ابوذر
آذران:
https://azdemokrasi.wordpress.com
نمیتوان
تنها حاکمیت و
مثلا نهادهای
امنیتی آزربایجان
را در فجایع
حقوق بشری
آزربایجان
مقصر دانست.
برخلاف دیگر
چالشهای
حقوق بشری
ایران از جمله
مطالبات زنان،
مصائب
آزربایجان
ریشه در
هژمونی فرهنگی
برساخته
سیاستگزارانی
دارد که قوم فارس
را قومی برتر
میداند و همه
ایران را فارس
میخواهد. در
فجایع
آزربایجان،
همه هموطنان
فارس مسئولند
مگر اینکه از
آنچه بزرگان
فرهنگی خود بر
آزربایجان
روا داشته و
دارند، برائت
جویند. متهم
کردن همه فارسزبانها
به منزله
نژادپرستی و
قوم ستیزی نیست،
عدم تبری آنان
از این
نژادپرستی
هفتادساله،
می تواند
نشانگر وفاق
آنان با چنین
ستمی باشد.
مگر
اینان خدای
ناکرده
تنها، فیلسوف
نژاد خویشند
و تنها و
تنها رنج
انسانهای
پایتختنشین
را میبینند؟
حتی
دستگیریهای
گسترده
پایتختنشینان
در جریان
انتخابات سال
گذشته، قابلقیاس
با آمار
بازداشتیها
در
آزربایجان،
نیست. اگر چه
از آنچه پشت
میلههای
هیچستان بر
آزربایجانیها
میرود،
گزارش شفافی
وجود ندارد،
اما دستگیریهای
گسترده اخیر
از فاجعه
بزرگی حکایت
میکند. نوشتار
حاضر در مقام
تحلیل چرایی و
چگونگی این
بازداشتها
نیست. از
دیدگاه
نویسنده،
مهمِ نخست،
سکوت آزاردهنده
و
بسیار مبهمِ
سیاستمداران
آزادیخواه،
روشنفکران و
روحانیان مرکز
و بایکوت همهجانبه
آزربایجان در
رسانههای
فارسیزبان
است که جای
تامل فراوان
دارد.
بازداشت
و ارعاب،
پروژهای بیسرانجام
بعد از
طوفان جنگ
تحمیلی،
همگام با جنبش
جدید دموکراسیخواهی
در کشور، جنبش
نوین ترکهای
ایران نیز از 19
اردیبهشت 74 با
بیداری
دانشجویان
آزربایجانی
احیا شد، تاکنون،
فعالان مدنی
آزربایجان به
بهانه ها و
مناسبتهای
مختلف،
بازداشت و
بازجویی و
محاکمه شدهاند.
این بازداشتها
اگرچه
غیراخلاقی و
برای تضییع
حقوق مدنی آزربایجانیها
بوده، اما در
کشوری چون
ایران همچون
سایر مصائب،
عادی و قابل
تحمل بوده است. اما
افزایش آمار
دستگیریها و
طولانیشدن
مدتزمان
بازجوییها
در سالهای اخیر،
بویژه از
اوایل سال 89
تاکنون،
بسیار
غیرعادی است.
بهنظر
میرسد پروژه
ارعابِ
آزربایجان
کلید خوردهاست
و عزمی جدی
برای تضعیف
جنبش
مدنی آزربایجان
جزمشدهاشت. البته،
این عزم
هراندازه هم
جدی باشد، راه
صوابی در پیش
ندارد. چه، حرکت
مدنی
آزربایجان
اگرچه با
دستگیری و محاکمه
فرزندان فعال
خود،
دچار مصیبت میشود
اما هرگز سقوط
نخواهد کرد. این
مصائب نه عامل
ایستایی که
سبب
پایایی و
زایایی خواهد
شد. آنان از
رویشهای
انبوه در
آزربایجان بیخبرند. بهیقین،
پروژه ارعاب
نتیجه عکس
خواهدداد.
معلوم
نیست اجرای
این پروژه در
اختیار کدامین
نهاد امنیتی و
فرهنگی است
هرکه هست، باید
مشفقانه گفت؛
اینچنین بیحرمتی
بر فرزندانِ
باسواد آزربایجان
روا نیست. اینان از
طاقچههای تر
و تمیز مذهبی
و از سردابههای
خنک بورژوازی
بالا نیامدهاند
که
اینک با بی
مهری تمام
روانه
بازداشتگاهها
شوند. اینان
از کف جامعه
آمدهاند، از
شهرهای
کوچک و از
دهات
آزربایجان! اینان
نه با تکیه بر
منال پدر که
با اتکا بر پشتکار
والا و
استعداد
خدادای خود، بیش
از آنچه
آموختنی بود،
آموختهاند
و بیش از آنچه در
توان داشته
اند، تلاش
کردهاند.
تهمت
ارتباط با
قدرت خارجی از
کشور به
اینان، دل
آدمی را میآزارد. روشنفکران
آزربایجان
شاید معدود
فعالان
ایرانی هستند که
دستشان پاک
است. آنان نه
با تکیه بر اسلحه و
نه با اتکا به
قدرت داخلی و
نه با حمایت
قدرتهای
خارجی، که
تنها با اتکا
بر
نبوغ و
توانایی خود،
به فعالیتها و
مبارزات خود
ادامه میدهند.
