انجماد در ناسیونالیسم افراطی ۹۰ سال قبل (۱)

نگاهی به نوشته های ترک ستیزانه آقای عباس گ. مقدم

 

احد واحدی

 

یک توضیح ضروری

مطلبی که در پی می آید مروری است به برخی نکات مهم در مقالات دوست عزیز آقای عباس مقدم! از زمانیکه ایشان در کامنت نوشته من در باره سالگرد جنبش ملی ـ دموکراتیک
۲۱ آذر منتشره در “آذربایجان” و “اخبار روز” مرا به گفتگوی قلمی دعوت کرد، نزدیک به یکسال میگذرد! در آن زمان من پیشنهاد ایشان را با چند شرط پذیرفتم: که این گفتگو نه فقط در رابطه با ۲۱ آذر بلکه در باره مسئله ملی و شووینیسم فارس، نه بشکل قلمی که بشکل گفتگوی پالتاکی و در صورت امکان بزبان آذربایجانی انجام گیرد! آقای مقدم بهر علت حاضر به پذیرش شرایط من نشد و بعد از چندین بار مجادلهء قلمی بشکل کامنت، آن درخواست بدون فرجام رها شد! و گرفتاریهای شخصی از جمله مرگ مادر سبب شد که دنبال قضیه گرفته نشود. نوشته ای که پیش رو دارید، بعد از آن مجادلات قلمی تحریر و مدتی بعد بازنویسی شده است! امیدوارم که نقد اینجانب، راهگشای برخی تنگناهای موجود در فهمِ درستِ مطالب و روشنگرِ برخی ابهامات در موضوعات مورد بحث باشد! بعلت طولانی شدن،مقاله در دو بخش جداگانه ارائه می شود.

مقدمه

پراکنده گویی های آقای مقدم بیش از هر چیز در انسان اشتیاق به نوشتن را از بین می برد. آقای مقدم از آثارِ قلمیِ شووینیستهای افراطی
۹۰ سال پیش، بشکلِ پراکنده چیزهایی حفظ کرده است و تلاش دارد بجا و بیجا از این محفوظات خرج کند!

نکتهء برجسته ای که پس از مطالعهء نوشته های ایشان به چشم می خورد، تلاش بی وقفهء ایشان برای القاء نگاه منفی به خواننده در خصوص زبان ترکی، تاریخ آذربایجان، خواسته های انسانی و دموکراتیک حرکت ملی موجود در آذربایجان می باشد. در نوشته های آقای مقدم چارچوب و نحوه ارائه مطالب و موضوعات به صورتی دستچین شده اند که در سرتاسر نوشته ها، با نادیده گرفتنِ جوهر اصلی مسئله، حواشی بی اهمیت آن برجسته می شوند؛ و با اغتشاش در استدلالات، به نتایجی میرسند که هیچ قرابتی با فاکت های ارائه شده ندارد.

از مجموعهء
۱۲ نوشته ای که من از آقای مقدم تاکنون دیده ام، حجم بیشتری از آنها (۶ نوشته) مربوط به ارامنه(۱) است و ۴ تای آنها را ۴ جواب به مقالات و یا افراد مختلف تشکیل می دهند، یکی مربوط به یونانیها و دیگری بنام “پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” می باشد. همهء این نوشته ها در یک چیز مشترک هستند و آنهم دفاع از عظمت طلبی شووینیسم فارس و ضدیت دائمی با زبان، فرهنگ آذربایجانی(ترکی) و دشمنی با فعالان ملی، و صد البته دفاع بی چون وچرا از ارامنه در شرایط متفاوت تاریخی!

ایشان در دو نقدی که به مطالب مطرح شده در «نکاتی پیرامون مسئله آذربایجان» نوشتهء آقای رضا اغنمی و همچنین مقالهء «برای غلبه بر تبعیض ملی در ایران» نوشتهء آقای بهزاد کریمی تحریر کرده اند، به تنها مسائلی که نپرداخته اند، مسائل مطروحه در مقالات فوق است. ایشان محفوظات خود را بشکل فله ای در هر دو مورد، طوری بکار برده اند که انسان بعضا” دچار توهم می شود که این افاضات را ( داستانهای مربوط به پان ترکیسم، عظمت زبان فارسی و…) در کجا خوانده است؟ که بعد از کمی تأمل و تفکر، متوجه می شود که جایِ دیگری نخوانده است مگر در مقالهءقبلی ایشان! این نقدها در خیلی موارد مسائلِ تازه ای را مطرح نمی کنند، خود ضمن اینکه تکرار اندیشه های شووینیستی یک قرن اخیر هستند؛ حتی در چارچوبِ نوشته های خود آقای مقدم نیز تکرار مقالات قبلی ایشان اند!(
۲)

آقای مقدم در عرصهء مسئلهء ملی چنان از نویافته هایش شوق زده است که هر نوخوانده ای را بحساب نویافته می گذارد و سعی می کند آنرا در معرض نگاه دوباره و چندبارهء خواننده قرار دهد، غافل از اینکه نزدیک صد سال است که پایه گذاران تئوری نژادپرستیِ آریایی و هواداران آنها، خود را به آب و آتش می زنند که چند تئوری نژادپرستانه را جا بیندازند! اینکه آذربایجان ایران و آذربایجان شمالی (جمهوری آذزبایجان) دو ملت جدا از هم هستند، اینکه ما (یعنی اهالی آذربایجان) ترک زبان و یا آذربایجانی زبان (بعنوان شاخه ای از زبان ترکی) نیستیم، بلکه ما آذری زبان هستیم که خود شاخه ای از زبان فارسی قدیم (پهلوی) می باشد، اینکه وقتی ما ازملت حرف می زنیم، باید از یک ملت و آنهم، ملت ایران، حرف بزنیم که زبانش هم فارسی است و…! آنها منکر کثیرالملله بودن کشور ایران هستند؛ چون با قبول این واقعیت، تمامی تئوری های آنها پادرهوا می شود! البته سوای این مسئله، قبول این واقعیت، پی آمدهای دیگری هم خواهد داشت که کمترین آن، در دستورِ کار قرار گرفتنِ اصلاحات جدی و بدون تأخیر اجتماعی و فرهنگی در جامعهء امروز ایران می باشد!

علیرغم اینکه طی
۹۰ سال اخیر، دست اندرکاران حکومتها با توسل به تئوری “یک ملت، یک سرزمین ویک زبان” به هر اقدام غیرانسانی در جهت حذف اندیشه های غیرخودی دست زده اند، نتیجه ای دیگر بیرون آمده است؛ بنظر من علت را باید در پایداری واقعیتهای موجود دانست. مروری بر نوشته های آقای مقدم، روشنگر بعضی از مسائل خواهد شد!

“ترک ستیزی” مخرج مشترک همهء نوسته ها

انگار که “ترک ستیزی” در وجود آقای مقدم لانه کرده است؛ ؛ ظاهرا” ایشان تخصص دارند که هر مشکل و پدیدهء اجتماعی منفی را بدون اشاره به جوهر آن مسئله یا پدیده، به هر بهانه و هر استدلالی، بسوی “پان ترکیسم”، “ترک گرایی”، “امپراتوری عثمانی”، مواضعِ “آتاتورک”، “ترکهای جوان” و… سوق دهد؛ من تا بحال هیچ مقوله ای را از این دست ندیده ام که آخرالامر آقای مقدم به یکی از این اسمها بند نکند! اگر می گویم “ترک ستیزی” در وجود آقای مقدم لانه کرده است، پر بی راه نگفته ام؛ در مطلبی بانام ” پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” چنین مینویسد:

“تنوع فرهنگی و زبانی در ایران، تا زمان به قدرت رسیدن رضا شاه، نه تنها دست آویزی برای تفرقه و تجزیه نبوده، بلکه تمامی اقوام و گروه های زبانی و دینی در ایران پیوند محکمی با هویت ایرانی داشته اند. پس سبب چه بود که رضا شاه با نشانه گرفتن تنوع فرهنگی، قومی و زبانی، در صدد یکسان سازی جامعه ایرانی بر آمد؟(
۳)

ایشان به جای اینکه جواب درست و حسابی به این سوال جدی بدهند، باز منوسل به عوامل جانبی و فرعی شده و به پشت بند پاراگراف فوق بدون فاصله چنین می نویسند:

“رشد پان ترکیسم در اواخر امپراتوری عثمانی و زایش پان آریائیسم در آلمان را می توان عواملی دوگانه برای اقدامات یکسان سازی رضا شاه و ناسونالیست های ایرانی دانست. و چون پان ترکیسم خود زیر چتر حمایتی آلمان از عثمانی، شکل گرفت، لازم است ابتدا نگاهی به ناسونالیسم آلمانی و سیاست رو به شرق آلمانی ها بیندازیم.”(
۴)

جای حیرت نیست که
۵ صفحهء تمام تحت همین عنوان “نگاهی بیندازیم” نوشته شده، دریغ از ۲ سطر جواب برای سوال فوق الذکر!!! و آخر سری هم بند کرده به هویت طلبان!

در مقالهء یاد شده علیرغم اینکه جایی ظاهرا” در کلیات و بیشتر در رابطه با سرِ کار آمدن رضاشاه بحث می کند، از
۳ صفحهء نخست نزدیک به ۲ صفحهء آنرا بر علیه “پان ترکیسم”، “دولت عثمانی”، “دولت نوبنیاد آتاتورک” و… نوشته است و زمانیکه به تحلیل “پان آریائیسم” میرسد، (غافل از اینکه از اینهمه صغرا ـ کبرا چیدن ها، هدف ایشان، تحلیل پان آریائیسم بوده است) بعد از چند صفحه زمینه چینی خارج از موضوع، به این نتیجه حیرت انگیز می رسد:

“در ایران نیز گرچه “پان ایرانیسم” ملهم از “آریاگرایی” آلمانی ها شکل گرفت ولی هرگز نتوانست در مسیر تجاوز و سلطه گری، قرار گیرد. البته کم نبودند ناسیونالیست های افراطی که حفظ یک پارچگی ایرانیان را درگرو رشد و توسعه زبان فارسی و تضعیف دیگر زبان ها و گویش ها می دانستند. آنان حتی با همین نیت توصیه هایی نیز به دولت می دادند و دولت هم قدم هایی برای تحدید فرهنگ و زبان های اقوام ایرانی برمی داشت. ولی اقدام جدی در این مورد صورت نگرفت؛ به جز دستور برای معلمین مدارس که جز فارسی به هیچ زبانی نباید صحبت کرد.“(
۵) (تمام تأکیدات از من است)

ایشان تجاوز و سلطه گری را احتمالا” در حملات نظامی به دیگر کشورها تصور می کند! والّا رضاشاه بعد از مستحکم کردن پایه های حکومت استبدادی خود، تمامی اندیشه ها، تمامی فرهنگها، تمامی زبانهای موجود در ایران (بجز زبانِ فارسی) را تا حد نابودی قلع و قمع کرد. سیاست یکسان سازی وی یکی از فاجعه بارترین نتایج را در عرصهء نابودی استعدادها به بار آورد! احتمالا” بزعم آقای مقدم این موارد تجاوز و سلطه گری معنی نمی دهد! ایشان بعد از کلی مقدمه چینی، حیات فاجعه بار “شووینیسم فارس” در ایران را با
۵ سطر فوق تحلیل می کنند و در ضمن، متذکر می شوند که، ظاهرا” دولت رضاشاه خود عامل این نابسامانیها نبود، بلکه عامل این کار “ناسیونالیستهای افراطی” بودند که بزعم آقای مقدم : “حفظ یک پارچگی ایرانیان را درگرو رشد و توسعه زبان فارسی و تضعیف دیگر زبان ها و گویش ها می دانستند” و به همین منظور “توصیه هایی نیز به دولت” می دادند! دولت هم قدمهایی “برای محدود کردن فرهنگ و زبان اقوام ایرانی” برمیداشت! فقط همین!! یعنی حتی دولت و ناسیونالیستهای افراطی، “هدفِ شیطانی” هم نداشتند و ظاهرا” با “نیتِ خیر ” این کار را انجام می دادند! آقای مقدم با سخنان فوق هنوز به سمبل کردن مسئله ای به این مهمی قانع نشده دوباره یادآور می شود که: ” ولی اقدام جدی در این مورد صورت نگرفت؛ به جز دستور برای معلمین مدارس که جز فارسی به هیچ زبانی نباید صحبت کرد.” نمی دانم این عزیز متوجه هست یا نه، که با چه عرق ریختنی دارد روی گندکاری های “رژیم پهلوی و شووینیسم فارس” ماله می کشد!

