آذربايجان
ادبيات
تاريخينه
بيرباخيش
نگاهى
به تاريخ
ادبيات
آذربايجان
تأليف پروفسورجوادهيئت
مقدمه: پروفسور
حميد نطقى (١)
ترجمه
مقدمه از ترکى
آذربایجانی: دکترعلىقرهجه
لو ــ تورنتو
کتاب
"نگاهى به
تاريخ ادبيات
آذربايجان"
پساز انتشار
بهشکل مقالات
مسلسل
درنشريه
"وارليق"،
اينک درحال
انتشار بهشکل
کتاب است. حجم
کتاب کوچک،
نامش بىادّعا
و نويسندهاش
نيز يک
دکترجراّح
است. ولى
عليرغم همه
اين ظواهر،
انتشار اين
کتاب را بايد
از جان ودل
خوشآمد گفت و
به آن افتخارکرد.
چرا؟
مىترسم
نسلجوان به
اهميت اين کاربزرگ
و معناى عميق
آن بهاندازهکافى
پىنََبرد.
زيرا دشمنان
ما زمانطولانى
سعىکردند هرآنچه
راکه نشانى
از هوّيت ما
آذرىها دارد
از بين برده و
نابودنمايند
و اگر اين کار
ممکن نبود
کوشيدند ازطريق
تعبيروتفسير
و با تکيه به
ضعيفترين
روايت،
حقايقى را که
چون روز روشناند
نفى کنند ويا
آنها را به
دست فراموشى
بهسپارند. در
اينکار
کسانى ازروى
طرح و نقشه
خيانتکردند
و کسانى نيز
با تبعّيت از
جوّعمومىحاکم
بر جامعه،
ندانسته به
اين راه
رفتند.
طبيعىاست
که اصلىترين
هدف اين
دشمنان زبان
ما است. اگر آنها
بهتوانند
زبان مارا
انکارنمايند،
ادبيات و
تاريخمان نيز
خودبهخود
منتفى خواهد
شد.
چنانکه
گفتيم؛ هدف
اصلى
دشمنانمان
زبانمان بود.
ازچند جهت به
آن حملهور
شدند. ابتدا
از علاقهى
قديمى و صميمى
روشنفکران
آذربايجانى
به زبان و
فرهنگ فارسى
سؤاستفاده
کردند و با تکيه
به اين علاقه
خواستند آنها
را نسبت به
زبان مادرىشان
دلسرد نمايند.
اصولاً
عدم امکان
تعليم و تعّلم
به زبان مادرى
و محدودشدن
زبان به
مناسبات
روزمره و
سطحى، باعث
فراموش شدن
کلمات و تهکشيدن
گنجينهى
زبان مىشود
در نتيجه زبان
فقيرمىشود(٢)
و اين فقر بعدها
چماقى برسر
روشنفکرمىشود
و او، به دليل
بىخبر نگهداشته
شدن، تبليغات
موذيانه و
خبيثانه دشمن را
باور مىکند.
آنگاه با
احساسحقارت
شروع به انکار
خود و زبان
خود مى کند،
بهجاى نامهاى
زيبائى که از
قديم در بين
خلقمان
معمول بوده
نامهاى
فارسى و
فرنگى، نامهائيکه
حتى در زبانما
درست هم
تلفّظ نمىشوند
به روى
فرزندان خود
مىگذارد. با فرزندان
خود به زبان
مادرىشان
صحبت نمىکند
و سرانجام
"از آنجارانده
وازاينجا
مانده" يعنى
بىهويت
(هايماتلوس Heimtlos ) مىشود.
چنانکه
فردوسى مىگويد:
" نه
ترک و نه
دهقان، نه
تازى بود سخنها
به کردار بازى
بود!"
دشمنان
فرهنگ آذرى
براى جاانداختن
اين جنايت،
خيانت را به
آنجا رساندهاند
که ايرانى
بودن را با
فارس بودن يکى
تلقّىکردهاند.
در حالىکه
ايرانى بودن
صفت مشترک و
افتخارآميز
خلقهائى است
که در اين
مملکت زندگى
مىکنند.
