کالبد شکافي‌ نژاد پرستي‌ در جامعه ایرانی

 

دکتر علیرضا اصغرزاده

        پلوراليسم قومي‌، متفاوت و متنوع بودن هميشه مشخصه تعيين کننده آنچه که امروز ايران خوانده ميشود بوده است. مردمي‌ از تيره هاي قومي‌ متفاوت، نظير اجداد ترک هاي آذربايجاني‌، کردها، بلوچ ها، ترکمن ها، عرب ها، لر ها، گيلک ها، مازندرانيها و سايرين قرنها در ايران زندگي‌ کرده اند. تاريخ تمدن آنچه که اينک به ايران موسوم است به شش هزار سال بر ميگردد. آثار باستان شناسي‌ - زبان شناسي‌ در دسترس نشان ميدهد که از خيلي‌ قديم اين منطقه با تنوع فوق العاده قومي‌، زباني‌ و فرهنگي‌ شناخته ميشده است. هيچ قوم واحدي هيچ وقت يک اکثريت عددي تعيين کننده اي در اين کشور نداشته، هر چند که ترکهاي آذري هم اکنون با بيش از سي‌ ميليون نفوس به صورت نسبي‌ اکثريت جزئي‌ را دارند.

تا سال 1925 کشور به صورتي‌ که ميشود سيستم کنفدراسيون سنتي‌ خواند اداره ميشد، سيستمي‌ که در آن تمام گروه هاي قومي‌ از آزادي استفاده و گسترش زبانها، عادات ، فرهنگ ها و هويت هاي خود برخوردار بودند. با آغاز حکومت پهلوي در سال 1925، جريان طبيعي‌ پلوراليستي‌ قومي‌ و زباني‌ به ناگهان متوقف شد و پروسه تک فرهنگي‌ و تک زباني‌ که تا کنون نيز ادامه دارد آغاز شد. هدف اين پروسه شوونيستي اين بود که زبان، تاريخ، فرهنگ و هويت اقليت فارس را به عنوان تنها زبان، تاريخ، فرهنگ و هويت معتبر همه ايرانيان به شناساند.

در طول بيش از 80 سال، نقش دولت مرکزي در ايران انکار و رد وجود تنوع قومي‌ در کشور بوده است. درست همانطور که حکومت پهلوي تمرکز خود را بر روي نابودي تفاوت هاي فرهنگي‌، زباني‌، و قومي‌ در کشور قرار داد، جمهوري اسلامي‌ نيز با سياست هاي آسيميلاسيون، طرد گرايي‌ و نژادپرستي‌ همان سياست هارا ادامه داده است. بعلاوه، تحت رژيم کنوني‌، فشارهاي مرتبط با جنسيت و مذهب به مجموعه اعمال به ارث رسيده از حکومت قبلي‌ نيز اضافه شده است. سياست نژاد پرستانه ارگان هاي دولتي‌ هميشه با حمايت ايدئولوژيک و گفتماني اکثريتي‌ از نويسندگان، روشنفکران و مغز متفکر هاي فارس همراهي‌ ميشده است، آنهائي که به دليل تعلق به گروه مسلط، از امتياز تک زباني‌، تک فرهنگي‌ و نژادي در کشور بهره ميبردند. به اين گروه بايستي‌ بخش آسيميله شده نويسندگان و روشنفکران غير فارس را نيز علاوه کرد که حمايت پرشور آنان از نژادپرستي‌ فارس حتي‌ خود فارس هارا نيز شگفت زده کرده است. در واقع، افرادي نظير محمود افشار، ايرج افشار، احمد کسروي و سايرين که خودشان اصليت ترک داشتند، در ميان بنيان گذاران اصلي‌ اين سيستم زشت نژاد پرستي‌ قرار داشته اند.

