Dilmac
ديلماج www.ocaq.net
زبان مادري
زباني است كه
معمولا
مادران با نهادن
الفاظ كوتاه
بر زبان
كودكان خود،
به آنها ميآموزند
تا وسيله
ارتباطي باشد
بين ايشان و
دنياي
پيرامونشان.
بديهي
است كه پا به
پاي گسترش
دنياي
پيراموني شخصي
زبان مادري او
نيز توسعه و
حتي تكامل
پيدا ميكند.
زبان مادري هر
قومي ريشه در
تاريخ صدها و هزاران
ساله آنان
داشته، در
فراز و نشيب
آن ساخته و
پرداخته و به
مثابه يكي از
اصليترين عناصر
هويت قومي و
ملي و به
عبارت ديگر
اركان قوميت و
مليت از نسلي
به نسلي
انتقال مييابد
و ا ي بسا كه
تحت تاثير
عوامل
گوناگون تاريخي
دستخوش
تحولات و
دگرگونيها
بشود. چنانكه،
ضمن آنكه بر
مرگ و نابودي
و دگر گشت
زبان اقوام و
ملتهايي
آگاهي داريم،
شاهد توسعه
زبانهايي از
نظر شماره
واژگان و
تعابير و
ساختار و كاركرد
و نيز دامنه
قلمرو و رواج
و شمول و جنبه
بينالمللي
يافتن
زبانهايي
بوده و
هستيم. و اين
همه بيش از
آنكه به خود
زبانها مربوط
باشد، به
موقعيت
متكلمان به
آنها و فراز و
فرود قدرتهاي
حاكم در عرصه
تاريخ ارتباط
داشته است.
به نظر
ميرسد كه تمام
زبانها از
امكانات
بالقوهاي
اگر نه برابر،
بلكه نزديك به
همي برخوردار
بوده باشند.
يعني كه با
قرارگرفتن در
شرايطي مساعد
رشد و توسعه
يابند و در صورتي
كه معروض فشار
و قهر و غلبه
باشند، تا مرز
نابودي پيش
روند. چنانكه
زبان انگليسي
كه ريشه در
زبان
انگلوساكسونها،
كه بين قرون 5 ـ 7 م. بر
بريتانيا
حاكم شدند،
دارد، با
توسعه قلمرو
مستعمراتي و
امپرياليستي
بريتانيا در
طي سدههاي
بعدي، ضمن
تحول از
انگليسي كهن
به انگليسي
ميانه و
بالاخره به
انگليسي
كنوني به يك
زبان بينالمللي
متكامل تبديل
شد و اين روند
با درآمدن آمريكا،
كانادا،
استراليا و...
در زمره
كشورها و
قدرتهاي انگليسي زبان
شدت روز
افزوني گرفت.
تا جايي كه
امروزه از
نوعي
امپرياليسم
زباني سخن ميرود.
امپرياليسمي
كه با تحت
فشار قرار
دادن زبانهاي
ديگر به
محدوديت و حتي
مرگ تدريجي
بسياري از
آنها منجر
شود.
اما
زبانها به
خودي خود عرصه
زندگي را بر
يكديگر تنگ
نمي كنند،
بلكه در حقيقت
آنكه عامل
انحصارگرايي
زباني است،
حاكميتهاي
سلطهگر يكهتاز
و اقتدارطلب
جهاني و كشوري
ميباشد.
اينجاست كه
حمايت
آگاهانه از
زبانهاي اقوام
و ملل مختلف
به عنوان
ذخاير فرهنگي
عموم بشري به
يك وظيفه مبرم
جهاني تبديل
ميشود. اين
دستاوردهاي
گرامي انساني
نه تنها بايد
حفظ گردند،
لازم است
زمينههايي
نيز براي
پيشرفتشان
ايجاد گردد.
نويسندهاي
زبان ملتها را
به ستارگان
آسمان تشبيه
كرده، ميگويد
كه من دلم نميخواهد
كه همه ستارهها
به هم
بپيوندند و
ستاره بزرگي
تشكيل دهند كه
نصف آسمان را
بگيرد. به
چنين ستارهاي
نيازي نيست،
زيرا خورشيد
هست، بگذار
ستارهها هم
بدرخشند.
بگذار هر كس
ستارهاي
داشته باشد.
من ستاره
خودم، زبان
مادري خودم را
دوست دارم.
بگذار ديگران
بگويند كه
زبان ملت كوچك
ما فقير است،
من ميتوانم
هر چه را
بخواهم به
زبان خود
بگويم و براي
بيان احساسات
و افكار خودم
به زبان ديگري
نياز ندارم...
زبانها
نيز مثل
انسانها آزاد
و برابرحقوق
به دنيا آمدهاند،
و همانند آنان
دستخوش قهر و
غلبه استيلاگران
و زورمداران
ميشوند. زبان
مادري ما هم
كه مسير
پرفرازونشيب
طولاني را
پيموده و
موجهاي
كوبنده و
طوفانهاي
ويرانگر
زيادي را از
سر گذرانده،
در شرايط
نامساعد و
دشمن خو،
همچون متكلمانش
زخمها به جان
گرفته و خونها
داده، به اميد
تابيدن آفتاب
جانبخش
آزادي، شبهاي
فسرنده
استيلا و
اسارت و غربت
را صبورانه
تحمل كرده، با
بدست آمدن
فرصتهاي ولو
گذرا زخمهايش
را بهبود
بخشيده،
شكوفا و بارور
شده،
شاهكارهاي
ماندگار پديد
آورده و...
