نهضت آزاديستان

به مناسبت 22 شهريور، 90اُمين سالگرد به خون خفتن قيام شيخ محمد خياباني

فراز يكيتا:

 

 

چند سال پيش با پيرمردي هم صحبت شده بودم كه مي گفت قيام خياباني را به ياد مي آوَرَد. البته به گفته ي خودش كودكي 9 ساله بيش نبوده و طبيعتا نمي توانست چيزهاي زيادي را پس از سپري شدن دهه ها از عمرش به خاطر داشته باشد. اما وي به تعريف چند خاطره پرداخت و ته مانده هاي ذهنش را چنين بيان كرد: "خياباني، خطيبِ ماهري بود. صدايِ شيخ به هنگام سخنراني، چنان طنين انداز مي شد، كه صدايش را از دور نيز مي توانستي بشنوي. او سخنانش را با صراحت بيان مي كرد و لحني موزون و آتشين داشت، چنانكه شنونده، مجذوب سخنانش مي شد... با اينكه خردسال بودم، اما بر پايه ي حافظه ام و نيز از افواه كلام بزرگسالان آن روز، خاطرم هست كه خياباني، بر مسئله دموكراسي تاكيد زيادي مي كرد..."

 

آري! چنانچه پيرمرد نيز نيك به خاطر داشت، قائد نهضت آزاديستان خطابه هاي زيادي در مورد دموكراسي ايراد كرده و بارها گفته بود:"دموكراسي، فصلي از تاريخ كشور ماست." وي نيز همچون رهبران بسياري از جنبش هاي مردمي و انقلابيِ آذربايجان، معتقد بود كه انقلابِ واقعي در درون انسانها بايد به وقوع بپيوندد و اين خود مردمان هستند كه مي بايست آمادگي لازم را براي به دست گيري امورشان كسب كنند... و چه درست و سنجيده به نخستين ابزار اين مسئله پي برده بود:

دموكراسي... آنهم از نوعي كه متعلق به همگان باشد نه عده اي خاص... و كامل باشد، نه ناقص و ناقض...

او اميدوار بود كه هرچه زودتر، مردم ساير ايالات هم به اين نتيجه رسيده و همگامش شوند و جنبش سراسري بر عليه ارتجاع و استعمار به وجود آيد و دوباره همچون روزهاي درخشان مقاومت تبريز در مقابل مستبدين، خورشيد آزادي از آذربايجان بر ساير نقاط كشور بتابد... اما دريغ و درد كه در بسياري مناطق، استبدادزدگي هزاران ساله، مردم را چنان در چركاب جهل غوطه ور ساخته بود كه توان چنين كاري را نداشتند. مگر نه اينكه حيدرخان عمواوغلي در تقريراتش نوشته كه "در تمام مدت يازده ماه كه من در خراسان اقامت داشتم هرچه سعي و تلاش كردم كه بلكه بتوانم يك فرقه ي سياسي به سياقِ روسيه تشكيل بدهم، ممكن نشد. چون كله هاي مردم به قدري نارس بود كه سعي من در اين ايام بي نتيجه ماند و مطلقا معني كلمات مرا درك نمي كردند." در حاليكه روشنفكران و انقلابيون تبريزي در اين زمان به تاسيس "مركز غيبي" پرداخته و مبادرت به وارد كردن اسلحه و مهمات نموده و به تربيت فدايي همت مي گماشتند. پس بي دليل نبود كه با به توپ بستن مجلس توسط مستبدين، تنها تبريز بود كه توانست در مقابل ديكتاتوري شاه كمر راست كند و به نجات مشروطه بشتابد... باشد كه مردم كشور روي خوش در زندگي ببينند و چند صباحي، آزاد و رها زندگي كنند... اما دريغ كه اين بار هم آذربايجان، خود مي بايست "غم اين خفته ي چند" را در دلش نهان دارد و شله ي سنگين ناآگاهي را به تنهايي بر گرده ي زخمي خويش كشد ... اما چه سربلند و مغرور از عهده ي كار برآمد... و اينچنين شد كه شاه پرستها ياغي اش ناميدند و از چهار سو تبريز را به توپ و گلوله بستند؛ بيگانه، جنگ طلبش نام نهاد و دسته دسته، پير و جوانش را در بالاي چوبه ي دار به پس دادن امتحان در مقابل ملت واداشت...   دوست، تجزيه طلبش خواند و با صد نيرنگ، رهبرش را كشته و جنازه اش را در خيابانها چرخاند... و هموطنش، تجزيه طلب و متجاسر و بيگانه پرستش دانست و به نجات آن عضو شقاقلوس -به تعبير وثوق الدوله- چنان كمر همت بربست كه بيگانه از اين حميت و غيرت، در جنگ با آذربايجان، انگشت تحير بر دهان واماند... و چنان دماري از روزگارش در آوَرد كه سخن گفتن به " زبانِ مادري" خود را هم از ياد بُرد و ارتجاعِ سرخ-سفيد-سبزِ داخلي هم، اينچنين از خجالت فداكاريها و از خودگذشتگيهاي مردمِ اين ديار درآمد... و آخر سخن اينكه حكايت آذربايجان هم شد همانند پايانِ داستانِ شيرين و فرهاد كه تنها تيشه را پاداشِ فرهاد دادند.

...

بي شك، بررسي اجمالي نهضت آزاديستان، بدون ذكر حوادث آذربايجان در سيرِ تاريخِ جنبش مشروطه خواهي، ممكن و ميسر نخواهد بود. چرا كه بررسي عوامل به وجود آورنده ي نهضت را بايستي در حوادث سالهاي پيشين ريشه يابي كرد. پس بي دليل نيست كه بسياري از اساتيد و صاحب نظران، نهضت آزاديستان را قيام سوم مشروطيت  نيز قلمداد مي كنند.