نهاد هاي دولتي‌، طبقه ممتاز مسلط، و طبقه روشنفکر فارسيزه شده به همديگر پيوسته اند و پايه هاي بنياني‌ يکي‌ از نژادپرست ترين سيستم هاي جهان معاصر را محافظت کرده اند. اين نژاد پرستي‌ عريان که از پاراديگم هاي آرياايسم و تئوريهاي نژادپرستي‌ قرون 18-20 اروپا تغذيه ميکند، از سيستم طرفدار جدايي‌ سفيد و سياه جيم کرو در امريکا ( segregationist ) دوام بيشتري آورده، بعد از نازيسم، فاشيسم اروپا و رژيم آپارتايد افريقاي جنوبي‌ باقي مانده است. در عمل، در مقايسه با نمونه آن در آلمان، اروپا و آمريکا و افريقاي جنوبي‌، نژاد پرستي‌ فارس درايران‌ داستان موفقيت مبهوت کننده اي از نظر استعداد در پايداري، معمول سازي و همانند سازي (آسيميلسيون) است. آنچه در زير ميايد بعضي‌ خصوصيات بارز اين گفتمان و عمل نژاد پرستانه حاکم است:

1- اعتقاد به برتري نژاد آريا

نژادپرستي‌ فارس در ايران از يک نگاه نژادپرستانه و نژادي به دنيا حمايت ميکند، جائيکه در آن آنچه که نژاد آريا خوانده ميشود به مثابه يک نژاد برتر ديده ميشود. با توسل به تئوريهاي نژادپرستانه قرون 18-20 اروپا به صورت پايه تئوريکي‌ و ايدئولوژيکي‌ خود، اين گروه مسلط منابع کشور را براي ترويج تحقيقات پرخرج و اکتشافات باستان شناسانه در ارتباط با تاريخ و بقا اين نژاد برتر آريايئ‌ در ايران مورد سوء استفاده قرار ميدهد. از طرف ديگر، هر نوع کار جدي که که برتري تاريخي‌ آريائي‌ ها را به چالش مي‌کشد، نه تنها هيچ کمکي‌ دريافت نميکند بلکه حتي‌ اجازه نشر در ايران نمي‌ يابد. يک نمونه روشن در اين مورد تاريخ شناس ناصر پور پيرار است که کار اخير وي در خصوص تاريخ سلسله ساساني‌ در ايران اجازه نشر نيافته است. بر طبق وب سايت شخصي‌ وي، http://naria.persianblog.com/ خود نويسنده اين کتاب را در سنگاپور به چاپ رسانده و براي توزيع به ايران فرستاده است. بصورت معمول هر کس انتظار دارد که تحقيقاتي‌ که به صورت انتقادي ساختار آسيائي‌ تاريخ قبل از اسلام در ايران را بررسي‌ ميکند با هيچ نوع سانسور دولتي‌ در جمهوري اسلامي‌ مواجه نشود. اما اين طور نيست. آثاري نظير کارهاي پورپيرار اجازه چاپ نمييابد به طور ساده به اين دليل که آنها تاريخ ايران حول محور آريائي - فارس را به باز خواست ميکشند و با قدرت، خصوصيات ساختگي‌ ، دورو و نادرست‌ آنها را ظاهر ميکنند.

2- اعتقاد بر اينکه ايران سرزمين آريائي‌ هاست

نژاد پرستي‌ فارس با صراحت ايران را سرزمين آنچه که آريائي ها خوانده ميشود تعريف ميکند، آنهائي که سپس با مشخصات گروه مسلط فارس و زبان، فرهنگ و هويت آن شناخته ميشوند. در مسير اين پروسه نژادپرستانه، فارسي‌ به صورت تنها زبان ملي - رسمي در مييايد و فرهنگ فارس به عنوان فرهنگ ملي‌ تمام ايراني ها هويت مييابد. به همين ترتيب، تاريخ ايران به نفع آنچه که آريائِي ها خوانده ميشوند با طرد، تغيير شکل و حذف تاريخ، حکايات و نقل قول هاي گروه هاي قومي‌ ديگر تصاحب ميگردد. اين طرد گروه هاي قومي‌ ديگر در پروژه هاي تحقيقاتي‌ که مورد حمايت مالي‌ دولتي‌ است، در کتابهاي درسي‌، در متون دانشگاهي‌، برنامه آموزشي، تخصيص منابع مالي‌ تحقيقاتي‌ و غيره صورت ميگيرد. به طور خلاصه ، تحت اين نظم نژادپرستانه در ايران، ايراني‌ بودن معادل فارس بودن ميشود. اين نوع هويت يابي‌ نژادي در خدمت بيگانه سازي و غير خودي نمودن جوامعي‌ است که فارس نيستند و فارسي‌ زبان مادري آنها نيست.

