Macht & Sex

Die Zeit: Nr. 43., 18- Oktober 2018, Von Thomas Assheuer

قدرت و سکس

دی سایت: شماره 43 ؛ 18 اکتبر 2018

رفتار ترامپ با زنان نفرت انگیز است. ولی تابوشکنی وی حساب شده است. سپهر سیاسی آمریکا باید از اخلاقیات رها شود.

نویسنده: توماس آس­هویر  Thomas Assheuer

ترجمه: حسین انور حقیقی

این صحنه ای کلاسیک در تاتر است و تقریبا این گونه پیش می­رود: پس از دعوا تعدادی با خشم فرو خورده روی صحنه دور هم نشسته­اند و دشمن خونی یکدیگرند. هیچ تفاهمی در میانشان نیست. حرف یکدیگر را وارونه می فهمند. یکی زیر لب می گوید: "عدالت!"، دیگری داد می­زند: "این همان سوسیالیزم است!". تنها یک کلمه است که همه می­دانند منظور از آن چیست: سکس.

هر کسی که ناظر جنگ داخلی معناشناسیک (سمانتیکی) در ایالات متحده باشد، برایش این صحنه آشنا به نظر می­رسد – و نیز زمانیکه دیدگاههای سیاسی با کینه­ای آهنین به  یکدیگر می­خورند و زمانیکه کلمات در هوا می­ترکند و مبانی مشترک دمکرات­ها را زیر آوار خود مدفون می کنند. به نظر می رسد که تنها یک مبحث است که هنوز طرفهای درگیر در مرافعات بیرحمانه را به هم نزدیک می­کند، مبحث خشونت جنسی که آخرین مورد آن در رابطه با برت کاوناف  Brett Kavenaugh بود که سه زن وی را به تجاوز جنسی متهم کردند. دونالد ترامپ کاندید خود برای دادگاه عالی را بازور تحمیل کرد، به شاکیان توهین نمود و ادای آن ها را درآورد و از کاوناف به خاطر رنج وحشتناکی که گروه فشار (موب  Mob) چپ بر وی وارد کرده بود معذرت خواست. محبوبیت پرزیدنت افزایش یافت.

اکنون  باید از خود پرسید که چرا هنوز محافظه­کاران از پرزیدنت بی­شرم و بی­اخلاق پشتیبانی می­کنند؟ چرا هنوز مسیحیان عفیف – این مدعیان اخلاق و نگاهبانان خلوص بی خدشه دل های آمریکایی خود را در سایه سکوتی طولانی پنهان می کنند؟ زیرا می دانند که در این جنگ فرهنگی مسئله تنها بر سر رفتارهای غیراخلاقی نیست. اینجا مسئله بر سر تولد دوباره ملت و قدرت آمریکایی آزاد از قید و بندهای اخلاقی است. ترامپ قول داده است: "رویای آمریکایی مرده است. من آن را بزرگتر از هر آنچه پیش از این بوده خواهم کرد."

قطب محافظه­ کار قدرت در آمریکا تصمیم قاطع گرفته است که ملت را از به اصطلاح اخلاق گرایی جنون­آمیز، از باصطلاح قراردادهای گفتاری و شیوه­های اندیشه ورزی  که کشور را به یک جامعه با نظم و در چهارچوبی تعریف شده، به یک گلخانه بدبوی خفه و بیش از حد مقرراتی تبدیل کرده­است، رها کند. ارتباط طبیعی بین دو جنس، اقتصاد سرزنده، سیاست مستقل و در حقیقت همه چیز کنترل می شود. ترامپ شکایت میکند: "ما در زمانی بسیار هولناک برای مردان جوان زندگی می­کنیم. کسی به تو اتهامی می­زند و زندگی تو برباد رفته است". علیه استبداد اخلاقی نخبگان لیبرال تنها یک انقلاب می تواند کاری باشد، و مانند هر انقلاب دیگری با زیر پا گذاشتن و برهم زدن یک نورم اخلاقی آغاز می­شود.

آدم از تعجب چشمانش را می مالد. زبان ویژه رهایی و تابوشکنی، که به نام چپ شناخته می­شد، حالا جبهه عوض کرده است، زیرا که بر سر لوحه آن سیاست هویتی قرار دارد، که بدون شک بزرگترین مزخرفات را ببار آورده است. از نظر محافظه کاران مسئله از این قرار است که یک ایدئولوژی خودیابی فردمحور که جامعه را تکه تکه کرده و انسان های آزاد را با تابوهای خوشبختیارانه در این باره که اروتیک درست چگونه است، آزار می دهد، در حالیکه بنا به گفته فرانسیس فوکویاما در شماره تازه اشپیگل مهمترین چیز را فراموش می­کند: تمامیت و کلیت ملی را.