 

ظلم روزافزون و بي عدالتي موجود درحكومت مطلقه ي شاهان قاجار از يك سو، و امواج آزاديخواهي اروپا، نيروهاي مترقي اجتماعي را، به اين نتيجه رسانده بود كه سرچشمه ي همه بدبختيها و تيره روزيهاي خود را در سيستم حكومتي سلطنت مطلقه جستجو كنند و در پي راهي باشند كه بخشي از امور كشوري را به دست مردم بسپارند. با اين حساب، انديشه ي ايجاد حكومت مشروطه و تاسيس مجلس، به "ممالك محروسه ايران" رسيد و پس از حوادث بسيار و كشمكش هاي ميان نيروهاي انقلابي و مستبدين، فرمان مشروطه به امضاي مظفرالدين شاه قاجار رسيد و فرداي همان روز يعني 14 مرداد، جشن باشكوهي از سوي مردم در برخي شهرها برپا شد. پافشاري مشروطه خواهان بر خواستهاي خود، شاهِ قاجار را وادار ساخت كه به رغم مخالفتِ مستبدين، نظامنامه ي انتخابات مجلس را نيز به امضاء رسانَد. ماده ي نهم از اصل اول نظامنامه به تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي در ايالاتِ مختلف، به منظور سرشكن ساختن قدرت حكومت در مركز كشور و اعطاي آزاديهاي بيشتر به آنان بود كه مداخله ي مستقيم مردم را در اداره ي امور خويش، تضمين مي كرد.

تبريز اولين شهري بود كه پس از تصويب نظامنامه، انجمن ملي را كه متشكل از 20 نفر از قشرهاي مختلف بود، بنيان نهاد. انجمن ملي كه بعدا به انجمن ايالتي، تغيير نام مي دهد، بلافاصله به اصلاح امور و سر و سامان دادن كارها همت مي گمارد. تثبيت نرخ كالاها، مبارزه با احتكار و گرانفروشي و... از نخستين اقدامات اين انجمنِ مردمي بود. انجمن، تا زمان فعاليت خود، به هنگام جنگ و محاصره در سالهاي بعد نيز، به اقدامات ديگري نظير تاسيس نظميه، افتتاح عدليه، بلديه، كمسيون ماليه، تاسيس مريضخانه و ايجاد چندين كارخانه براي ريشه كني بيكاري و فقر مبادرت ورزيد. همچنين تاسيس روزنامه ي انجمن از ديگر خدمات اين نهاد بود. گفتني است كه در اين دوره از تاريخ تبريز، بيش از 14 روزنامه و نشريه همچون اتحاد، آزاد، عدالت، آناديلي و... چاپ و توزيع مي گشت كه نقش اين جرايد در آگاه ساختن مردم و نواختنِ نفير دموكراسي، بسيار مؤثر بود. علاوه بر انجمن ايالتي، هر يك از محلات تبريز هم، انجمن مخصوص  به خود را داشت كه نمايندگان هر محله، در انجمن خود حضور يافته و خواستهاي خود را كتبا به انجمن ايالتي گزارش مي كردند. از جمله مي توان به انجمن اتحاد محله ي چرانداب، انجمن حقيقت محله ي اميره قيز(اميرخيز)-كه ستارخان در آن عضويت داشت- انجمن خيابان محله ي خيابان-كه باقرخان در آن بود- انجمن سعادت كوي مقصوديه و ... اشاره كرد.

بديهي است كه فعاليت اين نهاد مردمي نمي توانست خوشايند محمد علي ميرزاي وليعهد باشد كه هنوز در تبريز اقامت داشت... هنگاميكه نوبت به انتخاب نماينده رسيده بود، وليعهد، شروع به سنگ اندازي پيش پاي آزاديخواهان كرد كه با اعتراض و مقاومتِ گسترده ي تبريزي ها، وي مجبور به عقب نشيني شد و مردم اين خطه، 8 نماينده ي خود را طي مراسم باشكوهي به دارالشوري اعزام داشتند. چندي بعد كه مظفرالدين شاه درگذشت، نوبت به حكومت پسرش رسيد.  جريده ي "ملانصرالدين" در كاريكاتوري پرمغز و در عين حال نيشدار، صحنه ي بدرقه مظفرالدين شاه و پسرش را چنين به تصوير مي كشد كه مردم به هنگام عزيمت مظفرالدين شاه به تهران، در حال رقص و پايكوبي اند و به هنگام بدرقه ي محمدعلي شاه در حال گريه و سوگواري!

چنانكه مي دانيم، تبريز دومين پايتخت قاجارها محسوب مي شد و وليعهد تا زمان جلوس به تختِ سلطنت در آنجا سكني مي گزيد و همين امر باعث مي شد تا مردم تبريز از خصوصيات شاهِ بعدي، بهتر از ساكنين تهران آگاه باشند. از ديگرسو، تبريز با  تهران از طريق تلگراف در ارتباط بود و حوادث مركز را زير نظر داشت. از همه مهمتر، تبريز بر سر راه كشورهاي اروپايي و نيز قفقاز بود و مسافرت مردمان اين ديار به خارج، تاثير به سزايي بر ميزان آگاهي و بينش سياسي آنان داشت. بي دليل نبود كه انقلابيون تبريز با وجودِ جوّ امنيتي و حضور مخبران محمدعلي ميرزا در شهر، "مركز غيبي" را سالها پيش از صدور فرمان مشروطه بنيان نهاده و براي نبرد با نيروهاي استبداد، آمادگي داشتند. مركز غيبي را علي مسيو، حاج علي دواچي و حاج رسول صدقياني پايه گذاري كرده بودند. علي مسيو كه به دليل تسلط بر زبان فرانسه به اين نام در بين مردم مشهور شده بود، در واقع رهبري جنبش را در سالهاي بعد به دست مي گيرد و رياست بلديه تبريز را نيز به هنگام جنگ و محاصره عهده دار مي شود. حتي شرح كوتاه فعاليتهاي علي مسيو و مركز غيبي، مستلزم تحقيقي مفصل و جداگانه است.

