
ناجوانمردانهترين
ضربهها بر
شخصيت تركان
ايران وارد
آمد !
در
طول حاكميت 53
ساله رضاخان و
فرزند وي،
تركان ايران
از توهينها و
بي احتراميهاي
آشكار و
مستقيم تا
تحقيرهاي
مدون و كلاسيك
در راديو و
تلويزيون و
كتابهاي درسي
مدارس و
دانشگاهها
در امان
نبودند .
امروزه هم
گويي كلمه ترك
كابوس
وحشتناكي است
كه بر سينه
جوان آذربايجاني
و جوانان ترك
ديگر مناطق
كشور سنگيني
مي كند !
دردوران
حاكميت
پهلوي، صحنه
جامعه را
آنچنان بر
تركان و حتي
كلمه تُرك تنگ
كردند كه آن
عده از جوانان
آذربايجاني
كه زندگي را
نه در مبارزه
براي رهايي از
ظلم و ستم
مضاعف پهلوي
بر عليه
تركان، كه در
به دست آوردن
نان و آبي بي
دردسر ميديدند
تنها راه
رهايي از
كابوس دردناك
"تُرك"را در
جايگزين شدن
اين كلمه با
واژهاي ديگر
جستجو ميكردند!
در
حقيقت تمام
صحنهها براي
اجراي نمايش
تغيير هويت
براي افرادي كه
تاب تحمل
تحقيرها و
توهينها را
نداشتند و توان
مقابله و
مبارزه با آن
را در خود نمي
ديدند و
مستحيل شدن در
زبان و فرهنگ
حاكم و غالب
را آسانترين
راه فرار از
اهانتها و بي
احتراميها ميدانستند
،حاضر و مهيا
بود !
"آذري"
آنهم از نوع
غير تركي واژهاي
بود كه كشف آن !
بيشتر از سقوط
امپراتوري هزار
ساله تركان
ايران،
رضاخان و پانآريائيستها
را خوشحال كرد
تا فراريان از
هويت تركي را نشان
ودرجهاي بس
زيبا و
افتخارآميز
از نوع
"پارسي" ارزاني
دارند !
آري
چنين شد كه
جوان تبريزي ،
زنجاني
،اروميهاي ،
اردبيلي ، آستارايي،
همداني ، ساوهاي
و ... با دو نوع
هويت تحقير
شده تركي ، و
افتخار آفرين
آذري از نوع
پارسي ! روبرو
شد كه اين دومي
را نميدانست
چگونه
جايگزين
اوّلي كند ؟!
به
تركي سخن ميگفت
امّا خود را
آذري ميناميد
! تازه آذري او با
آذري كسروي
فرق داشت ، او
آذري را فقط
براي رهايي از
كلمه ترك بر
خود گزيده بود
! وقتي از او ميپرسيدي
تو تركي يا
آذري ؟ ميگفت
،آذري . وقتي
ميپرسيدي
آذري يعني چه و
منظور از آذري
چيست ؟
چيزي براي
گفتن نداشت ،
حتي تئوري كسروي
را هم نميدانست
، فقط ميخواست
ترك نباشد ،
تركي كه در
طول دوران
حكومت پهلوي
به بدبختترين
، تحقيرشدهترين
و كم ارزشترين
عنصر جامعه
تبديل شده بود
!!
ولي
همين آذري
وقتي پاي از
ايران بيرون
مينهاد و دل
به فرنگستان
ميداد
ايراني بودن
خود را انكار
مي
كرد و خود را
ترك اصيل ،
آنهم نه از
نوع ايرانياش, !
ميناميد .
ترك ستيزي و
تحقير تركان
از زماني كه
امپراتوري
هزار ساله
تركان با سقوط
دولت قاجار
پايان يافت و
حاكميت
نژادپرستانه
رضاخان بر
كشور كثيرالمله
ايران تحميل
گرديد آغاز شد
.
از
روشنفكران
نژادپرست اين
دوران محمود
افشار بود كه
با نزديكي به
دربار رضاخان
ثروت و مكنت
هنگفتي بهم زد
و از تئوريسينهاي
شوونيستي
دربار پهلوي
بشمار ميرفت
. وي از جمله
كساني بود كه
هيچگونه حق
وحقوق فرهنگي
به تركاني كه
نصف جمعيت
كشور را تشكيل
مي دادند قائل
نبود و حتي با
تدريس 5 دقيقهاي
زبان تركي در
مدارس و
دانشگاهاي
آذربايجان هم
مخالف بود !! (زبان
فارسي در
آذربايجان
،گردآوري
ايرج افشار
،تهران-1368،ص 288)
محمود افشار
با تشكيل "بنيادافشار"
تنها قسمتي از
ثروت
بادآورده و
هنگفت خود را كه
شامل "32 رقبه"
ميشد و يكي
از رقبات آن
يعني " باغفردوسشميران
" به مساحت
كلّ 10239 (دههزارودويستوسيونه)
متر مربع عرصه
، مشتمل بر : 1-
دوازده
دستگاه آپارتمان
مسكوني و چهار
باب مغازه 2- ساختمان
توليت خانه كه
دفتر مجله
آينده است 3-
ساختمان
متولي خانه 4- دو باب
دكان در قسمت
جلوي
كتابخانه [علاوه
بر 4 باب مغازه
قبلي ] 5- دو
ساختمان و دو
باغ مجزّا 6- 18 شمارهتلفن
7- 5ساعت و 53قيقه
از آب قنات
فردوس (پنج
وقفنامه،مجموعه
انتشارات
ادبي تاريخي موقوفات
...افشاريزدي-
شماره 16-
يادبود
نخستين سال در
گذشت
واقف،28/آذر/1362،صص
12-13) را
طبق مفاد
وقفنامه در
جهت پيشبرد
اهداف واقف كه
همانا
شوونيسم و پانفارسيسم
است قرار داد !
محمود افشار
وصيّت كرده
بود علاوه بر
موقوفاتي كه
در حال حيات
وي در نظر
گرفته شده است
و 32 رقبه ميباشد،
يكسوم از
ثروت باقي
مانده از وي
نيز بعد از
مرگش به 32 رقبه
قبلي موقوفات
افزوده شود !
" هم اكنون
به موجب همين
سطور وصيّت ميكنم
كه بعد از من
يكسوم از
"ماتَرَك" به
عنوان "ثلث"
شرعي بر اين موقوفات
افزوده شود .
هر گاه در
آخرين
وصيتنامه
شرايط و مصرف
خاصي براي ثلث
معيّن نكردم
منظور اين است
كه عملاً و
قانوناً يكسوم نامبرده
نيز زير نظر
متولياني كه
معيّن كردهام
قرار گيرد ..." (پنج
وقفنامه،ص23 )
"موقوفات
افشار" با
سرمايه نجومي
هم اكنون نيز
در راه رسيدن
به اهداف
شوونيستي فعّال
ميباشد.
كتابهاي
نژادپرستانهاي
كه توسط اين
بنياد منتشر و
با قيمت ارزان
در اختيار
خوانندگان
گذاشته مي شود
مؤيد اهداف اين
بنياد است !
محمود افشار
در وصيتنامه
خود نوشته
است:
"بعد از
تعميم زبان
فارسي و وحدت
ملّي [!]كه بايد
هدف اصلي باشد
منظورهاي
ديگري كه اين
موقوفات براي
آنها بنياد
يافته و
اساسنامه آن
نوشته شده
توجه خاص به
نسل جديد از
راه آموزش و
پرورش كودكان
بهوسيله
كودكستان
شبانهروزي
نمونه و تربيت
اجتماي و
سياسي
جوانان...خواهد
بود...كه بر
اينها اضافه
شود "
مدرسههاي
مادرانه " در
آذربايجان
[!!]كه شرح آنرا
بعد در مجله آينده
خواهم آورد.". (پنج
وقفنامه،صص 27-28)
آنچه از زبان
محمود افشار
به عنوان "مدرسههاي
مادرانه در آذربايجان"
جاري ميشود
همان چيزي است
كه از طرف
همفكر وي جواد
شيخالاسلامي
يكي ديگر از
نژادپرستان دورهي
پهلوي و يكي
از اعضاي
شوراي توليت "بنياد
افشار" جهت
رسيدن به
اهداف
شوونيستي عرضه
گرديد.
وي غير
انسانيترين
تفكر عصر خود
را كه در هيچ
دورهاي از
تاريخ بشريّت
و در هيچ
نقطعهاي از
ديكتاتورترين و بدوي
ترين مناطق
جهان ديده
نشده است به
معرض نمايش
گذاشت !
جواد شيخالاسلامي
تئوري جدا
كردن اجباري
نوزادان شيرخوار
آذربايجاني و
نوزادان ديگر
مناطق ترك ايران
از مادرانشان
و نگهداري
آنها در شيرخوارگاهاي
مخصوص كه تا
هفتسالگي
تماس و
ارتباطي با
والدينشان
نداشته و كلامي
از زبان آنها
نشنيده باشند
را تقديم ديكتاتور
زمان و
همفكران خود
كرد !
تكرار و
پيگيري اين
تفكر قرون وسطايي
از طرف وي ،
بعد از انقلاباسلامي
همچنان ادامه
داشته است !! (زبان
فارسي در
آذربايجان،ص
445/ مجلهآينده
سال
هفتم-1360،شمارههاي
سوم و چهارم)
از ديگر
باصطلاح
روشنفكراني
كه در دوران
ستمشاهي پهلوي
پشت به هويت
خود كرده و
هضم شدن در
زبان وفرهنگ
حاكم را
افتخاري بزرگ
براي خود
دانست احمدكسروي
بود . وي با
حمايت رضاخان
به مخالفت
آشكار عليه
دين اسلام و
انكار امام دوازدهم
پرداخت و پا
به ميدان
مستحيل شدن در
زبان وفرهنگ
تحميلي
رضاخاني
گذاشت و تئوري
"زبانآذري"
را باصطلاح به
صورت علمي
تقديم وي كرد !