نه دلارهای
آمریکایی
شمع افروز بزم
اینان است و
نه لوله های
نفت بر خانههای
ایشان راه
دارد. آنان نه بر
دوش خود اسلحه
نهادهاند و
نه ردای شعبان
بیمخها را
پوشیدهاند. اینان
نخبهاند
کار میکنند و
با دسترنج خود
شمعی را روشن
نگه میدارند
که چپ و راست،
خارج
و داخل، غرب و
شرق بر خاموشی
آن وفاق دارند.
اینان همارۀتاریخ،
چراغ افروختهاند.
اگر چه همواره
خوفناکترین
زندانها،
شکنندهترین
تبعیدها، دردناکترین حکمها
و نارواترین
تهمتها را
تحمل کرده اند
و این قصه
مدام تکرار
میشود.
بازداشت
آزربایجانیها،
آزمونی برای
سبزها
بازداشت
گسترده
آزربایجانیها
در شرایط فعلی
که تهران در
تلاش بیمانندی
برای آزادیخواهی
است، آزمون
بزرگی برای
آزادیخواهان
پایتخت و
اصحاب سبز است.
درحالیکه
آقایان
کروبی و
موسوی، با
انتشار
بیانیههای
تندوتیز به
احکام همۀ
زندانیان
سیاسی ازجمله
شهروندان
بهایی اعتراض
میکنند،
بازداشت و
بازجوییهای
طولانی مدت
آزربایجانیها،
با سکوتی کرکننده
از سوی همین
رهبران
آزادیخواه
مواجه شده
است.
سکوت
میرحسین
موسوی در این
بین بسیار دلآزار
است. او که خود
را فرزند
آزربایجان
میداند،
چگونه است که
همه دستگیریها
و احکام قضایی
سیاستمداران
را (از حبس شهروندان
بهایی تا
اعدام فعالان
کرد) محکوم میکند،
اما از کنار
بازداشت
گروهی فرزندان
آزربایجان با
بیتوجهی
تمام میگذرد؟!
آیا باید
منتظر بمانیم
تا احکام سنگینی
برای اینان
صادر شود تا
شاید سخن اعتراضی
از حنجره
زیبای این
هنرمند باهوش
درآید؟
این
سکوتِ پر رمز
و راز زمانی
مبهمتر میشود
که به مقایسهای
کوتاه بین هویت،
فعالیتها
و مطالبات
آزربایجانیها
با دیگر گروههای
گرفتار،
اشاره شود. فرزندان
آزربایجان
نه چون اعضای
پژاک، اسلحه
بر دست گرفته
و برای
استقلال میجنگند
و نه همچون
شهروندان
بهایی،
پایبند دین
دیگری هستند
که به عقیده
جمهوری
اسلامی
ساختگی و دروغین
است و از هرگونه
فعالیت و
حضور، ممنوع
است. فعالان
آزربایجانی
نه چون دیگر
فعالان
مرزنشین، تجزیهطلبند
و نه مانند
بازداشتیهای
تابستان سال
گذشتۀ پایتخت،
در
جستجوی قدرت
سیاسی. آنان
تنها و تنها
فعالیت مدنی
دارند و در
جستجوی حقوق
نخست انسانی
خویشاند که
آموزش به زبان
مادری،
نخستین
خواستهاست.
تنها،
رهبران جنبش
سبز سکوت
نکردهاند. سبزهایی
که خود را
آزادیخواه مینامند،
تمامقد
در برابر
تضییع حقوق
بشر در
آزربایجان از
جمله
بازداشتیهای
اخیر سکوت کردهاند.
این سکوت نمیتواند
پاسخ به سکوت
آزربایجان در
تابستان گذشته
باشد چه، این
جنبش سبز
تهران است که
باید برادر
قهر کرده خویش
را بر سر سفره
بنشاند و به
دفاع
صادقانه از
آزربایجان در
این برهه از
زمان بپردازد.
این سکوت اگر
به فریاد تبدیل
شود، شاید
بتواند یخها
را بشکند.
جنبش
سیز، اگر مدعی
است که جنبشی
برای آبادی همه
ایران است،
نمیتواند
نسبت به آزربایجان
بیتوجه باشد.
شهروند
ایرانی
آزادیخواهی
که شعار «هر
شهروند، یک
رسانه» میدهد و
برای مسائل
ریز و درشت،
اینهمه انرژی
میگذارد و
هزاران عنوان
خبر و عکس و
یادداشت
و مقاله و … تولید
میکند و
روزانه صدها
صفحه جدید در
بلاگفا و وردپرس
و فیس
بوک و توییتر
و بالاترین و
دنباله و … خلق
میکند، باید
بداند
آزربایجان
جزئی از ایران
است و دریاچه
ارومیه همین
قدر مهم است
که خلیج همیشه
فارس. و
زندانیان آزربایجان
همین قدر
عزیزند که
زندانیان پایتخت.