محمد علي شاه كه رفته رفته دشمني خود را با اساس مشروطه  وهر نوع  آزادي آشكار مي كند، در صدد كاهش اختيارات مجلس بر مي آيد. در زمان كشمكش بين مجلسي ها و شاه، "امين السلطان" از اروپا به تهران آمده وسعي در مهار آزادي خواهان مي كند. اما وي به ضرب گلوله ي يكي از انقلابيون به نامِ عباس آقا صراف تبريزي از پاي درآمده و اين واقعه سبب عقب نشيني مقطعيِ مخالفين مي گردد. شاه كه حتي در روز تاجگذاري نيز از دعوت نمايندگان مجلس به مراسم، سر باز زده بود، چندي بعد عده اي اوباش و چماق به دست را با حمايت روحانيون درباري درتهران جمع مي كند و آنها هم شعار مشروعه را به جاي مشروطه سر مي دهند و مي گويند: "ما دين نبي خواهيم، مشروطه نمي خواهيم" و به آزار آزاديخواهان مي پردازند. در اين هنگامه، انجمن تبريز، شاه را به نقضِ عهدِ خود متهم كرده و وي را از سلطنت خلع مي نمايد... اما با ساده انديشيِ نمايندگان مجلس در تهران و عدم توجه به اقدام انجمن تبريز، محمدعلي شاه با تجديد سوگند، سر و ته قضايا را هم آورده و با وقت گذراني، نيروي لازم را براي رويارويي نهايي با مشروطه طلبان آماده مي سازد. وي كه آذربايجان را دشمن سرسخت آمال و آرزوهايش مي بيند با برانگيختن رحيم خان چلبيانلو در قره داغ ، اقبال السلطنه در ماكو و خوي و ميرهاشم دوه چي در انجمن اسلاميه، رسما به تبريز اعلام جنگ مي كند؛ سپس با همكاري دولتِ تزاري روسيه، ساختمان مجلس دارالشوري را به توپ مي بندد... روز بمباران مجلس، انجمن آذربايجانيان مقيم تهران كه محلش در اكباتان بود، دستور مقاومت در برابر قزاقان روسي را صادر مي نمايد. در اين روز پس از ساعتها درگيري مسلحانه، بسياري از جمله حاجي ابراهيم آقا، يكي از نمايندگان تبريز، كشته شده  و عده اي از آزاديخواهانِ بنام، همچون ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، دستگير و به قتل مي رسند...

به محض رسيدن اين اخبار به تبريز، مشروطه خواهان اين ديار كه چنين روزي را دور از ذهن نمي دانستند، دسته دسته با سلاح خود براي ثبت نام به انجمن ايالتي آمده و آماده ي حركت به سوي تهران مي گردند. خطيبن شهر در حياط انجمن به سخنراني پرداخته و اعلاميه ها و فتواي روحانيون را قرائت مي كنند. مبارزي، شعر خويش را خطاب به محمدعلي شاه، اينچنين مي سرايد:

اي سيتمگر اولما راغيب ميللتين افناسينه

پادشه سن گئت گيلن بيگانه لر دعواسينه

موسلمين قاني موباح اولماز باتيرما ال لرون

اولما چوخ مغرور شاهيم، موحتكيرفتواسينه

اوتوز ايل نازين چكن شهره عجب وئردون عوض

خيطه يي تبريزي دؤندردون بلا صحراسينه

سهل سانما ائت گيلن مظلوم قانيندان حذر

قورخ او گوندن غرق اولورسان سنده قان درياسينه

وقت او وقت دير كيم سنون هم اولسون ايقبالون نيگون

چونكي ظولمون چيخميسان بير ذيروه يه اعلاسينه

بيز اگر فيض شهادت درك ائده ك سيز سعي ايدون

اي بيزيم اولاديميز مشروطه نين ايجراسينه

وئرديلر فتوا، موجاهيد قتلينه آل يزيد

رسم دير تقليد ائدر هر كيمسه اؤز مولاسينه

...

هنگاميكه ستارخان و باقرخان در راس كمسيون جنگ قرار گرفته و آماده ي حركت به سوي تهران مي گردند، محمدعلي شاه، قواي دولتي را به سركردگي عين الدوله به جنگ با مردم تبريز روانه مي سازد. مركز غيبي كه به وارد كردن سلاح و تربيت فدايي پرداخته بود در مقابل قواي شاه كه تبريز را به محاصره در آورده بودند، به مقابله برمي خيزد و با همكاري انجمن ايالتي، رهبري جنبش ضداستبدادي را پيش مي برد. مردم تبريز در وصف خدمات انجمن مي گفتند:

قوشونون ييغيب تبريزه         گولّه گلير سوزه سوزه

تازا نيظام قوروب بيزه         ياشاسين گؤزل انجومن

                   هر ضربَ دؤزن انجومن

 

علي مسيو در جمع فداييها به هنگام اولين سخنراني اش از جمله مي گويد:

 "ما كه اسلحه برداشته ايم، مثل مستبدين ميل نداريم كسي را بدون تقصير بكشيم...براي هموار كردن شاهراه آزادي بايد جان نثار كرد... عنوان فدايي را به رايگان نمي شود به دست آورد. بايد در واقع فدايي شد..."

