مردان عصر تاریکی  وبار مسئولیت فردی

 

هدايت سلطانزاده

 

 

"آن کس که مسیحیت را بیشتر از  حقیقت  دوست دارد ، فرقه و کلیسای خود را بیشتر از مسیحیت دوست خواهد داشت و ] آن کس  که فرقه و کلیسای خود را بیشتر از مسیحیت دوست داشت  [سر انجام ، خویشتن خود را بمثابه فردی بهتر از همه ، بیشتر از همه دوست خواهد داشت".

 Mary Elizabeth Coleridge                                                                                          

 

                                 

زمانی که استالین مرد ، زندانبانان در سیبری ، قفل های سلول های زندان ها را شکستند. ماشین جهنمی مرگ ، خود فرسوده از بلعیدن بیشتر آدمی بود. در سال های بعد ، کسانی که بیشتر از دیگران زبان به بر ملا کردن این تاریک خانه های رنج انسانی گشودند ، یا خود شاهد آنها بوده اند و یا در نتیجه دستیابی به اسناد مدارک ، وقوف بیشتری بر آنچه در آنها گذشته بود ، داشتند.

شاید تعجب آور نباشد که پاره ای از افشا گری ها ، اگرچه بسیار محدود، در مورد جنایات و رنج رفته درمورد قربانیان بی دفاع در جمهوری اسلامی ، از طرف کسانی انجام گرفت که خود در حلقه های مقدم این فجایع قرار داشتند. با اینهمه ، کسی از آن میان ، بر نقش و مسئولیت فردی خود اشاره ای نکرده است.

معروف است که برتولت برشت ، زمانی که نمایشنامه گالیله ئو گالیله ای را نوشته بود ، در مجموع نظر بر اغماض و بخشش گالیله  در انکار حقیقت در  محکمه کلیسا را داشت.لیکن ، هنگامی که نخستین بمب اتمی ، جان هزاران انسان بی گناه  در هیروشیما و ناکازاکی را گرفت ، او تماتم نوشته خود را تغییر داد. محور نوشته این بار بر مسئولیت فردی انسان  و شخص گالیله قرار داشت. گالیله در برابر حقیقتی که بر آن وقوف داشت ، بار یک مسئولیت اخلاقی را بر دوش می کشید و او قبل ا ز هر چیز در برابر حقیقت مسئول بود . همانگونه که دانشمندی که برای کشتار انسانها بمب می سازد ، نمی تواند خود را از پی آمد های شوم آن مبرا بداند.

بسیاری از اصلاح طلبان ا مروزی که از میان خود رژیم جمهوری اسلامی برخاسته اند ، خود در زمره خشن ترین زنان و مردان دیروز بوده اند . چه آنهائی که فتوای مرگ و تمام کش کردن قربانیان خود را صادر می کردند و چه آنانی که در اعمال رنج و بی حقی مطلق مشارکتی مستقیم داشتند.شهادت باز ماندگان ، دلیل انکار ناپذیر آنست. می دانیم که کسانی چون شیخ صادق خلخالی نیز به جرگه اصلاح طلبان پیوسته بودند وعده ای از  دادستان ها و بنیانگذاران ساز مان های رنگارنگ امنیتی  ، خود را امروز اصلاح طلب و یا نظریه پرداز اصلاح طلبی و عدم خشونت عنوان می کنند.  بر آنان خرده نمیتوان گرفت که چرا اصلاح  طلب شده اید. گاهی درجه خشونت اعمال شده ، خود عاملین آنرا نیز به هراس می اندازد. قصد ما پرداختن به نظرات سیاسی این طیف نیست.و باز نمی خواهیم امروز آنان را در ترازوی قیاس با مصباح یزدی ها و نعره های خشونت طلب آن طیف قرار دهیم.  مساله بر سر مسئولیت شخصی آنان در این عرصه خون فشان و جان به یغما رفته هزاران بی گناه از فرزندان این سرزمین است.