تئوري خود
ساخته كسروي
آنچنان بر
مذاق نژادپرستان
خوش آمد كه سر
از پا نميشناختند
. در تئوري
كسروي ساكنان
روستاهايي كه
تعداد آنها
كمتر از
انگشتان يك
دست يعني چهار
روستا بود و
اين
روستاهادر
منطقه قرهداغ
و اطراف مرند
و خلخال قرار
داشتند و زبان
آنها غير تركي
بود دليلي شد
بر اينكه
ساكنين اصلي و
بومي
آذربايجان
ترك نباشند !
كسروي وقتي
با اهالي اين
چهار روستا،
يعني روستاهاي
هرزند و گلين
قيه در اطراف
مرند ، حسنو
در قرهداغ و
تاتنشينهاي
اطراف خلخال
روبرو شد و از
زبان آنها پرسيد
، آنها نام
زبان خود را
هرزندي ،
تالشي و تاتي
ناميدند ؛ ولي
كسروي با
اصرار تمام
آنها را "
آذري" ناميد !
گر چه زباني
كه در هرزند و
گلينقيه
صحبت ميشد با
زباني كه
تاتهاي خلخال
صحبت ميكردند
از هر جهت
متفاوت بود و
حتي
قابل فهم
براي هم نبود
، اما كسروي
نام مشترك "
آذري" از نوع
زبانهاي
پهلوي را بر
آنها نهاد كه
فقط بر روي
صفحات كتابها
ثبت شد و
اهالي اين
روستاها
هيچوقت نام
زبان خود را
آذري
نناميدند !
كسروي با
استناد به
نظريه زبانشناسان
مبني بر اينكه
روستائيان
خالصترين و
دستنخوردهترين
زبانها را
دارند و زبان
آنها زبان
اصلي و بومي
منطقه است و
زباني است دست
نخورده؛ وجود
اين چهار
روستا در
آذربايجان را
دليلي بر غير
تركي و
باصطلاح آذري
بودن زبان
بومي مردم آذربايجان
دانست ، غافل
از اينكه اگر
مردم چهار
روستا در
آذربايجان به
زبان غير تركي
صحبت ميكنند
، در مقابل
اهالي هزاران
روستا و به
بيان ديگر بهجز
اين چهار
روستا بقيه
مردم ساكن در
تمام روستاهاي
آذربايجان از
دور افتادهترين
نقاط آن و از
ميان كوههاي
سر به فلك
كشيده سهند و
ساوالان
گرفته تا
دشتهاي
پهناور مغان و
زنجان و همدان
تا اطراف
تهران،كرج ،
ساوه ، اراك ،
قم، تفرش ,
دماوند و
فريدن اصفهان
به تركي تكلّم
ميكنند؛ لذا
بومي بودن
زبان تركي در
آذربايجان و
ديگر مناطق
ياد شده ايران
مدللتر و
مستندتر است .
از
طرف ديگر, اگر
دلايل كسروي
را بر كل
ايران تعميم
بدهيم در اين
صورت مي توان
ادعا كرد كه
نزديك به 90% (نود
درصد) مردم ايران
ترك هستند و
زبان اصلي
وبومي
فارسهاي ساكن
در استانهاي
مختلف كشور
نيز در اصل
تركي بوده است
!! چرا كه كمتر
استاني را در
ايران مي توان
پيدا كرد كه
در آن چند
روستاي ترك
نباشد.
در
باره تركان
ايران دكتر م .
پناهيان
تحقيقاتي
انجام داده و
بر اساس ده
جلد "
فرهنگ جغرافياي
ايران " از
انتشارات
ستاد ارتش ,
سال 1328-31
مجموعه اي در
چهار جلد به
نام " فرهنگ
جغرافياي ملي
تركان ايران
زمين " همراه يك
جلد حاوي نقشه
, فراهم آورده
ودر سال 1351 در
خارج از كشور
به چاپ رسانيده
است (سيري در
تاريخ زبان
ولهجه هاي
تركي , دكتر
جواد هئيت-
چاپ سوم ,
سال1380,ص307) كه ما در
اينجا به نقل
از اين كتاب
به تعداد روستاهاي ترك
زباني كه
خارج از چهار
استان
آذربايجان
شرقي , آذربايجان
غربي , اردبيل
و زنجان
( كه
تقريباً همه
روستاهاي اين
چهار استان
ترك هستند
ونيازي به
آوردن آنها در
اين ليست نمي
باشد )
هستند اشاره
اي مي كنيم :
نام
شهرستان روستاهاي
ترك وابسته نام
شهرستان روستاهاي
ترك وابسته
..................... .......................... ..................... ........................
تهران 209 روستا شهرضا 19 روستا
قزوين 441 //
شهركرد 30 //
اراك 334 //
فريدن 82 //
ساوه 224 //
بيجار
135 //
دماوند 28 //
تويسركان 9 //
قم 17 // شاه
آباد(اسلام
آباد) 2 //
محلات 12 //
كرمانشاه 8 //
طوالش(هشتپر) 68
//
همدان 452 //
رشت 39 //
اهواز
5 //
بندر
انزلي
10 // خرم
آباد
65 //
فومن 4 //
آباده
65 //
لاهيجان 4 // بوشهر 57 //
آمل 2 //
شيراز 29 //
ساري 7 // فسا 47 //
شاهرود 15 //
فيروزآباد
(فارس)
12 //
گرگان 107
//
كازرون 53 //
نوشهر
(1) 1 //
سيرجان (2) 4 //
(1) در
اطراف
كلاردشت
چالوس چند
روستاي ترك
ازجمله ده
"بازارمحله"
موجود هست كه
اينجا نيامده
است
(2) دركتاب
"جغرافياي
انساني " (زمان
رضاخان)روستاهاي
پيچاقچي و
افشاركرمان2000
خانوار قيد
شده است
نام
شهرستان روستاهاي
ترك وابسته نام
شهرستان روستاهاي
ترك وابسته
.................... ............................. ...................... ...........................
سنندج 83 روستا درگز 99 روستا
اصفهان 7 //
سبزوار 109 //
لار 10 // بجنورد 193 //
مشهد 25 //
قوچان 330 //
نيشابور 46 //
..........................................................................................................................
كسروي در
رساله 56 صفحه
اي كه در زمان
رضاخان به چاپ
رسانده از
زبان غير تركي
با نام آذري
درآذربايجان
صحبت به ميان
مي آوَرَد كه
در طول تاريخ
هيچگونه آثار
و نشانه ي
ادبي و مكتوب
هر چند اندك
از اين زبان
ديده ويا
شنيده نشده
است و خود كسروي
هم به آن
اعتراف مي كند
:
"
چنانكه باز
نموديم آذري
زبان گفتن
بوده و هميشه
در پيش روي او
زبان همگاني
روان , و براي
نوشتن جز اين
يكي بكار نمي
برده اند . از
اين رو
نوشته اي به
زبان آذري در
دست نبوده و يا
اگر بوده از
ميان رفته . " ( آذري
يا زبان
باستان آذربايجان
– احمد كسروي – ص 35
).
بعد از
امپراتوري
هزار سالة
ترکان ايران ,
يعني بعد از
سقوط دولت
قاجار و از
زمان شروع حاكميت
رضاخان که
حکومت نژاد
پرستانه
پارسي را بر
کشور
کثيرالمله
ايران تحميل
کرد, افرادي
از ميان مردم
آذربايجان که
تحت تأثير
تبليغات آپارتايدي
رضاخان قرار
داشتند, بر
عليه هويّت و
موجوديت خود
عصيان کردند !
علّت
اين عصيان,
احساس حقارت و
بيهويّتي بر
اثر عدم آگاهي
از پيشينة
زبان, ادبيات ,
فرهنگ , تاريخ ,
موسيقي و در
يک کلام
موجوديت خود ,
و خالي شدن از
فرهنگ خودي که
منجر به از خود
بيگانگي و يا
بقول دکتر
شريعتي الينه
شدن ميگرديد
بود .
وقتي
انسان اِلينه
گرديد و از
خود بيگانه شد
, احساس پوچي و
بيهويّتي ميکند
و براي رهايي
از اين حقارت
و دربدري
معنوي به
دنبال هويّت
جديد است, حال
اين هويّت را
هر کس با هر
نيّت و مقصد
به او بدهد با
آغوش باز ميپذيرد
.
چنين
شخص مثل فردي
ميماند که در
منجلاب سيلاب
خروشان در حال
غرق شدن است و
براي نجات خود
چنگ به هر خار
و خاشاکي مياندازد
تا خود را
نجات دهد !
در چنين
شرايطي
اطلاعات آسان,
بيزحمت و
بدون هزينه از
سنين کودکي تا
بزرگسالي از
خانه و مدرسه
و دانشگاه
گرفته تا کوچه
و خيابان و در
هر زمان و
مکان از
افتخارات
ساختگي زبان,
فرهنگ و تاريخ
قدرت حاکم در
اختيار اوست؛
يعني پر شدن
از فرهنگ
تحميلي.
