صابر رستم خانلی ، نویسنده وشاعر آذربایجانی است .کتابهای متعددی دارد .این مقاله از کتاب "عومور کتابی" منتشره در باکو 1988 برداشته شده است و فصلی از از فصول هیجده گانه کتاب است. معلوم است که این کتاب ، مدتی کوتاه ، یعنی دو یا سه سال قبل از فروپاشی شوروی سابق نوشته شده است. به کسانی که بعد از بیست و دوسال بتوانند کتاب فوق را پیدا کرده و بخوانند ، می توان گفت که سیری دوست داشتنی در گذشته و حال این سرزمین خواهند د اشت.

 طبیعی است که خواندن کتاب به زبان اصلی ، لطفی دارد که محققا ترجمه الکن حاضر از عهده آن بر نمی آید ، ولی بهتر از هیچ است.و اصولا سبب ترجمه نیز توصیه یکی از دوستان بود که خواننده نا آشنا به زبان را نیز کمی با تاریخ شهرمان آشنا سازد.

مترجم

                               تبریز ، شهر تمدن ، تبریز شهر قهرمان

احساسی را که برخی از کلمات در ذهن انسان پدید می آورند ، در کتابی نمی توان گنجاند.مسکو برای روس ها ، پاریس برای فرانسوی ها ، رم برای ایتالیائی ها ، آتن برای یونانیان ، استانبول برای ترک ها هرچه باشند ، تبریز نیز همانست برای آذربایجانی ها.این کلمه نیز مانند " مادر" ، " آشیان " و " وطن" مقدس است.و در قلب ما عمانی از از افکار پایان ناپذیر می آفریند.

مادر شهر های آذربایجان ! تبریز آتش سوزی ها ی بیگانگان ، تبریز زلزله های بی امان ، ویران شده در طول سده ها و دوباره سر بر آورده و با لارفته، پرواننده نسل های متمادی دانشمندان، شاعران ، فیلسوفان، نقاشان ، هنرمندان ، سرکرده ها و سرداران . قالی ها و مینیاتورها یش ، مروارید های زرگری و معماریش، ظروفش ، سلاح هایش، خوراک هایش ، معروف تمام شرق، تبریزِ پیر! قوجامان تبریز! دستان سحر آمیز فرزندانش نه تنها در آذربایجان، که بسیار دورتر از سرحداتش ، امضای هنر وطن  را تثبیت کرده است.

صدای تبریز از ماورای هزاره ها بگوش می رسد.محققین تاریخ می گویند که حیات شهر از اوایل هزاره دوم قبل از میلاد آغاز شده است. یعنی تبریز ، تخمینا چهار هزار سال دارد. در سال 1960 ، باستان شناسان انگلیسی در قره تپه (    نزدیکی تبریز) انبارهای آذوقه ، اعمالات خانه و خانه های مسکونی را از زیر خاک در آورده اند. این خانه ها به 1900-2100 قبل از میلاد نسبت داده شده اند( عون الهی، تاریخ تبریز در قرون.صص13-17).

میان کلام: همکار انسان ونحیب من مجیری ضمن صحبت از قبرستان کهنه گجیل تبریز ( که در سالهای 30-40 کارهای عمرانی در آن انجام می شد) می گفت : در حین تبدیل قبرستان به باغ گلستان ، قبرهای 15-20 طبقه ای پیدا می شدند.. اگر قبری را که تبدیل به خاک شده و بدون کندن قبر دیگری روی آن قرار گرفته در نظر بگیریم ،عمر این قبرستان  بیشتر از سه هزار سال می شود. لیکن سیر انکشاف تبریز خیلی پیچیده تر است. در طول چهار هزارسال ،  زلزله ها و جنگ های پایان ناپذیر  ، تبریز را با خاک یکسان کرده است. تبریز ، گاهی بزرگ شده ، پایتخت آذربایجان و همه ایران گشته و گاه ویران شده و نام نشان خود را گم کرده است.

یک ملاحظه: تعبیرکنندگان نام تبریز از حد بیرون هستند.برخی از دانشمندان با نفوذ ، با مشاهده مشکلات کار ، از تحقیق علمی در اینمورد دست بر داشته اند.آنانی هم که به کار تحقبق ادامه داده اند ، سخنی مورد باور همه نگفته اند.