 آنچه در گفتمان آنان هرگز عنوان نمیشود ، پذیرش بار مسئولیت رنج و شقاوت رفته بر این قربانیان بی دفاع است.پاره ای از آنان ممکن است ادعا کنند که  نقش مستقیمی در اعمال خشونت نداشته اند.  باید گفت که آیشمن نیز شخصا کسی راشکنجه ویا نکشته بود بلکه در سازمان جهنمی هیتلری تنها نقش تسمه انتقالی فرامین هیرارشی بالای نازی ها به اردوگاه های مرگ را برعهده داشت.این امر ذره ای از مسئولیت وی در قبال یهودیان بی گناهی که به کوره های آدم سوزی فرستاده شدند را کم نمی کند. ویا نازی هائی چون کارل اشمیت بعنوان یک تئوریسین معتقد به رهبری هیتلر وبا اعتقادات ضد یهودی خود ، نقش مهمی در تصفیه دانشگاه ها از عناصر یهودی و مارکسیست و لیبرال داشت بی آنکه مستقیما در شکنجه و مرگ آنان داشته دست داشته باشد ،  که با معیار های رایج ، آنرا باید مشارکت در انقلاب فرهنگی نازی ها تلقی کرد.

  شهامت اخلاقی همواره در  پذیرش بار مسئولیت و شرمگین بودن از کردار نا انسانی خود است .بسیاری از آنان  از وجود فضای عمومی خشونت در سالهای آغازین انقلاب دم می زنند ، و گاهی این فضای عمومی خشونت را به سالهای پیش از انقلاب نیز تسری می دهند ، گوئی ویروسی فرا زمینی ، همگان را آلوده ساخته بود. در نتیجه ، همگان را دعوت به توبه از گناه آلوده بودن به این ویروس خشونت واتخاذ شیوه های مد نی برای اصلاحات می کنند.چنین تفسیری از خشونت ، عملا خشونت را از عاملین واقعی خشونت  و نهاد های رسمی و غیر رسمی مسئول ارتکاب آن جدا ساخته و آنرا به ایده ای مجرد تبدیل می سازد.قهر فشرده و ابزار خشونت ، اساسا در دست دولت ها متمرکز اتست ، و دولت ها با نحوه رفتار خود با جامعه، احزاب و نیرو های مخالف خود ، سطح خشونت در جامعه را تعیین می کنند. در یک حکومت توتالیتر ، خشونت و اعمال قهر ، ابزار اصلی حاکمیت است .در نتیجه ، فضای رعب و خشونت و سر کوب ، سیاستی است که توسط این رژیم ها بطور مداوم در جامعه بکار برده میشود.

 ما نیز معتقدیم که متاسفانه  خشونت، خشونت می آفریند و باید نهایت تلاش را کرد که از آن حذر نمود.ولی وقتی ما از فضای عمومی خشونت در جامعه صحبت می کنیم ، باید کانون ومنبع صدور آنرا همواره در نظر گیریم و بگوئیم که خشونت رژیم ، خطر بر انگیختن خشونت در جامعه را دارد. وقتی می گوئیم مردم از خشونت خسته اند ، باید بگوئیم که مرد م از خشونت رژیم خسته اند و انرا به فضای عمومی نسبت ندهیم. سخن گفتن از فضای عمومی خشونت ، چیزی جز لاپوشانی منبع خشونت و عاملین آن نیست.هرگز حکومت صلح طلب و مخالفین خشونت طلب وجود ندارد و اگر در گروه کوچکی چنین گرایشی وجود داشته باشد ، خود بخود در نتیجه عدم حمایت مردم از آنان ، منزوی و حذف خواهند شد. .خشونت یک فرد یا یک گروه کوچک را نمیتوان خشونت در جامعه یا فضای خشونت عمومی نامید.

 معمولا یک حکومت است که با روش های خشونت آمیز خود ، مخالفین خود را بطرف خشونت سوق می دهد  و اگر مخالفین یک رژیم حمایت توده ای داشته باشند ، در آن صورت قهر و خشونت بی انتهای رژیم ، احتمال بر انگیختن فضای عمومی خشونت را دارد.