طبيعي
است افرادي که
قدرت مقاومت
در مقابل فرهنگ
مهاجم را
ندارند و بدست
آوردن
معلومات و اطلاعات
واقعي از
افتخارات
ملّت خويش را
توأم با سختيها,
ممانعتها,
دردسرها و
هزينههاي
زياد ميبينند
راحتترين و
بي دردسرترين
راه را هضم
شدن در فرهنگ حاکم
ميبينند و
پشت به هويّت
خويش ميکنند.
اينها
به سربازاني
در جبهه ميمانند
که بجاي
مقابله و
مبارزه با
دشمن و کشته
شدن يا
پيروزي, راه
اسارت آسان را
برميگزينند !
سياست
اِليناسيون
و يا هويّتزدايي
ايرانيان غير
فارس نيز از
زمان رضاشاه آغاز
گرديد , در اين
دوران گويي در
ايران هيچ قوم
و ملّتي جز با
هويّت فارسي
حق حيات ندارد
و هر آنچه از
تمدّن و گذشته
درخشان است
مخصوص فارس
زبانهاست و
ديگران اگر
تمدّني برايشان
منتسب است از
اعقاب
فارسيان
هستند, در غير
اينصورت
محکوم به بيتمدّني
و بيفرهنگي
هستند !
بدينسان
تاريخ جديدي
براي ايران
نوشته شد و افتخار
بر کوروش و
داريوش و نژاد
موهوم آريايي و
قوم
پارس که سر
آمد همة
ملّتهاي جهان
باشد سرلوحه
تبليغات
رضاخاني
قرار گرفت و
در اين ميان
اگر کسي ميخواست
براي خود
هويّتي که
بتواند بر آن
ببالد دست و
پا کند, چارهاي
جز چسباندن
خود به پارس و
پارسيان
نداشت و اين
در حالي بود
که تاريخ
واقعي حقايق
را به شکل
ديگري آشکار
ميکرد ! : [«. . .
پارسيان در
نزد يونانيان,
که معمولاً
آنها را ماد
ميناميدند,
وحشياني بيش
نبودند .
يونانيان در
قدرت و سلطة
بلامنازع
شاهنشاه بر
دست نشاندگان,
استبداد مخوف
و دهشتناک ميديدند
و در وفاداري
ساتراپها
نسبت به
خاندان شاهي,
حالتي
کورکورانه و
محض را مشاهده
ميکردند».
«
من, [داريوش] هم
بيني و هم گوش
و هم زبان او
(فرورتي سردار
استقلالطالب
ماد) را بريدم
و يک چشم او را
هم کندم (به همين
حال) او را به
در کاخ بستم
تا همه او را
ببينند, سپس
او را در
همدان به دار
زدم و تمام
ياران برجستة
او را در دورن
دژ حلق آويز
کردم "
( شارپ,
فرمانهاي
شاهان
هخامنشي, کتيبة
بيستون ۲, بند 1۳).
«. . .
کوروش پسر
چوپاني بود از
ايل مردها, که
از شدت احتياج
مجبور گرديد
راهزني پيش
گيرد . کوروش
در ايام جواني
به کارهاي
پَست اشتغال
ميورزيد و از
اين جهت مکرّر
تازيانه خورد.
. . . »
«. . . . در
ماه تيشري
وقتي کوروش در
اوپيس واقع در
ساحل دجله با
ارتش بابل
نبرد کرد ,
مردم اکد عقب
نشستند , او به
تاراج و کشتار
مردم پرداخت .
اينک يهوديان
به عنوان تنها
سروران بينالنهرين
عازم خانه
خويشاند و
امپراتور
جديد به قلع و
قمع و
تصرّف ثروت,
هويّت و هستي
تاريخي مردمي
ميپردازد که
در ايران کهن,
به ازاي2000 سال
پيش از او, در
نهايت آرامش
گرد آمده
بودند . مردمي
که از درون به
توطئه يهود
پوک ميشدند و
از بيرون نيز
اقوام مهاجم
[پارس] بر آنان
ميباريد . اينجاست
که براي
نخستين بار
مردم ايران,
اين قوم بينشان
و ناشناخته و
خونريز را,
«پارسه»
خواندند, لقبي
که در ايران
کهن و ايران
کنوني و در
فرهنگ ماد و
عيلام «گدا,
وِلگرد,
مهاجم» معني
شده است . از
اين لقب مشتق
«پرسهزدن» در
فارسي آمده
است ؛ وحتی
صدای عصبانی
سگ را مردم
ايران، به
قياس , صدای
"پارس"
شناختند .".] (دوازده
قرن سکوت,
ناصر
پورپيرار , صص ۲۵,
۴۲, ۱۷۲, ۲۱۷, ۲۱۸).
بر
اين اساس
پروژههاي
کوتاه مدت و
طولاني مدت با
هزينههاي
سرسام آور
براه افتاد و
زبانسازي و
هويّتتراشي
براي
ايرانيان غير
فارس رونق
گرفت و دشمني
و تبليغات
عليه زبانها و
فرهنگهاي
غيرفارسي
بخصوص ترکي در
اولويت اين
برنامهها
قرار داده شد .(
کثرت قومي و
هويّت ملّي ايرانيان-
دکتر ضيا صدر ص ۶۲- ۶۴).
با
گردآوري چند
بيتي از
زبانهاي
مهجور تاتي, تالشي
و گيلکي در
کنار- گوشة
آذربايجان و
گذاشتن نام
ساختگي «آذري»
بر آن که هرگز
اثر و نشانة ادبي
و مکتوب از
اين زبان در
هيچ دورهاي
از تاريخ بدست
نيامده, زبان
قانونمند,
موزون و آهنگدار
ترکي مردم
آذربايجان با
ميراث ادبي و
کم نظير
هزارساله و
منحصر به فردش
انکار گرديد و
زبانِ ساختگي
و موهوم «آذري»
دستپخت کسروي
زبان مردم
آذربايجان
قلمداد گرديد
!
در
دوره ي حاكميت
نژاد پرستانه
ي رضاخان , پروژه
انکار زبان و
فرهنگ مردم
آذربايجان و ديگر
ترک زبانان
ايران تا
بدانجا پيش
رفت که بعد از
زبان ادبي
(فارسي), نام
زبانهاي
افغاني يا
پشتو, کردي,
بلوچي, ارمني,
بنياسرائيلي,
زرتشتي, و
لهجههاي
مازندراني,
گيلکي,
سمناني,
بروجردي و
کاشي در ليست
زبان و لهجههاي
رايج مردم
ايران آورده
شد و از برده
شدن نام زبان
ترکي, ترکمني و
عربي که نصف
جمعيت ايران
بدان تکلم ميکردند
به طرز
احمقانهاي
امتناع گرديد!
(جغرافياي
انساني ص ۲۵۱, چاپ
در دوره رضا
خان )
از
اوايل حاکميت
رضاخان و به
دستور او
تدريس در
مدارس کشور به
جز زبان فارسي
ممنوع گرديد و
سياست
حاکميّت مطلق
و بيچون و چراي
زبان فارسي در
کشوري که در
طول تاريخ چند
هزارسالهاش
حتيٰ در
دوران
ديکتاتورترين
پادشاه يک
زباني و يک فرهنگي
را به خود
نديده بود بر
کشور تحميل شد
.
ناسيوناليسم
افراطي فارسي
که هدية
انگليسيها به
رضاخان بود,
شروع به هويّتزدايي
ترکان ايران
کرد که
امپراتوري
پرقدرت
هزارساله را
بعد از حاکميت
اسلام در ايران
رقم زده بودند
و خطر بالقوّه
براي حکومت رضاخان
و سياست
انگليس به
حساب ميآمدند.
از
تحصيل و تدريس
زبان ترکي
آذربايجاني
که اولين
مدرسه مدرن
ايران و
نخستين روش
تدريس با اصول
صوتي در دنياي
اسلام با اين
زبان و در زمان
قاجار و
بوسيله
دانشمند شهير
آذربايجان
ميرزا حسن
رُشديّه در
تبريز و با
کتابِ «وطن
ديلي» آغاز
بکار کرده بود
جلوگيري شد ! (
روزنامه نويد
آذربايجان-
ويژهنامة عيد
۸۲- صمد
سردارينيا ص ۱۷)
.
كتاب
درسي " وطن
ديلي " تاليف
ميرزا حسن
رشديه , كه در
سال 1312 ق در
تبريز چاپ شده
است
كتاب
درسي " وطن
ديلي " تاليف
چئرنيايئوسكي
چاپ دوم –
تفليس –
1306 ق
تخريب
شخصيت, هويّت
و موجوديّت
ترکان ايران در
راس برنامههاي
تخريب فرهنگي
رضاخان قرار گرفت,
نامهاي ترکي
و بومي شهرها,
روستاها,
رودها و کوههاي
آذربايجان با
نام ساختگي
فارسي عوض
گرديد؛
مثلاٌّ سوْيوق
بوُلاق به
مهاباد,
تاتائو و
جيغاتي به
سيمينهرود
و زرينهرود,
اروميه به
رضائيه, سايينقالا
به شاهيندژ,
سلماس به
شاهپور, آجيچاي
به تلخهرود,
قرهداغ
به ارسباران,
قرهچمن به
سياهچمن,
آخما قيه به
احمقيّه و . . .
تبديل گرديد.
از
آنجائيکه
برگردانندگان
اين نامها
معلومات و
اطلاعاتي از
ادبيات و
فرهنگ زبان
ترکي نداشتند
و نميدانستند
در ترکي «قره»
علاوه بر سياه
معني بزرگ,
وسيع, بلند و
والامقام را
هم ميدهد, مثل
«قرهبولاق»
يعني چشمه
بزرگ, «قره باغ»
باغ بزرگ و
وسيع, «قرهچمن»
چمن وسيع, «قرهداغ»
کوه بزرگ و
«قرهخان» يعني
خان بزرگ؛ قره
را تنها به
مفهوم سياه
بکار بردند و
نام روستاي قرهچمن
تبريز را
«سياهچمن»
گذاشتند و
دنيايي را
بخود
خنداندند و
ندانستند که
در هيچ جاي
دنيا چمن سياه
وجود ندارد تا
چه رسد به
نزديکيهاي
تبريز !
