http://iranglobal.info/node/55229

تبعیض، مارکس ، ایرانیسم

http://iranglobal.info/sites/default/files/styles/medium/public/pictures/akshaye-mataleb/lale_2_96.jpg?itok=ysGWoEop

دوشنبه, ژوئن 13, 2016 - 21:28     

·         آ. ائلیار

با احترام به تلاشهای فداکارانه ی چپ ایران -چپ میدانهای تیرباران-برای تامین عدالت اجتماعی و مبارزه با دیکتاتوری،
برای رفع تبعیض از جامعه ایران، برای انسان دوستی و بهزیستی خلقها، و آزادی و برابری،
ایرانگرایی شوونیستها را که ادعای مارکس گرایی نیز دارند مورد توجه قرار میدهم. 

بگذار نوکران شکست خورده شاه ، فاشیستهای اسلامی حاکم ، چپ را دشمن ایران بنامند.
 چپ دشمن ایرانی ست که شماها میخواهید ، ایرانی که کشتارگاه روحی و جسمی مردمان ستمکش و استثمار شده و تحت تبعیض است.
چرا که  چپ، دوست و دوستار ایرانی ست که  همه ، داوطلبانه،  در آن احساس خانه کنند و سعادتمند باشند. 
و شماها این را نمیخواهید.
خواست شما  برده داری ست. شما تشنه ی نفت اید. از این رو چپ را دشمن میدارید. 
«چپ انقلاب کرد. چپ خمینی آورد.»
سطح نازل فکر شماهاست.
شاه جامعه را عقب مانده کرد. مردم انقلاب کردند. قدرتهای جهانی از ترس چپ خمینی را آلترناتیو سازی کردند و جای شاه نشست.
چنین است قصه ی لیلی و مجنون

و اما «  تبعیض، مارکس ، ایرانیسم»:

« ایران، وطن پرستی ، دوست داشتن، » از واژه ها و اصطلاحات رایج در ایرانیسم است.
اما دوست داشتن چیست و منظور ایرانیسم از آن چه میباشد؟
منظور ایرانیست ها همان ایران پرستی ست. و تابو سازی از ایران است. اما روی کارشان پرده میکشند و از دوست داشتن حرف میزنند در حالیکه عملا کارشان پرستش است. چون ایران برایشان تابوست. و تمامیت ارضی نیز.

دوست داشتن زیبایی های زندگی احساسی ست لطیف و انسانی . 
دوست داشتن فاقد قالب و اجبار است. 
دوست داشتن قالبی و اجباری، و تابو سازی، ربطی به دوست داشتن ندارد و بی معنا ست. چرا که « بت پرستی ست.»
تقدس گرایی، خود،  اجبارسازی و قالب گرایی ست. و اسارت.
این « قالب سازی فکری و ایجاد اجبار» از کجا میاید؟

کلمات ایران، ایرانی، تمامیت ارضی، منافع ملی، ایران خواهی، ایران پرستی، و مانند اینها مجموعه ی ایده هایی ست که
ایده لوژی ایرانیسم را با هسته ی مرکزی « شونیسم و ناسیونالیسم فارسی» تشکیل میدهد.
ایده لوژی ایرانیسم در طی صد سال اخیر نه تنها از سوی حکومتها و ملی گرایان عمل شده بل،حتی بخشی از مارکسیستهای ایران نیز آنرا به کار گرفته اند.
زیر سئوال بردن و مخالفت با « حق تعیین سرنوشت برای اتحاد یا جدایی، برای زندگی مشترک داوطلبانه ی خلقهای ایران»، نشانه ی رسوبات این ایده لوژی ست.
ایرانیسم در فضای سیاسی-فرهنگی همه جا حضور دارد.
اینجا نگاهی میکنیم به واکنش مارکسیست-ایرانیست ها، در برابر « اتحاد داوطلبانه ی خلقهای ایران».
که آنرا « تجزیه و نابودی ایران مینامند- و مدافعین حق  تعیین سرنوشت برای اتحاد یا جدایی» را قوم گرایان فاشیست و پان ترکیست خطاب میکنند.
 سخن از مارکس در میان است اندیشه مارکس را مورد توجه قرار میدهیم.