شگرد محافظه کاران آمریکایی در این است که نظریه سرکوب جنسی را علیه کاشفان آن بکار می­گیرند. این نظریه در سالهای شصت و هفتاد پرآوازه بود. تقریبا چنین روایت می شد: تا شروع مدرنیته بهره­مندی از لذت ها خیلی طبیعی و بدون شرم، وحشی ، آزاد و کثیف بود. این وضع با ایجاد سرمایه­داری تغییر کرد. پیکرها حالا باید دقیقا برای تولید تدقیق و تنظیم می شدند. در نتیجه آنها استانداردیزه شده ، باز تعریف گشته و با ضابطه شدند. پس از آن شهروند، آنچه را که از عشق رمانتیک برجای مانده بود، در پیشگاه خانواده و ازدواج قربانی کرد.

فیلسوفان چپ چنین نتیجه می­گرفتند: هر کسی سکس را رها سازد، جامعه را رها ساخته است و درست همین کاپیتالیزم در این زمینه یاری رسان خواهد بود. برای هربرت مارکوزه فیلسوف لحظه انقلابی در سالهای پایانی شصت فرا رسیده بود. سرمایه­داری نیازها و کمبودهای زندگی را برطرف کرده بود، لازم نبود دیگر  به کسی اجبار و محدودیتهای غیر لازم تحمیل شود. حال می شد جامعه از خود بیگانه رهایی یابد و آمیزش جنسی آمبی­والنت  ambivalente Sexualitδt به اروتیک – یک موهبت – تبدیل شود.

طبیعی است که راست­ها برداشت کاملا دیگری از "رهایی" دارند. نخست اینکه آنها ایده روشنگری را، که آدمی می تواند طبیعت را انسانی کند، خیال خام می­دانند، بدلیل اینکه طبیعت در واقع بیرحم، نخراشیده و  ترسناک است. خلاصه اینکه آن یک بستر ازلی دیونوزی (لذت جویی) است که در آن قوای زندگی، لذت و قدرت، در جنگ و پیکار با یکدیگرند. ایده بعدی این است که تنها از جنگ قوای زندگی است که فرهنگ­ها و ملت­های بزرگ پدیدار می شوند که در نتیجه­گیری معکوس چنین می شود: هرکس که قدرت­های تاریک زندگی را رها ساخته و طبیعی ­کند جامعه را به عظمت گذشته­اش بازمی­گرداند. ولی اگر برعکس کسی آن را در قالب تنگ اخلاق چپها قرار دهد ، اگر قدرتمندان را تضعیف و ضعیفان را تقویت کند، پایان کار او چیزی در حد متوسط ، بی ارزش  و دیوانگی خواهد بود. دقیقا همین بلا بر سر آمریکا آمده است. قبل از اینکه کلینتون و اوباما برسر کار بیآیند آمریکا قدرت شماره یک بود.

اگرچه نمی توان چنین گفتار حکیمانه داروینیستی را در وبگاه کاخ سفید خواند ولی البته آنرا در نوشتارهای دست راستی های آمریکایی پیدا می­کنید. برای نمونه انتشارات آنها برای کتاب­های یولیوس اوولا  Julius Evola (1898 الی 1974)، یک از پرخواننده­ترین تاریخدانان هنری که تاثیر زیادی از فریدریش نیچه  گرفته است، تبلیغ می­کنند که متاسفانه شیفته اشتباه خویش گشته و به شکل جدی اعتقاد داشت که بدبختی تمدن از آنجا شروع می شود که به امر مردانه و کهن، در نهایت با آغاز مسیحیت، خیانت می شود. ولی ناجیان اخلاق اشتباه میکنند: بر عرصه تاریخ عطر گل سرخ پاشیده نمی شود بلکه خون است که جاری می­گردد.

این ایتالیایی به غیر از اینکه خود را تا مقام پدر روحانی دست راستی ها برکشیده است ( حتی مشاور سابق ترامپ اسیو بنن  Steve Bannon هم از وی نقل قول می کند) شایسته چیز دیگری نیست، ایولا همیشه می­خواست که حضور داشته باشد. ولی قضییه کامیلا پاگلیا  Camille Paglia ، فمینیست آمریکایی،که قاطعانه بر آنست که از او به عنوان یک آزادیخواه نام برده شود، از جنس دیگری است. این "راهبه شهوت ران با نگاه مدوسایی[1]" ( پاگلیا درباره پاگلیا) در آلمان هم جایی برای خود در کتابخانه بلوطی کتابخوانان دست راستی یافته است. وی یک لشکر کشی جانانه علیه "استالینیزم" تئوری جنیست ("زنان اژدها هستند") کرده و بر روی هویت سکس و قدرت ("زنان عاشق شووینیسم هستند")  گمانه زنی گمراه کننده­ و بی­سرو تهی می­کند. پاگلیا تنها فمینیستی است که مردگرایان احساس میکنند که آنها را خوب فهمیده است.