امپراتوران
ترک در طول
هزارسال
حکومتشان بعد
از حاکميّت
اسلام بر ايران ,
بيشترين خدمت
را به زبان
فارسي کردهاند
. آنها حتيٰ
اين زبان را
در حد تحميل
توسعه دادند .
با همة اين
احوال زبان
ترکي هم بدون
تشويق
پادشاهان و با
قدرت ذاتي خود
به شکوفايي
ادامه ميداد
و اين
زبان در مکتبخانهها
در کنار زبان
عربي تعليم
داده ميشد.
اولياء
چلبي سياح
نامدار ترک
اهل آناتولي
که در سال ۱۰۵۰
هجري از تبريز
ديدن کرده در
مورد مدارس
اين شهر مينويسد:
«در
تبريز که شهر
بسيار بزرگي
است ۶۰۰ مدرسه
موجود است که
مردم اين شهر
آنرا مکتب ميگويند»
در اين مکتبخانهها
علاوه بر
عربي, که
اولياء چلبي
از تدريس آن راضي
نيست زبان
ترکي نيز به
محصلين
آموخته ميشده
است . وي از
مکتبهاي
مشهور شهر,
مکتب شيخ حسن,
مکتب حسنميمندي,
مکتب تقيخان,
مکتب سلطان
حسن, مکتب
سلطان يعقوب و
غيره نام برده
ميگويد :
«سالي
يکبار در اين
مدارس به
محصلين لباس
داده ميشود».
اولياء چلبي
وقتي از زبان
مردم تبريز سخن
به ميان ميآورد
ميگويد: آنها
به لهجة
مخصوصي صحبت
ميکنند و ميگويند:
«هله تانيمهميشم»
يعني «هنوز
نشناختهام». که
در حقيقت اين
زبان همان
زبان ترکي
آذربايجاني
است و اندکي
متفاوت با
لهجة ترکي
آناتولي . (تبريز
از ديدگاه
سياحان خارجي-
اکرم بهرامي ص
۸۲).
اولئاروس
سفير آلمان که
در قرن هفدهم ميلادي
به دربار صفوي
رسيده در مورد
تدريس ترکي در
مناطق مختلف
تحت حاکميت
دولت صفوي , از
جمله
آذربايجان و
ولايات
ايروان, عراق عجم (ولايت
عراق عجم شامل
مناطق مركزي
ايران و
شهرهاي اراک
امروزي ,
ساوه , قم , خمين ,
كاشان و ... مي شد) , بغداد و .
. . و
اهميّت اين
زبان در اين
مناطق مينويسد
: ترکي در
ايران آنقدر
از اهميّت برخوردار
است که در
دربار اصفهان
به سختي ميشود
کلمهاي به
فارسي شنيد. (تبريز
از ديدگاه
سياحان خارجي ...ص
۸۲- ۱۱۲ سال ۲۵۳۶).
روند
تعليم و تدريس
عربي, ترکي و
فارسي در کنار
هم در اين
کشور ادامه
داشت تا اينکه
در زمان رضاخان
دستور
جلوگيري از
تدريس و
يادگيري زبان
ترکي داده شد
و دشمني با
زبان و فرهنگ
غني ترکي در
راس برنامههاي
تخريباتي
رضاخان و
جانشين وي
قرار گرفت.
امروزه
نيز پانآريائيستها
به جاي تشکر
از
امپراتوران
ترک که توسعه
دهندگان زبان
فارسي بودند
همواره با
آنها و با همة
ترکان دشمني
ميورزند . علت
اين دشمني هم
بيشتر از آنجا
ناشي ميشود
که در طول
هزارسال,
ترکان در راس
حکومتهاي
ايراني و در
قالب
پادشاهان و
سلاطين, وزرا,
فرمانداران
ايالات و
ولايات و
فرماندهان
کشوري و لشگري
بوده و
پارسيان و
تاجيکان
بيشتر به عنوان
منشيان و رعايا
در خدمت آنان
بودهاند . اين
عامل باعث
احساس حقارت
در
ناسيوناليستهاي
افراطي شده پس
از حاکميّت
خاندان پهلوي
بر ايران که خود
را منتسب به
پارسيان ميکرد.
در پي تلافي
اين حقارت
هزارساله
برآمدند !
دربارة
اين حسّ حقارت
به متني که در
مجلة «نگاهنو»
در سال ۱۳۷۰
چاپ شده و اين
مجله به وسيله
ناسيوناليستهايي
چون كاوه بيات
و همفكرانش
منتشر مي شد
نظري ميافکنيم
: «ملّت ايران
طي حدود
هزارسال از
زمان غزنويان تا
پايان
قاجاريه زير
سلطه سلاطين
ترک قرار داشته
است و چنان
بوده که در
مدت طولاني
اين تسلط, از
حداکثر حق و
بختي که گاه
برخوردار ميشده,
شمشيرزني در
مقام سربازي
ساده در خدمت
سرداران ترک
بوده است, حال
لازم به
يادآوري نيست
که چون همه
املاک بزرگ
همواره از سوي
شاهان به صورت
تيول و اقطاع
در اختيار
سرداران پيروزمند
قرار ميگرفت,
يک ايراني غير
ترک سهمي در
اين ميان نميتوانست
داشته باشد»(
مجله نگاهنو
شماره ۴, دي ماه
سال ۱۳۷۰ ص 38).
پانفارسيستها
آثار مکتوب,
منحصر به فرد
و جهاني "
ددهقورقود " (قرن 5 هجري
قمري ) و آثار
شاعراني چون
حسن اوْغلو,
نصير باکويي (قرن 7
ق ) , قاضي
ضرير, برهان
الدين ,
نسيمي, شيخ
انوار ( قرن 8 ق ) ,
حقيقي
, حبيبي و
ديگران را که
بسيار قديمتر
از زمان
صفويان و به
ترکي
آذربايجاني است
ناديده گرفته
تلاش ميکنند
اين تفکر را
بر
مخاطبينشان
القاء کنند که
زبان ترکي ,
بيشتر از
زمان حکومت
صفويان زبان
مردم
آذربايجان و زبان
عمومي شده است
و اين صفويان
بودند که زبان
ترکي را رونق
بخشيده و رواج
دادند , در
حالي که
ادّعاي اينان
کاملاً غير
مدلّل و غير
منطقي است و
آثار مکتوب
باقي مانده از
سالهاي بسيار
جلوتر از
دوران صفويان
, مؤيّد اين
واقعيّت است
که زبان ترکي
از
زمانهاي
بسيار كهن زبان
عموم مردم
آذربايجان
بوده است و
صفويان هم
تلاشي براي
رونق اين زبان
انجام ندادهاند
.
نصراله
فلسفي در جلد
اوّل زندگي
شاه عباس اوّل
با استناد به
تاريخ «خلد
برين» مينويسد
: «شاه عباس
براي اينکه از
قدرت قزلباش
بکاهد, يک
دسته سپاه
منظم تفنگدار
نيز از
روستائيان
ورزيده و
رعاياي بومي
ولايات مختلف
ايران . .
. ايجاد
کرد. . . . و از
قزلباش ترک که
خود را اصيلتر
و نجيبتر از
مردم پارس
زبان ايران ميپنداشتند
داخل سپاه
نبود». و ميافزايد:
«رعاياي تاجيک
يا ايراني
[فارس زبان] تا
آن زمان
از خدمات
لشکري محروم و
ممنوع بودند». ( مجله
نگاه نو سال
1370 ش 4 ص 38 ) .
در
کتاب «دين و
دولت در عصر
صفوي» هم به
نقل از
مينورسکي« the middle east» صفحه ۴۵۱
آمده است : «
ترکي که زبان
شاهان صفوي
بود به ايرانيان
تحميل نشد و
باوجوديکه به
دلايل سياسي شاه
اسماعيل يکم
اشعار خود را
به ترکي ميسرود,
از بيشتر ترک
شدن ايران
جلوگيري شد. . . . ».
نه
تنها صفويان
بلکه در طول
امپراطوري
هزارساله
ترکان در
ايران هيچ
سلطان ترکي
جهت توسعه و
ترقي و يا
تحميل زبان ترکي
کوچکترين
اقدامي به عمل
نياورده و
برعکس در
توسعه و ترقي
و تحميل زبان
فارسي دري که
زبان تاجيکان
و افغانان بوده
کمترين
مضايقهاي
نکردهاند که
مجبور کردن
شيروانشاه
نظامي گنجوي
را جهت سرودن
منظومه ليلي و
مجنون به زبان
فارسي دري
نمونهاي از
اين تحميلات
است که نظامي
در نظر داشته اين
منظومه را به
زبان ترکي
بسرايد: (نظامي
از شاعران قرن
ششم هجري است).
در حــال
رسيـد قاصد از
راه آورد
مثــال
حضــرت شــاه
خواهم کـه
بياد عشق مجنون راني
سخني چو درّ
مکنــون
از زيــور
پـــارسي و
تــازي
اين تازه
عـروس را
طــرازي
ترکي صفـت
وفاي ما نيست ترکانه
سخن سزاي ما
نيست. (ليلي و
مجنون- وحيد
دستگردي چاپ
اميرکبير).