از دیدگاه مارکس و نه مارکسیستی، انسان حق انتخاب دارد. نه تنها فرد بل جمع و جمع میلیونی نیز حق انتخاب دارند.
مارکس معتقد به آزادی بود. آزادی نه تنها از قیود طبقاتی بل از قیود « از خود بیگانگی» نیز.  آزادی مورد نظر مارکس در مورد بیگانگی این است که
نیاز انسان است که از «هر آنچه» که او را از خود بیگانه میکند رها شود. در چنین صورتی ست که میتواند به آزادی برسد.
مارکس موافق این آزادی بود. اینجا « حق انتخاب فرد و جمع» جزء آزادی ست. بدون حق انتخاب انسان در اسارت است. و مارکس مخالف این اسارت بود. بنابرین مسئله از نظر مارکس بسیار ساده است. بدون حق انتخاب نه آزادی از قیود طبقاتی معنی دارد و نه از قیود از خود بیگانگی .
اساس حق تعیین سرنوشت رعایت حق انتخاب فردی و جمعی ست. بر این اساس زندگی مشترک فرد یا جمع بر پایه ی حق انتخاب « داوطلبانه» است. و اعمال زور و اجبار خلاف آزادی ست. و خلاف نظر مارکس. 

از نظر مارکس آزادی فرد یا جمع جزیی از آزادی همگان است. اینجا منظور، آن آزادی ست که در خدمت بهزیستی انسان است. که آزادی مثبت نیز نامیده میشود.
لازم است فرد از هر آنچه که بر دست و پای او بند میزند رها شود. ندیده گرفتن « حق انتخاب، لاجرم حق تعیین سرنوشت، برای آزادی کامل ، از همه ی بندها» یعنی عدم درک آزادی از دید مارکس. و متضاد بودن با آزادی. 

در انقلاب اکتبر نتوانستند مفهوم آزادی از دید مارکس را درک کنند و آنرا با شونیسم روسی مخلوط کردند. 
وگرنه در همان 1917 اعلام میکردند که « زندگی مشترک خلقها و ملتها داوطلبانه است» . که هم آزادی حق انتخاب حفظ میشد و هم آزادی حق تعیین سرنوشت. دهه ها بعد تلاشی ملتها در اسارت روسیه نشان داد که در درک آزادی از دید مارکس اشتباه کرده اند.

من به موضوع « عملی شدن یا نشدن -عملی بودن یا نبودن » آزادی از دید مارکس نمی پردازم که مسئله ی دیگریست. 
از نظر تئوری مارکس و نه مارکسیستها « آزادی وقتی معنی دارد که انسان با میل آزاذ خود چیزی را انتخاب کند». 
اینکه این کار در کدام شرایط امکان دارد یا ندارد مسئله ی دیگری ست. 
بنابرین در بند نگهداشتن انسان ، با نام ، چهار چوب ارضی، مرزها، یا غیره... خلاف آزادی مورد نظر مارکس است.

اینکه مارکسیستها چه کرده و گفته اند و خلاف این« آزادی از قید و بندها »رفتار نموده اند ربطی به مارکس اندیشمند ندارد.
از سوی دیگر مارکس مخالف این بود که شخص خرد خود را رها کند و مقلد او باشد. مارکسیست بودن معنی ندارد. و خلاف اندیشه ی مارکس است. یک نوع جزب اللهی گریست. ایجاد قید و بند منفی برپای خود یا دیگران بر اساس اعتقادات شخصی یعنی سلب آزادی خود و دیگران . و متضاد است با اندیشه ی مارکس . مارکس مخالف «آیه»-گرایی بود. چه این آیه از کتاب مقدس باشد و چه از خود مارکس.

برای مارکسیست-شونیستها پیشنهاد میکنم : مقوله ی «از خود بیگانگی» مارکس را خوب بشکافید ، خود را از شونیسم ، از مارکس گرایی، رها کنیند، بکوشید برای شناخت پدیده ها از مارکس یاری گیرید ولی در مارکس توفف نکنید. در چنین حالتی، هم خود را آزاد میکنید و هم دیگران را.
متوجه میشوید که «تابو» سازی هایتان از « ایران» نه تنها شما را به از خودبیگانگی، بل دیگران را به « بیگانگی از ایران»، رسانده است.
راه حل رسیدن به « با خود یگانی» ست. و آنهم از راه رفع از خود بیگانگیها حاصل میشود. یعنی از شکستن تابوها. و تأکید بر آزادی در حق انتخاب. فردی و جمعی. 
تبعیض دیده را بندهای شما، تابوهای شما به « بیگانگی از ایران» رسانده ، درک این مسئله مشکل است؟ 
رهایی انسان تبعیض دیده از همه ی قیود منفی شرط رسیدن او به آزادی ست. یعنی به « با خود یگانگی». 