تاریخ نام تبریز ، را ه پر پیچ و خمی  را طی کرده است. "من شهری را سراغ ندارم که نام آن مانند نام تبریز اسباب مباحثات قرارگیرد"، این اعتراف یک عالِم است. کسانی هم آفرینش تبریز را از تربیز-ترپشمک گفته  اند؛ شهر ماننائی-تاروئی ، وابسته به تارماکیس نیز دانسته اند.در این مباحثات ، تفسیر مقرون به حقیقت را " اقرار علی اف " بدست می دهد ، یعنی ارتباط" تاروئی – تارماکیس را با کلمه تاروی" نشان می دهد. و لی جغرافیای گسترش تاروی، معلوم نیست چرا از دقت عالمان برکنار مانده و باین ترتیب میل یا تمایل وابستگی کلمه تبریز با زبان های ترکی همیشه با تردید روبرو شده است.

برای نشان دادن ارتباط تاریخ تبریز با خلق های ترک زبان ، یا بعبارت صحیح تر، ارتباط آن با زبان آذربایجانی ، خاطر نشان بگنیم که بسیاری از مورخین قدیم باین نظر هستند که بانی تبریز ، آلپ آرتونقا( افراسیاب) ، حکمران تورانی است. طبری ،عالِمِ عرب ، از شهر های ترک اطراف تبریز سخن می گوید.

 

در ثانی ، تنها یک مرکز مسکونی بنام تبریز وجود ندارد. به همنام آن در ولایت "تومِن" که مسکن خلق های ترک زبان است بر میخوریم. علاو براین ، در رابطه با ریشه تاور، محل های مختلفی وجود دارد: تاوریا ، تری، تروس و غیره.

بنظر ما ، این همه اسم از یک ریشه را نمی توان بشکل انفرادئ مورد تفسیر قرار داد.کلمه تاور ، نام یکی از طوایف قدیم ترک ، مختص قروپ هون-آوغوز است.تاورس-تبریز ، اتحاد قبیله ای در نواحی مختلف آذربایجان ، ازجمله تبریز ، سکونت داشته اند. کوه های تروس ترکیه نیز نام خود را از این قبیله گرفته اند.   

تبریز ، آیینه تاریخ آذربایجان است. در قرون وسطی آن را "چشم وچراغ" ایران نام گذارده بودند.آیینهِ تبریز دراین هزاره ، تمامی اعتلای آذربایجان و راه های آفتخار آفرین آنرا ، همچنانکه فاجعه هایش را سراسر نشان می دهد.

تبریز ، شاهکار استعداد آذربایجان است.در طول سده ها ساخته شده ، زیبا شده ، لاکن بلائی در دنیا نبوده است که سراغ    تبریز نیامده باشد. در این دو هزار سال اخیر ، شهر های پایتخت آذربایجان ، زود به زود عوض شده اند.قبه له، بردع، اردبیل، مراغه ، قانزا ، قزوین ، همدان ، شاماخی ، دربند ، گنجه، نخجوان باکو ..( اگر خانات را هم در نظر بگیریم ، ایراوان، شوشا، لنکران، قوبا، شکی و سایره) ، هرکدام از اینها زمانی ، سعادت شهر اول شدن مملکت را پیدا کرده اند ، اما این سعادت ، بیشتر نصیب تبریز شده است. 

تبریز در قرن یازدهم، در زمان روّادیان هم ، در دوران اتابکان آذربایجان هم(بهمراه نخجوان) و نهایتا در دوران قزلباش صفوی پایتخت بوده است.در قرون 11-17 ، دوران های شکوفائی و باخاک یکسان شدن های تبریز ، پشت سرهم آمده اند. اهالی شهر( بنظر پطروشفسکی جمعیت شهر در قرن 15 نزدیک به یک میلیون بوده است) گاه از نیم میلیون گذشته و نزدیک به یک میلیون شده و گاه تلف شده و و به کمتر از صد هزار هم می رسیده است.

می توان گفت از هر یکصد تا دویست سال ، وقوع زلزله تبریز را زیر و رو میکرده است.تنها در زلزله سال 1043، چهل تا پنجاه هزار نفر از بین رفته اند.شیوع وبای سال 1369، در تبریز سیصد هزار نفر را کشته و اهالی شهر را به نصف تقلیل داده است.