البته حیات فاجعه بار شووینیسم دولتی در ایران را به این چند جمله منحصر کردن، بیش از آنکه عدم آگاهی نویسنده از مراحل رشد و عملکرد شووینیسم فارس و یا آریائیسم را برساند، چشم بستن عمدی آقای مقدم به این جنایات بر علیه بیش از نصفِ اهالی ایران را نشان می دهد! و جایِ بسی تأسف است که ایشان با آگاهی به فجایع قربانی شدن این مدنیت ها و زبانها، خودش را به آب و آتش می زند تا کوچکترین گَردی روی جمال شووینیسم فارس ننشیند! و سه صفحه از چهار صفحهء اولِ مقاله خود را در رابطه با عوامل جانبی، خارجی و غیرعمده، سیاه می کند! و آنجا هم که مجبور به اعتراف به اقدامات منفی رضاشاه می شود، دوباره نوک حمله را برمیگرداند بسوی دیگران و بدنبال نقل قول فوق بدون فاصله چنین می نویسد:

“این اقدامات سبب شد تا قوم گرایان ناسیونالیست، با مظلوم نمایی “شونیسم فارس” را مسبب عدم رشد زبان های ترکی، کردی، و دیگر زبان ها بدانند. اینان زحمت هیچ گونه مطالعه را به خود نمی دهند، تا بدانند، زبان فارسی قرن ها ـ حتی زمان پادشاهان ترک زبان قاجارـ زبان آموزش در مکتب خانه ها بوده است.”(
۶)

شیوهء نگارش آقای مقدم از این شاخ به آن شاخ پریدن است، ایشان به هیچ اصل استدلالی در بحث پایبند نیستند؛ شروع جمله ظاهرا”برای توضیح چگونگی شکل گیری “پان آریائیسم”بود؛ ولی بدنبال جمله بندیهای ضعیف و پراکنده، بدون کوچکترین بارِ استدلالی، به نتیجه گیریهای کاملا” مغایر رسیده و بجای یافتن ریشه های “پان آریائیسم” به سجده در بارگاه خودساختهء زبان فارسی مشغول می شود! و بدینگونه جای فاعل و مفعول و جای علت و معلول با یک چرخش قلم عوض می شود و دوباره موج اتهام است که علیه غیرخودیها زده می شود، که “آنها زحمت مطالعه بخود نمی دهند” که زبان فارسی اِله هست و بِله هست، که حتی “قولنامه ها و وصیت نامه ها هم به آن زبان نوشته می شد” و…

یک خواننده بی طرف ولی منصف، اگر به نوشته های آقای مقدم نظری بیندازد، در نگاه اول متوجه خواهد شد که ایشان چه کینهء عمیقی نسبت به ترکها دارند؛ ایشان در مقالات خود مطرح کرده اند که هیچ جای ایران تاریخا” مال ترکها نیست، برای من قابل فهم نیست که در بحث در مقولهء “ترک” چه چیزی آقای مقدم را آزار می دهد که چنین با عصبانیت و چنین بی محابا میخواهد تاریخ را تحریف کند! اگر غرض از «تاریخا”» این باشد که آنها “مهاجر”ند، یعنی آنها زمانی در ازمنهء قدیم از منطقه ای به منطقهء جغرافیایی دیگر کوچ و یا مهاجرت کرده اند، آنوقت باید به آقای مقدم گفت که با این “تحلیل” سنگ روی سنگ بند نمی شود! چون تمامی گروههای نژادی ـ قومی در طی تاریخ موجودیت خودشان به خاطر امکان بهره مند شدن از امکانات زیستی بهتر، از نقطه ای به نقطهء دیگر مهاجرت کرده و در صورت رضایت در منطقهء جدید اسکان پیدا کرده اند! اگر با توسل به منطقی که آقای مقدم در این مورد بکار برده، یکی برگردد و بگوید که: “هیچ منطقه ای در ایران تاریخا” مال “فارسها” هم نیست”، انصاف حکم می کند که ایشان نتوانند جواب قانع کننده ای به وی بدهند، چرا که نیاکان “فارسها” هم زمانی بعنوان قومی مهاجم و متجاوز از استپ های آسیای میانه به فلات ایران آن زمان مهاجرت کرده اند! آقای مقدم! تاریخ را دستاویز خواسته ها و مطالبات شخصی قرار دادن، ببینید چه جوری انسان را آچمز می کند!

آقای مقدم در بحث از عثمانی ها نوشته اند: “به گواهی تاریخ هیچ منطقه ای در عثمانی بطور تاریخی از آن ترکان نبود.” (
۷) اگر از کلمهء “بطور تاریخی” منظور «در طی تاریخ» باشد، که در سطور قبلی بدان پرداخته شد، اما اگر از تاریخ معاصر صحبت می کنید، چگونه است که با وجود حکومت پادشاهان عثمانی و زبان رسمی ترکی در آن کشور طی سالهای متمادی، راه به راه از کثرت یونانیها، ارمنی ها، آسوریها صحبت به میان می آورید و حتی از آنها بعنوان صاحبان اصلی آن سرزمین، خودش هم نه در طول تاریخ بلکه در همان آستانه وقوع جنگ چهانی اول نام می برید؟

سخنی درباره زبانهای ترکی و فارسی

در بحث از زبان ترکی آقای مقدم تزهای می دهد که بیشتر به شوخی شبیه است تا بحث در حیطهء مسایل جدی ؛ وی با کمترین اطلاع از مسائل ظریف زبان شناسی بطور عموم و ظرایف زبانِ ترکی بطور مشخص، حرفهایی میزند که آدم از حیرت دهانش باز می ماند؛ مثلا” یک جایی می نویسد:

” زبان ترکی بعد از اسلام توسط اقوام مهاجم ترک «اورال آلتایی» به ایران، بخصوص به آذربایجان وارد شد” (
۸)

نمی دانم آیا انسان مجبور است از مسائلی صحبت کند که از کم و کیف آن اطلاعی ندارد؟ دوست عزیز! در ترم های زبان شناسی “اورال ـ آلتایی” تنها به گروه زبانی اطلاق می شود و بس! انگار که شما از زبانهای هند و اروپایی صحبت می کنید! امروزه اگر کسی بدنبال یافتن طایفه یا قوم “هند و اروپایی” برآید همان قدر خنده داراست که کارشما! در طی تاریخ در روی کره زمین چنین اقوام ترکی نبوده اند که مهاجم هم باشند! نسخه برداری از روی دست نوشت دیگران چنین مشکلاتی هم ببار می آورد! آقای مقدم در پی آمد آن می نویسد که:

“در آذربایجان طی سده های گذشته، زبان ترکی به سه دلیل نمی توانست زبان علم و ادب باشد؛ اول اینکه چون در آن زمان زبان ترکی فاقد دبیره بود. یعنی زبان پیشرفته ای نبود که دارای خط و دستور زبان باشد. این زبان نظیر دیگر زبان های عقب مانده فقط می توانست زبان محاوره ای باشد، نه بیشتر. دوم غنای ادبی زبان فارسی بود که زمینه رشد و اعتلا داشت. زبان فارسی علیرغم اینکه از دل بقایای زبان پارسی باستان، پس از دو قرن رخوت و سکوت سر بر آورده بود، ولی از چنان غنای ادبی و ظرافت و لطافتی بر خوردار بود که حتی حکام ترک را نیز محسور (احتمالا” غلط چاپی است و می بایستی “مسحور” نوشته می شد) خود ساخته بود….” (
۹)

اولا” ایشان نمی توانند تصور کنند که حتی زبان قبایل کاملا” دور افتادهء آفریقایی نیز، که بنظر شنوندگان نا آشنا، اصوات درهم برهمی می آید، دارای قواعد، دستور زبان و گرامر می باشد چه رسد به زبان پیشرفته ای چون ترکی که میلیونها انسان بدان تکلم می کرده (و می کنند)؛ این قبل از هرچیز نشانه برخورد تعصب آمیز و ترک ستیزانه آقای مقدم و نشانهء عدم اطلاع وی از ابتدایی ترین مسائل زبان شناسی هست. در ثانی، زبان محاوره ای و غیر محاوره ای دیگر چه صیغه ایست؟ اصولا” زبان یک پدیدهء محاوره ایست که روابط گفتاری و شنیداری بین انسانهای متفاوت را به عهده دارد؛ امروز هیچ ملتی در ماقبل تاریخ و در دورهء انسانهای اولیه زندگی نمی کند که تنها از جنبهء محاوره ای زبان استفاده کند. انسان بعد از اختراع خط، بخشی از این ارتباطات را بطور اتوماتیک به حیطهء کتابت کشانده است. و این بدون چون و چرا شامل تمام زبانها از جمله زبانهای ترکی و فارسی هم می شود. (لازم به ذکرست که شکل محاوره ای و ادبی (کتبی) یک زبان، تفاوتهایی عدیده ای باهم دارند ولی در مقوله ای که آقای مقدم پیش کشیده اند نمی گنجد و خود بحث دیگریست)

ثالثا” حقایق تاریخی، خلاف ادعای آقای مقدم مبنی بر عقب ماندگی زبان ترکی را نشان می دهند! می شود در این مورد مثالهای زیادی آورد، ولی بخاطر ممانعت از اطالهء کلام، لازم است مختصرا” اشاره کنم که:
۵۰۰ سال پیش زبان ترکی، زبان رسمی دربار شاه اسماعیل صفوی بود و نزدیک به هزارسال پیش کتاب “دیوان لغات الترک” نوشتهء محمود کاشغری که امروزه نیز یکی از منابع دست اول محسوب می شود، منتشر شده است! افزون بر اینها، اشعار عرفانی و تغزلی شعرایی چون عمادالدین نسیمی و محمد فضولی، به تنهایی درجهء رشد زبان ترکی را نه تنها در سده های نزدیک بلکه در ۶۰۰ ــ ۵۰۰ پیشین نشان می دهند. و ناگفته پیداست که زبانی که قادر به خلق چنین آثار گرانقدری و ماندگاری بوده، چه مرحلهء رشدی را در ازمنهء پیشین از سر گذرانده است! زبان ترکی، در زمان مورد ادعای آقای مقدم نه تنها دارای خط و دستور زبان بوده، بلکه همانجور که گفته شد، آثار مکتوب و ماندگار زیادی به این زبان در سده های گذشته خلق شده است!

رابعا” ایشان بدون اطلاع از چند وچون قضایا، از پیشرفت زبان فارسی چه در طی تاریخ و چه امروزه صحبت میکنند! باید پرسید: هیچ می دانید، اگر واژگان زبانهای دیگر و بخصوص زبان عربی را از درون زبان فارسی بیرون بکشید مثل شیر بی یال و دم و اشکم خواهد شد! در زبان فارسی تنها می توان از افعال ساده و یا بسیط واژه درست کرد؛ براساس تحقیقات دکتر پرویز ناتل خانلری زبان فارسی در مجموع
۲۷۷ عدد فعل ساده دارد که رقم زیادی از آنها هم امروزه کاربرد ندارند، یعنی به مرور زمان از بین رفته اند. (۱۰) این وضعیت، زبان فارسی را با یک بحران موجودیت روبرو کرده است. دکتر محمدرضا باطنی که خود از اساتید زبانشناس جامعه ما می باشد، در مقالهء “فارسی زبانی عقیم” چنین می نویسد:

«تصویری که از زبان فارسی اکنون می توان به دست داد چنین است: درزبان فارسی فقط فعل های ساده یا بسیط هستند که می توانند زایایی داشته باشند، یعنی می توان از آنها مشتق به دست آورد؛ تعداد این فعل ها در زبان فارسی به طور شگفت آوری کم است؛ از این شمار اندک نیز عده ای در حال از بین رفتن و متروک شدن هستند؛ در زبان فارسی دیگر به طور عادی فعل سادهء جدید ساخته نمی شود، بلکه گرایش به ساختن فعل های مرکب است؛ فعل های مرکب و نیز فعل های تبدیلی هیچ کدام زایایی ندارند، یعنی نمی توان از آنها مشتقات فعل ساده را به دست آورد. زبان فارسی در وضع فعلی برای برآوردن نیازهای روزمرهء مردم با مشکلی مواجه نیست، ولی این زبان برای واژه سازی علمی زایایی لازم را ندارد و نمی تواند یک زبان علمی باشد، مگر اینکه برای رفع کاستی های آن چاره ای اندیشیده شود.» (
۱۱)

البته بحث در بارهء نارسایی های زبان فارسی چیز تازه ای نیست، کسروی در همان اثر جنجالی خود “آذری یا زبان باستان آذربایجان “(
۱۲) که براساس مصلحتهای سیاسی آن دوره نوشته شده بود،یعنی نود و شش سال پیش چنین می نویسد:

“… با آنکه زبان کنونی فارسی بسیار نارساست و بسیاری از معنی هایی که به ترکی توان فهمانید این زبان به فهمانیدن آنها توانا نیست و از هر باره بریک آذربایجانی سخت است که با این زبان سخن راند. با اینهمه در آذربایجان آرزوی رواج فارسی در میان خاندانها از سالها روان است.”(
۱۳)

همو در پاورقی همین جمله می نویسد:

“در ترکی آذربایجان، گذشته (ماضی) بر چهارده گونه و اکنون (مضارع) بر چهار گونه است، ولی در فارسی کنونی گذشته بیش از
۴ گونه و اکنون بیش از یک گونه ندارد و این نمونهء نارسایی آن و رسایی این می باشد…”(۱۳)

بی شک آقای مقدم از چنین موضوعاتی خبر ندارد، چرا که هیچ دلیلی برای کتمان حقایق، و وارونه جلوه دادن آن نبود! جای تعجب است که ایشان در این نویافته های ترک ستیزانهء خود چنان غرق شده اند، که حتی ظرافتهای زبان ترکی را که زبان مادری خود نیز می باشد بکلی از یاد برده اند!