جوانانِ
دربند
آزربایجان
همچون 15 سال
گذشته،
بلاخره آزاد
میشوند و به
آغوش خانواده
بازمیگردند. آنها
روزی مینشینند
پشت رایانه و
صفحات
اینترنت را
بالاوپایین
میکنند تا
ببینند چه
کسانی برای
آزادی آنان
تلاش کردهاند.
آنان تک تک امضاهای
بیانیۀ هشتصد
نفری را
خواهند دید و
در لابلای
آنها به
جستجوی اصحاب
سبز هم خواهند
پرداخت. آنها
به جستجوی
یادداشتهای
آزادایخواهان
نیز میپردازند
تا ببینند آزادی
آنان برای
مدعیان
آزادی، چهمقدار
اهمیت داشته
است.
این یک
آزمون است
آزمونی برای
سبزها، برای
کسانی که به
قدرت
آزربایجان
واقفند و در
جریان
مبارزات 14 ماه
گذشته،
هزاران علامت
سوال و تعجب
در برابر سکوت
آزربایجان
گذاشتند.
اینان میدانند
بدون حضور
آزربایجان،
جنبش سبز،
عنوان ملی و
سراسری
نخواهد یافت. اگر
میرحسین
موسوی ادعا میکند
جنبش سبز
زمینه آشتی
ملی را فراهم
کرده است، باید
بتواند تحلیل
دقیقی درباره
جدایی آزربایجان
از جنبش رو به
افولِ پایتخت
ارائه کند.
بایکوت
رسانهای، کشت
تخم کین
سکوت
رسانههای
فارسیزبان
در داخل و
خارج اهمیتی
کمتر از سرکوب
ندارد. سیاستگذاران
این رسانهها
از مجاهدین
خلق، فدائیان
اکثریت و
اقلیت گرفته
تا بیبیسی
فارسی و صدای
آمریکا و از
جرس و
روزآنلاین تا
کلمه و سحامنیوز
و از ایسنا و
ایلنا تا
نوروز و
پارلماننیوز
و… همه یکصدا
در برابر
آزربایجان
سکوت کردهاند. این
رسانهها اگر
چه در موارد
مختلفی،
اختلافنظرهای
بسیار عمیقی
با هم دارند،
اما در یک
مساله، متحد،
مشترک و همفکرند
و آن بایکوت
آزربایجان
است.
بایکوت
آزربایجان در
رسانه های
فارسیزبان
انگار از جایگاهی
ایدهئولوژیک
برخوردار است.
هیچ خبرنگار و
رسانهای
سخنی از «تاتار» نمیگوید،
«تاتار» نام
بزرگ فرزند
کوچک زوج
زندانی
آزربایجانی،
آیتِمهرعلیبیگی
و سونا
فرجزاده است
که دوسالگیاش
را به امید
آزادی پدر و
مادر و نیز
خاله خود(پینار
فرجزاده)
به انتظار
نشستهاست. ذهن
کوچک او هیچ
تصوری از سلول
انفرادی
ندارد. این کودک
اگرچه اکنون
از هیچستان،
هیچ نمیداند
اما فردا
خواهد فهمید
که این دو زن و
آن مرد،
تنها، برای
مطالبات مدنی
ملت خود، گرفتار
بازجویی
چهارماهه شدهاند.
خبرنگارانِ
آزادیخواه
ایران، خوب میدانند
که زندانیان
آزربایجان
تنها، این چهارتن
نیستند. مردان
و زنان دیگری
همداستان
این خانوادهاند
که در طول
نیمه نخست سال 89
گرفتار
انفرادیهای
آزربایجان
شدهاند. آمار
بازداشتیها
در آزربایجان
بسیار بالاست. برخی
زودتر آزاد میشوند
اما برخی
دیگر، در بیخبری
مطلق، روزهای
بسیاری را در
انفرادی میگذارنند.
اما تهرانیها
از این
بازداشتهای
مدام خبردار
نمیشوند چون
رسانهها،
فعالان سیاسی
و روشنفکرهای
پایتختنشین
در برابر
آزربایجان
سکوت اختیار
کردهاند.
بایکوت
خبری
آزربایجان،
گزارهای است
مبهم و سوالبرانگیز.
رسانههایی
که مدعی آزادیخواهی
هستند، اخبار آزربایجان
را یا مطلقاَ
بایکوت میکنند
و یا وارونه
منتشر میکنند
و یا در صورت
اصرار
آزربایجانیها،
خلاصهای بی
سر و ته را در
نقطۀ کور سایت
درج میکنند
تا سر از
تکلیف واکنند.
این درحالی
است که جزییات
دستگیریهای
کوچک
و بزرگ در همهجای
کشور منتشر میشود
اما حتی کلیت
بازداشتهای
فلهای در آزربایجان
نیز اعلام نمیشود.
رفتار
تبعیض آمیز
این رسانهها
هر دلیلی
داشته باشد،
بسیار
غیرمنصفانه است
و البته
عواقب
خطرناکی
خواهدداشت. رنجش
و بیاعتمادی
افکار عمومی
آزربایجان از
رسانه های
فارسی زبان،
تخم کین خواهد
کاشت. فراموش
نکنیم اندیشه
استقلال
خواهی، تنها و
تنها
زائیده بی
توجیهای
گسترده مرکز
به پیرامون در
همه حوزه ها،
از جمله حوزه
رسانه
است.