انسانیکه «با خود یگانگی » داشته باشد بهتر میتواند با دیگری «یگانگی» بسازد، تا انسانیکه دچار « بیگانگی از خیلی چیزهاست».
از جمله از ایران. ایرانی که  با اعمال تبعیض عملا « کشتارگاه روحی و جسمی خلقهاست» ، مردمان حق دارند آنرا « بیگانه» با خود بدانند.

راه حل اینه که « حفظ ایران داوطلبانه است و نه به اجبار» . 
شونیستها میگویند این یعنی « تجزیه و نابودی ایران»! اتفاقا عکس قضیه درست است این یعنی 
«حفظ ایران با علاقه و آزادی». و قدم اول تولید عشق به همزیستی ست
گام دوم اینه که « در داخل ایران همه ی حقوق و آزادیها و برابری هایت با دیگران تامین است و قدرت از آن همه است»
با این شرایط زندگی مشترک داوطلبانه صورت میگیرد و داوطلب می بیند چه چیزی گیرش میاید. و انتخاب میکند.
رسیدن به این درک فرهنگ لازم دارد. و ضروریست آن را کسب کنیم. 
ما دو راه داریم : راه چک ها و لاواکی ها - یا راه یوگسلاوی. 
راه یوگسلاوی دریای خون است که به زیان همه تمام میشود. مثل سوریه.
ولی راه چک ها و لاواکی ها به سود همگان است. 
حفظ ایران تنها داوطلبانه ممکن است. و با تامین شدن خواسته ی مردمان مختلف . 
لازم است از رویاهای ناسیونالیستی ، ایران پرستی، بیدار شد و واقعیتها را دید.

نقض شدن حقوق اساسی ملتها در ایران - مشروعیت حق جدایی آنهاست. مگر اینکه این حقوق تمام و کمال اجرا شود و مردمان داوطلبانه انتخاب کنند که زندگی مشترک داشته باشند. 

اگر مردمان میخواهند ایران به چند کشور تبدیل شود - بگذار بشود. اگر نمی خواهند بگذار با علاقه تصمیم بگیرند .
احترام آزادی یعنی این. اجبار زورگویی ست. و عدم آزادی. وضد اندیشه آزادیخواهانه ی مارکس اندیشمند.

وقتی مارکس با مقوله ی «از خود بیگانی» به قیود دست و پای انسان اشاره میکند و آزاد شدنش را میخواهد مارکسیست-شوونیست ما تبعیض دیده تولید کرده و کشتارگاه روحی و جسمی ای بنام ایران میسازد.ادعا هم دارد که مارکس را میفهمد. طرفدار فلان و بهمان است.
حالا کاری ندارم که چه چیز مارکس درست و نادرست بود. ولی انتظار هست که تکیه کننده نظر اورا بداند. اما متاسفانه بیشتر مارکسیستهای جهان سومی قدرت درک مارکس را ندارند چون در جامعه ی دیگری بزرگ شده اند و شناختی از محیط مارکس و اروپایی ندارند. گرچه خیلی هاشان اروپا دیده اند ولی جامعه شناسی اروپایی شان صفر است. 

مارکسیست-شوونیست، خود را مارکسیست میداند و لی از طرف دیگر ناسیونالیست است. یعنی مارکسیست ایرانگراست.
دموکرات-شونیست :از طرفی خود را ایرانگرا و ایران خواه میداند و از سوی دیگر ادعای دموکرات بودن میکند. یعنی دموکرات ایران پرست است. چون پرستش برایش مشکل برانگیز است اسم خود را ایران دوست میگذارد. بدون اینکه درکی از دوست داشتن داشته باشد. چون برای دوست داشتن قالب درست میکند و هرچه در قالب اش نمیگنجد «ضد ایران» نامیده میشود.
در حقیقت هر دو ناسیونالیست اند . یکی ادعای درک مارکس را دارد-دیگری ادعای دموکراتیسم.
اشکال اینجاست که دموکراتیسم و اندیشه ی مارکس با شونیسم متضاد است. اینان متاسفانه توان دیدن تضاد خود را ندارند.