آذربايجانى
با داشتن زبان
و فرهنگ خاص
خود و امتيازات
ديگر در
ايرانى بودن
از فارسها
چيزى کمندارد.
اينرا ما نه
با حرف و لاف
گزاف بلکه در
عمل، با خون پاکمان
وقهرمانان و
شهداى بىشمارمان
(زياد هم دور
نهرويم) با
ستّارخانهايمان
با شيخمحمّدخيابانىهايمان
هزاران بار
اثباتکردهايم.
بههرحال
دراين
شرايط وبا
وقاحت تام،
ايرانى بودن
را منحصر به
فارسکردن و
سياست
استحلال
(آسيميلاسيون)
مليتهاى
ديگردرمليت
فارس تا
انقلاب ادامه
داشت. دراينجا
ما جنبههاى
سياسى اجتماعىـــ
اقتصادىــنظامىو
ژئوپوليتيک
اين سياست را
کنارگذاشته
مسئله را
صرفاًً از
جنبهى زبانــادبياتــفرهنگ
مطالعهخواهيم
کرد.
تا
بهامروز
تاريخ درست و
واقعى خلقهاى
ايران نوشته
نشده است.
معلوماتى که
تا بهامروز
به عنوان
تاريخ ايران
به مغزهايمان
فروکردهاند
جز تبليغات
آريائى و در
خدمت شوونيزم
چيزى نبوده
است. دراين
تاريخها از
تودههاى خلق
خبرى نيست
بلکه رژهى
رسمى
پادشاهان به
چشم مىخورد.
حتى دراين
گالرى رسمى،
ُپرترهها و
چهرههائى که
فارس نيستند
بيش از حّد
زشت تصوير شدهاند(٣).
تحريفها دراينجا
تمام نشده ويا
به اينها
محدود نمىشوند.
خلقهاى
غيرفارس
"دشمن" و "
وحشى " تلقى مىگردند.
و به عنوان
"چادرنشينان"
تحقيرمىشوند.
جنبههاى
منفى زير ذرهبين
قرارگرفته و
با مبالغه
بزرگمىگردند
و از روى جنبههاى
خوب ومثبت با
سکوتمىگذرند.
درباره
دانشمندان
بزرگ، شعرا و
راهبران و
خلاصه سيماهاى
برجسته
متفاوت عملمىکنند.
اگر يک شاعرى
در ده ها جا خود
صريحاًً
بگويد
که تبريزىام
و درکنار
اشعارفارسى،
غزلهاى ترکى
هم بسرايد،
آنها باز
بهانهاى
پيداکرده نه
"صائبتبريزى"
بلکه در "صائب اصفهانى"
بودن او اصرار
مىورزند. همچنانکه
در موسيقى
"بياتترک" را
به "بياتاصفهان"
تبديلمىکنند.
نظامى را نيز
بىهيچ دليلى
از گنجه به قم
نقلمکانمىدهند.
آنها در اين
راه همه چيز
را جايزمىدانند،
با يک مثال
کوچک مىخواهيم
اينرا نشاندهيم:
پروفسوردکتربيگدلى
در مقدمه
"ديوان قطرانتبريزى"
که در سال
١٩٦٧ در باکو
بهچاپرسيده
اين نمونههاى
جالب را ذکرکردهاست.
سطور پائين را
باهم بهخوانيم:
"
چنين بهنظرمىرسد
که رــ شفق
نيز مانند
بعضى از
مولفين که
قطران را "جيلى"،
"گيلى"،
"ديلمى"،
"ترمزى" گفتهاند
بدونتوجه به
واقعيتى که
قطران از
تبريز و از
قلب آذربايجان
بوده، در فکر
جداکردن او
از آذربايجان است.
ولى نه اين
ملاحظه
نادرست شفق و
نه ملاحظات سهو
ديگران در اينباره
نمىتواند
کوچکترين
شبههاى در
تبريزى بودن
شاعر ايجادنمايد."
بعضىها
قطران را
"جيلى"(گيلى)
نوشتهاند.