بیاعتنایی
روشنفکران
انسانگرا،
فاجعهای
مضاعف
روشنفکری
ایرانی در هر
سه مدل دینی،
سکولار و لائیک
خود، بیش از
هر زمان دیگری،
در
دهه اخیر،
انسانگرا
شدهاست. حتی
روشنفکران
دینی نیز در
همه شقوق خود
از هویتاندیشان
تا سنتگرایان،
یش و پیش از
آنکه درد دین
داشتهباشند،
به رهایی
انسان از قید
رنج می اندیشند.
نهادینه کردن
حقوق نخستین
انسان و دفاع
از حقوق بشر،
بیشترین
انرژی و توجه
اینان را به خود
مشغول کرده
است. رهایی و
آزادی پروژه
سالیانۀ بسیاری
از بزرگان
اندیشه از
عبدالکریم
سروش تا مصطفی
ملکیان بوده
است. حتی
فعالان فرهنگی
و دینی درون
حاکمیت نیز از
جمله عماد افروغ،
اخلاق را
پروژه بزرگ
خود میخوانند.
انسان و آزادیهای
او، سرواژۀ
اندیشۀ دیگر
روشنکران
دینی همچون
مجتهدشبستری،
احمد قابل،
محسن کدیور و… نیز
است. همچنین
در میان سهگانه
روشنفکری ایرانی،
روشنفکران
لائیکی چون
بابک احمدی بیش
از هر روشنفکر
دیگری برای
تفهیم و تشریح
واژه آزادی
انسان تلاش
کردهاند. روشنفکران
در همه حوزههای
کاری خود از
حسین بشیریه در
علم سیاست تا
علی پایا در
فلسفه، شیرین
عبادی در حقوق
و … به اعتلای
کلمه «انسان»
می اندیشند.
در این
میان، برخی از
اینان صراحتا
به موراد نقض
حقوق بشر در
ایران اعتراض
میکنند
و برخی دیگر
پروژه های
علمی و
آکادمیک خود
را در راستای
تحقق حقوق
نخستین انسان انتخاب
و پی میگیرند.
در میان گروه
اول کسانی چون
ملکیان و سروش
با وجود توانایی
علمی فراوان،
به عرشه و
خیابان آمده و
دست به انتشار
بیانیه و نامه
میزنند.
اینان حتی
درباره
بازداشت
چندروزه
دانشجویان
اظهار تاسف میکنند.
از این طیف با
وجود فعالیتهای
فراوان، حتی
یک کلمه در
مورد فاجعه
حقوق بشر در
آزربایجان
ندیدهایم.
انتظار گزافی
نیست که دکتر
عبدالکریم
سروش، استاد
مصطفی
ملکیان، دکتر
محسن
کدیور، دکتر
محمد مجتهد
شبستری و… در
مورد حقوق
نخستین انسانهایی
که اتفاقا هموطن
آنان هستند،
حداقل اظهار
تاسف کنند. آیا
مگر بر رنج
انسان اشک نمیریزند
چرا از رنج طیف
میلیونی
هموطنان خود
سخن نمیگویند
کسانی که از
نوشتن به زبان
مادرشان که
نخستین حق
بشری است،
محروماند. مگر
اینان خدای
ناکرده تنها،
فیلسوف نژاد
خویشند
و تنها و تنها
رنجهای
انسانهای
پایتختنشین
را میبینند؟
چرا فیلسوف
اخلاقگرایی
چون مصطفی
ملکیان و
اندیشمند
بزرگی چون
عبدالکریم
سروش اینچنین
بر چنین حقوقی
حیاتی بیتوجهاند؟
در میان
گروه دوم،
اوضاع فاجعهبارتر
است. بسیاری
از پروژه های
فکری
روشنفکران
ایرانی
در پنجدهه
اخیر، تحت
تاثیر پروژه
فارسسازی
آزربایجانیها
قرارداشته
است. هژمونی «ایران=فارس»
چنان در جان و
دل روشنفکران
ایرانی رسوب
کردهاست که
آزربایجان
را
ندیدهاند. روشنفکری
که از وجود
اتنیکی جدا از
قومیت فارس بیخبر
است و یا به آن
اعتقاد
ندارد، چگونه
می تواند برای
انسان ایرانی،
نسخه بپیچد. تمام
روشنفکران
ایرانی،
تنها و تنها
برای خدمت به
انسان فارسیزبان
انجام یافتهاست.
روشنفکران
ایرانی
به دلیل تبعیت
از هژمونی غلط
«ایران=فارس» هیچ
خدمتی به
ایرانیان
آزربایجانی
ترکزبان
نکردهاند
چون اصلا آنها
را ندیدهاند
و حقوق نخست
آنها را به
رسمیت نشناختهاند.