قواي عين الدوله با بيش از سي هزار تن در شهريور ماه سال 1287حمله به سوي تبريز را آغاز نموده و در همان ابتدا، با مقاومتِ بي نظير تبريزيان مواجه مي شوند. شهر در محاصره ي كامل نيروهاي عين الدوله، رحيم خان چلبيانلو، شجاع نظام مرندي، صمدخان شجاع الدوله، اقبال السلطنه ماكويي و سهام الدوله بود... عين الدوله كه سركردگي قواي دولتي را بر عهده داشت، پس از شكست از مشروطه خواهان تبريز، تقاضاي استعفا مي كند ولي شاه نمي پذيرد و دوباره با شدتي بيشتر به تبريز يورش مي بَرَد...اما فداييان به فرماندهي ستارخان، باقرخان، حسين خان باغبان و بسياري ديگر به مبارزه و مقاومت سرسختانه اي روي مي آورند...زنان تبريز هم براي مجاهدين و فداييها، لباس مي دوختند، جوراب مي بافتند، پوكه هاي خالي فشنگ را پر مي كردند، غذا و مهمات از سنگري به سنگري مي بردند، شب نامه پخش مي كردند، به مداواي مجروحين مي پرداختند، و حتي به طور مخفيانه و با لباسِ مردانه، سلاح به دست گرفته و در سنگرهاي مبارزه حضور مي يافتند... مقاومت مردم تبريز تا حدي بود كه يك معلم آمريكايي به نام هوارد باسكرويل  را وا مي دارد كه عليرغم دستور و تهديد كنسولگري دولت متبوعش، سلاح به دست گيرد و به تشكيل فوج نظامي مركب از شاگردانش همت گمارد و در نهايت جان خويش را در راه آزادي مردمانِ كشوري از دست دهد كه هزاران فرسنگ با محل زادگاهش فاصله داشت...

سرانجام پس از يازده ماه نبرد بي امان، تبريز توانست قواي استبداد را شكست داده و به عقب براند. چندي از شادماني مردم از اين پيروزي نگذشته بود كه ارتش روسيه وارد تبريز شد. امپراطوري روس كه تبريز را بزرگترين دشمن سياستهايش در "ممالك محروسه ي ايران" مي ديد، در ارديبهشت سال 1288 به بهانه ي حفظ جان و مال اتباع خود، از مرز گذشته و وارد تبريز شد. مشروطه خواهان صلاح بر آن ديدند تا به رويارويي با اشغالگران روس نپردازند، مبادا قراردادِ ديگري همچون تركمنچاي و گلستان دوباره به كشور تحميل شود.

با تلاش و مبارزه ي مشروطه خواهان در تيرماه همان سال، تهران به دستِ انقلابيون افتاد، شاه از سلطنت خلع و مجلس با وجود مشكلات فراوان، بازگشايي شد. شيخ محمد خياباني، از اعضاي انجمن ايالتي آذربايجان كه از روحانيون بِنام و خطيبان تواناي تبريز بود در كسوت يكي از نمايندگان مردم آن ديار در سنگرِ مجلس حضور مي يابد.

مجلس دوم دست به كار اصلاح امور مي شود. به دعوت مجلس، مورگان شوستر براي سامان دادن به اوضاع اقتصادي وارد كشورشده و شروع به كار مي كند. همين مسئله باعث مي شود كه دولت روسيه منافعش را در خطر ديده و اولتيماتومي مبني بر اخراج وي به دولت ارائه دهد. اما با مخالفت سرسختانه ي تني چند از نمايندگان و از همه مهمتر، خياباني رو به رو گرديده و تا مدتها از نيل به مقصودش، ناكام مي ماند.

در اين حين، مردمِ جان به لب رسيده ي تبريز در مقابل اشغالگران روس به مبارزه مي پردازند كه در نتيجه ي آن عده ي زيادي از روسها كشته شده و رژيم تزاري، به اعزام سربازان تازه نفس به آذربايجان مبادرت مي ورزد. با ورود اين نيروها بسياري از آزاديخواهان، دستگير و به چوبه هاي دار سپرده شدند و عده اي نيز مجبور به جلاي وطن مي گردند. اين در شرايطي است كه سردار و سالار ملي به تهران فراخوانده شده و با كارشكني سياستمداران و صاحب منصبان مركز و در رأس همه ي آنها يپرم خان ارمني، طي توطئه اي خلع سلاح شده و حادثه ي ناگوار پارك اتابك به وقوع مي پيوندد. پاي ستارخان تير خورده و سه سال بعد بر اثر همان جراحت چشم از جهان فرو مي بندد. يار غار وي، باقرخان نيز دو سال بعد در قصر شيرين به قتل مي رسد.  به اين ترتيب، رفته رفته حلقه بر انقلابيونِ آذربايجاني، تنگ و تنگ تر مي شد... مجلس سوم نيز در آذر1293بدون حضور نمايندگان آذربايجان  افتتاح مي شود؛ چرا كه صمدخان شجاع الدوله دستور داده بود، انتخابات در آن ايالت ناديده گرفته شود!

از مهمترين حوادث پس از بازگشايي مجلس دوم، تاسيس احزاب و گروههاي سياسي بود. از جمله مهمترين اين احزاب، حزب دموكرات بود كه توسط اشخاصي همچون، محمدامين رسولزاده، سيدرضا مساوات، شيخ محمد خياباني، حيدرخان عمواوغلي، محمدعلي خان تربيت سيدحسن تقيزاده و ... تأسيس گرديد و در مجلس هم كرسي هاي زيادي داشت. گرچه مؤسسين حزب طي سالهاي بعد راه و روشهاي متفاوتي براي فعاليت سياسي داشتند، با اين حال روزنامه ي تجدد در شماره 56 خود در مورد مرام حزب مي نويسد:"هدف دموكراتها ايجاد دموكراسي در ايران است."