علت اين سهو
بهنظر ما اين
بوده که، در
قديم اراضى مابين
همدان تا حدود
قفقاز شمالى
را "قارسلار" (کوهستانـــ
داغليق) مىگفتهاند.
بعد از
استيلاى
اعراب آنها
آنرا جَبَل(کوهستان)
ناميده و به
مردمىکه در
اين مناطق
زندگى مىکردند
جَبَلى
(کوهستانى)
گفتند. بهنظرما
در منتخبات
ديوان قطران
که بعنوان سندى
قديمى به دست
ما رسيده،
شاعر انورىابيوردى
او را نه "الجيلى
الآذربايجانى"
بلکه "الجبلىالآذربايجانى"
نوشته که بعدها
به سبب کم سوادى
بعضى کاتبين
نه"جَبَلى"
بلکه "جيلى"
نوشتهشده و
سپس اين
اشتباه توسط
تذکرهنويسان
تکرار گرديده
و چنين تحريفى
را سبب شدهاست
(٤). و محققين
"مدّقق"مان
بدون التفات
به کلمه بزرگى
مثل "الآذربايجانى"
و تمامى دلايل
موجود و حتى
بدون توّجه به
ديوان خود
شاعر، قطران
را نيز براى
تبريز زيادىديدهاند.
هرکسى گفته که
"چاقو دسته
خود را نمىُبرد"،
اشتباه کرده
است. درکتابى
که بدان اشاره
شد نظر خوانندگان
را در مورد
نوشتههاى
پروفسور
بيگدلى
درباره زبان
مادرى قطران و
قيد مشهور
ناصرخسرو
جلبمىکنيم:
"ناصرخسروعلوى
(١٠٨٨ــ ١٠٠٤)
بههنگام
سياحت غرب
درسال ٤٣٨
(١٠٤٦ــ١٠٤٧
)در تبريز با
قطران ملاقاتکرده.
ناصرخسرو
دربارهى اين
ملاقات چنيننوشته
است: "در تبريز
شاعرى به نام
قطران ديدم که
شعر خوب مىگفت
ولى زبان
فارسى را خوب
نمى دانست.
پيش من آمد
ديوان منجيق و
دقيقى آورد و
خواند،
اصطلاحاتى که
معنايش برايش
مشکل بود
پرسيد، جوابدادم،
ايضاحاتش را
نوشت، اشعار
خود را نيز برايم
خواند.... " بعد
از قيد اين
مختصر ولى مهم
ناصرخسروعلوى،
نام شاعر
تبريزى و نيز
اينکه او زبان
فارسى را خوب
نمىدانسته
معلومميشود.
اين مسئله را
بعضى عالمين
بورژوا؟ که گويا
قطران فقط
لهجه "آذرى"
فارسى را خوب
مىدانسته
ولى به لهجهى
"درى" که درآن
زمان در
خراسان معمول
و زبان شعر و
سخن بوده به
خوبى آشنا نبوده،
توضيحدادهاند(٥).
در حالىکه
واقعيت
اينطور نيست.
زيرا خود
قطران در يکى
از اشعارش به
نوشتن شعر به
لهجهى درى
فارسى و اينکه
در اين زبان
اولين کسى بوده
که به ديگر
شاعران راه
نشان داده
اشاره نموده
است:
"ور
مرا برشعرگويان
جهان رشگ آمدى،
من در
شعر درى بر
شاعران نه گشادمى"
. از اين
بيت آشکار مى
شود که قطران
خود را در آذربايجان
و سرآمد
شاعرانى مىدانسته
که به لهجهى
درى فارسى شعر
سروده وليکن
چون فارسى
زبان مادرىاش
نبوده او نيزمانند
ديگر
آذربايجانىها
ادبياتى را که
در اين زبان
بوجود آمده به
خوبى فراگرفته
بوده ولى گرچه
به همان خوبى
فارسها تکلم
نمىکردهاست.