بر همه
روشنفکران
ایرانی، اگر
آزربایجان را
جزیی از ایران
می دانند، فرض
است که یک بار
هم که شده، به
آزربایجان
بیاندیشند و بر
آنچه هماینک
بر پهنه بزرگی
از ایران
جاری است،
بنگرند. اگر
عینک
نژادپرستی را
که خواسته یا
ناخواسته بر
چشم دارند،
کنار نهند،
فاجعهای
تمام عیار
خواهند دید. انسانهایی
را خواهند دید
که در عصر «UN»ها از
نوشتن و
خواندن به
زبان مادر خود
منع میشوند. آنگاه
اگر چنین فاجعهای
را عادی تلقی
میکنند دیگر
هرگز نباید از
«انسان» و
رهایی او از «رنج»
دم زنند. روشنفکر
مسئول و دیدهبان
زمانه خویش
است. بالاخره
روزی
آزربایجان به
حقوق انسانی
خود می رسد و
جامعه بشری به
آنچه امروز از
آزربایجانی
ها دریغ می
شود، تاسف خواهد
خورد و پیش از
هر قشر دیگری،
روشنفکران امروز
جامعه ایران
را مسوول
خواهد دانست و
انگشت اتهام
را بسوی آنان
از هر طیفی که
باشند، خواهد
گرفت. امید
است پیش از آنکه
همچون روشنفکران
نازی به خاطر
ندیدن و
نادیده گرفتن
مصائب حقوق
بشری آزربایجان،
به محکمه
تاریخ بروند،
از ژنوساید
عظیم فرهنگی
در آزربایجان
برائت جسته
و بر
فجایع
آزربایجان
چاره بجویند.
بیتوجهی
حوزه علمیه،
قطع امید
آزربایجان از
قم
حوزه
علمیه،
آزربایجان را
فراموش کردهاست.
انگارنه
انگار که این
سرزمین به قول
مَقدسی،
دارالسلام
است. انگار نه
انگار که
اینجا مهد
علامهها و
فقهای طراز
اول بودهاست. بسیاری
از بزرگان
حوزه علمیه قم
با حمایت مالی
مردم فقیر
آزربایجان
درس خوانده و
بالیدهاند. آزربایجانیها
اعتقادی بس
راسخ به پرداخت
سهم امام
دارند. آزربایجانی
چه فقیر و چه
غنی، طبق
اعتقادات مذهبی
از محصول
زراعی کم و
زیاد تا سود
تجاری
خود و بد،
سهمی به
اندازه خمس
مال خود کنار
میگذارد و به
جیب روحانی
محل و محله خود
میریزد تا او
خوب و راحت
درس بخواند و
دین و دنیای
آنها را حفظ
نماید. اما
روحانی
آزربایجانی،
به رغم این
حمایت مالی و
معنوی جانانه
آزربایجان،
نسبت به دایه
خود وفادار
نمانده است. حتی
روحانیون
معترض نیز،
چندان توجهی
به فاجعه حقوق
بشری
در آزربایجان
ندارند. برای
بسیاری از
آنان همچون
سیدحسین
موسوی تبریزی،
آزادی و حقوق
مردم، مرثیه
همیشگی شدهاست
اما دریغ از
یک کلمه برای
حقوق انسانی و
مدنی آزربایجان.
سکوت و
بیتوجهی
کامل
روحانیان
آزربایجانی
به زبان مردم
خود، آنجا دلآزارتر
می شود که هم
بزرگان دین به
پاسداشت زبان
مادری خود
یعنی زبان
عربی پرداختهاند
و هم علمای
غیرآزربایجانی
حوزه علمیه بر
حفظ و ستایش
زبان مادری
خود یعنی زبان
فارسی تلاش
کرده و می
کنند. هیچ
دینی به
اندازه
اسلام، زبان
مادری را ستایش
نکردهاست. شناخت
اسلام بدون
شناخت عمیق
زبان مادریِ
حضرت محمد(ص) امکان
پذیر نیست. دین
محمد در لایه
های بسیار
پیچیده زبان
عربی غنوده است
و دین پژوهان 14
قرن تمام برای
بیرون کشیدن
حقیقت دین از
لابلای زبان
عربی تلاش جانکاهی
کرده اند.
فاجعه
آنجا بیشتر
خودنمایی میکند
که روحانیان
برخاسته از
آزربایجان
پشت به مردم
خود
کرده و چشم بر
حقیقت میبندند.
روحانیان ترکزبان
همین که به
شهر مقدس قم
میآیند
زبان مادر خود
را فراموش میکنند
در حالی که
روحانیان
فارسزبان با
وجود تحصیل
درازمدت در
نجف، به
پاسداشت زبان
مادر خود
اهمیت میدهند
و در کنار فعالیتهای
مختلف،
بسیاری از
آثار خود را
به زبان مادری
مینویسند
امام خمینی از
جمله
همین
روحانیان است.
انتظار
بیجایی نیست
که علمای ترکزبان
به نجات زبان
دوم جهان
اسلام
برخیزند ابتدا
خود بنویسند و
بعد طبق قانون
اساسی از حکومت
برای چنین
کاری آزادی و
امکانات بخواهند.
چنین کاری
البته هزینه
دارد. روحانیان
آزاده انگشتشماری
چون حجتالاسلام
عظیمیقدیم
چنین راهی را
رفته و هزینههای
گرانی
پرداختهاند
و برخی از
بزرگان نیز
چون
آیتاللهالعظمی
بیاتزنجانی
بر این مهم،
تاکید کردهاند.