همچنان افتان
و خيزان تا
روزگار ما
دوام آورده،
اينك بر
زبانها و قلمها
جاريست.
اگر
دوران معاصر
را در نظر
بگيريم با در
گرفتن انقلاب
مشروطيت و نقش
برجسته
آذربايجان در
اين انقلاب
زبان تركي
آذربايجاني
امكان رشد و
توسعه روز
افزون يافت و
با انتشار
روزنامههايي
بدين زبان،
ادبيات نوين
ترقيخواهانهاي
در بستر آن
شكل گرفت: اما
روزهاي
زودگذر آزادي
به دوران
ديكتاتوري
رضاخاني منجر
شد. در اين
دوره بيستساله
در سايه اين
توهم كه به
ضرب سرنيزه و
با اتكا به يك
زبان و گرفتن
حق زندگي از
زبانهاي ديگر،
ميتوان ملت
واحد و
يكپارچهاي
پديد آورد،
فشار بيسابقهاي
بر زبان و
ادبيات
خلقهاي
غيرفارسي
ايران و از آن
جمله زبان و
ادبيات تركي
آذربايجاني
وارد آمد:
ليكن با سقوط
ديكتاتور در
شهريور 1320، دوران
جديدي براي
زبان و ادبيات
آذربايجاني
آغاز گرديد كه
در آذرماه 1325 به
سرآمد. در اين
دوران
پنجساله و به
ويژه در دوره
يكساله حكومت
فرقه
دموكرات، كه
زبان تركي
آذربايجاني
به زبان رسمي
حكومت
خودمختار محلي
تبديل ميشود،
با انتشار
دهها روزنامه
و مجله و
اجراي
نمايشها و
ترانهها و
كنسرتها و
تدريس به همان
زبان در
دبستان و
دانشگاه و...
زبان و ادبيات
مورد بحث از
رشد و توسعه
بيسابقه اي
برخوردار
ميشود. بعد از
آن باز قفل
سنگين سانسور
32 سال آزگار بر
زبان و قلم
گويندگان و
نويسندگان
آذريزبان
سنگيني كرد تا
ديگرباره با
ضربات انقلاب
قيدوبندهاي
ستوهآور
درهمشكسته،
فصلي نو در
تاريخ زبان و
ادبيات تركي
آذري گشوده
شود.
البته
آنچه به طور
گذرا مرور
گرديد، سرگذشت
زبان و ادبيات
آذري در
آذربايجان
جنوبي است.
بخش شمالي
آذربايجان در
دوره مورد بحث
سرنوشت ديگري
داشته و زبان
آذربايجاني
با قرارگرفتن
در مقام زبان
دولتي و رسمي
از سال 1918 به بعد
در آن جمهوري،
از رشد و
توسعه همه
جانبه و
متعادلي
برخوردار
بوده كه
بيگمان در
زبان و ادبيات
جنوب نيز ( با
وجود آنكه
شاخههاي
جنوب و شمال
به جهات قابل
پژوهش و
بررسي، داراي
خود ويژگيهايي
بوده و هستند ) بي
تاثير نبوده
است.
در
اينجا بي
مناسبت نميبينم،
سخناني از
رسول حمزهتوف،
شاعر نامآور
آواري درباره
زبان مادري را
بازگو كنم. وي
در داغستان،
سرزميني كه
زيستگاه
نزديك به 30 خلق
و قوم است، به
دنيا آمده و
نماينده
زباني است كه
به هنگام
انتشار كتاب
داغستان من
كمتر از چهار
صد هزار نفر
متكلم داشته
است. وي مينويسد
كه روزي براي
تشكر از مادر
دوست شاعرم،
كه اشعارش
چندان چنگي به
دل نميزد، به
تعريف از پسرش
پرداختم و گفتم
كه او شاعر
پيشرويي است و
هميشه در
موضوعهاي
مبرم روز شعر
ميسرايد.
مادر حرف مرا
بريد و با
لحني محزون
گفت:
“ شايد
او پيشقدم
باشد، اما
استعداد
ندارد. شايد
شعرهاي او شعرهاي
مبرم روز
هستند، اما
وقتي من آنها
را ميخوانم
دلم ميگيرد.