از آن جهت است
که
ناصرخسروعلوى
اين قيد را در
مورد وى نوشته
است. و اما در
مورد پرسيدن معنى
اصطلاحات
مشکل از ناصرخسرو
لازم است
بدانيم که در
اين زمان يعنى
هنگام رسيدن
ناصرخسرو به
تبريز قطران
خود در حال
ترتيبدادن
لغتنامه
معروف فارسى"
التفاصيل"
بودهاست.
رجوع به ناصرخسرو
و پرسيدن معنى
اصطلاحات از
او در رابطه با
ترتيب همين
کتاب لغتنامه
بودهاست (٦)."
در اينجا از
آوردن دلايل
ديگر که پروفسور
بيگدلى
درمورد ترک
زبان بودن
قطران آورده
است صرفنظرمىکنيم.
همچنانکه
ديدهمىشود
زيربناى ادبى
ـــ فرهنگى،
سياست نابودى
ما بر پايهى
اينچنين
تفسير و تأويل
و دروغهائى
گذاشتهشدهاست.
چنانکه شخصيت
ادبى ديگرى در
حاليکه حتى زبان
ما را نيز نمىداند
براى ايفاى
وظيفه، براى
زيادى ديدن
"ددهقورقود"(٧)
براىما،
آستينها را
بالازدهاست.
دشمنان
فرهنگ آذرى پساز
اينکه از ما
تودهاى
ساختند، که نه
داراى قطران،
نه نظامى، نه
صائب، نه ددهقورقود
هستند،( و به
واسطه
ممنوعيتها
بىخبر از
فضولىها،
ختائىها،
نسيمىها مىباشند)
آخرين حمله به
زبانمان را
آغاز کردند. اوتوريته"
مذکور ايندفعه
گرامر زبان
آذربايجانى
را "مونتاژ"
ناميدند و
براى عميقتر
کردن احساسحقارت
در ما نشان
دادند که آذرىها
به قيّمى که
زبانشان را
نمىداند نيز احتياجدارند.
بعدازاين
حقهبازىهاى
ناشيانه نوبت
به ترجيعبند"
زبان عاريتى"
يا "يادگار
مغول" رسيد. اين
دروغهاى
جاهلانه و
نفرتانگيز
در هواى
زهرآلودى که
توسط "محسنىها"
و "مستوفى"ها
بهوجودآمده
بود زير
زنجيرهاى
مستقيم و
مضاعف استعمار
تکرارشد. در
مدارس صحبت به
زبان مادرى
ممنوع گرديد.
حتى واعظين و
روضهخوانها
را مجبور
کردند با مردم
به زبانى که
آنرا نمىدانستند
صحبت کنند.
حال
که قدرى امکان
پارهکردن
اين زنجيرهاى
سنگين از دست
و پايمان بهوجودآمده
ببينيم وضعيت
زبان و فرهنگ
آذرى چگونه است؟
جواب
دروغهائى که
گفتهشده،
تبليغات و
افتراهائى
که طى سالهاى
طولانى ادامه
داشته هنوز
داده نشده
است. امکان
خواندن و
نوشتن به زبانآذرى
بسيار محدود
است. در عيدنوروز
جاى کارتهائىکه
به زبان مادرىمان
نوشتهشده
باشند خالىاست.
مطبوعات
نداريم، روزنامه
يوّميه هنوز
منتشر نمىشود.
هنوز کسانى که
پوچبودن
هذيانها و
افسانههاى
"چنگيزآورد"
و "مغولبرد"
را نشان دهند
پا به ميدان
نگذاشتهاند.
بويژه در دورهى
دو نسل اخير،
از تأثير ضربههائيکه
در دورانسياه
پهلوى خوردهايم،
رهانشدهايم.
هنوز نيز کم
نيستند کسانىکه
به برچسب"ايادىبيگانه"
باوردارند.
براى ريشهکنکردن
اين تهمت و
افسانه مثال
کوچکى کافىاست.
درسال ١٩٥٨ در
آذربايجان
شمالى در شهر
باکو "قديمىترين
و کاملترين"
ديوان شاعربزرگ
فضولى راچاپکردند.