نظامي
هم از اين
تذکر
تحقيرآميز دل
آزرده شده و
اندوه و
آزردگي خود را
چنين بيان
داشته است:
چون حلقـه
شاه يافت گوشم از دل
بـه دماغ رفت
جوشم
نه زهره کــه
سر ز خط بتابم نه ديده
کـه ره به کنج
يابم
سرگشته شدم
در آن خجالت از سستي
امر و ضعف
حالت
کس محرم ني که
راز گويم وين قصه بـه
شرح بازگويم. (سيري در
تاريخ زبان و
لهجههاي ترکي
ص ۱۷۵ دکتر ج. هيئت).
ظاهراً
نظامي ديگر
نميخواسته
ليلي و مجنون
را بسرايد که
به توصيه و صلاحديد
فرزندش «محمد»
اقدام به اين
کار ميکند.
زبان
دري (فارسي) که
ميراث
سامانيان و
زبان مناطق
تاجيکستان و افغانستان
بوده تا قرن
هفتم هجري به
مناطق فارس
ايران راه
نيافته بوده است,
چنانکه هيچ
شاعر دريگوي
تا اين تاريخ
در مناطق و
شهرهاي استان
فارس پديدار
نشده است و تا
اين زمان,
زبان پهلوي يعني
زبان اصلي
مردم پارس در
اين مناطق
تکلم ميشده و
سعدي شيرازي
اوّلين شاعر
دريگوي اين
منطقه نيز
علاوه بر
اينکه گلستان
و بوستان را
به زبان دري و
يا به بيان
بهتر به زبان
مرسومِ
دربار
پادشاهان
نوشته است
ديواني نيز به
زبان مردم
فارس و شيراز
سروده است كه
«فهلويات» نام
دارد . اين
زبان , همان
زبان پهلوي و
زبان اصلي و
بومي مردم
فارس است که
با تحميل شدن
زبان دري
افغانستان و
با گذشت قرنها
, از ميان مردم
شيراز و ديگر
شهرهاي بزرگ
فارس نشين
رفته و فراموش
شده است.
حافظ
شيرازي شاعر
قرن هشتم هم
ابياتي به
زبان اصلي و
بومي شيراز
سروده است که
نشان دهندة حضور
قوي زبان
پهلوي در ميان
مردم شيراز تا
قرن هشتم هجري
ميباشد.
«به پيماجان
غرامت
بسپريمن عزت يک وي
روشتي از امادي». (روزنامه
همشهري
يکشنبه ۱۶
آبان ۱۳۷۸
مصاحبه با
دکترتفي
وحيديان
کامياره زير
عنوان : "
زبان- دري
ادامه پهلوي
ساساني نيست » ) .
با
در نظر گرفتن
اينکه در قرن
هشتم هجري
زبان پهلوي
شيرازيها
سالهاي
متمادي
تحت تأثير
زبان دري نيز
بوده است, هيچ
شيرازيي, امروز
نميتواند
معني اين شعر
حافظ را به
راحتي بفهمد .
و اين, نشانة
تغيير يافتن
زبان اصلي و
بومي مردم
شيراز و ديگر
شهرهاي فارس
زبانِ امروز,
از زبان اصلي
و بومي , به
زبان فارسي
دري در طول
قرون متمادي و
پس از تسلط
زبان دري بر
ايران است.
هنوز
هم با اندک
فاصلهاي از
شهرهاي بزرگ و
مرکزي و فارس
زبانِ
ايران ,
مردم بقيه
شهرها و
روستاها به
زبان غير دري
(غيرفارسي)
صحبت ميکنند
که نشانة
تحميل شدن
زبان فارسي
دري از طريق
حکومت ها بر
مردم مناطق
مركزي است
که حاکميت
اصلي آنها
بيشتر در
شهرهاي بزرگ و
مرکزي بوده
است .
با
اندک فاصلهاي
از اصفهان و
به طرف غرب و
جنوب غربي آن
که برويم,
زبان مردم
شهرکرد,
سامان, چادگان
و فريدن را بختياري
و ترکي می
بينيم که
متفاوت از
فارسي دري
اصفهان است .
با
فاصله چند ده
کيلومتري از
تهران به شمال,
شمال غرب, غرب,
جنوب و شرق,
مردم به زبان
مازندراني (طبري), گيلکي,
تالشي, ترکی ,
تاتي و سمناني
صحبت ميکنند
که ربطي به
زبان فارسي
دري که در
تهران, اصفهان
و شيراز تکلم
ميشود ندارد,
و از نظر
تاريخي هم
زبان سمناني,
گيلکي, تالشي,
تاتي و طبري
به مراتب
قديمتر از فارسي
دري که از
قرون چهارم و
پنجم هجري
وارد ايران شده
است ميباشد.
زبان
ترکي هم تاريخ
هفت هزارساله
در ايران دارد
و از نظر ريشه
و مورفولوژي
ادامة زبان
سومري و
ايلامي است و
هيچ قرابت و
نزديکي با
زبان فارسي
دري ندارد. (آذربايجان
در سير تاريخ
ايران ج. ۲ ص ۸۶۹
رحيم رئيسنيا).
با
توجه با آنچه
که نوشته شد
از آنانيکه
ادعا دارند
زبان ترکي
بعدها به مردم
آذربايجان
تحميل شده است
بايد پرسيد,
اين زبان اگر
تحميلي است
اين تحميل به
وسيله چهکسي,
کدام سلطان و
با چه
امکاناتي
بوده است؟!
در
تاريخ حتيٰ
نشان اندکي از
تشويق اين
زبان بوسيله
سلاطين ترک
ديده نشده است
تا چه رسد به تحميل
آن !
تصاويري
از مراسم
قلعه بابك در
13/ تير/1382 و پاره
اي از خواسته هاي
شركت كنندگان
در پاي اين
قلعه واقع در
نزديكي "
كليبر "در
آذربايجان
شرقي
Open
schools for educate Azerbaijanis Turkish
مدارس
را براي آموزش
تركي
آذربايجاني
باز كنيد
زبان
ترکي که زبان
مردم
آذربايجان و
ديگر مناطق ترك ايران
است وضع و
موقعيتش از دو
حال خارج نيست : 1-
اين زبان از7000
سال پيش و از
زمان سومريان
كه بنيان
گذاران اولين
تمدن بشري
هستند ,
ايلاميان و
اعقاب آنها به
مردم ترک
ايران به ارث
رسيده است که
اسناد زيادي
در اين مورد
موجود است. و
ترکاني هم که
بعداً به اين
سرزمين آمدهاند
به همزبانان
قبلي خود
پيوسته و زبان
ترکي آذربايجان
و آناتولي را
پديد آوردهاند 2-
اين زبان,
زبان ترکاني
است که بعداٌ
و بقول احمد
کسروي و کسرويستها
از زمان غزنويها,
سلجوقيها و . . . با
جمعيت انبوه
به آذربايجان
, آناتولي و
ديگر مناطق
ايران آمده و
اکثريت مطلق
جمعيت اين
مناطق را
تشکيل داده و
ترکيب جمعيت
را به نفع خود
تغيير دادهاند
که در هر دو
حال اينها
ترکان اصيلي
هستند كه بعد از
حاكميت اسلام
به مدت هزار
سال مستمر از
چين تا قلب
اروپا را با
تدبير و
كارداني و سياستمداري
خردمندانه ,
زير حاكميت و
اداره خود
داشتند و
آذريهاي ترک
شده هم نيستند
, چه اگر
آذريهاي آقاي
كسروي در
آذربايجان
اكثريت مي
بودند و تركان
مهاجر در
اقليت , بايد
مهاجرين ترك
در داخل بوميان
باصطلاح آذري
مستحيل مي
شدند وزبان
مردم كنوني
آذربايجان هم
زبان آذري مورد
ادعاي آقاي
كسروي مي شد
نه زبان تركي
آذربايجان !
همچنين
اين زبان به
مراتب
از فارسي دري
(فارسي
امروزي) كه
بيش از %۷۰ آن
برگرفته از
لغات و کلمات
عربي, ترکي,
هندي و ديگر
زبانهاست خالصتر
و قدرت بيان
آنهم بعلت
داشتن ۲۴ هزار
فعل بيشتر است
.
بعلاوه
اين زبان بر
عکس زبان
فارسي دري به
هيچ قوم و
ملّتي هم
تحميل نشده
است . حال مردم
آذربايجان و
مردم ديگر
مناطق ترک
ايران چه ترک
بومي و از نسل
سومرها و
ايلامها
باشند, چه ترک
مهاجر, فرقي
نميکند ترک
ايراني هستند
که اگر افرادي
غير ترک هم در
بينشان بوده
است ( تبعيدي ها
ي
طايفه اي و
غيره ) بصورت
اقليت اندک در
ميان آنها
زندگي کردهاند
؛ مثل اهالي
بعضي از
روستاهاي غير
ترک آذربايجان
در
اطراف شهرهاي
مرند و خلخال . بعضي از
اين اقليتها
ممکن است بر
اثر ازدواج يا
بکارگيري
زبان ترکي
بعنوان زبان
رابط و زبان
اكثريت منطقه
, در طول چندين
سده در داخل
مردم ترک
مستحيل شده باشندکه
بسيار طبيعي
است.
مگر
امروز به مردم
ترکيه ميتوان
گفت که شما
ترک نيستيد؟
چه, بيشتر
آنان هم بعداٌ به
اين سرزمين
آمده و اکثريت
مطلق جمعيت
آسياي صغير را
تشکيل داده و
کشور ترکيه
امروز را بنا
نهادهاند که
مطمئناً در
بينشان اقليت
بيزانسي و يوناني
هم بوده است .