حزب دموكرات در هفت اصل به تبيين خواستهايش مي پردازد. حزب معتقد بود، قدرت بايد تنها در دست مجلس باشد كه حق وضع قوانين را داراست؛ همه افراد ملت در مقابل قانون، بدون فرق نژاد و مذهب داراي حقوق متساوي اند؛ انتخابات بايد عمومي، مساوي، مخفي و مستقيم باشد؛ بايد قوه ي قضائيه از اجرائيه جدا باشد؛ تعليم و تربيت براي همه بوده و به تربيت نسوان توجه ويژه مبذول شود؛ بايستي قوه سياسيه از روحانيه منفك باشد؛ خدمت سربازي اجباري گردد. در زمينه اقتصادي نيز ديدگاه ها به تفصيل بيان مي شود.

بعدها، حزب دموكرات به دو شاخه ي رفورميست و راديكاليست منشعب شده كه در اين خصوص نيز، خياباني و يارانش خط مياني را برمي گزينند كه به "مسلك تجدد" معروف گرديد.

 

در حاليكه كشور با فقر و ناامني خشكسالي دست و پنجه نرم مي كرد، جنگ جهاني اول در اروپا آغاز شد. به رغم اعلام بي طرفي "ممالك محروسه ايران" در اين جنگ خانمانسوز، نيروهاي دولت عثماني و روسيه تزاري از ناحيه ي شمالغرب وارد كشور شده و آذربايجان به صحنه ي قدرت نمايي دو امپراطوريِ بدل مي شود...

همزمان با انقلاب اكتبر روسيه در سال 1917 ميلادي، اشغالگران روس، اقدام به ترك خاك آذربايجان كرده و خياباني و يارانش فرصت را غنيمت شمرده و نخستين كنفرانس ايالتي فرقه ي  دموكرات را در تبريز برگزار مي كنند. اين كنفرانس كه با شركت 480 نفر از شهرهاي مختلف آذربايجان برپا شده بود، شيخ محمد خياباني را مجددا به رهبري حزب برمي گزيند و خط و مشي آينده ي فرقه را معين مي سازد.  طي كنفرانس، فرقه ي دموكرات، آذربايجان را جزء لاينفك ايران مي داند و نيز از لزوم تشكيل انجمن هاي ايالتي و ولايتي سخن به ميان آورده و اعطاي اختيارات و آزاديهاي محلي را به ايالات در آن برهه از تاريخ، بسيار ضروري مي بيند.

قواي نظامي عثماني هنوز در آذربايجان بودند كه به تبريز خبر رسيد آشوري هاي عثماني(جيلوها) از يك سو و كوردها به سركردگي سميتقو از سوي ديگر، مناطق غربي آذربايجان را صحنه ي تاخت و تاز خود قرار داده و به كشتار تورك ها مي پردازند. (شرح فاجعه ي "جيلولوق" و قتل عام هزاران هزار مردم به دست سميتقو و جيلوها در نيمه دوم دهه 1290، مجال ديگري براي بحث مي طلبد.) به هنگام كشتار و قتل مردم اورومي، ميرزا تقي خان رفعت، سردبير روزنامه تجدد، بخشي از اين فجايع را در قالب شعر نو اين چنين به تصوير مي كشد:

ارومي سوخت ! ارومي سوخت! ارومي

...

ارومي كز خرابي هاي بيداد

پريشان بي قرار، آزرده مي بود

كه فرزندان خود را دير يا زود

به جلادان استبداد مي داد.

ارومي، كي ز آفت خواهد آسود؟!

خداوندا! كدامين بخت شومي

سوخت ارومي؟

...

در اين ميان با سنگ اندازي دولتِ لندن كابينه هاي دولت پس از ناكامي در اصلاح امور كشور، يكي پس از ديگري، روي كار مي آمدند و سقوط مي كردند؛ تا اينكه صدارت به وثوق الدوله مي رسد. وي و برادرش قوام السلطنه(كه مدتها بازيگر صحنه ي سياسي كشور شد) دشمني ديرينه با آذربايجان داشتند. حسن وثوق، گفته بود كه: "آذربايجان به منزله ي عضو شقاقلوس شده، بايد آن را قطع كرد."

وثوق الدوله، قرارداد معروف 1919 را ميان انگلستان و ايران منعقد ساخت كه در واقع كشور را رسما تحت الحمايه و به نوعي مستعمره ي دولت انگليس قرار مي داد. طبق معاهده، دولت لندن مي توانست به هر ميزان كه بخواهد مستشار و نيروي نظامي متحدالشكل در ممالك محروسه ي ايران داشته باشد و جهت انجام اصلاحات در كشور، قرض كافي در اختيار دولت مركزي دهد و...

با انعقاد اين قرارداد ننگين، بسياري از شخصيتهاي مبارز و انقلابي، به اعتراض برخاستند. اما شدت اعتراض هيچ يك از آنان به اندازه ي قيام آذربايجان به رهبري شيخ محمد خياباني نبود:

"ما مردم آزاديخواه كه با صرف خون هاي خود مشروطه و آزادي را تحصيل كرديم، اكنون در زير منگنه و فشار حكومت خائن طهران، مشغول جان كندن و دست و پا زدن هستيم. امروز من رسما به همه ي جهانيان اعلام مي كنم، ما عليه اين حكومت كه قرارداد خانمان برانداز وثوق الدوله و انگليس را منعقد كرده، قيام كرده ايم."

فقر، بيكاري، گرسنگي و... كشور را در بر گرفته بود. جنبش مشروطه از رسيدن به بسياري اهدافش كه همانا سعادت مردم بود، بازمانده و بسياري از رجل سياسي، گام در مسير استعمارگران نهاده بودند.

اما گويي هنوز پيكر آذربايجان پس از جنگ هاي مشروطه و قتل و كشتار روسها، جان در بدن داشت تا ديگر بار به پا خيزد... تجدد نوشته بود:

" خطري ايران را تهديد ننموده كه آذربايجان را مهياي جانسپاري نيافته باشد. يقين حاصل شده است كه ايران را بايد در آذربايجان جستجو كرد. تا وقتي كه اين پاسبان شب زنده دار و اين مرزبان بي پروا سر پاي خود قائم و برقرار است، ترسي نيست."