اين ديوان از
روى نسخه دستنويسى
که درسال ٩٨٠
هجرى (١٥٦٩
ميلادى) نوشتن
آن به اتمام
رسيده بود چاپ
شد. پروفسور
حميد آراسلى
به اين کتاب
مقدمهاى
نوشته و چاپ
سنگى و ساير
چاپهاى
ديوان فضولى
را به ترتيب
تاريخ آورده
است. مطلب زير
را عيناًً از
صفحهى ٣
مقدمه کتاب
نقل مىکنيم:
"ديوان
فضولى داراى
چاپهاى زير
است:
تبريز،
چاپ سنگى ١٢٧٤(١٨٢٨)،
تبريز ١٢٤٧
(١٨٣١)، تبريز
١٢٦٦(١٨٤٩)،
تبريز
١٢٧٠(١٨٥٤)،
تبريز
١٢٧٤(١٨٥٧)،
ديوان فضولى،
بولاق مطبعهسى
١٢٥٤(١٨٣٨)،
بولاق مطبعهسى
١٢٥٦(١٨٤٠)،
استانبول،
چاپ سنگى
١٢٦٨(١٨٥١)،
استانبول ١٢٦٨(١٨٥١)،
استانبول
١٢٦٨(١٨٥٢)،
استانبول با اصول
چاپى ١٢٨٤(١٨٦٨)،
استانبول
١٢٨٦(١٨٧٠)،
استانبول
١٢٨٨(١٨٧٢)،
استانبول
١٢٩١(١٨٧٥)،
استانبول
١٢٩٦(١٨٧٩)، استانبول
١٢٩٦(١٨٧٩)،
استانبول
١٢٩٦(١٨٧٩)، استانبول
١٣٠٨(١٩١٥)،
استانبول
١٩٢٤، استانبول
١٩٤٨،
استانبول
١٩٥٠، خيوه
١٣٠٠(١٨٨٢)،
داشکند١٣١١(١٨٩٣)،
داشکند١٣١٢(١٨٩٤)،
داشکند ١٣٢٥(١٩٠٨)،
داشکند
١٣٣٤(١٩١٣)،
داشکند ١٩١٥، باکو
١٩٤٤، باکو
١٩٥٨". ذکر
مطلب فوق نکتهى
جالبى را روشن
مىکند وآن
اينکه تا سال
١٩٥٨ ميلادى
ديوان فضولى
٣٣ بار چاپشده
است. چاپ اول
در سال ١٨٢٨
ميلادى، دقتکنيد؟
در کجا در
تبريز! بعدها
کتاب در بولاق
(١٨٣٨)، استانبول
(١٨٥١)،
داشکند( ١٨٩٣)
و باکو ( ١٩٤٤)
به ترتيب بچاپ
رسيده است.
تا
چاپ اول اين
کتاب در
استانبول اين
کتاب در تبريز
٣ بار چاپشده
است! پس اين
نکته بخوبى
نشان ميدهد که
پدران ما به
زبان و ادبيات
خود آنقدر عشق
مىورزيدند
که ديوان
فضولى بزرگ را
قبل از چاپ در
ترکيه و
آذربايجان
شمالى و ساير
کشورها
ابتدا در
تبريزچاپ
کردند، آنهم
نه يکبار
بلکه درعرض ٢٩
سال ٦بار
آنرا زير چاپ
بردند! پس اين
حرفها را نه
ترکهاى
ترکيه و نه
قفقازىها به
دهان ما آذرىهاى
ايران گذاشتهاند.
پس ما آذرى
هاى ايران عشق
به زبان و
ادبياتآذرى
را در شخصيت و
اثر شاعر بزرگ
فضولى خيلى قبل
ازترکهاى
ترکيه و
قفقازىها به
اثبات رسانده
ايم. اين عشق
در درونمان
جوشيده، در
ميان خلق مان
شکوفه داده و
اولين ميوههايش
را نيز در اين
سرزمين ثمر
دادهاست.
بعد
از آنهمه دوره
جنايتها و
خيانتها است
کهنغمههاى
ساختگى به
اذهانمان
فروکردهاند.
شيطان روحمان
را دزديده و
دشمن قصد
هويتمان را
کردهاست. مىبينيدکه
چاپ متوالى
ديوان فضولى
در سال ١٨٥٦
متوقفشده.