اگر روحانیون
آزربایجان
نمیخواهند
چنین بار
سنگینی را بر
دوش بگیرند،
حداقل از
جوانان همزبان
خود
حمایت کنند که
هماینک برای
دفاع از حقوق
نخستین مردم
آزربایجان به
زندان افتادهاند.
رایزنی برای
آزادی آنها و
صدور بیانیهای
با امضای حوزه
علمیه برای
حمایت
از کسانی که
برای آموزش و
گسترش زبان دوم
جهان اسلام و
زبان مادر آنها
دستگیر
شدهاند،
کوچکترین
وظیفه ای است
که روحانیون
آزربایجان میتوانند
انجام دهند.
اگر
حوزه علمیه،
بیش از این،
بر آنچه اینک
در آزربایجان
جاری است، بیتوجهی
کند و بر این
فاجعه
انسانی، کنشی
نشان ندهد،
نخستین ضربه
را خودش خواهد
خورد. در حالی
که
آزربایحان
برای به دست
آوردن حقوق
نخستین خود،
یکسره به
پاخواسته،
حوزه علمیه به
خواب
گران رفته است.
رستاخیز فرهنگی
آزربایجان سه
سال پیش در
خرداد 85 بر
خیابان ها جاری
بود و اینک در
استادیومهای
ورزشی جریان
دارد. فردا را
نمیدانیم
انتخاب با جوانان
هویتطلب است.
آزربایجانیها
راه خود را
گزیدهاند. اگر
حوزه بیش از
این بر سکوت و
بیتوجهی
خود، پایفشارد،
برای همیشه
آزربایجان را
از دست خواهد
داد و دیگر نه می
تواند شاهد
رویش علامههای
آزربایجانی
باشد و نه میتواند
بر حمایت مالی
کارگران
و کشاورزان و
پیشهوران
آزربایجان
اتکا نماید. هشدار!
آزربایجان
دارد از همه
دنیای شما قطع
امید میکند
بخاطر
اسلامِِ محمد
هم شده، به
داد آزربایجان
برسید. هماینک
بهترین
فرزندان
آزربایجان در
انفرادی به سر
می برند… .
نژادپرستی
تمامعیار
بزرگان قوم
فارس، عامل
اصلی فاجعه
حقوق بشری در
آزربایجان
سیاستگزاران
فرهنگی کشور
که عموما یا
از مناطق فارسزبان
برخاستهاند
و یا با هژمونی
فارسگرایی
رشد یافتهاند،
زبان فارسی را
دومین زبان
جهان اسلام و
زبان فرهنگی
دین مینامند
و همواره برای
پیراییدن آن
تلاش میکنند.
برخلاف
دیدگاه این
سیاستگزاران،
زبان فارسی نه
دومین زبان
جهان اسلام که
سومین آن نیز
نیست. اگر بنا
بر
جمعیت است
ترکان و
هندوان و
پاکستانیها
و سنگاپوریها
و مالاییهای
مسلمان بیش
از
فارسها نفوس
دارند و اگر
بنا بر تاثیر
فرهنگی و سیاسی
در دوره های
مختلف تاریخی
و
همچنین عصر
حاضر باشد، به
گواه تاریخ،
ترکان
بیشترین حضور
و تاثیر را داشتهاند.
گذشته
از مسوولان
فرهنگی نظام
که بیشترین بودجه
را صرف گسترش
و پیرایش زبان
فارسی
میکنند، از
مقامات عالیرتبه
سیاسی گرفته
تا سرداران
نظامی برای
این مهم میکوشند.
برای حفظ زبان
فارسی علاوه
بر فعالیتهای
منسجم و
پیوسته اداری
و پژوهشی، سالانه
همایشهای
عظیمی
برگزارمیشود.
اولین همایش
واژهگزینی
نظامی یکی از
موراد نادری
بود که از سوی
سپاه
پاسداران
انقلاب
اسلامی برگزار
شد.
علاوه
بر دهها
دانشکده
ادبیات در
دانشگاههای
سراسر کشور،
بیش از 20 نهاد و
سازمان
فرهنگی- پژوهشی
تنها برای
آموزش، حفظ،
گسترش و پیرایش
زبان فارسی
بصورت مستقیم
از مجلس بودجه
میگیرند. فرهنگستان
زبان و ادب
فارسی، دائره
المعارف اسلامی،
دانشنامه
جهان اسلامی،
دائره
المعارف زبان فارسی
در شبه قاره
هند، بنیاد
دانشنامه نگاری،
سمت،
نشردانشگاهی،
سازمان میراث
فرهنگی،
انجمن آثار و
مقاخر
فرهنگی، لغت
نامه
دهخدا، سازمان
فرهنگ و
ارتباطات
اسلامی،
آموزش و
پرورش، ارتش
جمهوری
اسلامی، نهضت
سوادآموزی،
وزارت علوم و
تحقیقات، وزارت
بهداشت و
درمان، وزارت
فرهنگ و ارشاد،
سازمان
صدا و سیما،
حوزه علمیه و… از
جمله
نهادهایی
هستند که تمام
یا بخش بزرگی از
اعتبارات
دریافتی از
مجلس را برای «زبان
فارسی» هزینه
میکنند. در
برابر این
هزینههای
نجومی برای
زبانِ تنها یک
قوم، نه تنها
حتی یک ریال
اعتبار برای
زبان اتنیک
دیگری تخصیص
داده نمیشود،
بلکه آموزش و
گسترش آن
برخلاف نص
صریح قانون
اساسی در اصول
پانزده و
نوزده ( + ، + ) ممنوع
بوده و
مدافعان آن
نیز، در کمال
حیرت روانه
زندان میشوند!