در سال 1386، در هجوم تختامئس، در تبریز ده هزار نفر بقتل رسیده و یکصد هزار نفر اسیر گرفته شده است.   درسال 1340 ، در اثر فلاکت های طبیعی ، صد هزار تبریزی ، جانشان را ازدست داده اند.مرض وبا ، کمتر از جنگ ها زیان وارد نکرده است. در زلزله 1640 ، چهار هزار و نهصد خانه ویران شده و سیزده هزار نفر تلف شده اند. در زلزله سال 1821 ، هشت هزار نفر هلاک شده اند.

در قرن یازدهم ، قطران تبریزی می گفت:" در دنیا شهری قشنگ تر از تبریز نبود. در امن و امانی ، در دولتمندی و قدرت ، در خوبی و زیبائی ...در آنجا مانند بهشت بناهای قشنگی وجود داشت".

در قرن چهاردهم ، درآمد تنها تبریز از تمامی فرانسه بیشتر بود.شاخه ای ازصنعت نبود که در تبریز توسعه نیافته باشد. در قرون وسطی ، تبریز حتی کاغذ تولید می کرد و در شهر ، مغازه های کتاب و کاغذ و جود داشت. در همین دوران ، دانشگاه تبریز هفت هزار دانشجو و 450 معلم داشت.

هنرمندان تبریز : بافندگان ، زرگران سازنده رشته  های زرّین ، طناب بافان برای کشتی های بادبان دار ، ذوب کنندگان فّلّز، سازندگان توپ و تفنگ ، تدارک کنندگان باروت ، معماران ، مجسمه سازان ، نقاشان ، صحّافان ، تراشندگان سنگ آسیاب و دیگران. سیاحان قرون وطی اظهار میدارند که در هیچ نقطه دنیا استادانی باین مهارت وجود ندارند.

شهرت هنرمندان تبریز ، بلائی برای شهر شده بود.هر مهاجمی ، همراه با ثروت و مکنت تبریز ، هنرمندان آنرا نیز با خود می برد.

در دوران تیموری ، استادان تبریز به سمرقند کوچ داده شده و سنن  هنر ی آذربایجان را به آسیای مرکزی برده بودند.

سلطان سلیم بعد از جنگ چالدیران، 1700 خانوار هنرمند را به استانبول برده بود.

در زمان انتقال پایتخت به اصفهان ، به امر شاه عباس اول ،  هنرمندان و صنعتگران از شهر موطن خود آواره شده و به آنجا برده شده بودند. در آذربایجان در دوران انتباه نیز تشکیلات بزرگ هنرمندان درست شده بود.تشکیلات برادری "اخی" که نظامی گنجوی داهی در آن می بود، در تبریز هم فعالیت می کرد.این تشکیلات در آذربایجان قرون وسطی ، انکشاف تفکر اجتماعی و در نکات معینی نزدیکی به تفکر سوسیالیستی را نشان میداد.

تبریز در ارتباط با شهر های عمده تجارتی شرق ، غرب و روسیه ، مرکز بزرگ اقتصادی بود. درقرن هفدهم ، تنها در بازار قیصریه ، هفت هزار دکان وجود داشت.

تبریز با کاریز های بی حد و حسابش، باغها و میدان های یکی از دیگری قشنگ ترش ، صد ها مسجد و بازارو کاروانسراهایش ، از صنایع نساجی گرفته تا اسلحه سازی ، کارگاه های تمام شاخه های صنعت قرون وسطی ، بنا به گفته سیّا حان آن دوران "نصف جهان" بود. در میدان مرکزی تبریز ، سی هزار تماشاچی ، مسابقات ورزشی را تماشا می کردند.در عمارت " دولت خانا" در اطراف میدان بیست هزار  اتاق وجود داشت. به محتاجان ، گرسنگان ، گدایان ، روزی یکبار غذای مجانی داده می شد.اما تبریز ، چشمه ای بود که با جاری شدن ، تمام نمی شد ، خشک نمی شد.