يعنى ما از
نقش نويسنده و
نشردهنده
فرهنگ خود به
نقش خواننده
تنزلکردهايم.
بعدها بر اثر
زندگى کردن در
جهنم شوونيزم
حتى خواندن به
زبان خود را
نيز فراموشکردهايم.
حال
در اين لحظهى
تاريخى اندکى
مکثکنيم و
بيانديشيم.
براى اينکه به
وضعيت قبلى برگرديم
و به توانيم
از حقنوشتن و
خلاقيت
انسانى به
زبان خود
استفاده نمائيم
چه بايد بهکنيم؟
البته که خيلى
چيزها: ولى
قبل از هرچيز
بايد خود را
بهشناسيم و
از اين حس حقارتى
که بهما
تزريقشده
است خود را
خلاصنمائيم.
به هويت آذرى
خود، به زبان
آذرى خود و به
ادبيات آذرى
افتخارنمائيم.
رسيدن به اين
هدف مقدس بدون
آگاهى بهگذشته
امکانناپذيراست.
دراين جااست
که اهميت خدمات
دکترجوادهيئت
آشکار ميشود.
تا
آنجائيکه
شاهد بودهايم
مىتوانيم
بگوئيم که
دکترجوادهيئت
تمام زندگىاش
را وقف دو عشق
خودکرده است:
عشق به خلق و
زبانآذرى و
ديگر علاقه
به طبابت و
جراحى. در اينجا
بحثکردن از
دومى آسانتراست.
زيرا تعقيب و
رديفبندى
مراحلى که طىکرده،
و موفقيت
هائيکه بدان
دستيافته
سادهتر است. .
دکترجوادهيئت
در سال ١٩٤٦
از دانشکدهى
طّب استانبول
فارغالتحصيلشد.
دوره تخصص
جراحى را در
دانشگاه
استانبول و
دانشگاه
پاريس گذراند.
بعد از آن با
جراحىهاى بىشمار
به کمک
انسانها
شتافت و هنوز
نيز به اينکار
ادامه ميدهد.
وى اولين
جراحى قلبباز
را در ايران
با موفقيت
عملى کرد.
پيوند کليه در
انسان و
پيوند قلب در
سگ را او
انجام داده
است. در کنفرانسهاى
بينالمللى
جراحى، ايران
را نمايندگىکرده
و به بيش از ٢٠
کنفرانس
جراحى بينالمللى
دعوت و در
کنفرانسهاى
علمى متعدد
شرکتنمود
است. دکترجوادهيئت
هم اکنون عضو
آکادمى پاريساست.
او در زمينه
تحقيقات و
تدقيقات علمى
نيز کارکردهاست.
در سال ١٩٦٥
کتابهاى
درسى جراحى
براى
دانشجويان
دانشکدههاى
پزشکى ايران
نوشت و در
نشريات علمى
انگليسى و
فرانسوى بيش
از ٢٠ مقاله علمى
به چاپرسانده
است و متجاوز
از ٥٠ مقاله
علمى و
تحقيقاتى
نوشتهاست.
دکترجوادهيئت
١٣ سال مدير و
سر دبير نشريه
" دانشپزشکى"
بوده و ناماش
در
انسيکلوپدى
طب و جراحى
فرانسه ذکر و
از تحقيقاتش
نام بردهشده
است.
در
اينجا ما جانب
ديگر عشق و
علاقهى دکترجوادهيئت
را مىبينيم.
عشق و علاقهى
او به زبانآذرى
بيش از علاقهاش
به کار و
تخصّصاش است. و
اين ماجرا
گذشتهاى ٤٠
ساله را دنبال
خود دارد. او
اکنون صاحب امتياز
و نويسندهى
تنها مجّلهاىاست
که بهزبانآذرى
در کشورمان
انتشارمىيابد،
و هيچ تعجبى
نيست که عليرغم
شغل و تخصص
خود با فداکارى
تمام عمر خود
را صرف ادبيات
و فرهنگمانکردهباشد.