3- اعتقاد به خالص سازي نژاد آريائي در ايران از راه زبان

با کشاندن به نظرات نژادپرستانه رسوا شده اروپايي‌، گفتمان مسلط در ايران زبان را معادل نژاد قرار داده و سعي‌ ميکند تا براي مردمي‌ که زبان مادري آنها فارسي نيست، - از قبيل ترکهاي آذري - ارتباطاتي با زبان هند - اروپايي‌ جعل نمايد تا نشان دهد که آنها در طول دوران پيش از هزارسال قبل به زبان هند - اروپايي‌ صحبت ميکردند و در نتيجه آريائي به حساب ميايند. به همین ترتیب نیز آنها بايستي‌ خود را از هويت پست زباني – قومي - فرهنگي خود پاک نمايند و با صحبت به زبان نژاد برتر آريا ( فارسي‌ ) يکي از آنها شوند. اين قبيل بازسازي نژادي زبان هاي ماقبل تاريخي‌ ( تخيلي‌)، تعيين هويت ها بر پايه زبان و نژاد را ضروري کرده و آنها را بر اساس يک تاريخ ساختگي‌ از اصليت، ورود و غيره اولويت داده و به عقيده پوچ اينکه چه کسي‌ زودتر از چه کسي‌ وارد شده، چه کسي اول وارد شده، چه کسي‌ دوم رسيده، چه کسي‌ آخر رسيده، زبان چه کسي‌ پيشتر از ديگران صحبت ميشده، و در نتيجه چه کسي‌ بر بقيه برتري دارد ميدان ميدهد. اين قبيل اباطيل بيهوده به ايجاد رقابت هاي غير ضروري ميان گروه هاي مختلف قومي‌ - ملي‌ منجر شده و به دشمني‌، عدم اعتماد، و نبود همکاري ميان آنها منتهي‌ گرديده، در همان حال‌ آنها را براي استعمار شدن و آسيميله شدن توسط نظم مسلط نژادپرستانه آسيب پذير ميسازد.

نظم نژادپرستانه ايران صراحتا زبان هاي غير فارسي‌ را در کشور نهي کرده و آنها را از استفاده به صورت زبان آموزش، برنامه کار، ياد گيري، مکاتبه، وزبان دولتي ممنوع ميسازد. با ممنوع کردن زبان هاي غير فارسي‌، گروه مسلط به هويت جوامع اقليت تجاوز کرده، افکار انهارا تحت انقياد و روح آنها را با وحشيت‌ مورد حمله قرار ميدهد. وي اسامي‌ اصيل مکانهاي هاي برجسته جغرافيايي‌، شهر ها، بخشها، روستاها و خيابان ها را عوض کرده و قهرمانان باستاني‌، چهره هاي تاريخي‌، چهره هاي ادبي‌، دانشمندان، هنرپيشه هاي سينما، خوانندگان محبوب، رقاصان، و هنرمندان متعلق به جوامع در حاشيه قرار داده شده را به خود احتصاص ميدهد.وي جوامع غيرفارس را از ناميدن فرزندان خود بنا به ميل خود، با استفاده از زبان ، فرهنگها، نامها، لغات، نشانه ها و علامات اصيل خود،ممانعت کرده و در مقابل آنها هارا مجبور ميکند که از نام ها و نشانه هائي که توسط گفتمان و عمل حاکم تصويب شده است استفاده نمايد.

4- عمل به آناکرونيسم ( تغيير در ترتيب حقيقي‌ وقايع تاريخي) در تفسير آثار تاريخي‌، مذهبي‌ و ادبي‌

با استفاده از روش تحليلي‌ آناکرونيسم، گفتمان غالب در ايران تفسيرمطلقا نژادپرستانه و نژادي از تاريخ، وقايع تاريخي‌ و نوشته هاي کلاسيک نظير اوستا و شاهنامه فردوسي‌ مطرح ميکند. وي اين نوشته هاي قديمي‌ را بر اساس تئوريهاي جديد نژادپرستانه و مفاهيمي که در زمان ايجاد اين نوشته ها نبوده است تفسير ميکند. قرائت آناکرونيستيک اين متون، محور مرکزي در نگهداري نظم نژادپرستانه در ايران شده بطوريکه اين نوع قرائت، مالکيت کشور را توسط يک نژاد واحد مشروع ميسازد، درست به نحوي که يک زبان، تاريخ، فرهنگ و هويت واحد را ممتاز ميسازد. آناکرونيسم يک توجيه تاريخي‌ براي سرکوب ها، طرد کردن ها و نابود سازي هاي کنوني در ايران ارائه ميکند.