تاریخ قرون وسطی آذربایجان از نقطه نظر نشان دادن فاجعه های ملت ما بسیار عبرت آمیز است. بر راه تاج و تخت و رهبری ، چقدر برادر کشی و جنگ طایفه ای و نسلی می تواند باشد؟ مخصوصا جنگ های عثمانی و صفوی ، تبریز و آذربایجان را به خرابه ای تبدیل کرد. تنها در سال 30-50 قرن شانزدهم ، با دعوای استیلای دو امپراتوری ، به بهانه جدائی شیعه و سنی ، خلق چهار بار به میدان محاربه آمده است.تنها با یاد آوری اینکه شاه طهماسب هر بار ضمن عقب کشیدن از جلوی قشون عثمانی ، تبریز و شهر های دیگر را آتش زده ، راه ها و پل ها را خراب کرده تا بدست دشمن نیفتند ، حال و روزگار خلق در آن دوران معلوم میشود. تنها در سال 1586، به امر پاشای عثمانی ، بیست هزار تبریزی کشته شده اند. در اثر این کشتار ها ، تبریز شهرت اولیه اش را از دست داده و در اوایل قرن نوزدهم ، اهالی آن تقریبا ده برابر کم شده و تخمینا به 50-60 هزار نفر تقلیل یا فته بود.

علی رغم چنین راه های طی شده ای ، تبریز هرگز روح سازندگی خود را از دست نداده بوده است.

تبریز ، مرکز تاریخ شناسی ایران بوده است . هم مؤلف " تاریخ آذربایجان" فخرالدّین ابن مثنّی ، و هم مورخین مشهوری مانند احمد ابن محمد (قرن 14) ، حسن بیگ روملو منشی، ولی خان شاملو بیجن، نظام الدّین شامی ، تبریزی بوده اند.تاریخ مشهور  رشیدالدّین " جامع التّواریخ" در تبریز نوشته شده و تکان نیرومندی به تاریخ شناسی آذربایجان داده است.

در قرون وسطی ، دهها منجم ، ریاضی دان ، علمای طب ، فلسفه ، منطق ، گرامر ، بنام تبریزی نوشته و خلق کرده اند.شاردن ، جانگردِ معروف ، در حق آذربایجانی ها می نویسد :" آنها حتی از چینی ها هم جلوترند.آنان عالمان و دانش طلبان را دوست دارند.تمام زندگی شان را صرف علم و دانش می کنند . تشکیل خانواده ، داشتن اولاد زیاد ، رتبه و مقام ، حتی ناداری نیز مانع از اشتغال آنان به علم نمی شود".

یکی از نمایندگان بزرگ ادبیات آذربایجان ، قطران تبریزی در قرن یازدهم ، در نزدیکی تبریز متولد شده است. در اینجا ، نام بردن از استادان سخن بالیده در تبریز قرون وسطی خارج از امکان است.

مکتب معماری تبریز، نه تنها در معماری ایران، بلکه در معماری ترکیه ، آسیای مرکزی و هندوستان نیز تاثیر بزرگی گذاشته است.علی تبریزی، معمار اسیر در ترکیه بعدا معمار باشی استانبول شده و اساس معماری ترکیه را گذاشته است.

تبریز مرکز قالی بافی آذربایجان بوده است.قالیچه های تبریزی که بنام "قالیچه ترک" مشهور  است، زینت بخش بسیاری از موزه های دنیاست.یکی از معروف ترین قالیجه های جهان " شیخ صفی" در سال 1539با فته شده و اکنون ویکتوریا آلبرت لندن  نگهداری می شود.مکتب های نقاشی مینیاتور و خطاطی تبریز در تمام  شرق اشتهار داشته است.

آیا جملات کوتاه زیر که در کتاب های مربوط به تبریز آمده ، جایگاه بزرگ شهر را در تاریخمان می تواند بیان کند؟

تبریز در مبارزه است ، تبریز به روزی که غالب خواهد شد باور دارد و این ایمان او بتمام شهرها و دهات آذربایجان جنوبی گسترده می شود.