این توصیه پاگلیا، که مردان باید قوی باشند و خود را از دنیای پست زنان با گریز به فرهنگ برتر نجات دهند، هم خیلی موفق است – اگر زنان ریاست داشتند بشریت حالا حالا ها باید در کلبه های نئین زندگی می­کرد. در پیشخوان ایشان برای ترامپ هم جمله­ای یافته می­شود: " بر سر زنانی، که با آنها بدرفتاری شده، هیا­هوی بسیار بزرگی برپاست. یعنی چه؟ وقتی زنی بسیار لوند و شهوت­انگیز بر روی مبلی لم می­دهد، اگر بیکباره نه بگوید، هیچ مردی نمیتواند وی را جدی بگیرد."

عجیب به نظر می رسد ولی عجیب تر این که، ترامپ خود را در چنین دنیایی بیش از همه خودی می­داند. ترامپ پدرش را یک کارفرمای موفق "قاتل" می­داند و در باره پسرش بارون با طنزی خشن می­گوید که او "قوی، تیزهوش،  تند و سخت، خشن، قلدر و زورگیر است – یعنی همه ویژگی­هایی که یک کارفرما باید دارا باشد". جهان برای ترامپ، همانگونه که در کتاب کریستین فوکس  Christian Fuchs به نام عوامفریبی دیجیتال  Digitale Demagogi (انتشاراتVSA )  می شود خواند، حوض کوسه ماهی هاست، یک "مکان بی­رحم و خشن است. فکر می­کنیم که متمدن هستیم. ولی در واقع دنیا خیلی بی رحم و ظالم است. مردم پست و بی رحم می­شوند"، و "تنگ چشمی و طمع کاری" همه جا با "کله کثیفش" سر می­کشد.

ترامپ مانند یک مارکسیست بسیار دقیق سرمایه­داری را به مثابه وضعیت طبیعی و به مثابه جنگ همه علیه همه تعریف می­کند. ولی با یک جامعه گرگ وار چه باید کرد؟ ترامپ می­گوید: "آن را بپذیرید!" و گوشه­ای پر ماجرا از اقتصاد – لیبیدویی خود را می نمایاند که حتی می­شود گفت که او دارد اقرار می­کند. ترامپ از عیش و نوش بی شرمانه می­گوید و از پیوند سکس و قدرت سخن می­گوید – هر پیروزی بر دشمن برایش نوعی ارتقا لذت جویی است. "من خوشم میاید از اینکه فرد روبروی خودم را له و لورده کرده و سود خویش را ازآن ببرم. چرا؟ برای اینکه چیزی بهتر از آن نیست. برایم بهتر از سکس است. و من عاشق سکس هستم."  

پیش از آنکه عصبانیت خویش را نشان دهیم: جملات ترامپ در باره سکسی بودن قدرت به همه آنهایی که ادعا می­کنند، که جامعه لیبرال بر پایه شکاف ساختاری قرار دارد، حق می­دهد. از طرفی لیبرالیسم شهروند را به مثابه سوژه­ای خودخواه می­فهمد، که در دایره قانون هر چه دلش بخواهد میتواند انجام دهد. این فرد اما همزمان باید یک شهروند اخلاق مدار باشد و همواره به منافع عمومی فکر کند.

در دوران آرامش اقتصادی این تناقض لیبرالی خود را کمتر نشان می دهد، همه چیز صلح­آمیز  به نظر میرسد. ولی هر گاه ملت­ها زیر فشار قرار بگیرند و یا اینکه دنیای خارج به صحنه جنگی تبدیل شود، شکاف سرباز می­کند – سیاستمداران، و نه فقط آنها، موانع اخلاقی را کنار می گذارند: آنها اگوئیسم مستقل و حاکم و مردانگی قهرمان گونه کهن را کشف می­کنند، آنها لیبرالهای بی مصرف را فحش می­دهند، فمینیسم و هر چیزی که منش قدرت را به بند میکشد، تحقیر میکنند. در یک کلمه: آنها شخصی چون ترامپ را انتخاب میکنند و کشورشان را برای اعمال قدرت عریان آماده می­سازند.

پیش خود جلسه­ای نیمه­شبی از مارکوزه ، تئودور و. آدورنو و میشل فوکو در نظر میگیریم. در آغاز اختلاف نظر بزرگی میان فیلسوفان حاکم است، یکی از جامعه حرف میزند، دیگری از رژیم دیسکورس. سپس جمله سیاهی از آدورنو: "تمدن به عنوان آخرین دستاورد خویش به طبیعت باز میگردد". فوکو در "وسواس جنسی مدرنیته" "آوای هراس انگیز مرگ" را می­شنود. مارکوزه در جشن قدرت نوعی "وابستگی عمیق به مرگ" ، "سقوط آزادی" را کشف می­کند. این را هر سه می­فهمند.

 

 

 

 



[1] Medusa,   میتولوژی یونانی، یکی از گورگون های فانی با نگاهی هولناک