5- اعتقاد بر اصل نگري (essentialism) و عقيده اصل نگر ايرانيت

نظم حاکم در ايران يک عقيده اصل نگر بر پايه هويت در نژاد و زبان را ترويج ميکند. به جاي ملاحظه هويت ها به صورت طبقه هاي جا به جا شونده، سيال و غير ثابت، نظم نژادپرست ايراني‌ به اشخاص و جوامع بر اساس درجه ايرانيت آنها هويت ثابتي‌ اختصاص ميدهد. تحت اين ذهنيت اصل نگر و اصل نگرانه، آنهائي که به يک زبان هند و اروپايي‌ صحبت ميکنند داراي هويت اصيل ايراني‌ محسوب شده و بنابر اين ايرانيت بيشتري نسبت به آنهائي که به زبان سامي‌ يا ترکي‌ صحبت ميکنند دارند.

نظم مسلط کارت نژاد را براي ايجاد دشمني‌ بين جوامع در حاشيه قرار داده شده بازي کرده و به دنبال آنست که از تشکيل هر تظاهر همبستگي‌ بين آنها جلوگيري کند. با مشخص کردن بعضي‌ از آنها به مثابه ايرانيان اصيل، آريائي هاي واقعي‌، و مالکين حقيقي‌ ايران ، سياست تفرقه و تسلط بر پا ساخته، تخم عدم اعتماد و خصومت ميان گروه هاي قومي‌ مختلف ميپاشد. در همان حال، از گرفتن آمار معقول بر اساس قوميت و زبان جلوگيري ميکند، در خوف اينکه آمار بر اساس قوم و زبان، اندازه و تعداد واقعي‌ جوامع فارس و غير فارس در کشور را آشکار خواهد کرد.درست در اين راستا عقايد نژادپرستانه مبني بر مالکان حقيقي‌ ايران، آريائي‌ هاي واقعي‌، و جفنگيات مشابه با اغراق و تا حد فتنه انگيزي مورد تاکيد قرار ميگيرد تا مسائل واقعي‌ از قبيل نياز به آمارگيري ملي‌ بر اساس قوميت و زبان و شروع بکار دپارتمان هاي قوم شناسي‌ در دانشگاه ها و تحقيق گروه هاي قومي‌ و ارتباطات قومي‌ در کشور بي‌ اهميت، پست و مردود شوند.

6- اعتقاد به اجرا گذاشتن برنامه ريزي شده نژادپرستي‌

نظم نژادپرستانه ايراني‌، قدرت زوري ارگان هاي دولتي‌ را براي به حاشيه راندن، مجرم انگاشتن و تنبيه فعالاني‌ که مسائل جوامع اقليت شده را تبليغ ميکنند بکار گرفته به آنها بعنوان خائن، جدائي طلب، مامور دولتهاي بيگانه و غيره برچسب ميزند. در طول دوره جنگ سرد، برچسب زدن به فعالان ضد نژادپرستانه به عنوان کمونيست و مامور ک گ ب مرسوم بود. اين روزها اين فعالان با عناوين مامورين سيا، اسرائيل‌، صهيونيسم ، ترکيه، و حتي‌ جمهوري آذربايجان برچسب ميخورند. با اين کار، نظم حاکم، مطالبات به حق جوامع در اقليت قرار گرفته شده براي برخورد مساوي، عدالت، و انصاف را رد ميکند. وي با وحشيت هر فعاليت انجام شده بر پايه قوم و زبان را سرکوب کرده، با زور حق خود مختاري مليت هاي مختلف را انکار و محکوم ميکند. در جبهه اقتصادي، کانال هاي دولتي‌، منابع کشور را براي ساختن تاسيسات زير بنائي‌، کارخانه ها، و پروژه هاي توسعه به شهرهاي فارس نشين نظير اصفهان، شيراز، يزد و کرمان سوق ميدهد در حاليکه مناطق غير فارس کردستان، بلوچستان، آذربايجان، و ساير مناطق هر چه بيشتر در فقر و تنگدستي‌ فرو ميرود.