مزاح تبریز: تبریز شهری است که با تمام روح خودش به خوش بینی و شادی ، ظرافت و شوخی کوک شده است. کسی که این را نداند ، مشکل بتواند از تبریز سر در بیاورد.تبریزی چنین می پندارد که  در برابر ظرافت  مزاح او کسی نمی تواند تاب بیاورد.ولی... مردی  فقیر و عامی از  یکی از دهات اطراف تبریز برای خرید به شهر می آید.صبحِ اوّلِ وقت ، کارش را انجام داده و ، در گوشه ای از میدان ، محل  سایه ای پیدا کرده ، می نشیند تا عصر بشود و باسایر دهاتی ها که عازم ده هستند ، بخانه اش برود. در همانجا خوابش می آید و چرت می زند. یکی از بچه جِرت قوز های  میدان در دکان مقابل متوجه او میشود . خود را بی توجه نشان داده و یواش یواش خرما خورده و هسته هایش را بسوی دهاتی  پرتاب می کند.، هسته اول خرما که بصورتش میخورد ، دهاتی بیدار می شود و لی بروی خودش نیاورده و زیر چشمی نگاه می کند که مزاحم را پیدا کند.با پرتاب هسته دوم ، دهاتی دکاندار را می بیند ، ولی حالتش را تغییر نداده و به چرت زدن ادامه می دهد. نیم ساعتی ، یک ساعتی بدین ترتیب سپری می شود....سپس مرد از خواب بیدار شده و خمیازه ای کشیده و کِشاله می رود. دستمالش را در آورده ، جلوی خود پهن می کند و هسته های خرما را که بصورتش خورده و پخش و پلا بودند ، جمع می کند.وسط دستمال پر میشود ، مرد آنرا برداشته و بلند می شود و پیش دکاندار می رود. دستمال را بسمت وی دراز کرده و می گوید : عم اغلو ، اگر زحمت نباشد این را وزن کن ببین چقدر است ؟ دکاندار با متانت و بدون تغییر حالت ، دستمال را گرفته و در یک کفه ترازو می گذارد و در کفه دیگر سنگ گذاشته و می گوید بیشتر از یک پونزه است! دهاتی به آرامی دست دراز کرده و بجای برداشتن دستمال ، سنگ ترازو را برداشته و بکله دکاندار می کوبد و میگوید من اهل کار هستم و وقت ندارم اینهمه را یک یک به سرت بزنم و بدان سبب ، بدهی ام را یکجا پس می دهم.

من هم وقت ندارم ، معترضه هائی را که در طول تاریخ برایمان بارانده اند ، تک تک جواب بدهم . شاید روزی درّاکه دهاتی بکمک من هم بیاید!

                                             ******************************

ارس در گذر از نخجوان زلال است. رودخانه ای که از کوه های قاراداغ سرازیر شده و آب قرمزگونش شبیه خون است و قتورچای نام دارد به ارس می پیوندد . در مسافتی طولانی ، این دو آب مخلوط نمی شوند و ارس با دو رنگ جاری میشود.یک ساحل زلال ، یک سا حل گل آلود ، سرخ . خیلی پائین تر ، در نهایت دو آب بهم مخلوط می شوند و آب گل آلود ، سرخ دست بالا را پیدا می کند و سرخی رنگ ارس پدید می آید.

می ترسم که باین داغ جدائی ، باین دوگانگی ، باین آب های گل آلود عادت کرده و به سرنوشتم به پیوندم.

یک دوست وکیل دعاوی می گفت : کاش راه عبور از روی ارس بازشود! همه چیز را رها کرده و به جنوب می روم.آنجا  وکالت یک بوته ویک درخت هم مرا راضی می کند. بزرگترین آرزوی من اینست که زمانی در آنسوی رودخانه مانند یک معلم ابتدائی کارکنم. فقط راها باز بشود! ای کاش راهها باز شود .این آرزوی 159 ساله یک خلق ریش سفید قدیمی است که تاریخ خون آلودی را گذرکرده است.

                                             ******************************

ارس جاری است ، قطار براه افتاده است. ارس از منگه تنگ صخره ها در آمده در دشت وسیع پخش می شود. جلگه مسطح در امتداد ارس ، آراز باسار ، حکایتی پایان ناپذیر دارد.از کجایش باید شروع کرد؟ از طبیعت زیبایش،از مردانگی انسانها یش  ،یا از پل های علف روئیده و مانده در حسرتِ شنیدن صدای پای آدمیزادش؟

از کوه های قاراباغ که پلّه پلّه پائین آمده و به ارس برسی ، در اراضی ماهال جبرائیل بفاصله 200-250 متر از هم دو پل قرار دارند؛ پل های خدا آفرین و سنبق کورپو، که جنوب را با شمال بهم می پیوندند.