پيشتر نيز خياباني گلايه كرده بود كه آذربايجان با وجود فداكاريهاي زياد در جنبش مشروطه، از كرسيهاي نمايندگي منصفانه و بودجه ي عادلانه از سوي دولت مركزي محروم مانده است. از طرفي دموكراتهاي آذربايجان هم ، دولت مركزي را از اصلاح امور عاجز مي ديدند. آنها  پس از انعقاد قرارداد 1919 وثوق الدوله، به كلي از پايتخت قطع اميد كرده و مترصد فرصتي بودند كه خود دست به كار شوند.

در اين زمان، رياست نظميه ي تبريز به دست سوئديها سپرده شده بود كه در واقع بيش از آنكه حافظ منافع ملت باشند، حافظ منافع انگليسيها بودند. در واپسين روزهاي سال 1298 با دستگيري زنِ يك متهم و اعتراضات مردمي در تبريز، يكي از آزاديخواهانِ شهر به نام ميرزا باقر در نوروز 1299 توسط مامورين ماژور بيورلينگ كه رياست نظميه را برعهده داشت، بي هيچ دليل و مدركي دستگير مي شود. اين حادثه، كاسه ي صبر تبريزيان را لبريز كرده و در 17 فروردين ماه، مردم، دسته دسته به سوي حياط ساختمان تجدد سرازير مي شوند. شيخ محمد خياباني براي مردم به سخنراني مي پردازد. سپس محصلين مدارس در خيابانها به رژه پرداخته و بساط دارها را -كه توسط كفيل ايالت آذربايجان برپا گشته بود- بر زمين زده و مي سوزانند. بازار بسته شده و جوش و خروشي در مردم شهر به وجود مي آيد. برخي از آزاديخواهانِ جانِ سالم به در برده ي پيشين، مسلح گشته و به خلع سلاح نظميه مي پردازند... انقلابيون تبريز براي اداره امور و تصميم گيري، "هيأت مديره ي اجتماعات" را از ميان خود بر مي گزينند. اين هيأت كه بالغ بر بيست نفر بود از اشخاصي همچون، شيخ محمد خياباني، ميرزا تقي خان رفعت، حاجي ميرزا علي نقي گنجه اي، محمدعلي بادامچي، اسماعيل اميرخيزي، نورالله خان يكاني، هاشم نيساري، ابولقاسم فيوضات و ... تشكيل يافته بود.

هيأت مديره ي قيام در روز 19 فروردين 1299 بيانيه اي به شرح زير منتشر مي سازد:

آزاديخواهان تبريز به واسطه ي تمايلات ارتجاعي كه در يك سلسله اقدامات ضد مشروطيت حكومات محلي تجلي مي نمود و در مركز ايالت آذربايجان به يك طرز انديشه بخشي قطعيت گرفته بود، به هيجان آمده، به قصد اعتراض و پروتست شديد و متين قيام نمودند.

آزاديخواهان تبريز اعلام مي كنند تمامت پروگرام آنان عبارت است از تحصيل يك اطمينان تام و كامل از اين حيث كه مأمورين حكومت، رژيم آزادانه مملكت را محترم و قوانين اساسيه را كه چگونگي آن را معين مي نمايد، به طور صادقانه مرعي و مجري دارد.

آزاديخواهان كيفيت فوق العاده باريك وضعيت حاضره را تقدير كرده مصمم هستند كه نظم و آسايش را به هر وسيله كه باشد برقرار دارند. در دو كلمه پروگرام آزدايخواهان عبارت از اين است:

برقرار داشتن آسايش عمومي

از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت

 

                                                                               تبريز 19 حمل 1299، 18 رجب 1338

                                                                                         هيأت مديره ي اجتماعات

 

چندي بعد، كانون جنبش از ساختمان تجدد به عالي قاپي انتقال يافت. مراسم انتقال روز سوم تيرماه 1299، با رژه و سخنراني وهمچنين سرودخواني محصلين همراه مي شود. از جمله سرود مارسييز كه توسط محصلين تدارك ديده شده بود، اجرا مي گردد.

جنبش از تبريز به ساير شهرهاي آذربايجان همچون زنجان و اهر و مراغه نيز سرايت كرد. خياباني بنا به دلايلي، نام ايالت آذربايجان را به آزاديستان تغيير داد و به همين سبب نام نهضتش را، آزاديستان نيز مي نامند.

خياباني و يارانش خيلي زود جهت سر و سامان دادن به كارها كمر همت بستند. هيأتي از تبريز براي رسيدگي به مشكلات مردم، روانه ي شهرهاي ديگر ايالت از جمله اورومي، اهر، اردبيل، مرند، گونئي(شبستر) و... مي شوند و بنا به شكايت مردم از برخي متصديان نالايق و خائن، آنها را عزل مي نمايند. مالياتهاي كمرشكن تحميلي لغو و ماليات بر درآمد جايگزين آن مي گردد. قانون اصلاحات ارضي و تقسيم زمينهاي خالصه بين روستائيان در برخي مناطق از جمله ارونق و انزاب به موقع اجرا گذاشته مي شود. آب رودخانه ها و چشمه ها و قنات ها، ملي اعلام شده و در اختيار خلق قرار مي گيرد. 8 ساعت كار روزانه در ادارات و كارخانه ها تصويب شده و كار كردن خردسالان قدغن شده و كار نوجوانان نيز به منظور تربيت و تحصيل، محدوديت مي يابد. روز يكشنبه ي هر هفته تعطيل رسمي اعلام شده و اول ماه مه، يعني روز جهاني كارگر از سوي حكومت آزاديستان به رسميت شناخته مي شود.