 .در هیچ جای دنیا ، توده مردم ، حرکت اعتراضی خود را با خشونت آغاز نمی کنند.بلکه در ابتدا به خود رژیم متوسل می شوند ومطالبات خود را بشکلی صلح آمیز عنوان می کنند.  بتدریج که حرکت مسالمت آمیز آنان با خشونت های پیاپی حاکمیت مواجه شد ، ممکن است بعد از بی حاصل ماندن تلاش های مسالمت آمیز خود و لمس و تجربه قهر و خشونت مداوم حاکمیت ، به مقابله ای خشن و معامله با مثل با آن روی آورند.زیرا روش های صلح آمیز حرکت های اعتراضی مردم در مقابل خشونت های رژیم های حاکم ، کشش پذیری معینی دارد .حتی فردی چون چه گوارا که طرفدار مبارزه مسلحانه بود و جان برسر باور خود گذاشت، اعتقاد داشت که تا زمانی که زمینه و ظرفیتی برای مبارزه مسالمت آمیز وجود دارد ، مبارزه مسلحانه زمینه پذیرش نخواهد داشت. و آن زمینه ، شرایط سیاسی و اجتماعی ای است که یک حکومت برای شهروندان خود بوجود می آورد.

 در هر صورت ، حاکمیت ودر درجه نخست خود حاکمیت توتالیتر ، نخستین منبع اشاعه و صدور خشونت است. فضای قهر و خشونت ، بدون حکومت های خشونت طلب ، سخن لغو وبی پایه ایست.هر رژیم سیاسی که دستور و یا اجازه ارتکاب جنایت وسیع را می دهد ، همواره خواهد توانست زنان و مردان مجری آنرا نیز پیدا کند.

معادل شمردن انقلاب با خشونت ،تنها یک نگرش سطحی و انتزاعی به تحولات تاریخ است. استنتاج ضمنی این تئوری ، چیزی جز همسازی با حاکمیت خشونت طلب و نسبت دادن خشونت به قربانیان خشونت نیست هرچند که داعیه آن نفی خشونت از طریق اصلاحات تدریجی در حکومت توتالیتر جمهوری اسلامی باشد.

  تمام انقلابات ضرورتا به نهادی کردن خشونت در جامعه نیانجامیده اند.و هر جا که چنین خشونتی در جامعه نهادی شده است ، باید بر علل آن تامل داشت ودر پی مطلق سازی از چندین تجربه ، از جمله انقلاب اسلامی ، یعنی واپس گراترین انقلاب عصر جدید ، بر نیامد. دوم اینکه ، محتوم نبود که همان انقلاب به خشونت گرانیده ، با آن سرنوشت روبروشود. مساله در اینجا نه تقدیس انقلاب است و نه ذم رفورم و اصلاح. بلکه احتراز از افتادن به دام یک نگرش یک بعدی و جزم گرایانه است و هر گونه مطلق سازی در تئوری ، عملا آدم را به آن  سو می کشاند. زیرا مطلق ساز ی اصلاح طلبی در تحت هر شرایطی و در برابر هر رژیمی ، خود یک نوع تفکر جزم گرایا نه ایست که ماهیت و خصلت بندی  نظام های سیاسی را در نظر نمی گیرد. همانگونه که ستایش هر انقلابی  و با هر پی آمدی نیز از همان منطق تبعیت می کند.

جمهوری اسلامی ، سنگ بنای خود را با خشونت تمام عیار آغاز کرد.چند ماهه فضای آزادی بعد از آنقلاب ، عمد تا محصول خلا دوره بازسازی حکومت توتالیتر اسلامی بود .جمهوری اسلامی بموازات باز سازی و ایجاد نهاد های قهر خود ، خشونت رانیز  به فضای حاکم در جامعه تبدیل کرد.

خمینی بعنوان سکاندار اصلی حاکمیت جدید ، خشونت و آدمخواری را به سطح یک شریعت ارتقاء داد و شریعت در دست های او بیک ماشین جنائی تبدیل گردید که با خون و رنج انسانی می توانست به چرخش خود ادامه دهد.