بر روی کره زمین یک آذربایجانی را نمی توان پیدا کرد که راحت باین پل ها نگاه کند.بیروح ترینشان و خونسردترینشان هم در اینجا یکّه خورده خواهد ایستاد و ناله ای از درونش خواهد گذشت. اولین دیدارم از پل ها را بخاطر می آورم .پل که از آجر درست شده ، هشتصد سال است که در برابر زمان و سیل خروشان ارس سینه سپر کرده و تاب آورده است. رویش علف روئیده است . بر روی تپّه ای با فاصله کمی ، جائیکه پل به آن سمت رود میرود ، قلعه غریبی وجود دارد." قلعه نگهبان است!"  . اینسوی ساحل ، مردان ده خدا آفرین این گفته را توضیح می دهند که : " از دربند " تا " بالاکن" و از آنجا تا تبریز در کوه های آذربایجان چنین قلعه ها ئی زیاد هستند! یکی هم بالای ده خود مان در " دیری داغ" ، با قلعه آنسوی رود شبیه برادر دوقلو هستند!".

چه زیبا گفتند ، شبیه یرادر دوقلو هستند. در ساحل روبرو نیز ، در کوه های آن سمت نیز ، قلعه های روبروی هم ، کوه های مقابل هم ، رهگذران نیز همگی دوقلو هستند!

کمی بالاتر ، اگرجه طاقش فرو ریخته ، " سنیق کورپو " از نظر ساختمانی با عظمت تراست. پایه ها مانند اینست که با صخره های زیر آب جوش خورده اند و از سنگ های صظیم درست شده اند. نمیدانم چرا این پل  معماری آنتیک را بیادم می اندازد.از سمت ویران شده که نگاه  بکنی ، در داخل پل دوسوراخ شبیه غار دیده می شود. نگو که این سوراخ ها از این سر تا آن سر پل ادامه داشته و استحکام آنرا تامین می کنند.از گروه جدا شده و روی یکی از پایه ها می روم.اشک به چشمانم می آید.بعد پائین آمده روی صخره ای که از آب بیرون آمده است ، می نشینم.پاهایم را تا زانو در آب ارس فرو می برم .به ارس و آب های آن که کوه های ساحل روبرو را در خود منعکس می کنند ، می نگرم.آب چشمم را می برد، گوئی برخلاف جهت آب شنا می کنم.

حاشیه: دو سال بعد دوباره به پل ها نگاه می کردم.مردان ده خدا آۀفرین می گویند : "نگاه کنید! نگاه کنید!زمانی این پل " سنیق کورپو" زیر آب خواهد ماند " .بعد هم جماعت ده از این بی اعتنائی به پل با عصبانیت حرف می زنند.نگو که در این نزدیکی ، ساختمان دریاچه ارس شروع خواهد شد.بند هم دراین محل "سنیق کورپو" بنا می شود.راستش به حیرت فرو میروم.از زبانه های تاریخ ، دو پل بیرون آورده ایم.یکی هم شکسته . هردو را نیز علف پوشانده.اکنون هم بدون اینکه به سیاه و سفید ش توجه کنیم، بدون رنج قلبی آنرا زیر آب فرو می کنیم.زیرا دوسمت رود در اینجا بهم نزدیکترند. بند، کوتاه تر میشود ، صرفه جوئی خواهد شد ، صرفه جوئی!به بین بخاطر صنّار ، سی شاهی ، چه ثروت عظیمی ازخلق قربانی میشود!

                                          

                                             ******************************

بخش های زنگیلان و قوبادلی پشت سرمان مانده اند. ارس هم شتاب دارد، قطارهم.اما من اینجا می ایستم . در سمت چپ کوه های قاراباغ ، سلسله کوه های قفقاز کوچک ، با قله های پوشیده از برف ، غیر قابل تمییز از از ابرها و پیچیده در سراب بچشم میخورد، که مرا با نوازش مادرانه فرا می خواند. الوداع ارس! ازهم جدا میشویم، برای دیدار دوباره!