حال
بيشتر
آنهائيکه در
اين راه تلاشمىکنند
او را از سالهاى
دشوار گذشته مىشناسند
که همواره در
شبهاى دراز و
تاريک و
ترسناک
چشمانشان را
به ستارهسحرى
دوخته و شفقصبح
را انتظارکشيدهاند.
حال در سپيدى
فجر، اين
اولين قدمها
و جوانه زدن
نخستين سبزهها
از زير يخهاى
در حال ذوب
براى همهآذرىها
مبارک باشد.
دکترحميدنطقى
- تهران،
آخرين روزهاى
زمستان ١٣٥٨
١ـــ
اصل اين مقاله
بعنوان"
مقدمهاى بر؛
نگاهى به
تاريخ ادبيات
آذربايجان"
جلد اول ،
تاليف
دکترجواد
هيئت بچاپ رسيده
است. ( سازمان
چاپ خواجه،
تهران، ١٣٥٨).
نويسندهى
اين مقدمه
دکتر حميد
نطقى سردبير
نشريه
"وارليق"
ويکى از
بزرگترين
محققين معاصر
در زمينهى
زبان و ادبيات
آذربايجان
است که شهرتش
از مرزهاىايران
بسىفراتر
رفتهاست.
دکترحميد نطقى
در ایران به
عنوان
بنیانگذار و
پدر علوم ارتباطات
شناخته می
شود. (
مترجم )
٢ــ
اکنون يکى از
وظايفاصلىمان
بکاربردن
تدريجى کلمات
ترکىآذرىاست
که داراى
معناى پرمحتوامى
باشد وترتيب
کتابهاى لغت
براى آنها و
توضيحدادن
به روشنفکرانمان،
که اين کلمات
متعلق
بخودمان
ميباشند. در
کنار آن مسئلهى
گرامر و صرف
و نحو رانيز
بايد جدىتلقىنمائيم.
٣ــ
همچنانکه
سعدى در تصوير
پورترهى
ابليس مىگويد:
که
اى نيکبخت
اين نه شکلمناست
و ليکن قلم در
کف دشمن است!
٤ــ
پروفسورغلامحسينبيگدلى،
قطرانتبريزى
ايرانى، صفحه
١٦.
٥ــ
از جمله نگاه
کنيد: ذبيحاله
صفا، تاريخ
ادبيات در
ايران،
تهران، ١٣٣٦صفحه
٤٤٢، سيداحمد
کسروى: "قطران
شاعرآذربايجان
"مجله
ارمغان"
تهران١٩٣١
شمارهى ١٢.
٦ــ
پروفسورغ.
بيگدلى، همان
اثر صفحه
٤ــ٥.
٧ــ
"ددهقورقود"
از قديمىترين
داستان هاى
افسانهاى و
حماسى ترکها ست.
بخشى از اين
داستانهاى
افسانهاى
وحماسى توسط
شاعرملى و فقيد
آذربايجان، "بولود
قرهچورلو" ( ب
ــ ق ــ سهند )
در اثرى
جاودانه بهنظم
کشيده شدهاست.
(مترجم )
توضیح
مترجم:
ترجمه این
مقاله نخستین
بار در هفته نامه
شهروند (
تورنتو 20
نوامبر 1998 ) چاپ
شد.
اکنون اگر
بعد از گذشت 25
سال که از
تحریر این
مقاله توسط
زنده یاد
پروفسور حمید
نطقی که دیگر
در میان ما نیست
می گذرد، نگاهی
کوتاه به 25 سال
گذشته
بیافکنیم،
متوجه
فاصله ی
عظیمی خواهیم
شد که جنبش
هویت خواهی
آذربایجان در
این مدت طی
کرده است و
میرود که نقش تاریخ
ساز خود را در سرنوشت آینده
ایران ایفا
کند، و این
چیزی نیست جز
بمیدان آمدن
نسل جوان ؛
نسل حقیقت جو
و نسل با
درایت و پر
شور
آذربایجان در
راه
تحقق
آرزوهای
بزرگانی چون
حمید نطقی. یادش
همیشه زنده
باد.