رسول، فكرش را
بكن، چطور ميشود
كه وقتي پسرم
نخستين كلمات
را بر زبان
ميآورد، با
اينكه نميشد
فهميد چه
ميگويد، من از
شادي در پوست
نمي گنجيدم،
اما حالا كه
نه فقط سخن
گفتن، حتي شعر
سرودن را هم
آموخته است،
من دلم
ميگيرد... پسر
من... تا وقتي سر
ميز ناهار
نشسته، مثل
بچه آدم حرف
ميزند و من از
شنيدن
حرفهايش سير
نميشوم، اما
همينكه
برميخيزد و
پشت ميز تحرير
ميرود، توي
راه همه سخنان
ساده و خوبش
را گم ميكند،
فقط سخنان
پرطمطراق و بيآبورنگ
و دلتنگكننده
ميماند. ”
حمزهتوف،
كه “
داغستان من”ش
سرشار از
زيباييهاي
زادگاه و
خلاقيت مردمش ميباشد،
در ادامه
مينويسد
“ من
وقتي اين
داستان را به
ياد ميآورم،
از درگاه
پروردگار
تمنا ميكنم كه
مرا از زبانم
محروم نكند.
دلم ميخواهد
طوري بنويسم
كه هم اشعارم
و هم اين كتاب
و هر چه مينويسم،
هم براي مادر
و خواهرم, هم
براي داغستانيها
و هم براي
هركس كه كتاب
مرا ميخواند
قابل فهم و
دلپذير باشد...
خلاصه اگر زبان
مادريم را
خراب كنم, به
وحشتناكترين
بلا گرفتار
آمدهام...
زبان مادري من
, زبان آواري
عزيز من, تو
دار و ندار
مني، تو
گنجينه روز
مباداي مني،
تو داروي همه
دردهاي مني!
...
زبان آواري
عزيز من , تو
صداي مني. تو
دست مرا چون
دست كودكي
گرفتي و مرا
از دهكده به
جهان پهناور و
بزرگ , به
پيشگاه
مردمان بردي,
و من براي آنها
از سرزمين
خويش حكايت
ميكنم. تو مرا
به پيشگاه
بزرگي كه زبان
بزرگ روسي نام
دارد , بردي.
اين زبان هم...
(چونان دايهاي)
دست ديگر مرا
گرفت و مرا به
همه كشورهاي
جهان
راهنمايي كرد
ومن از آن
سپاسگزارم, به
همانگونه كه
از دايه خويش...
سپاسگذار ميباشم.
با همه اينها
نيك ميدانم كه
خودم مادر دارم...
”
شهريار
هم كه از همان
اوان شاعري
مفتخر به
دريافت
عناويني چون “
بزرگترين و
هنرمندترين
شاعر معاصر
ايران “ , “تاج
افتخار
ادبيات قرن
اخير ايران “ , “
حافظ دوران
معاصر “ , “
مايه افتخار
زبان فارسي “و...
شده بود , با
سرودن حيدر
بابايه سلام ,
به زبان مادري
خويش , نه تنها
وارد مرحله
والاتري در
عالم شاعري شد
, که زبان و
ادبيات تركي
آذربايجاني
را نيز وارد
مرحله نويني
كرد. با توجه
به اين واقعيت
كه اين منظومه
دلانگيز
تاكنون به
پنجاه زبان
جهان ترجمه
شده , ميتوان
گفت كه “حيدر
بابا “
شهريار را در
دنيا نامآور
كرده است :
گور
هاردان من سنه
سالديم نفسي
دئديم قايتار
سال عالمه بو
سسي
سن ده
ياخشي سيمرغ
ائتدين مگسي
سانكي
قاناد وئردين
يئله , نسيمه
هر
طرفدن سس
وئرديلر
سسيمه.
اجازه
ميخواهم
سخنان خود را
با نقل قولي
از شهريار به
پايان برم.
شهريار
در مصاحبه اي
به پرسش “
حيدر بابايه
سلام, كه
امروزه ورد
زبان تمام تركهاي
دنيا است , با
چه انگيزهاي
سروده شده ؟”
چنين پاسخ
داده :
“
همانطوري كه
در مقدمه چاپ
اول حيدربابا
نوشتهام ,
مربوط به زمان
اقامتم در
تهران ميشود.
آنوقتها ديگر
تهراني شده
بودم ! تمام
خاطرات تبريز
و تبريزي
بودنم را
فراموش كرده
بودم كه آمدن
مادرم به تهران
(در حدود سال1325)
موجب تجديد
خاطراتم شد... خاطرات
تلخ و شيرين
گذشته در روحم
جان گرفت, اين
بود كه
حيدربابا را
سرودم. مادرم
روحاِّ يك
شاعر بود و من
بيشتر جنبه
شعريم را ا ز
او به ارث
بردهام....
حيدربابا
اولين شعري
است كه مادرم
با تاثرات
سحرآميز خود
موجب سرودن آن
شد... “
و در
مورد كاربرد
زبان مادري
خود چنين ميگويد:
”
نكته مهم اين
است كه لهجه
تركي ما با
ساير لهجههاي
زبان تركي
متفاوت است, و
من سعي ميكنم
به لهجه
خودمان , يعني
لهجه تبريز و
دهات اطراف آن
بنويسم. برخي
لغات و
اصطلاحات در
قفقاز هستند كه
تركهاي ايران
آن را
نميدانند
وهمچنين واژههايي
هستند كه
استانبوليها
از آن استفاده
ميكنند, ولي
در زبان ما
نيست. تا حدي
كه برايم
مقدور است, از
اينگونه لغات
استفاده
نميكنم...