مقاومت در مقابل نظم نژادپرستانه

بدين ترتيب، در چارچوب چنين زمينه ضد نژادپرستانه، ضد استعماري است که بايستي به جنبش جاري آذربايجان جنوبي‌ و جنبش ساير جوامع در اقليت پرداخت. تحت يک موقعيت نژادپرستانه و استعماري است که حوزه هائي نظير تاريخ، تاريخ شناسي‌، زبان، ادبيات، و سيستم آموزشي‌ به صحنه هاي اصلي‌ نبرد براي تسلط و انقياد آن در حاشيه قرار گرفته شدهً ديگر تبديل ميشوند. گروه مسلط اين حوزه هاي ممتازه را براي حفظ پايه قدرت سرکوبگر خود، براي حقانيت دادن تسلط و وضعيت ممتاز خود و توجيه سرکوب خود به کار ميگيرد. همزمان، در حاشيه قرار گرفته، اين حوزه ها را بمنظور طرح سوال، به چالش گرفتن، مبارزه، و در نهايت بر انداختن نظم مسلط سرکوبگر استفاده ميکند. به طور مثال، در صحنه مبارزه زباني‌، نظم مسلط، زبان در اقليت قرار گرفته شده را ممنوع کرده و زبان خود را براي جايگزيني آنها بکار ميگيرد. از طرف ديگر، در حاشيه قرار گرفته، باز پس گيري و رويش مجدد زبان بومي‌ طرد شده خود را طلب ميکند تا به ابراز وجود و بيان هويت و اراده خود قادر گردد. همانگونه که نظم مسلط، تاريخ را براي انکار حقانيت تاريخي‌ آن در حاشيه قرار گرفتهً ديگر به کار ميگيرد، همانطور نيز در حاشيه قرار گرفته، نسخه تاريخي‌ خودش را براي مردود کردن و انکارآن تاريخ که توسط نظم مسلط ساخته شده است مورد استفاده قرار ميدهد. نظم حاکم سيستم آموزشي‌ را به کار ميگيرد تا آسيميلاسيون خودش و سياست هاي نژادپرستانه را به زور پيش ببرد. در حاشيه قرار گرفته اهداف آموزشي‌ و مدرسه رفتن را با هدف به ميدان آوردن شموليت، تساوي حقوق، برابري و انصاف براي همه مجددا تعريف ميکند.

درک اين مساله مهم است که در حالي‌ که در حاشيه قرار گرفته هر چه در توان دارد براي نبرد با نژادپرستي‌ و سرکوب به کار ميگيرد، نبرد او يک تقلاي دشوار است که در آن وي دسترسي‌ خيلي‌ کمي‌ به حوزه هاي استراتژيکي‌ نظير تاريخ، ادبيات، زبان، و سيستم آموزشي‌ دارد. اين ها حوزه هائي است که تاثيرات تعيين کننده اي در نتيجهً نبرد بين استثمار گر و استثمار شده دارد، و اينها حوزه هايي‌ است که در بيشتر قسمت ها توسط سلطه گر کنترل ميشود. اگر سلطه گر با ابزار خود رها شود، شانس اندکي‌ وجود دارد که در حاشيه قرار داده شده در نهايت اساس استعمار، سرکوب و نژادپرستي‌ را نابود سازد. به اين ترتيب ضروري است که نيروهاي مترقي‌ در همه جا اين کشاکش ضد استثماري، ضد نژادپرستانه را در نظر به گيرند و آنها را به هر طريقي‌ که ممکن است حمايت کنند.

 

 

.................................................................................................................................

دکتر علیرضا اصغرزاده تحصیلات تکمیلی اش را در رشته های علوم سیاسی، فلسفه و جامعه شناسی در دانشگاه تورنتو به پایان رسانده است و هم اکنون در دانشگاه یورک به تدریس و تحقیق در حوزه های جامعه شناسی و آموزش و پرورش مشغول است. در کنار دیگر تألیفات، او مؤلف "ایران و چالش گوناگونی ها" (نشر پال گریو) و یکی از مؤلفین "تحصیل و تفاوت در آفریقا" است. او همچنین مقالات متعددی در مورد ایران، آذربایجان، خاورمیانه، تئوری اجتماعی، تئوریهای جامعه شناسی، زبان، پداگوژی و غیره در نشریات علمی و آکادمیک به چاپ رسانده است. - مقاله فوق از انگلیسی به فارسی ترجمه شده است.