در میان
دهها مرکز
آموزش و گسترش
زبان فارسی،
حوزه علمیه
نیز نقش موثری
دارد. علاوه بر
تالیف و ترجمه
صدها جلد کتاب
به زبان فارسی
در سال،
مدارسی چون
جامعه المصطفی
العالمیه
همتی مضاعف
برای آموزش
زبان فارسی به
طلاب کشورهای
مختلف خارجی
از
اروپا تا
آمریکا و
آسیا دارد. در
کشور امام
زمان که همه
سرمایهها
برای اعتلای
اسلامِ
محمد هزینه میشود،
در یک سو، بخش
بزرگی از
مسلمانان
شیعه حق آموزش
به زبان مادر
خود را ندارند
و در سوی
دیگر، اراده
ای قوی برای
از بین بردن زبان
دوم اسلام یعنی
زبان ترکی در
جریان است.
بیعدالتی
زبانی، فراتر
و ظالمانهتر
از بیعدالتی
اقتصادی است. در
تضییع حقوق
اقتصادی،
انسانها
برای مدتی
ایذاء میشوند
و بعد از
پایان دوره
محنت،
دگرباره به
معیشت
خوب و رفاه
حداقلی میرسند.
اما در بیعدالتی
زبانی، وقتی
زبان انسانی
را از او دریغ میکنند،
او را برای
همیشۀ تاریخ
از زیست
متعالی انسانی
محروم میکنند.
کسی که نتواند
به زبان
ژنتیکی خود
بنویسد در
حوزه تفکر
دچار تضادهای
عمیق
روانشناختی و
در
عرصه اجتماعی
دچار بحرانهای
فراوان جامعهشناختی
خواهد شد.
در
ایران معاصر
نژادپرستی تمامعیاری
حاکم است. قومی
بنام فارس خود
را از نژاد بهین
آریایی میداند
و برای حفظ و
اعتلای زبان و
فرهنگ خود، از
لولههای نفت
تا پلههای
قدرت را
مصادره میکند
و قومی بنام
ترک، بیهیچ
قدرتی برای
حفظ زبان و فرهنگ
خود در عصر
مرگ زبانها
به مبارزهای
جانکاه و پرهزینه
دست مییازد. قوم
نخست حتی هویت
دومی را انکار
میکند و به
مسخره و توهین
هر زمانی (از
دوران پهلویها
تا عصر فقها) و
هرمکانی(از
دانشگاه و
باشگاه تا
محافل سیاسی و
ادبی و … ) او میپردازد
و قوم دوم نه
مقابله به مثل
که تنها به دفاع
خود برمیخیزد.
فارس اما حتی
دفاع
فرهنگی ترک را
نیز برنمیتابد
و با تکیه بر
پنجههای
آهنین
رضاخانی به
سرکوب او میپردازد.
ترک قرون
متمادی برای
اعتلای زبان
فارس تلاش کرده
و میکند و دربرابر،
فارس حتی از
کتابسوزی
نیز ابایی
ندارد. فعالان
آزربایجان،
برای اعتراض
به چنین بیعدالتی
انسانکشی
دستگیر میشوند.
نمیتوان
تنها حاکمیت و
مثلا نهادهای
امنیتی آزربایجان
را در فجایع
حقوق بشری آزربایجان
مقصر دانست. برخلاف
دیگر چالشهای
حقوق بشری
ایران از جمله
مطالبات زنان،
مصائب
آزربایجان
ریشه در
هژمونی
فرهنگی برساخته
سیاستگزارانی
دارد که قوم
فارس را قومی
برتر میداند
و همه ایران
را فارس میخواهد.
در فجایع
آزربایجان،
همه هموطنان
فارس
مسئولند مگر
اینکه از آنچه
بزرگان فرهنگی
خود بر
آزربایجان
رواداشته و
دارند، برائت
جویند. متهم
کردن همه فارسزبانها
به منزله
نژادپرستی و
قوم ستیزی
نیست، عدم تبری
آنان از این
نژادپرستی
هفتادساله،
می تواند نشانگر
وفاق آنان با
چنین ستمی باشد.
طراحانِ
ژنوساید
فرهنگی،
زندانبانان
اصلی فرزندان
آزربایجان
اراده
ترکستیزی(انسانستزی)
بسیار
قدرتمند است
چون از حلقه
طلایی قدرت بیرون
میآید
و نه تنها
قدرت دارد که
سازماندهی
شده نیز است. ارادهای
غیرانسانی که
زبانی را تام و
تمام میخواند
و زبانی دیگر
را مرده و
تمامشده میخواهد.