بحث در مورد عقب ماندگی زبان ترکی و غنای ادبی زبان فارسی مورد ادعای آقای مقدم را، بخاطر امتناع از اطاله کلام ، همینجا پایان داده و خوانندهء نکته سنج را به جوابیهء آقای رضا اغنمی حواله می دهم! (
۱۴)

بنظر من بحث تاریخ را باید به عهدهء تاریخ دانها گذاشت و بر این نکته اصرار کرد که بیش از نیمی از اهالی کشور ما از آموزش به زبان مادری خود محروم هستند؛ برای رفع ریشه ای این مشکل چه چیزی باید انجام داد؟ نحوهء برخورد نیروهای روشنفکر و سیاست گذاران ما نسبت به این فاجعهء عظیم انسانی چگونه باید باشد!؟ از بحثهای که در تخصص افراد نیستند نتیجه ای جز سر در گمی حاصل نمی شود! باید پای در زمین واقعیت گذاشت و به جنگ نابسامانیهای امروز رفت! افزون بر این “در گذشته کجای کشور و یا منطقه تعلق به چه کسی داشت” و یا “کدام زبان، کدام کیفیتها را چند صدسال پیش داشت” بحثهایی هستند که متخصصین می توانند سالهای طولانی باهم داشته باشند و از نتایج و درسهایی که ما بدون حب و بغض از آنها می گیریم برای بهبود وضعیت امروزمان استفاده کنیم! نمی توان در گذشته ها زندگی کرد و از امروز غافل ماند! رویاهای کاذب گذشته فقط به درد عظمت طلبان جاهل می خورند که حاصلی از فضل پدر نبرده اند!

دربارهء جنبش هویت طلبی

آقای مقدم در بحث برسرِ حرکت ملی آذربایجان چنین می گویند:

«در سال های اخیر حرکتی در تبریز و دیگر شهر های آذربایجان شکل گرفت که از طرف مدافعین آن “جنبش هویت طلبی” نامگذاری شده است. هر کس بی طرفی با شنیدن این عنوان بی شک از خود می پرسد: مگر آذربایجانیان تا کنون فاقد هویت بودند که اکنون در صدد کسب هویت بر آمده اند؟!

فعالان این حرکت گرچه از طیف های گوناگون و با دیدگاه های مختلف تشکیل شده اند، ولی در یک چیز با هم اشترک نظر دارند و آن “ترک” دانستن مردم آذربایجان است. اینان گویی قسم خورده اند تا با ایجاد شک و تردید و با انکار هویت ایرانی آذربایجانی ها، با طرح شعار “هارای، هارای، من تورکم” برای آذربایجانی ها هویتی غیر ایرانی بتراشند!» (
۱۵)

بنظر من آقای مقدم تا این حد از مسئله بی اطلاع نیست که ما هویت داشتیم یا فاقد هویت بودیم؟ و یا اهالی آذربایجان را ترک دانستن جزء گناهان معمولی حساب می شود و یا جزء گناهان کبیره؟ ایشان به عمد خلطِ مبحث می کنند تا همانا چند اصل اساسی شووینیسم فارس را، اینکه “آذربایجانیها ترک زبان نیستند؛ آنها آذری زبان هستند و آذری هم خود شاخه ای از زبان قدیم پهلوی هست” جا بیندازند! ایشان باید بدانند که در مقابل این افاضات که
۹۰ سال است گوش زمین و زمان را کر کرده است، بخشی از آن ۵۰ ـ ۴۰ درصد مردم ایران که آذربایجانی (یا ترک) هستند، حق دارند هویت واقعی دریغ شده از طرف حاکمان را با صدای بلند فریاد بزنند! این عملِ انعکاسی چه بنده قبول داشته باشم، جه نداشته باشم یکی از ناهنجاری های جامعه امروزی ما را نشان می دهد! شما که ادعا دارید آذربایجانی ها هویت داشتند، هویتشان در چی بود؟ در پرداختن هرچه بیشتر به ظرایف زبان فارسی؟ در گوشت دمِ توپ بودن برای سیاستهای عظمت طلبانه از ما بهتران؟ در چه چیز هویت داشتند؟ مگر درخواست مدرسه بزبان ترکی (زبان مادری) جرم هست؟ مگر صحبت کردن از هویت آذربایجانی جنایت محسوب می شود؟ یا اینکه اگر تابع سیاست فرهنگی رسمی کشور باشیم و بچه های سربراه، انسانهای “غیور”ی می شویم در غیر آن آدمهای وابسته، غیرمدنی و تجزیه طلب؟ هویت ملی داشتن عبارت از این هست که اولا” در جامعه ای که زندگی می کنی با نام حقیقی خودت زندگی کنی، ثانیا” بزبان مادری خود بتوانی از کودکستان تا عالی ترین سطوح تحصیل نمایی! ثالثا”برای اشاعهء فرهنگ ملی خود، تمامی رسانه های گروهی از جمله رادیو، تلویزیون، مطبوعات و غیره را در اختیار داشته باشی، رابعا” بالای سرت یک ایدئولوزی بشدت فاشیستی قرار نگرفته باشد که هر لحظه هستی ترا تهدید کند! خامسا”بتوانی در امورات مربوط به سرزمین خود، خود تصمیم گیرنده باشی، بس نیست بازهم بگویم؟

شما که ترک هستید، هنوز این واقعیت محرز را قبول ندارید که ترک هستید! اصلا” می دانید هویت چه معنی می دهد؟ شما هنوز در چنبرهء افکار و اندیشه های تعصب آمیز شوونیستیِ اوایل قرن اسیر هستید و فکر می کنید می شود بدون ارائهء اسناد منسجم و تنها با اتکاء به وجود چند نفر بیگانه به زبان و فرهنگ آذربایجانی (ترکی) در چند نقطهء آذربایجان برای ما تاریخ دیگری نوشت! وجودِ این اقلیت ناچیز که اهالی بومی آنجا (یعنی آذربایجانیها) نامحترمانه و تحقیرآمیز “تات” (لال) خطابشان می کردند مثل هرجای دیگرِ دنیا یک امر طبیعی بود! نمی توان تنها با توسل به تئوریهای من درآوردی که هیچ پایهء علمی ندارد برای مردم آذربایجان تاریخ دیگری نوشت! چگونه می توان این افسانه پردازیهای تعصب آمیز شوونیستی را واقعیت دانست، بی آنکه از این (بزعم شما) قوم (یعنی تات ها) در سرزمین ما در طی قرون، هیچ کتیبه، نوشته و اثر مستدلی بیادگار مانده باشد! این تئوریها بیشتر مناسب همان زمان و همان افراد متعصب فارس زده بود که نمی خواستند واقعیتهای موجود جامعهء ما را همانجور که هست، منعکس کنند و می خواستند با هر حیله و ترفندی و با توسل به سیاست یکسان سازی رضاشاه همه را آریایی و فارس جا بزنند. و امروزه پیشکسوتانِ شووینیست شما، شما را که هویت ترک و یا آذربایجانی خود را فراموش کرده اید بعنوانِ مساعدترین کسان، پی نخود سیاهی که خود تدارک دیده اند بفرستند! و اکنون شما “وا ایرانا” سر می دهید که عده ای با “هارای! هارای!” گفتنشان فرّ و شکوهِ باستانی ایران را تهدید می کنند! شما می نویسید:

“متاسفانه ساده نگری در غالب انسانها همچنین در ما ایرانی ها عملکرد وسیعی دارد. تصور عمومی در کشور ما براین است که هرکسی ترکی صحبت می کند، ترک است! بر این اساس درایران، ما آذربایجانی ها را ترک تلقی می کنند. حتی ما آذربایجانی ها نیز غالبا خود را ترک می نامیم! که چنین نیست، یعنی واقعیت های تاریخی خلاف چنین تصوراتی را ثابت می کند.(
۱۶)

تصوراتی که در ذهن شما پدید آمده اند، خلاف وقایع تاریخی هستند؛ تاریخ را نمی توان بدلخواه تغییر داد. ترک نامیده شدن ما، ریشه اش در ترک بودن ماست؛ چرا باید علت را در جاهای دیگر جستجو کرد؟ شما باید فقط آن عینکی را که به چشم زده اید در بیاورید، آنوقت براحتی حقایق روشن می شوند! با عینکی که بچشمتان زده اید، این خود تاریخ است که در پای مسائل سیاسی و ایدئولوژیک قربانی می شود! واقعیت اینست که ترک دانستن مردمان آذربایجان ریشه بسیار طولانی تاریخی داشته و مربوط به
۱۲ ـ ۱۰ سال اخیر نیست! شاید زندگی در اروپا آقای مقدم را به این نتیجه رسانده که ما ترک نیستیم؛ زیرا اینجا ترک بودن تابع کشور ترکیه بودن معنی می دهد ولی در ایران، ما بدون اطلاع از هیچ تئوری و اندیشه ای از بدو تولد خود را ترک می دانستیم! حتی در تهران و شهرستانها، غربت نشین های ما، برای تعریفِ خود، بیشتر از کلمهء “ترک” استفاده می کنند تا از کلمهء “آذربایجانی”! مگر ایرانی ها، ۵۰ ـ ۴۰ درصد جامعهء خود را ترک محسوب نمی کنند! از قضا، کشور ترکیه قبل از روی کار آمدن “آتاتورک”، عثمانی نامیده می شد و زبان رایج در آنجا هم زبان عثمانی (یا ترک عثمانی) بود؛ همان زمان اسمی که ما داشتیم ترک بود! هنوز هم خیلی از اهالی ترکیه، بما می گویند که ترکهای واقعی شما هستید و زبان اصیل ترکی را شما صحبت می کنید و با این جمله به تغییراتی که در دوره “آتاتورک” به بعد پدید آمده است، اعتراض می کنند! باید یادآور شد که زبان ترکی در ایران و عثمانی و قفقاز در ۱۰۰ سال پیش به هم خیلی نزدیکی داشتند و فاصله ای که امروزه بین این زبانها بوجود امده است، وجود نداشت! جای تعجب نیست که زبان های مورد استفادهء سه غول ادبیات این مناطق در زمان یادشده، یعنی میرزاعلی اکبر صابر، توفیق فکرت و میرزاعلی معجز شبستری با همدیگر تفاوت بنیادی نداشتند! در عین حال جای هیچ افتخاری هم نیست که ادبیات دیوانی ترکیه، بیشتر به زبان امروزی ما شبیه باشد! چرا که این نشانهء پیشرفت در انکشاف زبان، نوآوری و واژه سازی های مداوم در زبان ترکی رایج در کشور ترکیه و نشانهء درجا زدن، عدم پیشرفت و در منجلاب شووینیسم فارس قرار گرفتن زبان ترکی رایج در کشور ماست!

پس ترک دانستن ما، یک چیز ابداعی از طرف هویت طلبان نیست؛ بلکه مسئله ایست که ریشهء تاریخی دارد! افزون بر این چون ترک دانستن ما تمامی تحلیل های غیرواقعی آقای مقدم و تمامی همفکران ایشان را دگرگون میکند، ایشان عمدا” خلطِ مبحث می کنند! وگرنه در کجای دنیا دیده شده است که وقتی صحبت از انگلیسی زبانها و عرب زبانهای دنیا بشود، منسوبیت جغرافیایی آنها ناگفته بماند؛ این خلطِ مبحث و یا غلو کردن بیش از اندازه بخاطر آنست که، مسائل را آنقدر درهم و برهم بکند که سره از ناسره قابل تشخیص نباشد! مثلا” وقتی گفته می شود عرب مراکش یا عرب اردن یا عرب مصر یا عرب لبنان چرا عرب ایران نتوان گفت! مسئله کاملا” روشن است؛ چرا ما نمی توانیم از ترک ایرانی و یا آذربایجانی ایرانی صحبت بکنیم؟ این مسئله هم صرفا” به این خاطر است که ترک و یا آذربایجانی های گوناگون وجود دارند و تنها منسوبیت جغرافیایی آنها، تفاوت آنها را نشان می دهند! درعین حال ترک بودن با ایرانی بودن هیچ تناقصی ندارد، همچنانکه عرب بودن، کرد بودن هم هیچ تناقصی با ایرانی بودن ندارد!