علاوه بر مدارس قديمي كه در تبريزوجود داشت، مدارس دخترانه اي همچون  نوبر، ناموس، مخدرات، شوكتيه و مدارس پسرانه اي به نام نوبر، ليل  آباد، مموريال و ... تاسيس  مي گردند. چون، قائدِ نهضت، به تعليم و تربيت روحي و معنوي بيش از تربيت نظامي اهميت مي داد، براي باسواد كردن بزرگسالان نيز كلاسهاي درس برپا مي گردد. كار آموزش در ساير شهرهاي ايالت هم مورد توجه جدي قرار مي گيرد. مريضخانه هايي همچون مريضخانه ي 200 تختخوابي شير و خورشيد تاسيس و ادارات معارف، ماليه، بهداشت، پست و ... با شيوه ي نوين به كار ادامه مي دهند. كمسيونهاي آذوقه و اعانه و ... تشكيل مي گردد. اماكني چون "دارلعجزه" براي نگهداري بيماران و معلولين و سالخوردگان و نيز "دارلمساكين" براي نگهداري فقرا، و خانه ي تربيت براي سرپرستي يتيمان، به وجود مي آيد.

دسته هاي هنري تأتر در مدارس تشكيل شده و اتحاديه ي معلمان با نام "اتفاق معلمين مركز آذربايجان" فعاليتش را آغاز مي كند. ميكده ها بسته شده و قماربازي ممنوع اعلام مي گردد. عناوين و القاب قاجاري از ميان برداشته مي شود. نيروي نظامي با نام گارد ملي متشكل از صنعتگر و برزگر و ... به وجود مي آيد.

چندين كارگاه و كارخانه از جمله قاليبافي، قندريزي، بافندگي، دباغي وغيره داير شده و هيأتي براي كشف و استخراج منابع زيرزميني شروع به كار مي كند؛ و بدين ترتيب صنايع ملي رونق خود را باز مي يابند.

همچنين خياباني مسئله ي زنان و لزوم حضورشان را در جامعه به خوبي درك كرده بود. از چندين سال پيش نيز مقالات زيادي در تجدد براي نشان دادن اهميت نقش زنان و آشكار ساختن مشكلاتشان به چاپ رسيده بود. محمدتقي خان رفعت با نام مستعار "فمينا" و دكتر رفيع خان امين با نام مستعار "فمينيست" به نگارش مطالبي در خصوص زنان پرداخته بودند. و بدين ترتيب براي نخستين بار واژه ي فمينيست وارد نشريات گرديد. برخي ازعناوين مقالاتي كه در خصوص زنان در تجدد چاپ گرديد چنين است: زن در ايران مظلوم است، ترقي زنان دنيا، زنان ما، مادران فردا، ترقي نسوان اروپا و...

در روز اول ماه مه برابر با 11 ارديبهشت، جمعيت خيريه با درآمد حاصله ازترتيب گاردن پارتي، مزار جانباختگان مشروطيت را مرمت مي كند و ياد و خاطره ي ساير قهرمانان ملي را گرامي مي دارد. طي همين مراسم، تصميم گرفته مي شود كه تصوير باسكرويل توسط قاليبافان تبريزي بر روي قاليچه اي بافته شده و براي مادرش فرستاده شود...

جالب اينجاست كه همه ي اقدامات فوق در عرض كمتر از شش ماه انجام شده بود و بديهي است كه هيچ يك از اين كارها خوشايند استعمارگران نبود. ژنرال سر پرسي ساكس درگزارشي به وزير امورخارجه ي دولت متبوعش گزارش مي كند:"اوضاع در آذربايجان براي انگلستان بسيار ناخوشايند است. اگر جنبش آزاديستان بدين نحو ادامه يابد، به ديگر نقاط ايران نيز سرايت خواهد كرد و خطر، جدي تر خواهد شد، در نتيجه كابينه(وثوق الدوله) سقوط خواهد كرد و سازش نامه ي 1919 قابل اجرا نخواهد بود."

استعمار فرتوت انگلستان كه كينه ي مبارزات ضداستعماري آذربايجانيها را در دل داشت، تصميم به اعزام نيروي نظامي مي كند تا جنبش را قلع و قمع نمايد. اما صلاح در آن مي بيند كه از مداخله ي نظامي صرف نظر كرده و با توطئه بر عليه خياباني، به سركوب نهضت بپردازد.

"ممالك محروسه ي ايران"، به سبب موقعيت ويژه ي استراتژيكي اش، سالها صحنه ي رقابت دولتهاي استعمارگرِ روس و انگليس و ... بود. روسها، با وقوع انقلاب بالشويكي، صحنه ي سياسي كشور را ترك مي كنند. انگلستان كه تا آن زمان از خودمختاريهاي محلي براي بسط نفوذ خود استفاده مي كرد، به يكباره در غيابِ روسيه، سياستش را تغيير داده و در صددِ ايجاد يك حكومتِ مركزي قدرتمند بر مي آيد. در اين برهه نيز به رغم وجودِ چند نهضت آزاديخواهانه و ضداستعماري در جنوب و شمال كشور، هيچگاه ارتباط مستمري بين آنها ايجاد نمي شود. (با كودتاي انگليسي سوم اسفند 1299نيز فاتحه ي همه ي اين جنبشها خوانده مي شود.) از طرفي حكومت شوراها نيز به رغم سردادن شعارهاي انترناسيونايستي، هيچگاه از جنبشهاي مستقل ملي، حمايت نمي كند و تدريجا به صف آرايي در مقابل غرب پرداخته و به اشغال كشورهاي تازه استقلال يافته ي حوزه ي خزر مي پردازد كه به تازگي از يوغ حكومت تزاري رهيده بودند. به اين ترتيب، شرايط جهاني و منطقه اي نيز به ضرر جنبشهاي ضداستعماري همچون نهضت جنگل، آزاديستان و ... رقم مي خورَد.