جمهوری اسلامی حتی ملاحظات سیاسی و حقوقی بین المللی را که سلطنت شاه گاهی ناگزیر از در نظر گرفتن آن بود کنار گذاشت و نه فقط اعمال شنیع ترین شکنجه ها و کشتار هارا در ملا عام بکار گرفت بلکه به فجیع تر ین و خشن ترین روش هانیز در لباس قوانین قصاص ، در قوانین جزائی خود ، رسمیت قانونی داد و آنهارا جزوی از مبانی حقوقی جمهوری اسلامی اعلام کرد. جمهوری اسلامی همانند همه رژیم های توتالیتر به قوانین و تشریفات حقوقی خود نیز پایبند نماند و هزاران بی گناه را بی محاکمه و یا در دادگاه های دو دقیقه ای خود که در آنها قاتل و قاضی یکی بودند به قتل رسانید.کسی که از فضای عمومی خشونت در بعدانقلاب   سخن می گوید ، بر این بی حقی های رقته ، بر این قتل ها و شکنجه ها نه فقط مشروعیت حقوقی و اخلاقی می دهد، نه فقط عاملین ای جنایت ها را در پوشش عنوان کردن فضای عمومی خشونت تبرئه می کند ، بلکه اگر عمدی نیز نبوده باشد، بطور ضمنی در را برای وقوع دوباره آنها و بکار گیری مجدد خشونت از طر ف هر حکومت مفروضی  باز می گذارد.زیرا فضای عمومی خشونت خود مولد چنین هنجار های نا انسانی است، پس امکان وقوع مجد د آن هست  ، پس به عاملین آن نباید خرده گرفت .

 ولی چنین ترسیمی از تاریخ جمهوری اسلامی ، وارونه جلوه دادن حقایق است.فراموش نباید کرد که یک روز بعد از انقلاب بهمن ، خمینی فرمان حمله به صیادان انزلی را که خواهان حقوق صنفی خود بودند صادر کرد.خمینی بود که در سال 58 فرمان حمله به کردستان و حمله ترکمن صحرا ، حمله به زنان ،حمله به مطبوعات و شکستن قلم ها و بر پائی جوبه های دار را صادر کر دوفرمان حمله به دانشگاه ها باز از طرف   خمینی انجام گرفت.در توجیه این حمله به دانشگاه ها ، رفسنجانی گفته بود که  دانشگاه ها تحت سلطه کتاب های سفید در آمده بود!

 خشونت روزمره در کوچه و خیابان  از طرف حزب الله سازمان یافته از طرف رژیم انجام میگرفت.  در سال 60 نیز ، خمینی و اطرافیان نزدیک او بودند که مجاهدین خلق را بطرف در گیری های مسلحانه کشاندند.اینکه آنها به دام خشونت طلبی جمهوری اسلامی افتادند ، تغییری در اصل ماجرا نمی کند و دیر یا زود مورد تهاجم قرار می گرفتند ، همانگونه که دگر اندیشانی که خود را طرفدار رژیم می دانستند و مضمون ادبیات سیاسی آنان حمایت از جمهوری اسلامی  و ستایش از خمینی و خط امام بود، از یورش آن در امان نماندند. بنابراین ، فضا ی حاکم نه فضای خشونت عمومی ، بلکه فضای خشونت خمینی و دار و دسته های شبه فاشیستی حزب اللهی های سازمان یافته و خط امامی هائی بود که امروز برخی از آنا ن خود را مخالف خشونت اعلام می کنند. ایراد در اعلام طرفداری آنان از روش های مسامت آمیز نیست ، بلکه شانه خالی کردن از بار مسئولیت خود و" تقسیم برادرانه " آن بین عاملین خشونت و قربانیان خشونت است. اکنون که" فضای عمومی  خشونت " وجود ندارد ، حمله خشن جمهوری اسلامی به تظاهرات مسالمت آمیز مردم در آذربایجان در اعتراض به تحقیر خود و نقض ابتد ائی ترین حقوق آنان ، دستگیری و شکنجه و زندانی کردن فعالین فرهنگی و سیاسی در آذربایجان و کردستان و اهواز و لشگر کشی به بلوچستان و سرکوب وحشیانه تظاهرات مسالمت آمیز زنان را با چه منطقی می توان توجیه کرد؟ آیا زنان در یک پارک بسته نیز اسلحه بدست گرفته بودند که نیروی نظامی به به سرکوب آنان فرستاده میشود؟ آخر کدام حرکت  مسالمت آمیزی را باید "مسالمت آمیز و قانونی " تلقی کرد که مهر خشونت طلبی بر آن نخورده باشد؟