آقای مقدم با سرپوش گذاشتن روی مشکلات، آنها از بین نمی روند! شما دو راه پیش رو دارید: یا با قبول صورت مسئله، راه را برای حل دموکراتیک و درست مسئله باز کنید! و یا هرقدر بر طبل نفاق بکوبید، نفرت تولید خواهد شد! استدلالهایی که شما بکار می برید آنقدر کهنه هستند که، حتی اکثریت قریب به اتفاق علاقه مندان را هیچ علاقه ای برای بحث روی آنها باقی نمانده است! امروز دنیا قدری متفاوت تر از زمان بوجود آمدن آن تئوریهاست! نمی توان با اتکاء به تعدادی نظریه، حتی بدیهیات تاریخی را توجیه و یا طوری دیگر جلوه داد! مبداء حرکت شما می تواند بیش از آن نظریه های بی پایه، واقعیتهای اجتماعی موجود باشد! کشور ما دارای چنان بضاعت ملی و فرهنگی متنوعی است که اگر آنرا به گلشنی تشبیه بکنیم که گلهای رنگارنگی با خاصیت و عطرهای مختلفی آنرا زینت می بخشند کم نگفته ایم در عین اینکه هیچکدام آنها مثل هم نیستند، ولی باهم و در کنار هم و هماهنگ باهم، گلشنِ زیبایی بنام ایران را تشکیل می دهند! دو نوع نگرش برای این گلشن می تواند باشد: یکی، تمام گلهای موجود را یکی انگاشتن و تنوعی بین آنها قائل نشدن، حتی اگر آن گل، زیباترین گل هم باشد، نمی تواند زیبایی یک گلشن با جلوه های گوناگون را در خود متجلی کند! دیگری: گلشنی با گلهای فراوان و بازیبایی های دل انگیز بیشتر در نظر داشتن که هرکدام آنها درعین تنوع و تفاوت، در وحدت و یگانگی باهم آن گلشن زیبا را بوجود می آورند

از قضا از این زاویه، آن بضاعت ملی ـ فرهنگی که در ایران وجود دارد، با یک سیاست درست و دموکراتیک می تواند بزرگترین ثقل همگرایی با همسایگان متنوع ما باشد و تمام این کشورها و ملتها را بسوی هم جلب کند! درعین حال باید یادآور شد که در صورت وجود یک سیاست توتالیتر، تمامیت خواه و عظمت طلبانهء ناسیونالیستی، تمام این کشورها و خلقها با کشور ایران مناسبات غیر دوستانه خواهند داشت، بهمانگونه که امروزه دارند! یعنی با سیاست درست در قبال ملتهای ساکن در منطقهء ما، باوجود داشتن چنین تنوع ملی، ایران خود به تنهایی می تواند عامل بوجود آمدن یک اتحاد منطقه ای باشد!

شما از “عثمانی” و “شوروی” با عنوان “زندانِ ملتها” یاد کرده اید! جای دوری نروید، در دورهء پهلوی، ایران خود، “زندانِ ملتها” بوده است؛ بعد از انقلاب هم تغییر ماهوی در ارتباط با ملیتها انجام نگرفته است! در شرایطِ امروزی در دورهء بیداری ملتها، دیگر نمی توان با شعار “ملت واحدِ ایران و زبان واحد فارسی” بر مردمانی با تنوع ملی گوناگون حکومت کرد! “چشمها را باید شست، جورِ دیگر باید دید!” بنظر من تنها راه دستیابی ملیتهای ساکن ایران به حقوق ملی خود، از طریق خودمختاری ملی ـ فرهنگی یا یک سیستم فدرالیستی و غیرمتمرکز قابل تحقق است؛ از طریق زورچپان کردنِ فرهنگ غالب، جدی نگرفتن مطالبات ملی، انگ تجزیه طلبی چسباندن به آنها و تحت فشار گذاشتن فرهنگهای دیگر تحت هر استدلالی، نمی توان ره به جایی برد! در صورت بی اعتنایی به حقوق ملی، جامعه متشنج و بحرانی و اهالی نافرمان و ناراضی خواهند شد! آنوقت بجای همگرایی و تفاهم متقابل، هرکدام ملیتهای ساکن ایران حق خواهند داشت، راه حل مشکلات داخلی خود را، خود به تنهایی جستجو کنند و چه بسا در همپیوندی با برادران زبانی خود در خارج مرزهای کشور! چه در جغرافیای امروزی ایران، هر کدام این ملتها در امتداد سرزمینِ خود چنین برادرانی دارند! پس راه حل بی دردسر و متناسب با زمان، همان راه حل اولی هست که جامعه را از بحران ملی ـ فرهنگی نجات میدهد! نباید با شعارهای عوضی، با دورنمای منفی به مشکلات جدی جامعه، نزدیک شد و عوض باز کردن گرهء کارها، گرههای دیگر نیز بدان افزود! نمی شود مخالف استبداد بود، از دست آن عاصی شد و نقش آنرا در تاریخ جستجو کرد، ولی در برخورد با مشکلات اجتماعی، استبدادی ترین اشکال را بکار برد!

ادامه دارد…

توضیحات:
(
۱) ـ موضوع ارامنه، موضوعِ علیحده ایست که پرداختن به آن، کار این نوشته نیست! و بهمین خاطر از بحث در مورد آن امتناع شده است؛ تنها ذکر این نکته ضروری می باشد که، اگر هدف آقای مقدم، دفاع از حق و عدالت و یا درس گیری از تاریخ است، چگونه یک موضوع مردهء مربوط به صد سال پیش، ملکهء ذهن ایشان در تحریرِ ۶ مقاله (و شاید هم بیشتر) می شود، ولی هیچ برخورد اعتراضی نسبت به فجایعی که بوسیلهء نیروهای متجاوز ارمنی بر علیه خلق آذربایجان در تاریخ معاصر (در کمتر از ۲۰ سال گذشته) تحمیل شده، انجام نداده اند؟ نتایج فاجعه بار این تجاوز و حق کشی، اظهر من الشمس است بطوریکه همین امروز هم، بیش از یک میلیون انسان غیرنظامی و بی گناه دور از زادگاه خود با رنج فراوان در چادرها زندگی میکنند (می فهمید یک میلیون، دور از وطن در چادرها!؟) و ۲۰ درصد خاک آذربایجان، از جمله قره باغ که خود بزرگترین مرکز فرهنگی آذربایجان است، هنوز در اشغالِ نیروهای متجاوزِ ارمنی قرار دارد!
(
۲) ـ من از آقای مقدم عاجزانه تقاضا می کنم که اگر زمانی خواستند به نوشته اینجانب جواب بدهند، صاف و پوست کنده بروند سراغ مطالبی که بنده مطرح کرده ام! و داستانهای قبلی را (داستان پان ترکیسم، عظمت زبان فارسی، مسائلی که در جامعهء عثمانی ویا ترکیه اتفاق افتاده است و سایر مسائل حاشیه ای) حداقل برای من یکی تکرار نکنند! من شخصا” مایلم بدانم که واقعا” ایشان حرفی برای گفتن دارند یا نه!؟
(
۳) ـ ” پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” نوشتهء ع. مقدم
(
۴) ـ همانجا
(
۵) ـ همانجا
(
۶) ـ همانجا
(
۷) ـ همانجا
(
۸) ـ مروری به یک نوشته از: آقای عباس مقدم ـ نوشتهء رضا اغنمی
www.akhbar-rooz.com
(9) ـ همانجا
(
۱۰) ـ ناتل خانلری، پرویز، تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، پیوست شمارهً۱. بنیاد فرهنگ ایران ۱۳۵۲
دکتر خانلری در اثر یاد شده در صفحه
۳۳۱ می نویسند: «از قرن هفتم به بعد پیشاوندهای فعل به تدریج از رواج افتاده و فعل مرکب جای آن ها را گرفته است» دکتر خانلری سپس فهرست ۵۲ فعل ساده ی آشنا را که به کلی متروک شده اند به دست می دهد.
دکتر محمدرضا باطنی در مقالهء “فارسی زبان عقیم” پس از آوردن همین نقل قول از دکتر پرویز ناتل خانلری، بحث را چنین ادامه می دهد:
«در سه بررسی جداگانه که سه دانشجوی رشته ی زبان شناسی (خانم پریوش غفوری، خانم اکرم شیرزاده فرشچی و آقای دکتر عنایت الله صدیقی ارفعی) در دوره ی تحصیل شان در گروه زبان شناسی دانشگاه تهران انجام داده اند و فعل های ساده را از متن گفتار و نوشتار روزمره استخراج کرده اند، بالاترین رقم
۱۱۵ بوده است. با افزودن فعل هایی که بسامد آن ها کم تر است، ولی هنوز در نوشتار به کار می روند این رقم بین ۱۵۰ و ۲۰۰ قرار می گیرد. یعنی در زبان فارسی حد اکثر ۲۰۰ فعل ساده ی فعال وجود دارد که از آن ها می توان مشتق به دست آورد! دکتر خانلری پس از ذکر شمار اندک فعل های سادهء فارسی، در پانوشت صفحه ۲۵۸ همان اثر می نویسد: «مقایسه شود با شماره ی فعل ها در زبان فرانسوی که به ۴۱۶۰ تخمین شده است.»
(
۱۱) ـ از مقالهء “فارسی زبان عقیم” نوشتهء دکتر محمدرضا باطنی، منتشره در سایت بی بی سی
www.bbc.co.uk
(12) ـ دربارهء کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایجان” تا بحال بحث زیادی شده است؛ این کتاب در زمانی نوشته شد که، سیاست یکسان سازی ملی رضا شاه، احتیاج شدیدی به اتکا به یک تئوری بنیادی داشت. کسروی خود با اتکا به تقریبا” “هیچ” پایهء تئوریی را گذاشت که برای برخی افراد سطحی نگر و ساده بین هنوز هم مانند “وحی منزل” به شمار می رود. البته ناگفته پیداست که سطحی نگری این افراد با ترک ستیزی و ناسیونالیسم افراطی آنها پیوند ارگانیک داشته و دارد. کسروی برعکس اینکه یک وقایع نگار زبردست بود، ابدا” تخصصی در زبان شناسی نداشت و بنای کار خود را نه بر تحقیقات علمی، بلکه بر مفروضاتی گذاشت که با اغراض ناسیونالیستی وی ارتباط عمیقی داشت. در اصل مشوق کسروی در فرضیهء “زبان آذری” ایجاد همگرایی زبانی (و یا همنژادی) در میان ملتهای گوناگون ساکن ایران با قبول هژمونی زبان فارسی بوده است. این فرضیه، به ویژه در دوران رواج نژادپرستی آریایی در اروپا و همچنین بنیان گذاری حکومت استبدادی و سانترالیستی رضاشاه اهمیت به سزایی داشت. والا چون آفتاب روشن بود که با وجود یک عدهء قلیلِ انگشت شمار ساکن در آذربایجان (یعنی تاتها)، نمی توان ادعای تعلق تاریخ آن منطقه به آنها را داشت و میلیونها انسانی را که سالها در آنجا زیسته اند و فرهنگ مخصوص به خود و زبان ویژهء خود را دارند، به هیچ گرفت! این کار بیش از جعل تاریخ،، چیزِ دیگری نمی توانست باشد. با اینحال این کار با اثر یاد شده انجام گرفت و خوراک تبلیغاتی عظیمی را در طی
۸۵ سال آخیر، در اختیار نیروهای متعصب و نژادپرست آریایی قرار داد! حال آنکه مراجعه به اصل همین کتاب، بی پایه گی مفروضات فوق و فقدان استدلالات قوی و ضعف جمله بندیها و بافت دستوری آنرا بشکل بارزی نشان می دهد.
(
۱۳) ـ “آذری یا زبان باستان آذربایجان ” نوشتهء احمد کسروی به نقل از جلد اولِ “زبان فارسی در آذربایجان” ـ از انتشارات “بنیاد محمود افشار”، صفحهء ۴۶ (دقت شود که این سخنان درست در زمانی گفته می شود که بزعم آقای مقدم ، اولا” “زبان ترکی فاقد دبیره بود. یعنی زبان پیشرفته ای نبود که دارای خط و دستور زبان باشد” و ثانیا” ” غنای ادبی زبان فارسی بود که زمینه رشد و اعتلا داشت”! انسان باید شرمسار زبان مادری خود باشد که چنین دروغهایی را بعد از نود سال غرغره کند!
(
۱۴) ـ مروری به یک نوشته از: آقای عباس مقدم ـ نوشتهء رضا اغنمی
جوابیه ای که آقای اغنمی نوشته است، بسیار گویا و انتقادهایی که کرده است بسیار بجاست! من اگر شخصا”جای آقای مقدم بودم، قدری به نوشتهء ایشان می اندیشیدم و منبعد، یا قلم را غلاف می کردم و یا وقتی قلم بدست می گرفتم کمی دقت می کردم که اینجوری بیگدار به آب نزنم! خواندن آنرا در آدرس اینترنتی زیر، به خوانندگان گرامی توصیه می کنم!
www.akhbar-rooz.com
(15) ـ “پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” یاد شده
(
۱۶) ـ “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” نوشتهء ع. مقدم

پایان قسمت اول

 

انجماد در ناسیونالیسم افراطی ۹۰ سال قبل (۲)

(نگاهی به نوشته های ترک ستیزانه آقای عباس گ. مقدم) ـ بخش دوم و آخر

احد واحدی

نادیده گرفتن سهم جنبش های ملی در راستای مطالبات دموکراتیک و محروم کردن جنبش دموکراسی خواهی سراسری از پتانسیل بسیار بالای این جنبش ها که نصف بیشتر جامعه ما را در بر می گیرد، زیان جبران ناپذیری را متوجه مجموعهء جنبش سراسری دموکراتیک می نماید. امید هست ازهمهء پتانسیل موجود در جنبش آتی دموکراتیک جامعهء مان، بدرستی استفاده کنیم.