صاحبان چنین
اراده
پلیدی، غول
افسانهای و
شیطان دو سر
نیستند،
خفاشانی
هستند از جنس
انسان که اتفاقا
بر کرسیهای
دانشگاهی و
پژوهشی
کشورمان تکیه
کردهاند. اینان
حتی اگر به فرضیههای
اثبات نشده
کسروی هم
پایبند
باشند، حق ندارند
اینچنین به
ژنوساید عظیم
فرهنگی
دست یازند.
کسروی
در فرضیه « آذری
یا زبان
باستان
آزربایجان»،
زبان
آزربایجانِ
هشتصد سال پیش را
آذریِ باستان
معرفی میکند
و مدعی است که
آزربایجانیها
پس از حملات
سلسلههای
ترک زبان، ترک
شده اند. بر
این فرضیه
سراپا غلط
نقدها و ردیههای
زیادی نوشتهشده
است. شواهد
تاریخی، زبانشناختی
و مردمشناختی
زیادی دیدگاه
کسروی را نقض
میکنند.
اینکه چرا
سلجوقیان که
بر همه نقاط
ایران زمین و
بر بسیاری از
جهان اسلام
استیلا
یافتند، تنها
در آزربایجان
زبان ترکی را
رواج دادند و
دیگر مناطق از
تغییر زبان در
امان ماندند،
جای سوال است؟
کتیبه های کهن
زیادی به زبان
ترکی از قرون
پیس از اسلام
در آزربایجان
کشف شده است و
آثار ادبی
بزرگ ترکی
آزربایجانی
از قرون نخست
اسلام
یعنی پیش از
حمله ترکان
سلجوقی به دست
ما رسیده است
و صدها دلایل
و شواهد متقن
دیگر.
اما،
این فرضیه حتی
اگر درست هم
باشد، بر ترک بودن
آزربایجانیها
در هشتصد سال
گذشته
صحه میگذارد.
جای بسی تعجب
است که
سیاستگذاران
فرهنگی کشور،
چرا هفتاد سال
تمام،
جهد فراوانی
برای فارسیسازی
مردمی کردهاند
که به زعم
خودشان از
هشتصد سال پیش به
ترکی سخن گفتهاند.
پروژه فارسیسازی
همچون کشف
حجاب، با چکمههای
رضاخانی همراه
بود. بعد از
پیروزی
انقلاب، کشف
حجاب در تاریخ
نگاری انقلاب
اسلامی مورد
بازخوانی
و برائت قرار
گرفت اما از
ژنوساید فرهنگی
رضاخانی نه
تنها برائت
نشد، بلکه حرفهایتر
از گذشته پی
گرفته شد.
به گفته
مبدعان فرضیه
زبان آذری و
مورخان مطیع
این نظریه،
آزربایجانیها
هشتصدسال
است به زبان
ترکی سخن میگویند،
براساس همه
نظریههای
حقوق بشری،
هیچ انسانی حق
ندارد زبان
انسانی دیگر
را به زور عوض
کند. نخبگان
فرهنگی ایران
در طول هفتاد
سال گذشته سعی
داشتهاند با
تکیه بر قدرت
سیاسی،
بزرگترین نسلکشی
فرهنگی تاریخ
معاصر را
انجام دهند از
صدور آییننامههای
آموزشی،
فرهنگی،
تبلیغی،
رسانه ای و … تا
تهیه طرحهای
متنوع برای
مقابله با
مطالبات قومی
کوشش فراوانی
کردهاند تمامقد
در دورن قدرت
رخنه کنند و
به پیشبرد
پروژه غیرانسانی
خود بپردازند.
اینک که
فرزندان
آزربایجان در
زنداناند،
این فرهنگدوستان
باید به شکست
برنامههای
نژادپرستانه
خود اعتراف
کنند چون این
فرزندان جسور
نه چون
شاگردان
اینان با تکیه
بر استادان
خردمند و «بافرهنگ»
در دانشکدههای
ادبیات
فارسی؛ بلکه
با تکیه بر هوش و
ذکاوت خود،
زبان خویشتن
را آموختهاند
و برای حفظ و
گسترش آن نه
همچون قوم فارس با
مصادره ثروت و
قدرت و با ظلم
به دیگر اتنیکها
فارسی را
مساوی ایران
قلمداد کردهاند،
بلکه با اتکا
به خویشتن
خویش و با
اعتقاد به حفظ
و گسترش زبانهای
دیگر از جمله
زبان فارسی،
چنین راه
درازی را
پیمودهاند و
میدانند که
روزی در این
سرزمین
تختهسیاهها
را به زبان
مادر خود سفید
خواهند کرد. حالا
که چنین اتفاق
خوشایند
برای
آزربایجان و
ناخوشایند
برای نژادپرستان
رخنموده،
بهتر است این
«بافرهنگ»ها
یا به گناهان
خود اعتراف
کنند و از ظلم
عظیم خود
برائت جویند و
به دادگاه
حقوق بشر پاسخ
گویند و یا
همچون رییس محفل
خود آدولف
هیتلر خودکشی
کنند که زندانبانان
اصلی فرزندان
آزربایجان
ایناناند.
http://www.azdemokrasi.wordpress.com/
http://www.azdemokrasi.blogfa.com/
http://www.azdemocracy.wordpress.com/