به خصوص اينکه
همه ميدانند
زبان دولت
بيزانس ترکي
نبوده و
قسطنطنيه
(استانبول) تا
قرن پانزده
ميلادي هم شهر
بيزانسي و غير
ترکي بوده
است, ولي
امروز کسي از
غير ترک بودن
اهالي
استانبول
حرفي به ميان
نميآورد و
اگر هم بياورد
تغييري
درتركيب
اهالي ترك
زبان
استانبول به وجود
نخواهد آمد .
نبايد
راه دور و
دراز را پيمود
, همه مي دانيم
مهاجرت
اروپائيان به
قاره آمريكا
به بيش از
چهار صد سال
نمي رسد ولي سرخپوستان
آمريكايي از
مردم بومي و
شايد چند هزار
ساله اين
قاره به شمار
مي روند , در حال حاضر آيا
مي توان گفت
كه چون زبان بومي
مردم اين قاره
سرخپوستي
بوده و
امريكائيان
مهاجر
از اروپا به
اين قاره
مهاجرت كرده
ودر اين مناطق
ساكن شده اند لذا اين
مهاجرين بايد
زبان انگليسي
, فرانسوي و
اسپانيولي
خود را رها
كرده به زبان
سرخپوستاني
كه ساكنين
اصلي و بومي
امريكا هستند
سخن بگويند و
خود را هم از
نسل
سرخپوستان
بدانند ؟ !
بر
فرض , تركان هم
از افراد بومي
و 7000 ساله ساكن آذربايجان
نباشند و بعدها , از زمان
غزنويان و
سلجوقيان , و
از
هزار سال پيش
به اين سرزمين
مهاجرت كرده
باشند , آيا مهاجرت
آنها به
آذربايجان و
ديگر مناطق
ترك ايران از
مهاجرت
اروپائيان به
امريكا
جديدتر است ؟! آنچه
مسلم است
تركان در
آذربايجان و
در ديگر مناطق
ترك زبان
ايران اكثريت
جمعيت اين
مناطق را تشكيل
مي دهند و در
هر جامعه اي
هم , بنيان آن
جامعه
بر اساس
جمعيت اكثريت
شكل مي گيرد و
گروه هاي
اقليت , قالب
اكثريت را به
خود مي گيرند
و همانند آنها
مي شوند .
بر فرض , اگر باصطلاح
آذريهاي غير
تركي هم به
صورت اقليت در اين
مناطق بوده
اند , در داخل
اين اكثريت
مستحيل شده از
بين رفته اند .
حال چطور مي
توان ادعا كرد
كه مردم
آذربايجان از
زبان قانونمند
, موزون , زنده ,
پويا و جهاني
خود دست كشيده
به دنبال زبان
مهجور و مرده
باصطلاح
آذريهايي
باشند كه نه
وجود خارجي
دارد و نه اثر
مكتوبي از اين
زبان بجاي
مانده است , و
براي پيدا
كردن چند جمله
شفاهي به اين
زبان هم , بايد
به دنبال چند
ده كوره گشت
تا شايد اثري
از آن پيدا
شود !!
با
همة اين احوال
خود فارسها هم
مهاجر هستند و
بعدها به
ايران آمدهاند
و مکان اصلي و
بوميشان هم
ايران نبوده و
استپهاي جنوب
سيبري بوده
است.
زبان
بومي
ايرانيان
ساکن
استانهاي
فارسنشين
امروز هم قبل
از مهاجرت
فارسها به
ايران, ايلامي
بوده است. ولي
چون فارسها با
آمدنشان به
ايران و مناطق
فارس, اکثريت
نسبي جمعيت
منطقه را
تشکيل داده اند,
خود را فارس
خواندند و کسي
هم نگفت
فارسها
زبانشان را بر
بوميان ايلامي
تحميل کردهاند
. و يا كسي ادعا
نكرد كه
فارسهاي
كنوني در اصل
فارس نيستند و
ايلامي هستند
و چون زبان
ايلامي ها هم
از نظرريشه
شناسي با تركي
يكي است و جزء
زبانهاي
التصاقي مي
باشد و با
زبان پارسي
قديم كه جزء
زبانهاي تحليلي
است اصلاً قرابت و
نزديكي ندارد
در حقيقت اصل
و ريشه فارسها
از تركهاست ! !
ملّتي
که تاريخ چند
هزار ساله قبل
از اسلام
سومري ,
ايلامي ,كوتي ,
لولوبي ,
اورارتويي ,
ماننايي ,
اشكاني و تاريخ
هزارسالة بعد
از حاکميت
اسلام ايران
را رقم زده و
در طول تاريخ
بر هيچ قوم و
ملّتي ظلم
فرهنگي روا
نداشته است
مگر امروز
مظلوميت
فرهنگي و
زباني را که
از طرف عدهاي
ازسلطنت
طلب ها , و حاملان
تفكر پوسيده
دوران پهلوي
پيش کشيده ميشود
ميتواند
بپذيرد ؟!
بعضي
از پان
آريائيستها و
كسرويست هاي
افراطي پا را
از ديدگاههاي
مريد و مراد
خود
احمد كسروي
هم فراتر
نهاده
باصطلاح
تحميل شدن
زبان تركي بر
مردم
آذربايجان و
ديگر تركان
ايران را به
مغولها نسبت
مي دهند !
اين
افراطيون حـتي
نمي دانند و
يا خود را به
ناداني مي
زنند كه زبان
مغولي زباني
بوده متفاوت
از تركي .
و اگر مغولها
مي خواستند
زبان خود را
بر مردم
آذربايجان و
ديگر مناطق
ايران تحميل
كنند چرا زبان
مغولي خود را
به آنها تحميل
نكردند و زبان
تركي را تحميل
كردند ؟!
از
اين گذشته ,
مغولها تنها
حاكميت
آذربايجان را
به عهده
نداشتند ,
بلكه آنها بر
كل ايران و همسايه
هاي امروزي آن
, و از عراق تا
چين را در
اختيار
داشتند و اگر
در فكر تحميل
زبان تركي !
بودند چرا
زبان مردم
ساير كشورها,
بخصوص زبان
فارسهاي
هموطن ما را
تُرك نكردند و
فقط قسمتي از
خراسان
( تركان
خراسان ) , فارس (
قشقائيهاي
استان فارس ) ,
كرمان و
اصفهان ( تركان
پيچاقچيهاي
سيرجان و افشار
كرمان , و
تركان فريدن
اصفهان ) , و
استانهاي
مركزي ( اراك ,
ساوه و قم ) و
آذربايجان را
تُرك زبان
كردند ؟!
در
ارتباط با
همين موضوع ,
احمد كسروي در
كتاب " آذري يا
زبان باستان
آذربايجان "
مي نويسد :
" در
زمان مغولان ,
از آغاز آن
آگاهي
ديگري در
باره آذربايجان
نمي داريم .
پيداست كه
مغولان كه
آنجا را
تختگاه ايران
گرفتند دسته
هاي انبوهي را
كه از
مغولستان با
خود آورده
بودند در آنجا
نشيمن دادند
ليكن اينان جز
از ترك مي
بودند و زبانشان
جز از تركي مي
بود . ترك و
مغول زبان
يكديگر را
نفهميدندي .
ما نمي توانيم
گفت كه در
زمان مغول بر
شماره تركان
در آذربايجان
افزود و
رهنموني براي
چنين سخني در
دست نمي داريم
. " ( آذري
يا زبان باستان
آذربايجان ص 19 )
از
اين گذشته ,
مغولان هم مثل
ديگر سلاطين ,
فارسي دري را
زبان درباري
خود انتخاب
كرده بودند و
اين زبان را
تقويت , و به
زبان ديگر
تحميل
مي كردند . سعدي و
حافظ شيرازي
دو شاعر مشهور
قرن هفتم و
هشتم هجري در
زمان مغولان
به اوج شهرت رسيده
اند و تعريف
وتمجيدهايي
از حاكمان مغول
زمان خود كرده
اند !
حاكمان
مغول , تاريخ
مغول را هم به
زبان فارسي دري
مي نويساندند
. رشيدالدين
فضل اله مورخ
مشهور دوره
مغول ( 704 هجري )
كتاب
" جامع
التواريخ " را
كه تاريخ جامع
حكومت مغولان
است به فارسي
نوشته است . در
اين كتاب رشيدالدين
فضل اله از
چگونگي روي
كار آمدن چنگيزخان
و فتح هاي
مدبرانه و
مقتدرانه وي و
ديگر سلاطين
مغول و نصايح
و پندهاي خان
بزرگ مغول
(چنگيزخان) كه
او را با اسكندر
سردار بزرگ
مقدوني
مقايسه مي كند
نوشته هاي
بسيار دارد .
اينك سطوري از
كتاب " جامع التواريخ
" رشيدي :
" ...از
داستانهاي
چنگيز خان , در
سيرات و اخلاق
پسنديده و
عادات كريمه
او و مثالها و
سخنها و بيلكها
و حكمتهاي
نيكو كه بر
حسب هر زمان
گفته و فرموده
...
چنگيزخان
فرموده است كه
مردماني كه
پسران ايشان
بيليك پدران
نمي شنيده اند
و اينيان به
سخنان آقايان
التفات
ننموده و شوهر
به خاتون اعتماد
نكرده و خاتون
به فرمان شوهر
ننشسته و قاينان
عروس را
نپسنديده و
عروس قاين را
حرمت نداشته
وبزرگان
كوچكان را
سراميشي
نكرده و
كهتران نصيحت
مهتران
نپذيرفته
وبزرگان دل غلامان
نزديك نداده و
يوسون و ياساق
به طريق عقل
وكفايت در
نيافته ... اين
قوم بي تربيت
ونا بسامان
بوده اند ...