چپ و جنبش هویت طلبی

آقای مقدم می نویسد: «ولی متأسفانه “هویت طلبان” امروزی در آذربایجان، علیرغم این که تعدادی از چپ های سابق جزء بدنه این حرکت هستند، نه تنها هیچ قرابتی با فعالان سیاسی آن دوره (دههء ۵۰ ـ ۴۰ شمسی) ندارند، بلکه بشدت واپسگرا و انحصارگرند. به همین دلیل نیز هیچ قرابتی با جنبش تحول خواه سبز ندارند.» (۱۷) و سپس برای نمونه به شعری از “آقای سعید مغانلی” اشاره کرده و استدلال کرده اند که “هویت طلبان” تا چه حد ماهیتِ واپس گرایانه دارند و جنبش روشنفکری آذربایجان نباید نسبت به خطر پان ترکیسم و تلاش آن برای ایجاد “نفرت قومی” بی تفاوت باشد. ذکر چند نکته را در این رابطه ضروری میدانم:

اول: اینکه این شعر چه ارتباطی با نوشتهء آقای بهزاد کریمی دارد؟ اینکه می گویم شما از محفوظاتتان بجا و بیجا استفاده می کنید بیراه نگفته ام. این شعر در مجلهء “گونش” که اختصاص داشت به نوشته هایی در بارهء دورهء آغازین جنبش چریکی و روشنفکری دههء ۴۰ در آذربایجان، بی ارتباط با سایر مسائل مطروحه در آن، چاپ شده بود؛ ما در نشریهء آذربایجان در همان زمان انتشار این مجله، برای اولین بار، ضمن معرفی آن، نارضایتی خود را نسبت به چاپ شعر مزبور اعلام و زمینه را برای کنکاش و بحثِ بیشتر در این عرصه آماده کردیم!(۱۸) لازم به یادآوریست که این نوع ادبیات با جنبش مدنی و مردمی آذربایجان هیچ قرابتی ندارد؛ تنها کسانی که می خواهند به هر بهانه و سببی، جنبش مردم آذربایجان را بکوبند، از این ادبیات بعنوان ادبیات غالب در جنبش مردمی و دموکراتیک آذربایجان نام برده و با عوام فریبی می کوشند برخی از هموطنان ساده لوح را دنبالِ آدرس عوضی بفرستند.

دوم: دوست عزیز، باید یادآوری نمایم که نه تنها برخی از چپهای سابق جزء بدنه جنبش به اصطلاح هویت طلبانه مردم آذربایجان نیستند، بلکه نیروی اصلی چپ برعکس سابقه تاریخی خود نسبت به این حرکت تحول طلبانهء ملی، کم التفات مانده و از شرکت در آن امتناع کرد. بر بستر چنین سیاستی، متأسفانه رهبری این حرکت بدست نیروهای جدیدی افتاد که از مسئله ملی و مسائل دموکراتیک جامعهء ما دیدی خام و ناپخته داشتند. تمامی تلاش دلسوزان واقعی حرکت ملی از جمله ما، این بوده و هست، که چپ را ترغیب و تشویق کنیم تا مسئولیت جدی تاریخی خود را در شرکت و هدایت این جنبش اصیل و دموکراتیک فراموش نکند. (تمامی سرمقاله ها و اکثر مقالات نشریه های “آذربایجان سسی” و “آذربایجان” و همچنین سایت “آذربایجان” گواه این ادعاست) ولی متأسفانه چنین نشد. رفقای ما با وجود دارا بودن پتانسیل بالا در هدایت این نوع حرکتها، نخواستند و یا نتوانستند بشکل جدی، فعال این عرصهء اجتماعی باشند و در نتیجه رهبری حرکت ملی بدست نیروهای ضعیف و در عین حال افراطی و در پاره ای موارد، راست گرا و تمامیت خواهِ ناسیونالیست افتاد.البته بخش کمی از همان رفقای سابق چپ هم، مثل جنابعالی به تور نژادپرستان و اولترا ناسیونالیستهای مدافع عظمت طلبی شووینیسم حاکم افتادند، تا ضمن بدنام کردن چپ، عاملی برای بازتولید ناسیونالیسم افراطی در میان فعالین حرکت ملی باشند.

اما علیرغم این همه، بدنهء اصلی جنبش که خود مردم هستند، در مجموع خواهان یک مبارزهء جدی و مداوم مدنی می باشند، امروز در درون ملیتهای غیرفارسی زبان ساکن ایران، کمتر فردی را می توان یافت که صرف نظر از مسائل سیاسی سراسری، برسرِ مسائل زبانی، فرهنگی و … با وضعیت موجود، مشکل نداشته باشد. حرکت چند صد میلیونی مردم آذربایجان در خردادماه ۸۵ نیز علیرغم اینکه درصد ناچیزی از شرکت کنندگان شعارهای انحرافی می دادند، در مجموع در راستای تحقق اصلاحات لازم و دموکراتیک در عرصه های اجتماعی از جمله در مسائل فرهنگی و زبانی بوده است. متاسفانه شما از این حرکت باشکوه و مردمی، تنها چند شعار ناقابل که مو بر تنِ آدمی راست می کند ( و ما بدرستی و بموقع خود (در نشریه آذربایجان) سرِ آن مسائل و شعارهای انحرافی موضع گرفته بودیم) را انتخاب کرده و تمامی این حرکت برحق میلیونی را به بهانهء آن شعارها می کوبید. شما و همفکران شما فکر می کنید که با نشان دادن چهرهء نگاتیو از این حرکت مردمی و این مطالبات برحق، می توانید سبب اضمحلال آن شوید. ولی واقعیت اینست که حرکت مردم جلو خواهد رفت و با پیشروی خود، تمامی موانع و زایده های این حرکت را از پیش پای جنبش مردمی خواهد روبید. بنظر من، التزام عملی برای تحققِ این امر، درهم آمیزی این حرکت (یعنی حرکتِ موجود) با تجربهء گرانبهای چپ آذربایجان خواهد بود. اگر رفقای ما فعال باشند و به مسئولیت خود عمل کنند، حرفِ آخرِ جنبش ملی ـ دموکراتیک آذربایجان، نه از دهان این اقلیت ناچیز و افراطی، بلکه از دهان دلسوزان و واقفان راستین آن بیرون آمده و جنبش سیر اصولی و دموکراتیک خود را طی خواهد کرد.

سوم: واقعیت اینست که ما به خطر پان ترکیسم بی تفاوت نیستیم، بلکه بشکل خیلی اصولی در توضیح چگونگی و خطرات مربوط به آن می کوشیم؛ منتهی نه از موضع شووینیسم فارس. ما ضمن مبارزه با تمامیتِ شوونیسم و در رأس آن شوونیسم فارس، پان ترکیسم را خطری جدی در درون جنبش ملی آذربایجان ارزیابی می کنیم که سعی دارد این حرکت را مصادره نماید. ما سعی داریم با توسل به آگاهی، آنرا بعنوان یک جریان و اندیشهء انحرافی ایزوله کنیم. ما فرق زیادی بین پان ترکیسم (بوز قورتچولوق) و دفاع از حقوق ملی ـ دموکراتیک مردم آذربایجان و بسط و گسترش فرهنگ و زبان آذربایجانی (ترکی) قائل هستیم؛ همانقدر که اولی را طرد می کنیم، برای حمایت از جنبش مدنی مردم آذربایجان و رشد و گسترش آن، هر آنچه از دستمان بربیاید، انجام می دهیم. ما یقین داریم که بخش عظیمی از مردم زحمت کش آذربایجان از اسم پان ترکیسم، حتی از علامت بوزقورت، صرفا” آزادی زبان مادری و تدریس بدین زبان را مدنظر دارند و می خواهند بزبان مادری خود، رسانه های همگانی چون رادیو، تلویزیون و مطبوعات داشته باشند. نمی خواهند دایه های مهربانتر از مادر داشته باشند. می خواهند در بهترین حالت امور خودشان را خود اداره کنند. سعی ما در توسل به دادن آگاهی به مردم آذربایجان نیز شامل توضیح و تفهیم این موضوع و ایزوله کردن جریان انحرافیست. پس سوء تفاهم نشود، مشکل ما با پان ترکیسم، مثل دشمنی شما با مجموعهء فعالین ملی و جنبش حق طلبانه و عدالت خواهانهء آذربایجان نیست؛ ما خواسته های این جنبش را در چهارچوب مجموعهء مطالبات ملی ـ دموکراتیک مردم ارزیابی می کنیم و با شوونیسم فارس، خط و مرز داریم و با آن بعنوان علت العللِ نابسامانیهای موجود، با اتکاء به ابزارهای دموکراتیک مبارزه می کنیم؛ ما نیازی نداریم که در مبارزه با شوونیسم فارس، متکی به شووینیسمی از نوع دیگر باشیم . اگر شووینیسم بد هست در هر شکلی که باشد، بد هست. وقتی ما می گوییم با نژادپرستی مخالفیم، با هر نوع آن مخالفیم. ما با شجاعت و صراحت تمام، حتی در قبال نژادپرستی گروهها و افراد آذربایجانی موضع مخالف گرفته ایم نمونه اش همین برخورد اخیر ما با اظهارات نژادپرستانهء آقای علیرضا قزوینی زاده(علیرضا اردبیلی) در مورد ملت فارس هست که همه از آن اطلاع دارند. (۱۹) ما آلترناتیوی که در مقابله با شووینیسم فارس داریم، یک آلترناتیو دموکراتیک هست؛ با چشم انداز جامعهء دموکراتیک و با استفاده از ابزار های دموکراتیک، بهتر می شود با توتالیتریسم مبارزه کرد. ما نیازی به ابزارهای غیر دموکراتیک نداریم.

چهارم، در رابطه با شرکت یا عدم شرکت حرکت ملی آذربایجان در اعتراضات دو ساله اخیر تحت عنوان جنبش سبز، نکاتی را باید یادآور شد.

دربارهء جنبش سبز

قبل از هر چیز باید اذعان کرد: الف) مبارزه برعلیه تمرکزگرایی، تبعیض و برای تحقق مطالبات ملی، بخش جدایی ناپذیری از مبارزاتِ دموکراتیک جامعهء ما را تشکیل می دهد. و این دو مبارزه، هیچ تناقصی باهم نداشته، بلکه مکمل یکدیگر در احقاق حقوق حقهء مردم می باشند. ب) عدم وجود مناسبات مثبت بینِ دو حرکت اجتماعی بزرگ جامعه، یعنی”حرکت ملی آذربایجان” و “جنبش اصلاح طلبی” سبب شده است که در مجموع، حرکت دموکراتیک سراسری جامعهء ما لطمات جبران ناپذیری را متحمل شود.

واقعیت اینست که جنبش موسوم به سبز، با توجه به سراسری و عمومی بودنش، می بایستی قبل از هرچیز دربرگیرندهء محتوای مبارزاتی سایر حرکتهای دموکراتیکِ موازی در عرصه های محتلف اجتماعی باشد. یعنی مثلا” جنبشهای مستقل زنان، دانشجویان، روشنفکران، کارگران، جنبشهای مدافع حقوق ملی و… بدون آنکه خود را در داخل جنبش سبز حل بکنند، یعنی با مطالبات و سازماندهی مستقل، خود را جزئی از این جنبش بدانند. بعضی از این جنبشها تحت هر شرایطی توانسته است خود را با جنبش سبز منطبق کند؛ مثل زنان، روشنفکران، دانشجویان (تا حدی) و…. جنبش کارگری هنوز بشکل جدی وارد کارزار این جنبش اصلاح طلبی نشده است و سبب آن نیز عدم موضع گیری صریح رهبران جنبش سبز در قبال مسائل کارگری و مطالبات عدالتخواهانهء زحمتکشان است؛ که این خود بحث جداگانه ای را می طلبد. در رابطه با جنبشهای ملی به این سادگی نیست که آقای مقدم قضاوت می کند. مسئله عبارت از اینست که، متولیان جنبش سبز، بغیر از هنگام تبلیغات انتخاباتی خود، هیچ موضع صریحی دال بر مدافعهء حقوق ملی و یا طرح این مطالبات، انجام نداده اند. که آنهم در تب و تاب انتخابات، بیشتر برای به میدان کشاندن این نیروها انجام گرفت که، قسما” مثمر ثمر واقع شد. با توجه به اینکه تمامی دولتهای مرکزی ایران به نوعی، شووینیسم فارس را در سیاستهای تازهء خود باز تولید کرده اند. بسیار طبیعی خواهد بود که برای بخشی از فعالان حرکت ملی، جای شبهه باشد که چه تضمینی وجود دارد که جنبش سبز بعد از موفقیت، همان سیاست شووینیستی سابق را ادامه ندهد.؟ این شک و تردید می تواند صائب باشد، زمانی که تمام موضع گیریها و گردش امور بر محور “ایرانگرائی”، “جمهوری ایرانی” و… می گردد. و هیچ صراحتی دردفاع از مبارزه بخاطر مطالبات ملی در میان نیست. جنبش سبز زمانی می تواند اعتماد فعالین حرکت ملی آذربایجان و سایر ملیتها را بدست بیاورد که، موضعی روشن و شفاف در قبال جنبشها و خواسته های ملی داشته باشد. از طرفِ دیگر، یکی از اساسی ترین مشکلات در مناسبات بین این دو، اختلافات برنامه ای دو جریان می باشد. اگر آلترناتیو جنبش سبز حذف و یا تعدیل رژیم ولایت فقیه (سکولاریسم) باشد، آلترناتیو جنبش های ملی، همان هدف بعلاوهء سیستم فدرالی و یا هر فاز برنامه ای دیگر که در آن حقوق ملی ملیتهای ساکن ایران تأمین شده، می باشد. این بدان معناست که تا زمانی که جنبش سبز، مطالبات ملی را در برنامهء خود نگنجاند، نمی تواند روی همکاری فعال و جدیِ جنبشهای ملی حساب باز کند. واقعیت اینست که، مبارزه برای مطالبات دموکراتیک عمومی، اگر زمانی برای مطالبات سراسری کفایت میکرد، امروزه با گسترش مستقلانهء جنبشهای پایه، برای منعکس کردن مضمون دقیق این جنبشها کافی نیست. یعنی هر زیرمجموعهء جنبش سراسری، مانند جنبش زنان، جوانان، دانشجویان، کارگران، ملی و… مطالبات دموکراتیک مشخصی دارند که جنبش سراسری باید آنها را در درون خود منعکس کند. این ویژه گی، در زمان وقوع انقلاب بهمن ۵۷ بی رنگ بود و وجود آن در شرایط کنونی نشانهء پیشرفت این جنبش های مستقل و مشخص و در عین حال نشانهء تعمیق برنامه ای جنبش سراسری می باشد. مَخلَص کلام، جنبش سبز باید در قبال جنبشهای ملی و عدالتخواه، موضع روشن و صریحی اتخاذ کند. جنبش سبز باید با به رسمیت شناختن حرکت ملی آذربایجان و دیگر ملتهای ساکن ایران، از مبارزات آنان در روند دموکراتیزه کردن جامعهء ایران پشتیبانی نماید. چنبش سبز نمی تواند با سکوت خود و همچنین با فولهای این و آن چهرهء شناخته شدهء اصلاح طلب!، که اظهاراتِ منفی، شائبه برانگیز و مأیوس کننده در قبال فعالان ملی، خواسته های ملی ملیتهای غیرفارس می نمایند، بر این مشکل فائق آید. از آنطرف، فعالین حرکت ملی آذربایجان نیز باید بدانند که، تنها با اشتراک مستقیم و مداومِ خود در جنبش های اعتراضی سراسری و بردن شعارهای حق طلبانه خود به درون این اعتراضات می توانند به حیات خود ادامه دهند. اگر این اعتراضات زمینه را برای فعالیت اعتراضی بیشتر، تبلیغ و ترویج مطالبات ملی ـ دموکراتیک مردم آذربایجان و در مجموع برای حصول به مقصود، آماده می کند، عدم شرکت در این اعتراضات از طرف هر نیرویی، خطایی بزرگ خواهد بود.