 خياباني نيز بيش از آنكه به قواي نظامي و تسليح مردم فكر كند، به آگاه ساختن و روشنگري مردم مي پرداخت. با اينكه خود روحاني بود اما هرگز از احساسات مذهبي مردم براي شوراندن و تحريك استفاده نمي كرد؛ در حاليكه دشمنان از هر راه ممكن در صدد ضربه زدن به نهضت بودند...

در نهايت "حاج مخبرالسلطنه هدايت" مامور سركوب نهضت آزاديستان شده و در كسوت والي و دوست مردم آذربايجان و يارِ خياباني وارد تبريز مي شود. وي به زودي مشغول توطئه چيني بر عليه خياباني شده و سعي در اخلال امور مي نمايد.

به تحريك دولت مركزي، خوانين قره داغ، به ايجاد ناامني پرداخته و به راهزني و قتل و غارت كاروانها روي مي آورند. مخبرالسلطنه سعي مي كرد كه اندك قواي نظامي تحت فرمان خياباني را از تبريز دور نگه داشته و به كودتا دست بزند. با توصيه ي وي كه سِمت واليگري آذربايجان را بر عهده داشت، خياباني، نيروهايش را براي برقراري نظم و آرامش به قره داغ اعزام مي دارد. رئيس نظميه ي وي به نام ميرحسين خان ماژور هم كه به صف خائنين پيوسته بود، و به هنگام حركت نيروي قزاق تحت امر مخبرالسلطنه از اردبيل و مراغه، تبريز را بدون اطلاع رهبر آزاديستان ترك مي كند... شيخ، زماني متوجه دسيسه ها و توطئه چيني هاي دشمن مي شود كه كار از كار گذشته و نيروهاي قزاق بيرون شهر اردو زده بود.  وي تصميم مي گيرد به نيروهايش در قره داغ بپيوندد و توطئه ي دشمن را خنثي سازد...اما قزاقها، محلات شهر را به محاصره در آورده بودند. خياباني با همسر و فرزندانش براي آخرين بار ديدار مي كند، سلاحش را به دست گرفته و آماده ي رويارويي با دشمن مي شود... حاج مخبرالسلطنه براي زنده ي خياباني پنج هزار تومان و براي جنازه اش نيز هزار تومان جايزه تعيين كرده بود. پس از كشف محل اختفاي رهبرِ آزاديستان توسط مامورين، شيخ محمد خياباني در روز 22 شهريور 1299 به دست يكي از عمال مخبرالسلطنه در سن 41 سالگي كشته مي شود.

 

توضيح تصاوير:

1-   نشسته از راست به چپ: شيخ محمد خياباني- شيخ محمدعلي صفوت رئيس اوقاف تبريز- ايستاده از راست به چپ: سيد كاظم مجاهد- ميرزا تقي خان رفعت.

2-   تمبري كه در تبريز به هنگام محاصره ي شهر در جنگ هاي مشروطه چاپ شده و به دليل پايان يافتن محاصره ي شهر مورد استفاده واقع نگرديد. اين تمبر،در زمان حكومت آزاديستان با سورشارژ "آزاديستان تبريز" آماده ي استفاده شد كه با كشته شدن خياباني، بلااستفاده ماند. ارزش سري تمبرها 4 عدد مي باشد كه در زمان خياباني بر روي دو قطعه ديگر آن سورشارژ سه شاهي و شش شاهي با نام آزاديستان زده شده بود.

3-      يكي از اسناد مربوط به اداره ي معارف آزاديستان.

 

منابع و مأخذ:

- قيام شيخ محمد خياباني در تبريز- تاليف: س . علي آذري-  نشر صفيعليشاه - چاپ چهارم 1354تهران

- جنبش آزاديستان/شيخ محمد خياباني - عبدالحسين ناهيدي آذر- نشر اختر- تابستان 1379تبريز

- از صبا تا نيما- يحيي آرين پور

- ايران بين دو انقلاب- يرواند آبراهاميان- ترجمه ي احمد گل محمدي- محمدابراهيم فتاحي-نشر ني- چاپ دوم 1377 تهران

- ماهنامه ي ديلماج شماره ي14

دؤكتور رفيع خان امين - فراز يكيتا

و شماره ي 32

تجدد درگيسي - فراز يكيتا

- تاريخ مشروطه ايران- نوشته احمد كسروي- انتشارات اميركبير- چاپ پانزدهم 1359 تهران

- تاريخ هيجده ساله آذربايجان/بازمانده تاريخ مشروطه ايران- نوشته احمد كسروي- انتشارات اميركبير- چاپ يازدهم 1376 تهران

- قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران- نگارش مهندس كريم طاهرزاده بهزاد- چاپ اقبال- چاپ دوم 1363 تهران

- قيام آذربايجان و ستارخان- اسماعيل اميرخيزي- انتشارات نگاه -1379 تهران

- نقش كودكان و نوجوانان در انقلاب مشروطه/سرآغاز جنبش دانش آموزي و دانشجويي در ايران- عبدالحسين ناهيدي آذر- نشر اختر-1385 تبريز

- تبريز شهر اولين ها – صمد سرداري نيا- نشر اختر چاپ سوم 1386 تبريز

- چكيده انقلاب/ حيرخان عمواوغلي- رحيم رضازاده ملك -انتشارات دنيا-1352 تهران

- تاريخ مختصر احزاب سياسي در ايران/ انقراض قاجاريه- تاليف: ملك اشعراء بهار انتشارات زوار 1387 تهران

- نشريات تجدد

- راهنماي تمبرهاي ايران - فريدون فرح بخش نوين - 1388 تهران