و از این رو نیز علی رغم ادعای رفع تبعیض در کنار تبعیضگران قرار میگیرند و حتی حاضراند تبعیض دیدگان را « فاشیست قومی » نامیده و برای نجات آذربایجان - اشغال آذربایجان- همچون شاه و قوام قتل عام کنند. و خود را « دموکرات و مارکسیست» اصیل بنامند. که ایده و اعمالشان هیچ ربطی به اندیشه ی مارکس و دموکراتیسم ندارد. 
جریان اندیشه ی اینان را پیگیریم:
Entfremdung یا Alienation به فارسی بیگانگی ، و همینطورSelbstentfremdung از خود بیگانگی؛ 
به عنوان فنومن ، وقتی برای انسان پیش میاید که او « چیزی جسمی یا روحی یا رابطه ای» خلق میکند که « بر او تسلط پیدا میکند و شخص با آن بیگانه و غریبه میشود » . در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، روحی-فرهنگی؛ و...
مانند کالا در اقتصاد، مذهب در عرصه شعور، دولت و قانون در سیاست، تبعیض و جنگ و بحران در زندگی اجتماعی...

پدیده ی « تسلط»، تسلط برخود و بردیگری، نکته ی گرهی این مقوله است. که « آزادی مثبت» انسان را جهت « بهزیستی» مانع و نفی میکند. 

تبعیض ( که بازتاب نابرابری و قوانین و تابوهاست) ، در زندگی اجتماعی-سیاسی -فرهنگی، مثل دیگر چیزها ، آن فنومنی ست که هم بیگانگی میافریند و هم از خود بیگانگی. 
تبعیضگر و تبعیض دیده را دچار « بیگانگی و از خود بیگانگی» در زندگی اجتماعی-سیاسی-فرهنگی میکند. 

در حقیقت نوعی « اسارت» است. 
مارکس با مقوله ی بیگانگی-از خود بیگانگی رهایی از این اسارت را پیشنهاد میکند.
در عرصه ی اجتماعی-سیاسی، و شعور اجتماعی« اجبار» به چیزی که مانع آزادی مثبت انسان شود ، و برایش مقولات « تابویی» تولید کند متضمن بیگانگی ست. 

ایجاد بیگانگی و ازخود بیگانگی در عرصه ی اجتماعی -سیاسی:

« ایران گرایی» ، که ایرانپرستی را ایجاد میکند و شخص عملا زیر پوشش « ایراندوستی» «پرستش» خود را پنهان می نماید ، ایده ایست تابویی که بر او مسلط میشود و با اعمال آن در مورد دیگری تولید بیگانگی و از خود بیگانگی میکند. 
تبعیض دیده با ایران احساس بیگانگی میکند. دقیقا به همین خاطر است.
« او ایران خواه است- او ایرانخواه نیست.»
« تمامیت ارضی مقدس است- او تجزیه طلب است» 
ووو یعنی مقولات ایده لوژی ناسیونالیسم فارسی. که مثل نقل و نبات پخش میکنند.
اینها و هزاران اندیشه ی تابو وار دیگر، شعور سخنگو را در اسارت خود میگیرد.

در جملات ترکی که فرد تحصیل کرده میگوید تنها فعلها ترکی ست. باقی کلمات عربی-فارسی ست.
شخص قادر نیست فکر زبان خود را با کلمات زبانش بیان کند. بیسواد و باسواد سخن یکدیگر را خوب  نمی فهمند. این یعنی
Selbstentfremdung از خود بیگانگی. یعنی تولید بیگانگی از سوی فرد و ارگانی که فارسی را اجباری کرده و زبان دیگری را ممنوع نموده است. یعنی « پدیده ی Alienation »
این پروسه بازتاب « تبعیض» موجود در جامعه است. که اسارت ماهیت انسان را موجب میشود.
مارکس خواهان رهایی انسان از این اسارت است.