سخنی دربارهء ستم ملی

آقای مقدم می نویسد: “در این مقطع که سرزمین ما بدلیل سلطه بنیادگرایان مذهبی در آستانه حوادث تند و غیر قابل پیش بینی حتی تجزیه، قرار دارد. امروز کسان زیادی در داخل و خارج به بهانه مبارزه و تضعیف «جمهوری اسلامی»، در صدد دامن زدن به مسئله قومی هستند. از جمله این تلاشها، به بهانه ترک زبان بودن مردم آذربایجان، آذربایجانیان را ملتی جدا از ملت ایران می دانند و نغمه شوم تجزیه سر می دهند. یقینا اگر این نیات شوم جامه عمل بپوشد، سبب کشتار و آوارگی ملیونها انسان بیگناه خواهد بود! فقط در سایه درس گرفتن از حوادث تلخ گذشته و کسب آگاهی و دانش اجتماعی است که احتمال جلوگیری از تندرویهای خطر آفرین و درهم ریختگی بیشتر، امکان پذیر است.”(۲۰)

ادبیاتی که در سطور فوق بکار برده شده است، ربطی به نیروهای روشنفکری جامعهء ما ندارد؛ آدم وقتی پاراگراف فوق را می خواند، احساس می کند که هیچ اتفاق اساسی در جامعهء ایران نیفتاده است. نه انقلابی مثل انقلاب ۵۷، نه تغییر رژیم و نه هیچ چیز دیگری. این ادبیات هیچ فرقی با ادبیات رسمی رژیم شاه ندارد. انگار که جامعهء ما یک جامعهء عادی هست، نه مسئله ای وجود دارد ونه مشکلی. و مردم دارند زندگی معمولی خودشان را می گذرانند. تنها عده ای به بهانه های گوناگون، چرخه سیاست جامعه را، آنهم بسوی نابودی و درهم ریختگی بیشتر حرکت می دهند و آقای مقدم این مسئولیت تاریخی را بعهده گرفته است که آنها را از خطر آگاه کند. آقای عزیز جامعهء ما مریض هست، جامعهء ما بحران زده هست، جامعهء ما ابتدا احتیاج به یک آنالیز اساسی دارد، احتیاج به تشخیص نوع بیماری دارد و سپس محتاج یک مداوای ریشه ای. اگر یک عده منحرف، یک سری شعارهای انحرافی سر می دادند، اینقدر نمی توانست گیرایی داشته باشد. شما چرا نمی خواهید صورت مسئله را قبول کنید؟ فکر می کنید با حلوا ـ حلوا گفتن دهن شیرین می شود؟ فکر می کنید با حذف صورت مسئله، قادر به حل مسئله خواهید شد؟ اصلا” کدام مسئله؟ شما که مسئله ای نمی بینید؟ دقت کنید که چه می نویسید:

“آنچه که امروز فعالان حرکت های قوم گرائی بنام «ستم ملی» مطرح می کنند، چیزی نیست جز تمرکز و حفظ قدرت در دستان حاکمان مستبد. طرح مسائل قومی و انگشت اتهام را بسوی سایر اقوام دراز کردن، خطائی هست نابخشودنی.”(۲۱)

“تمرکز و حفظ قدرت در دستان حاکمان مستبد” ممکن هست سبب تمام نارسایی ها ، حق کشی ها و پایمال کردن آزادیهای دموکراتیک از جمله حقوق ملی باشد ولی معنای آن “ستم ملی” نیست. کسی که از صورت مسئله آگاهی ندارد، چگونه و با چه جسارتی می تواند برای درمان آن نسخه بپیچد؟ بنظر من، “ستم ملی” را در این دو سطر معنا کردن خود خطایی هست نابخشودنی تر. “ستم ملی” یکی از بزرگترین معضلات اجتماعی جوامع چند ملیتی یا چند فرهنگی هست. “ستم ملی” عبارت از ستم مضاعفی هست که در کنار سایر مظالم اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… بر ملتها و یا فرهنگهای غیرخودی از جانب ملت یا فرهنگ حاکم اعمال می شود. “ستم ملی” یک ظلم و اجحاف روزمره هست که هر روز در حال شدن هست و هدف آن به تبعیت درآوردن آحاد مردم وابسته به ملیت یا فرهنگ مشخص تحت هژمونی ملت و فرهنگ غالب هست. هدف نهایی در این نوع حق کشی اجتماعی، “آسیمیله” کردن مردمان وابسته به آن ملیت، زبان و فرهنگ در فرهنگ غالب هست. در جامعهء ما، برای رژیم رضاشاه، بر روی ویرانه های دولت قاجار، ایدئولوژی دولتی جدیدی لازم بود که با توسل به آن صمن ایجاد دولت مرکزی مقتدر و ایجاد غرور کاذب ملی در جامعه، تغییراتی را از بالا سازماندهی کند؛ این ایدئولوزی با توجه به شرایط موجود در آن دوره، باید چیزی می شد که با جامعهء جدیدی که در مقابل جامعهء سنتی با طمأنینه قد می کشید، متناسب باشد. این ایدئولوژی چیزی نبود جز “ایران پرستی افراطی”! همان روندی که در ترکیه دورهء آتاتورک انجام گرفته بود از طرف دستگاه رضاشاه در جامعهء ایران انجام می گرفت؛ با این تفاوت که آنجا “پان ترکیسم” در حال قدرت گیری بود، اینجا “آریا پرستی”. متدها و شیوه های عملکرد هردو ایدئولوژی در خیلی موارد شبیه هم بودند. (۲۲) در یکی اگر به ۲۰ درصد اهالی آن می گفتند: “داغ تورکی” (یعنی ترک کوهی)، در دیگری به ۵۰ ـ ۴۰ درصد اهالی کشور با گستاخی و بی ادبی تمام می گفتند: “ترکه…”! در یکی اگر می گفتند که، “خوشبخت کسی که ترک هست!” در دیگری می گفتند که: “فارسی شکرست!” و تمام زبانهای دیگر را حتی “زبان” حساب نمی کردند. در یکی اگر به ناز شست پادشاهان ترک تبار افتخار می کردند. در دیگری، استخوانهای پوسیدهء هخامنشیان را در آورده و تمیز می کرده و روی تخم چشمشان می گذاشتند. نمی شود از یکی دفاع کرد و آندیگری را کوبید. بهرحال، شووینیسم فارس بر این پایه آغاز بکار کرد و در روند خود، با چشم بستن بر واقعیات موجود، جامعهء ما را وارد یک مرحلهء بحرانی کرد. باوجود اینکه ملتهای مختلف تشکیل دهندهء ایران، نه جمع ریاضی آنها، بلکه یک مجموعهء تاریخا” شکل گرفته بودند؛ باوجود اینکه این مردمان با زیر مجموعه های از نظر زبانی، فرهنگی و تاریخی متفاوت ولی با دلبستگی های مشترک دور هم جمع شده بودند. با اینحال رژیم نوپای رضاشاه با توسل به شعار: “یک کشور یک ملت یک زبان” جامعه را از نظر فرهنگی به تنگنا کشانید. و خواست با سیاست یکسان سازی خود، هرکدام این اجزاء را که در مجموع ایران را تشکیل می دادند، از محتوی خالی کند. اجرای این تئوری، حق حیات را از ملیتها، زبانها و فرهنگهای موجود در ایران گرفت. برای برپایی کاخ بلند زبان فارسی، لازم می آمد، زبانهای دیگرِ جامعهء ایران به فربانگاه فرستاده شوند. عمال رضاشاه نسبت به زبان و فرهنگ آذربایجانی کینهء عجیبی داشتند. این رژیم با ایجاد “سازمان پرورش افکار” می خواست بطور سیستماتیک، تمام خلقهای ساکن ایران را از بهره مندی از زبانهای ملی خود محروم کند. طبق برنامه ای که آنها داشتند، حتی اگر لازم می آمد، ترتیبی اتخاذ می شد تا کودکان از بدو تولد، در جاهای مخصوص به یادگیری زبان فارسی مشغول شوند.(۲۳) تا مبادا زبان دیگری (حتی زبان مادریشان) وارد ضمیر خوداگاه آنها بشود. تنها کودکان ملتهای غیر فارسی زبان می دانند که با چه مشقتی علم و دانش یادگرفته اند؛ چه استعدادهای شگرفی در این عرصه از زندگی اجتماعی نابود شده اند. چه شانس هایی سوخته اند. حالا شما می گوئید “نفرت قومی” بد هست، نباید گذاشت که دیگران سوء استفاده بکنند؛ قبول. “نفرت قومی” بد هست. ولی باید دانست که آنهایی که این نفرت را کاشته اند مسبب این فجایع هستند و کسانیکه با وجود این همه وقایع ناگوار، با دفاع از این افکار فاشیستی، و بازتولید و اشاعهء آنها، به این “نفرت قومی” دامن می زنند مقصرند. و شما متأسفانه با لجاجت تمام یکی از رهروان این کژراهه هستید. شما اگر واقعا”در “دموکراسی”، “دموکراسی” گفتنتان صادقید، اگر واقعا” طالب آزادی بیان هستید، چرا از ایجاد امکانات دولتی برای یادگیری و گسترش زبان مادریِ بیش از نیمی از هموطنانِ خود، دفاع نمی کنید؟ و خود بهتر از هرکس می دانید که بدون ایجاد چنین امکاناتی برای زبان مادریِ اهالی از آزادی بیان صحبت کردن بیشتر شبیه حرف مفت هست. اگر واقعا” “نفرت قومی” بد هست، باید قبل از هرچیز در خشکاندن زمینه های بروز چنین نفرتی تلاش شود. برای اینکار قبل از اینکه یقهء فعالین حرکت ملی را بگیرید، باید به مصاف سیستمی رفت که بحران زاست، باید بمصاف جامعه ای رفت که برای فربه شدن یک زبان و یک فرهنگ، بقیهء زبانها و فرهنگها را فرعی و ناقص می داند. چیزی را که از ساکنان ایران با زبانها و فرهنگهای گوناگون دریغ می کند، صد برابر آنرا در افغانستان، تاجیکستان و… حیف و میل می کند! باید برای همهء فرهنگها و برای همهء زبانها، امکانات رشد و ترقی مساوی فراهم کرد؛ باید توهین و تحقیر ملی را از جامعه بکلی طرد نمود.

ایران کشوری “کثیرالملله” هست!