ديگر
گفته است : هر
كس اندرون خود
را پاك تواند كرد
ملك را از بدي
پاك تواند كرد
.
ديگر
گفته است : هر
سخن كه سه
دانا بر آن
اتفاق كنند ,
آنرا همه جا
باز توان گفت
و الا بر آن
اعتماد نباشد
. سخن خود , و از
آن ديگري , با
سخن دانايان
قياس كن, اگر
موافق افتد ,
گفتني است و
الا هيچ نبايد
گفت .
ديگر
: مرد بايد كه
ميان خَلق چون
گوساله در
ميان باشد و
در وقت جنگ
چون چرخ گرسنه
در شكار جهد و ... (
جامع
التواريخ ,
رشيدالدين
فضل اله صص434- 436 , به
كوشش دكتر
بهمن كريمي ,
چاپ اقبال ,
نوبت چهارم
سال 1374 )
نسيوناليستهاي
افراطي كه با
تئوريهاي
نژادپرستانه
خود را مشغول
ميکنند آب در
هاون ميکوبند
! امروزه
جوانان
سرفراز
آذربايجان و
ديگر تركان
ايران وقعي
به
آرياپرستان
واپسگرا نميگذارند,
آنها خود را
ايرانيتر از
هر ايراني مي
دانند و به
زبان و فرهنگ
ترکيشان عشق
مي ورزند . آنها بر
کلية زبانها و
فرهنگهاي
کشور احترام
قائلند و حقي
مساوي و برابر
با نسبت جمعيت
براي همة
زبانهاي
متداول در ايران
قائلند نه
بيشتر نه
كمتر! و
زبان تركي
آذربايجاني
هم كه زبان
اكثريت نسبي
جمعيت كشور و
سومين زبان
زنده و با
قاعده جهان
است (نشريه اميد
زنجان 20/
مرداد/ 1378 شماره
285 به نقل از
مجله پيام
يونسكو ) حق
رسمي و سرتاسري
شدن در ايران
به عنوان
دومين زبان
رسمي ودولتي
در كنار زبان
فارسي در كشور
را دارد !
زبان,
نشاني از
نشانههاي
خداوندي وسند
ملي سخنگويان
آن ملت است و
بر هر فرد
مسلمان و
انسان آزادهاي
لازم و واجب
است بر اين
نشان خداوندي و
سند هويت
انسانها
حرمت و احترام
قائل شود ,
آنکس که
در ايران
زندگي ميکند
ايراني است و
به هر زباني
هم صحبت ميکند
زبانش ايراني
و قابل احترام
است, در اين کشور
گروهي
صاحبخانه و
گروهي مستأجر
نيستند !
يکي
ديگر از
موضوعاتي که
پانآريائيستها
را به تلاشي
عبث وا داشته
است نام
تاريخي سرزمين
آذربايجان
است که قسمتي
از آن در شمال
رود ارس (آراز)
که امروزه
کشوري مستقل
با حکومت
جمهوري ميباشد
قرار دارد و
قسمت ديگر در
جنوب رود ارس
و در محدودة
سرحدات سياسي
جمهورياسلامي
ايران.
آذربايجان
شمالي که نام
جمهوري
آذربايجان را
با خود دارد
در سال ۱۹۱۸
به مدت دو سال
مستقل شد و پس
از آن نيز با
اشغال
کمونيستها به
«جمهوري
سوسياليستي
آذربايجان
شوروي» تبديل
شد و پس از
استقلال
مجدّد در سال ۱۹91 دوباره
نام قبلي خود
را باز يافت.
تمام
تلاش
ناسيوناليستهاي
افراطي بر اين
است که
بگويند:
«آذربايجان» در
طول تاريخ
هرگز نامِ سرزميني
که امروز
جمهوري
آذربايجان
نام دارد نبوده
و اين نام
بعداً و در
سال ۱۹۱۸
بوسيله
محمدامين
رسولزاده بر
روي اين منطقه
گذاشته شده
است و نام تاريخي
جمهوري
آذربايجان
فعلي هموراه
«اران» بوده
است.
تلاش
پانفارسيستها
براي اين
ادعاي بيهوده
از آنجا ناشي
ميشود که
اينها تصور ميکنند
چون سرزمين
قسمت شمالي
رود ارس
جمهوري
مستقلي شده
است و در
زمان حکومت
شوروي نيز
جمهوري مستقل
در ترکيب
جمهوريهاي
متحد و برادر (!)
بود و از
آنجائيکه
زبان, فرهنگ و
عادات و رسوم
مردم آن سوي
ارس با اين
سوي ارس يکي
است و در
گذشته نيز
تاريخ مشترک
داشتهاند , و
حتيٰ
اقوام نزديک
آنها در هر دو
سو زندگي ميکنند,
ممکن است اين
همنامي
احساسي را در
مردم آذربايجان
جنوبي ايجاد
کند که منجر
به فکر تشکيل
وطن و کشور
مشترک
آذربايجان
شود, لذا تلاش
ميکنند به هر
شکلي شده اين
دو قسمت را با
نامي جدا
بنامند که منجر
به تشکيل وطن
وکشور مشترک
آذربايجان نشود!
امّا
تاريخ ثابت
کرده است که
زبان و فرهنگ
و تاريخ مشترک
هميشه احساس
ايجاد و طن
مشترک را بوجود
نميآورد. امروزه
ملتهاي زيادي
هستند با زبان
و فرهنگ و
تاريخ مشترک
که داراي
چندين کشور
مجزا و حتيٰ
مخالف هم
هستند, مثل
کشورهاي عربي
که با داشتن
زبان و فرهنگ
عربي و مشترک
در قالب
کشورهاي
متفاوت و
متعدد و در بعضي
موارد هم
مخالف هم
اداره ميشوند
و در مقابل
کشورهايي
هستند که مردم
آن با زبان و
فرهنگهاي
متفاوت, در
چارچوب يک
سرزمين و يک
کشور به زندگي
مسالمت آميز
ادامه ميدهند؛
مثل کشور
سوئيس با سه
زبان رسمي و
متفاوت, کانادا
با دو زبان
رسمي, بلژيک
با سهزبان ,
سنگاپور با
چهار زبان
رسمي و متفاوت
, و
كشورهاي
بسياري كه
چندين زبان
رسمي دارند !
مردماني
که با داشتن
زبانها و
فرهنگهاي
متفاوت در يک
کشور زندگي ميکنند
در صورتيکه
حقوق زباني و
فرهنگي برابر
داشته باشند و
احساس برتر بودن
در مردم يک
زبان و فرهنگ
و
احساس حقارت
در مردم زبان
و فرهنگ ديگري
در بين نباشد
اتحاد واقعي,
قلبي در آنها
بسيار بيشتر و
عميقتر است
تا در
کشورهايي که
با سياست
حاکميت يک
زبان و يک
فرهنگ و تحقير
زبانها و
فرهنگهاي
ديگر ميخواهند
جامعة يکدست و
متحد ايجاد
کنند!
اصولاً
در ميان
سياستمداران
کشورهاي چند
زبانهاي که
سياست حاکميت
يک زبان را
دنبال ميکنند
نگرانيها و
دلمشغوليهاي
ناشي از تفکر
جدايي طلبانه
زياد است.
سياستمداران
چنين
کشورهايي
بايد به جاي
اجراي سياست
کهنه و مردود
حاکميت يک
زبان در يک
کشور چند
زبانه و طي کردن
راه دشوار و
پرخطر, احترام
به زبانها و فرهنگهاي
موجود در کشور
را در رأس
برنامههاي
فرهنگي خود
قرار دهند و
حقوق همة
زبانهاي پويا
در کشور را با
توجه به نسبت
جمعيتشان, در رسانههاي
گروهي چون
راديو- تلويزيون
و مطبوعات
رعايت کرده و
به تدريس آنها
در مدارس و
دانشگاهها
اهتمام ورزند
که بيشترين
وحدت را ميتواند
به ارمغان
آورد.
نام
آذربايجان
نيز نبايد شک
و شبههاي در
بين
سياستمداران
ايجاد کند؛
بنا به آمار
غير رسمي, هم
اکنون بيش از ۳۰
ميليون نفر از
مردمي که به
ترکي صحبت ميکنند
در محدودة
آذربايجان
جنوبي شامل
استانهاي
آذربايجان
شرقي,
آذربايجان
غربي, اردبيل, زنجان,
قزوين, همدان,
قسمتي از
گيلان, و در
محدوده
استانهاي
ديگر چون
تهران, مركزي ,
خراسان, گلستان,
سمنان,
قم, اصفهان,
کرمان, فارس و
ديگر مناطق
زندگي ميکنند.
اگر
حقوق زباني-
فرهنگي و
اقتصادي اين
اکثريت نسبي
جمعيت ايران
رعايت شود و
اين جمعيتِ ۳۰
ميليوني
بتوانند در
کنار زبان
رسمي کشور به
زبان خود در
مدارس و
دانشگاهها
نيز تحصيل
کنند و در
راديو و
تلويزيون
سراسري و
مطبوعات دولتي
سهمي مناسب با
جمعيتشان
داشته باشند و
در برنامههاي
راديو-
تلويزيون
بجاي تبليغ و
توسعه يک زبان
و يک فرهنگ و
بيتوجهي به
زبانها و
فرهنگهاي
ديگر, به همه
زبانها و
فرهنگهاي
رايج در کشور
به ديدة
احترام نگريسته
شود و از نظر
اقتصادي ,
سرمايهگذاري
ملّي در اين
مناطق صورت
پذيرد, نه
تنها داشتن
نام
آذربايجان در
آن سوي ارس
مشکلي ايجاد
نميکند. بلکه
جاذبة اين سوي
ارس که
بيشترين
جمعيت ترک
آذربايجاني
را در خود جاي
داده است.