 ماهیت یک رژیم توتالیتر ، تحمل مخالف سیاسی را در هر شکل و شمایلی بر نمی تابد. خمینی  وجمهوری اسلامی بود که حادثه گروگان گیری سفارت آمریکا و زمینه های جنگ ویرانگر ایران و عراق را فراهم ساختند و در قالب مبارزه با اشغال ایران توسط صدام ،  ماشین جهنمی مرگ و سرکوب داخلی مردم  خود را سازماندهی کردند و سرکوب و خشونت و غارتی خشن تر از هر اشغاتگر خارجی بوجود آوردند.همه این اقدامات ناشی از ماهیت خشونت طلب و توتالیتری جمهوری اسلامی ناشی میگردید. جمهوری اسلامی حتی به سازمان های سیاسی ایکه تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم ، خود را تسلیم رژیمی سبع کرده بودند ، رحمی نکرد و با شیوه های سادیستی ، از دختر یازده ساله تا پیر مرد و پیر زن بالای هشتاد ساله را از دم شکنجه و شلاق و گلوله گذراند ، هزاران انسان بی گناه و حتی بی نام نشان را به دهلیز های مرگ فرستاد ، و همه این اعمال بدست آدم های با نام نشان انجام گرفت. این آدم های با نام و نشان ، در آئینه زمان ، چهره دیروز خود را چگونه می بینند؟

زندان های جمهوری اسلامی رنجگاه عظیم انسانی بود که در تاریخ ایران هرگز سابقه نداشت. سخن گفتن از فضای عمومی خشونت ، چیزی جز عادی جلوه دادن ابتذال خشونت نیست.

 کسانی که سهمی در این فجایع داشتند ،  پیش از داوری در باره تاریخ ، باید به داوری در باره اعمال خود در آن دوره از تاریخ بپردازند . این شرافتمندانه ترین اقدام دربیداری وجدان آدمی است. تاریخ انسانی و تاریخ هر دوره معینی از آن ، محصول شکلی از مداخله انسان ها در حوادثی معین است.نمیتوان از بار مسئولیت فردی خود در هر مقیاسی که بوده باشد ، شانه خالی کرد و انرا در ترسیم فضای عمومی خشونت محو کرد.

 نقد خشونت باید در ابتدا از نقد خمینی و رهبران سابق و لاحق  جمهوری اسلامی و عاملین خشونت آغاز گردد. اگر در کشوری که بر روی دریای نفت و گاز نشسته است ، فقر و فلاکت حاکم است ، اگر اعتیاد در بین جوانان ایران بیداد  می کند، اگر تجارت فحشاء به بخشی صادرات ایران به کشورهای همسایه تبدیل شده است که در آن" علمای اعلام و جانبازان جبهه های حق علیه باطل" مشارکتی جدی دارند ، اگرثروت مملکت بین چند آقازاده تقسیم شده است  ، اگر میلیاردها دلار از خزانه عمومی بدون گذاشتن رد پا گم میشود  و کسی جرآت پرسش و چون چرا در باره آنرا ندارد ، و شاید روزی در گذربه خصوصی کردن ها و سپردن ابتکار فعالیت اقتصادی  به"مردم" بکار گرقته شوند ، اگر امروز هیچ حزب و مطبوعات مستقل و آزادی وجود ندارد ، بالاخره همه این ها ثمره و محصول آن کشت و کشتارهائی است که از روز اول انقلاب توسط حاکمیت جدید راه انداخته شد ، که عده زیادی از اصلاح طلبان امروزی ، با آن همراهی داشتند.هرچند که بار مسولیت آنان در این مصائب ، همطراز طیف رقیب و سکانداران امروزی در قدرت نیست.

سوال ای است که در  چرخه این ماشین مرگ و رنج و جنایت ، این باصطلاح اصلاح طلبان که جزوی از آن و بخش رادیکال و خشن آن بوده اند ، در کجا قرار داشتند؟ این خط امامی های دیروز ، آدمخواری و نسل کشی امام خود و مشارکت در آن را چگونه توجیه می کنند؟ آیا شرمی از مظلمه خون هزاران انسان و بیداد رفته بر فرزندان این کشور  در آنان هست؟ شهامت اخلاقی همواره در بیان حقیقت و پذیرش بار مسئولیت آن است ، هر چند که علیه خود باشد.