آقای مقدم می نویسد: “ولی در ایران ـ دستکم ـ پس از اسلام که حکومت های ایرانی به قدرت رسیدند، هیچ منطقه ای نیست که در جنگ تصاحب شده باشد. یعنی تمامی سرزمین ایران فعلی، بطور تاریخی ایران بوده است. به همین دلیل نیز محققین بی طرف چه در داخل و چه خارج، در مورد ساکنان ایران عنوان “اقوام ایرانی” را به کار می برند؛ و “کثیر الملله” نامیدن ایران را کاملا سیاسی و غیر علمی می دانند. واژه “اقوام” علاوه بر این که مورد تایید محققین است دارای بار مثبت نیز می باشد، و بیانگر “قوم و خویش” بودن ایرانیان است.”(۲۴)

ایشان در جایِ دیگر می نویسد: «از طرفی “ترک” نامیدن آذربایجانی ها و “عرب” دانستن عرب زبانان خوزستان، و “ملت” نامیدن هر گروه قومی و زبانی اقوام ایرانی، ریشه در یک نگرش خلاف واقعیت، دارد. این نگاه جامعه ایران را یک “جامعه کثیر المله” می داند؛ بی آنکه درک درستی از جامعه ایرانی و تعریف “ملت” وجود داشته باشد.»(۲۵)

اولا” کشور ایران از زمانهای قدیم محل سکونت مردمانی حداقل با زبانهای مختلف بوده است؛ ثانیا” تصاحبِ منطقه ای از ایران در جنگ، چه ارتباطی با کثیرالملله بودن یا نبودن جامعهء ما دارد. از قضا، برخورد غیر علمی و مطلقا” سیاسی آنست که قلم قرمزی روی این واقعیتهای عینی کشیده شود. نمی شود از یک طرف، از محققین و جامعه شناسان مدرن صحبت کرد و در عین حال بخاطر مصلحت های شووینیستی و عظمت طلبانه از واژه های ماقبل فئودالی مثل “قوم” استفاده کرد و اینقدر هم بار مثبت بارِ آن کرد. در دنیای مدرن، سویس چند ملیونی دارای سه ملیت گوناگون هست که هرکدام بشکل دموکراتیک دارای حقوق ملی ، زبانی مربوط به خود هستند.(۲۶) باید پرسید، روی چه استدلالی، ملتی مانند ملت آذربایجان با زبانی کاملا” متفاوت از زبان فارسی و با کثرت بیش از پنچ برابر مجموعهء سه ملت موجود در سویس، باید بزبان “قرانی” “قوم” نامیده شود؟ شما فکرمی کنید تناقص قضیه در کجاست؟ مسئله روشن هست، نگاه شما از ریشه اشکال دارد. شما واقعیات موجود جامعهء ما را با دید اولترا ناسیونالیستی، آن شکلی که خود می خواهید ارزیابی می کنید. پیش کشیدن جامعه شناسان آن شکلی هم که هیچ قرابتی با جامعه کثیر المللهء ما ندارند، گرهی از کار شما را نخواهد گشود. وصل کردن واژهء “کثیرالملله” به نسل اول کمونیستها (۲۷) هم دور از واقع بینی است؛ چرا که واقعیتهای موجود در جامعه چند فرهنگی ایران خود گویای خیلی چیزهاست. فقط قدری تأمل در هستی و تفاوت زبانی و فرهنگی ملتهای ترک (آذربایجانی)، فارس، کرد، ترکمن، عرب، بلوچ به صد تا تحقیق آنچنانی محققین و جامعه شناسان آن شکلی می ارزد. ایران یک مجموعهء جغرافیایی هست که تمامی ملیتهای یادشده را در بر میگیرد؛ کسی منکر ایران نیست و در پی حذف هیچ واحد جغرافیایی از این کشور نمی باشد. مگر افرادی مثل شما که آگاهانه و یا ناآگاهانه با زیر سئوال بردن بدیهیات جامعهء ما، با سینه زدن هیستریک زیر شعار “تمامیت ارضی”، سبب از هم پاشیدن این مجموعه و از بین رفتن این تمامیت بشوند. از قضا “کثیرالمله” نامیدن ایران قبل از هر چیز حاصل وجود کثرت ملی در آن هست. این کار نه تحتِ تأثیر کمونیستهای نسل اول بوده و نه تحتِ القاء کشوری بنام “اتحادِ شوروی”؛ و نه آفریدهء هیچ “توهمی”.. در صورت اینکه، جامعه شناسان مورد قبول شما، چنین واقعیتی محرزی را کتمان کنند، باید آنها را به “توهم” متهم کرد. البته چنین “توهمی” در حیطه مسائل روزمرهء سیاسی، دیگر تنها یک توهم ساده و بی تأثیر نیست، بلکه بار عملی منفی ای دارد که کمترین آن در دوران مدرن، با سیاست یکسان سازی ملی در کشوری با تنوع ملی بسیار وسیع مثل ایران، ۹۰ سال از مردم، زبان ، فرهنگ و استعدادها قربانی گرفته و می گیرد. در عین حال باید یادآور شد که اگر احیانا” این واژه، زمانی هم از دیگران الگوبرداری یا بعاریت گرفته شده باشد، واقعیت موجود در جامعهء ما بروشنی نشان می دهد که مناسبترین. گویاترین و درستترین مفهومی هست که کثرت و تنوع ملیِ موجود در جامعهء ما را بروشنی بازتاب می دهد. تازه اگر منظورتان از غیر علمی بودن واژهء “”کثیرالملله” این باشد که ایران دارای ملیتهای گوناگون نیست بلکه تنها یک ملت هست که آنهم ملت ایران هست. (همانجوریکه ناسیونالیستهای افراطی آریاپرست بشکل غیرعلمی ورد زبانتان کرده اند.) در مقابل این سؤال که ملت ایران به چه زبانی تکلم می کند؟ احتمالا” جواب عالمانه ای نداشته باشید. در عین حال آن تعاریفی هم که از ملت می کنید بشکل خیلی جدی مغایر واقعیات موجود می باشد. یعنی اگر فقط چند قدمی از آنها فاصله بگیرید و به واقعیات نزدیک شوید، پوچ بودن آنها برایتان ثابت خواهد شد. اگر شما از تعریف علمی “ملت”، “دولت ـ ملتِ” مرسوم منظورِ نظرتان باشد، باید متذکر شد که اولا” تاریخ مصرف این نوع تعریفها تمام شده است. این تعاریف به قرن ۱۸ میلادی مربوط است که ملت های اروپایی در حال شکل دهی به موجودیت خود بودند. تانیا” جوابتان در مقابل این سؤال که اگر امتداد ملیتهای ساکن ایران بسوی خارج از کشور، هرکدام یک ملت باشند، (ساکنین آذربایجان، ترکمنستان، بلوچستان، کردستان، عربستان) روی چه حسابی برادران همزبان و هم فرهنگ آنان در درون مرزهای ایران نتوانند نام ملت روی خود بگذارند؟ اگر استدلالتان همان فرمول “دولت ـ ملت” باشد، فکر نمی کنید، با استلالی که بکار می برید، استدلال استقلال طلبانِ ما را قوت می بخشید؟ یعنی پیش پای آنها می گذارید که دولت خودشان را داشته باشند؛ در غیر اینصورت ملت محسوب نمی شوند. ببینید دوست عزیز، دنیا برای شووینیستها و تمامیت خواهان اینقدر تنگ شده است، از هر راهی بروید به بن بست می رسید!.. در ضمن همین جا می خواهم به نکته ای اشاره کنم که متأسفانه از جانب طرفداران “دولت ـ ملت”، به عمد و یا به سهو کج فهمیده شده است، آنهم اینکه اگر از “حق تعیین سرنوشت” برای ملتها، مندرج در اعلامیه های حقوق بشر، تنها منظور ملتهایی باشند که دولت دارند، این بمعنای آن خواهد بود که این حق به کشورهایی ارزانی می شود که آنرا دارند و از ملت هایی دریغ می شود که برای بدست آوردن آن مبارزه می کنند. چنین مفهومی با تمام قرارهای حقوق بشر متضاد خواهد بود.

از جنبش روشنفکری چپ دههء ۵۰ و ۴۰ صحبت می کنید، هیچ می دانید که جوهر اصلی درک آنها از ایران و ملیتهای ساکن آن چه بود؟ آنها در تمامی سیاستهای روزمرهء خود، در استراتژی و در تاکتیک خود، از حقِ ملل در تعیین سرنوشت خویش با روشنی تمام دفاع می کردند؛ خودش هم ملل را نه در ماورای بحار، نه در آفریقا، نه در قاره های دیگر، بلکه در همین ایرانِ خودمان مدِّ نظر داشتند. قبول ندارید، بروید به نوشته ها، اسنادِ همان دوره مراجعه نمایید. در همان دورهء یادشده، افرادی با افکارِ شبیه افکارِ شما، اگر جستجو می شد، نه در درونِ رفقای ما، به یقیین در درون نیروهای وابسته به رژیم شاه پیدا می شد. همه ما دهها بار شاهد بودیم، رفقایی فارسی زبان با کمترین اطلاع از پیچ و خمِ زبان آذربایجانی، وجود داشتند که اپرای کوراوغلی را از اول تا آخر و بیشتر ترانه های زیبایِ آذربایجانی و یا سایر زبانهای غیر فارسی را بلد بودند و با صدای دل انگیز خود، به تجمع ها، کوه نوردیها و… زیبایی ویژه ای می بخشیدند. طبیعی بود، در چنان فضایِ دوستانه ای، ترک و لر و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و فارس، همه باهم برادر بودند؛ فضایی که متأسفانه بوسیله افرادی با افکار ماوراء ناسیونالیستی چنان کدر شده است که برای عادی کردن آن، فعالیت ده ساله لازم هست. این ناسیونالیسم افراطی اگر قسما” مربوط به برخی از فعالین سیاسی وابسته به ملیتها باشد،(که خود معلول علتی دیگر چون عملکرد و تحریکات شووینیسم حاکم در سطح کشور می باشد) عمدتا” مربوط به نیروهای مدافع ناسیونالیسم افراطی حاکم و جریان نژادپرست آریایی می باشند؛ ناگفته پیداست که در این معرکه هیزم بیاری های رژیم جمهوری اسلامی بر اشتعال آن، که بر پایهء دشمنی و کینه بین ملیتها قرار دارد، افزوده و سبب بروز مشکلات اساسی تا حد بحران مناسبات بین اهالی یک روستا یا شهر و یا حتی استان گردیده است.

دو نکتهء مثبت

دور از انصاف خواهد بود که تمامی نواقص و نکات منفی نوشته های آقای مقدم را زیر ذره بین بگذاریم و از نکات مثبت نوشته های ایشان حرفی نزنیم.

آقای مقدم در جوابیه به آقای رضا اغنمی در بحث دربارهء درس گرفتن از حوادث تلخ گذشته و کسب آگاهی و دانش اجتماعی و بخاطر جلوگیری از تندرویهای خطر آفرین احتمالی “بدرستی” چنین می گوید:

“حق مسلم هر آذربایجانی است به زبان ترکی ــ که امروز به هر دلیل زبان مردم این خطه گشته ــ علاقمند باشد و آنرا در مدارس فراگیرد. حتی فراتر از آن هر کس باید بتواند با تمام علایق خود زندگی کند. اینها حق مسلم هر انسانی در یک جامعه دموکراتیک است. تا زمانیکه جامعه ما به شیوه غیر دموکراتیک اداره می شود و تا زمانیکه جامعه ما و ما افراد جامعه، با فرهنگ دموکراسی آشنا نگشته باشیم، تحقق چنین آرزویی خیالی خام نیست! (احتمالا” غلط چاپی هست و می بایستی:”خیالی خام است” و یا “خیالی خام بیش نیست” باشد) تلاش برای دموکراتیزه کردن جامعه، به منظور تحقق حقوق فردی و قومی تمامی آحاد یک ملت در اولویت هر حرکت و تلاشی قرار دارد. ” (۲۸)

آقای مقدم به دنبال همین پارگراف، آقای اغنمی را متهم می کندکه وی:

«در آخرین قسمت نوشته خود متاسفانه اقدامات «فرقه» را یکجانبه و بدون توجه به اقدامات منفی ـ بخصوص در مورد زبان ــ به نادرستی مورد داوری قرار می دهد: “حرف زدن به زبان مادری آزاد شد. دهقان و کاسبکار در مراجعه به ادارات دولتی به مترجم نیاز نداشتند. دردها و نیازهای خود را به زبان مادری به ضابط قانون می گفتند. خفت و خواری ندانستن زبان فارسی را نداشتند. در خانه پدری با زبان مادری نفس می کشیدند. تدریس در مدارس نیز با زبان مادری بود. فراگیری زبان فارسی بعد از سه یا پنج سال به عنوان زبان دوم در برنامه های آموزشی گنجانده شد”.» (آنچه در داخل قیومه آمده است هم نقل نوشتهء آقای اغنمی است که آقای مقدم معتقدست که وی به نادرستی مورد داوری قرار داده است ) (۲۹)