بيشتر هم
خواهد بود؛ در
غير اينصورت
چه نام آذربايجان
در آن سوي ارس
باشد و يا
نباشد بايد
سياستمداران
کشور نگران
نارضايتي ۳۰
ميليون نفر از
مردم کشورمان
باشند, چرا که
همانطوري که
گفته شد اين
نام سرزمين
مشترک نيست که
اتحاد و اتفاق
و زندگي مشترک
در محدوده يک
کشور را فراهم
ميآورد, بلکه
داشتن حقوق
برابر و مشترک
است که باعث
چنين اتحاد و
اتفاق ميشود.
از نظر تاريخي
نيز در مورد
چگونگي نام آذربايجان
در بين مورخين
نظريات
متفاوتي با
توجه به معنا
و مفهوم اين
نام وجود
دارد, بعضي از
مورخين اين
نام را برگرفته
از چهار کلمة
ترکي «آذ, ار,
باي, گان» که
منتسب به
اقوام «آز» يا
«آذ» تركان
است ميدانند. (آذربايجان
در سير تاريخ
ايران- رحيم
رئيسنيا ص ۱۰۰)
بعضيها آنرا
برگرفته از
نام حاکم
آذربايجان در
زمان حملة
اسکندر مقدوني,
«آتروپات» ميپندارند
و بعضيها هم
اين نام را در
ارتباط با
کلمه " آذر " (آتش به
زبان پارسي
قديم) تصور ميکنند؛
ولي آنچه که
واقعيت دارد
اين است که
نام
آذربايجان از
قديمالايّام
شامل نواحي
شمال و جنوب
رودخانه ارس
ميشده و اين
نام پس از
استقلال
جمهوري
آذربايجان در
سال ۱۹۱۸ بر
روي سرزمين
شمالي ارس
گذاشته نشده
است, اين نام
همواره در طول
تاريخ علاوه
بر قسمت جنوبي
رودخانة ارس,
قسمت شمالي آن
را نيز شامل
ميشده است.
گر
چه در تاريخ
ناحية بين دو
رود کر و ارس
«الران», «ارّان»
و «آران»
ناميده شده
ودر نوشته
بعضي از مورخين
و گاهي نيز به
تنهايي و به
عنوان ايالت
مستقل از آن
ياد شده است
ولي اين ناحيه
همواره بخشي از
آذربايجان
بوده و چون
منطقة نسبتاً
گرمسيري هم
هست در فرهنگ
مردم
آذربايجان
نيز «آران» به
منطقة گرمسير
و غير
کوهستاني
گفته ميشود.
اينک
در مورد حدود
آذربايجان که
در تاريخ آمده
است:
آذربايجان
در آستانة
حملة اعراب
سرزمينهاي
بين همدان,
زنجان و دربند
(در جمهوري
خود مختار
داغستان
امروزي) را
شامل ميشده
است, چنانکه
در تاريخ
بلعمي در
مقدمة «خبرگشادن
آذربايگان و
دربند خزران»
حدود آن چنين
ترسيم شده
است:
«. . .
اوّل حد از
همدان
درگيرند تا به
اَبهَر و زنگان
بيرون شوند و
آخرش به دربند
خزران, و بدين
ميانه اندر هر
چه شهرها است
همه را
آذربايجان خوانند»
(تاريخ طبري ص ۵۲۹).
ابنحوقل
که شخصاً در
آذربايجان
سياحت کرده,
در نقشهاي که
از درياي خزر
به دست داده,
اراضي گسترده
شده از دربند تا
گيلان را زير
نام
آذربايجان
آورده است,
همين ادعا را
کتيبهاي که
مرزبان
ساسانيان در
دربند, در سال ۵۳۳
ميلادي (اوايل
سلطنت
انوشيروان) بر
ديوار دژ آن
سامان حک کرده
اثبات ميکند (
همان کتاب ص ۳۶۵).
ابن
فقيه در اواخر
قرن سوم هجري
حد آذربايجان
را از مرز
بردعه تا مرز
زنجان دانسته (ترجمه
مختصرالبلدان,
ص ۱۲۸) و
محمدحسين خلف
تبريزي, اران
را ولايتي از
آذربايجان به
شمار آورده که
گنجه و بردعه
از اعمال آن
است (برهان
قاطع جلد يک ص ۹۶).
حمداله
مستوفي هم در
نزهـت القلوب
چنين مينويسد:
«آذربايجان:
حدودش با
ولايت عراق
عجم [اراک
فعلي] و موغان
و گرجستان و
ارمنستان
پيوسته است.
شهرها: تبريز,
اوجان,. . . گرگر,
نخجوان, اجنان,
اردوباد, و
ماکويه» (نزهـتالقلوب.
ص ۸۵ و ۱۰۲).
مسعودي
که در نيمة
نخست قرن
چهارم هجري ميزيسته
در کتاب «مروج
الذهب» جلد يک
ص ۱۰۰ نوشته «. . .
الران مِن
بلاد
آذربايجان»
(اران از شهرهاي
آذربايجان
است).
شمسالدين
سامي در ماده
نظامي [گنجوي]
قاموس الاعلام
خود که در سال ۱۳۱۶
هـ . ق. (۱۸۹۸-۹
ميلادي) منتشر
کرده, زادگاه
شاعر را «قصبه
گنجة
آذربايجان»
نوشته و بدين
ترتيب شهر گنجه
را که در جنوب
رودخانة کُر
قرار دارد از
شهرهاي
آذربايجان
شمرده است.
ميرزا
کاظم بيگ که
از استادان
ادبيات فارسي,
عربي و ترکي
دانشگاه
قازان و
پترزبورگ
بوده و در
کتاب خود بنام
«دستور زبان
تطبيقي
زبانهاي ترکي»
که در ۱۸۴۶
ميلادي توسط
دانشگاه
قازان انتشار
يافته زبان
ترکي
آذربايجاني
را به دو لهجة
آذربايجاني
جنوبي و شمالي
تقسيم کرده
است (همان
کتاب ص ۹۴).
همچنين
در لغتنامه
دهخدا در
برابر ماده
اران: «اقليمي
است در
آذربايجان»
نوشته شده است
و اسناد
بسياري که
نشان ميدهد
از زمانهاي
بسيار ديرين
تا سال ۱۹۱۸
ميلادي که اراضي
گسترده شده در
شمال رود ارس
که بصورت جمهوري
مستقل درآمد و
رسماً «
جمهوري
آذربايجان» ناميده
شد نه تنها در
اسناد رسمي
بلکه در قلم و زبان
نويسندگان و
شعرا هم پيش
از سال ۱۹۱۸
«آذربايجان»
ناميده شده
است و اين نام
تاريخي را نميتوان
از روي قسمت
شمالي
آذربايجان که
در سال ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸
ميلادي از
قسمت جنوبي آن
جدا گرديد,
برداشت.
گر
چه به تصور
بعضي از
ناسيوناليستهاي
افراطي
بهترين راه
اين است که
نام
آذربايجان را
از قسمت جنوبي
رود ارس
بردارند ,
همانطوريکه
زنجان را در
سالهاي
حاکميت خاندان
پهلوي از اين
نام محروم
کردند و در
سال ۱۳۷۲ هم
نام
آذربايجان را
از روي قسمت
مهم آن يعني مناطقي
که امروز در
اسناد دولتي
استان اردبيل
ناميده ميشود
برداشتند و
شايد روزي
تبريز و اروميه
هم از داشتن
نام
آذربايجان
محروم شود,
ولي هيچکدام
از اينها چاره
اصلي درد نيست
و فقط پاک
کردن صورت
اصلي مسئله
است . تنها راه
حل واقعي مسئله ,
شناخت حقوق
فرهنگي-
اقتصادي
مساوي و برابر
با هموطنان
فارس زبان,
براي ۳۰
ميليون نفر از
جمعيت ترک
زبان کشورمان و
تدريس زبان
تركي به عنوان
دومين زبان
رسمي كشور در
مدارس
ابتدايي,راهنمايي,دبيرستان
و دانشگاهها ,
و قبول اين واقعيت
كه ايراني
بودن مساوي
فارس بودن
نيست و تمام ملت
ها و
قوميت هايي
كه در اين
كشور زندگي مي
كنند ايراني
هستند و هيچ
ملت و قومي
ارجحيت و برتري
بر ملت ها و
اقوام ديگر
ايراني ندارد .
اين در حالي
است که شهرهاي
ترکنشين از
پائينترين
رونق اقتصادي
برخوردار است
و کمترين
سرماية ملّي
در آن مناطق
به کار گرفته
ميشود و
شهرهاي
آذربايجان
مهاجرفرست
ترين شهرهاي
ايران شده است
. (روزنامه
" ايران " 4/6/82
شماره 2562) و
فرزندان آن از
تحصيل كرده
هاي دانشگاهي
گرفته تا
افراد عادي
براي پيدا كردن
كار راهي
استانهاي
تهران , اصفهان
,فارس ,كرمان ,
يزد و ديگر
استانهايي مي
شوند كه
بيشترين
سرمايه گذاري
دولتي در آنها
صورت
مي گيرد و
روز به روز بر
رونق اقتصادي
أنها افزوده
مي شود !
........................................................................................................................
بهار 1383 هجري
شمسي ( 2004
ميلادي )