نمی دانم آقای مقدم خود متوجه این تناقص گویی خود هستند یانه؟ اگر نظر ایشان پارگراف اول نوشتهء خود باشد، باز جای امیدواری هست؛ در غیر اینصورت، پارگراف اول ایشان، در ارتباط با “حق مسلم هر آذربایجانی” تعارفی بیش نیست، چرا که “آفتاب آمد دلیلِ آفتاب”! زیرا اگر “حق مسلم هر آذربایجانی” پرداختن به زبان مادری خود باشد، دیگر از طرف آقای مقدم نقض غرض هست که در نقد نوشتهء آقای اغنمی، همان پاراگراف دوم را به پی آمد آن و در نقد آن اقداماتِ بجا و درستِ “حکومت ملی آذربایجان” قلمی کند. چرا که و از قضا تمام اقدامات حکومت ملی، در راستای همان “حق مسلم” و “تلاش برای دموکراتیزه کردن جامعه، به منظور تحقق حقوق فردی و قومی تمامی آحاد یک ملت” قرار داشت. (لازم به یادآوریست که برعکس نوشتهء آقای مقدم، شرطِ “علاقمند بودن هر آذربایجانی” نیست که چنین حقوقی را ایجاب می کند چرا که حتی مکانیسمی برای ارزیابی این علاقمندی وجود ندارد؛ بلکه حقوق اجتماعی را قوانین سراسری که به تصویب پارلمان می رسند، لازم الاجرا می سازند. )

دومین مورد عبارت از آنست که ایشان در مقالهء “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” بعد از انتقادات ناوارد نسبت به چپ، می نویسد:

پر واضح است که ایجاد یک دولت مدرن و جمهوری با محتوای دموکراتیک عدم تمرکز و دادن اختیارات منطقه ای و ایالتی و ایجاد جامعه ای که در آن همه افراد یک جامعه بتوانند با تمام علایق قومی، دینی و فرهنگی خود زندگی کنند، فقط در گرو مبارزه جمعی و دموکراتیک میسر است.(۳۰)

همین محتوی را در مقاله ای بنام “پان آریائیسم،….” در بحث در رد «”کثیر المله” دانستن ایران» و در تأیید «ساختار قبیله ای جامعهء ما» و در مخالفت با «نوعی برداشت از فدرالیسم»، ادامه داده و در بارهء جامعهء مدرن آینده، چنین می نویسد:

“البته پرواضح است که خواست های فرهنگی و زبانی آذربایجانی ها، کرد ها، بلوچ ها، و دیگر اقوام و گروه های دینی و زبانی، کاملا پذیرفتنی است و در چارچوب یک ایران آزاد و دموکراتیک، تحقق پیدا خواهد کرد. در یک جامعه مدرن نخستین شرط آن است که تمامی شهروندان بتوانند با تمامی علایق فرهنگی، زبانی، دینی و … زندگی کرده و آن ها را شکوفا کنند. و ای بسا نظام حکومتی فدرال و شکل گیری پارلمان های محلی (انجمن های ایالتی و ولایتی) و انتخابی بودن مسئولین ایالات و ولایات، بتواند تمامی خواسته های جوامع ایرانی را برآورده کند.(۳۱)

باید یادآور شد مَثَل آذربایجانی می گوید: «کور نه ایسته ر؟ ـ “ایکی گؤز”، بیری اگری، بیری دوز!» (ترجمه به فارسی: «کور از خدا چی میخواد؟ ـ “دو چشم بینا!») ایشان اگر واقعا” در گفتهء خود صادق هستند، بفرمایند در راستای تحقق همین پارگراف تلاش بکنند. این گوی و این میدان! این نشانهء دوری جستن از انحصارطلبی و تعصب ناسیونالیستی و پای در زمین واقعیت گذاشتن هست. من شخصا” از چنین گامی حمایت می کنم و معتقدم روشنفکران جامعهء ما و در وحلهء اول فعالین ملی از چنین گامهایی استقبال خواهند کرد. ولی تا زمانی که چنین ایده هایی التزام عملی نداشته باشند، نمی توانند بیش از یک شعار به ظاهر زیبا چیز دیگری باشند که تنها برای خلع سلاح طرف مقابل به کار برده می شوند.

چه باید کرد؟

شرایط موجود وظایف مهمی را بر عهدهء روشنفکران قرار داده است؛ آنها باید در برخورد با مسئله ملی و مناسبات بین ملیتهای گوناگون سیاست مناسب و مؤثری را اتخاذ کنند. نیروهای روشنفکر جامعهء ما قبل از هر چیز باید نگاهِ مثبتی نسبت به این معضل جدی اجتماعی داشته باشند؛ آنها باید مجموعهء مطالبات ملی را در چهارچوپ مطالبات دموکراتیک عمومی ارزیابی کنند. تنها در این صورتست که آنها می توانند برخورد دوراندیشانه ای نسبت به آن داشته باشند. آنها باید قبل از هرچیز توانایی تحلیل حرکتهای اعتراضی از جانب این ملتها و فعالین آنها را داشته باشند تا بتوانند با موضع گیری درست و بموقع از این حرکتها که عمدتا” در راستای اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی و ملی ـ فرهنگی هستند، پشتیبانی کنند. اولین قدم در این عرصه اگر دفاع از آزادی بیان باشد، قدم بعدی دفاع از موجودیت و حق حیات زبان مادری می باشد. نیروی های مترقی، ضمن درک وضعیت حساس جامعه باید همواره بخواهند پا بپای اصلاحات دموکراتیک، تسهیلات لازم برای استفاده از پتانسیل های فرهنگی، زبانی ملیتهای موجود جامعه فراهم شود. نیروی های روشنفکر باید متوجه مسئولیت تاریخی خود باشند. آنها باید برای تغییر وضع نابسامان آموزش، بهداشت، اقتصاد نامتناسب در درون ملیتهای گوناگون و تفاوت فاحش آنها با مرکز، تقسیم عادلانهء ثروت ملی در بین مناطق مختلف کشور و علیه تبعیض و تمرکزگرایی مبارزه کنند. آزادی زبان مادری و تحصیل اجباری بدین زبان از مهد کودک تا دانشگاه باید در سرلوحهء این مطالبات قرار گیرد. نیروهای روشنفکری ایران و خصوصا” روشنفکران متعلق به ملیتهای غیرفارس، باید پا بپای مطالبات دموکراتیک سراسری، مانند آزادی احزاب، سازمانها، سندیکاها، مطبوعات وغیره، از خواسته های ملی ـ دموکراتیک مردم خود و سایر ملتهای ستم کشیده، دفاع نمایند؛ قدم اول اصلاحات فرهنگی در آذربایجان نیز، با اصلاحات در حیطهء مسائل ملی ـ فرهنگی و در وحلهء اول با آزادی زبان مادری معنا می یابد. مطالبات فرهنگی در کل در چارچوب مجموعهء خواسته های دموکراتیک می گنجد.

علیرغم وجود جریانات انحرافی آریاپرست در مرکز و نیروهای تمامیت خواه در درون حرکتهای ملی، در مجموع بین نیروهای روشنفکر و ترقی خواه جامعه ، برای برقراری روابط معقول بین خلقهای ساکن ایران هنوز امیدواری فراوانی وجود دارد.

روشنفکران جامعهء ما (خصوصا” روشنفکران فارسی زبان) نمی توانند در چنین برههء زمانی حساسی، شانهء خود را از زیر مسئولیت اموری که شرایط برعهدهء آنها گذاشته، خالی کنند؛ آنها باید پا بپای سایر اصلاحات دموکراتیک، برای غلبه بر نابسامانی های اجتماعی، برای ممانعت از فروپاشی کشور، برای حل نارسائی های فرهنگی ـ زبانی موجود در درون ملیتها، با قبول صورت مسئله، اولین قدم جدی را در دفاع از مبارزات دموکراتیک ملیتها بردارند. صورت مسئله ملی عبارت است از: ۱) ـ پذیرشِ وجود ملیتهای گوناگون ساکن ایران، ۲) ـ قبول اینکه آنها از تحقیر و توهین ملی رنجِ بی پایانی می کشند، ۳) ـ قبول اینکه احساسات ملی در درون این ملیتها در حال رشد و حرکتهای هویت طلبانه در حال گسترش هست، ۴) ـ و آخرالامر، پذیرشِ اینکه آنها در حیطهء ملی، فرهنگی، زبانی مطالبات روزمره و ویژه ای دارند. بدین طریق می توان با پذیرشِ این واقعیتهای اجتماعی جامعهء خود، اولین قدم را محکم برداشت. قدم بعدی باید اشتراک در مبارزه ای جدی و سازمان یافته در راستای اهداف ملی ـ دموکراتیِک این ملیتها که خود بخشی از خواستهای عمومی دموکراتیک جامعه هست، باشد. بدین طریق هم میتوان به گسترش دموکراسی یاری رساند و هم از پتانسیل بالقوه و بالفعلِ حرکتهای ملی در راستای مطالبات دموکراتیک سراسری بهره ها برد.

همانگونه که چشم بستن بر حضور پر انرژی جنبش زنان در درون جنبش دموکراسی خواهی، خطایی نابخشودنی محسوب می شود، بهمان نسبت نادیده گرفتن سهم جنبش های ملی در راستای مطالبات دموکراتیک و محروم کردن جنبش دموکراسی خواهی سراسری از پتانسیل بسیار بالای این جنبش ها که نصف بیشتر جامعه ما را در بر می گیرد، زیان جبران ناپذیری را متوجه مجموعهء جنبش سراسری دموکراتیک می نماید. امید هست ازهمهء پتانسیل موجود در جنبش آتی دموکراتیک جامعهء مان، بدرستی استفاده کنیم.

پایان مقاله

بخش اول مقاله را در این آدرس اینترنتی می توانید بخوانید:

http://www.azer-online.com/azer/?p=11871

توضیحات:

(۱۷) ـ “مروری بربرخی دیدگاه های آقای بهزاد کریمی” ـ نوشتهء ع. مقدم

(۱۸) ـ برای مطالعهء این نوشته به آدرس زیر مراجعه کنید:

http://azer-online.com/melli/druck/garangushlar.htm

(19) ـ مراجعه شود به نوشته های زیر:

http://www.azer-online.com/azer/?p=8132

و

http://www.azer-online.com/azer/?p=8404

(20) ـ “نکاتی پیرامون «مسئله آذربایجان» پاسخ به نوشته رضا اغنمی” نوشتهء ع. مقدم

(۲۱) ـ “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” نوشتهء ع. مقدم

(۲۲) ـ لازم به یادآوریست که درست نیست کفته شود شووینسم فارس در مخالفت و در تقابل با پان ترکیسم رشد کرد، چرا که حقایق تاریخی خلاف اینرا می گویند؛ درست تر اینست که گفته شود آریاپرستی با داشتن علتهای گوناگون در آغاز کارِ خود، در رقابت مثبت و یادگیری از روند بوجود آمدن پان ترکیسم (در ترکیه)، در ایران ایجاد شد. به جهت اینکه درابتداء عرب ستیزی و فاصله گرفتن هردو از جوامع سنتی عثمانی و قاجار و حرکت بسوی نوعی مدنیتهء دولتی، وجه مشترک آنها را تشکیل می داد، روابط فی مابین دو دولت حسنه بود. (دیدار رضاشاه از ترکیه و سخن گفتن وی بزبان ترکی در برابر آتاترک یک نمونه کوچک از این روابط است) بتدریج که ترک ستیزی نیز به پایه های فکری ناسیونالیسم افراطی آریاپرست افزوده شد، برخوردها غیر دوستانه و بتدریج دشمنانه گردید.

(۲۳) ـ نگاه کنید به

http://www.azer-online.com/azer/?p=7526

(24) ـ “مروری بربرخی دیدگاه های آقای بهزاد کریمی” ـ نوشتهء ع. مقدم

(۲۵) ـ “پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” نوشتهء ع. مقدم

(۲۶)ـ به غیر سه ملت و سه زبانِ موجود در سویس زبان چهارمی نیز وجود دارد که Rδtoromanisch نام دارد. از اواسط قرن ۱۹ زبان Rδtoromanisch بعنوان یک زبان قائم به ذات شناخته شده و از سال ۱۹۳۸ بعنوان چهارمین زبان موجود در سویس که در این کشور ۵۰۰۰۰ متکلم و ۶ درصد علاقمند دارد، مطرح شده و رسمیت یافته است. این زبان قواعد مخصوص به خود را داشته و زبان مردمان جنوب شرقی آلپ را تشکیل می دهد.

(۲۷) ـ لازم به توضیح هست که، از ابتدا سوسیال ـ دموکراتها (در قرن ۱۹) و بعدها کمونیستها، رادیکالترین مدافعین حقوق ملی و “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” بوده و می باشند. آنها این حق را چه در قالب دولت مستقل، چه در شکل دولت خودمختار در درون یک کشور و یا ایالت خودمختار در چارچوب یک دولت فدرال و هر سیستم دیگری تا تشکیل دولت مستقل قبول دارند و از مبارزات ملتهای تحت ستم ملی تحت هر عنوانی پشتیبانی می کنند.

(۲۸) ـ “نکاتی پیرامون «مسئله آذربایجان» پاسخ به نوشته رضا اغنمی” نوشتهء ع. مقدم

(۲۹) ـ همانجا

(۳۰) ـ “رشد ارمنی ستیزی و ناسیونالیسم قومی ترک زبانان در ایران” نوشتهء ع. مقدم

(۳۱) ـ ” پان آریائیسم، پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران” نوشتهء ع. مقدم

پایان