م . ائینالی

درباره مناسبات: جنبش ملی- دموکراتیک آذربایجان و جنبش اصلاح طلبی در ایران

چهار شنبه 3 مارس 2010

هفته ها پیش از تظاهرات 22 بهمن تعدادی از سایتهای اینترنتی نزدیک به اصلاح طلبان از جمله سایت کلمه، جرس، بالاترین و دنباله با نشر موجی از مقالات و بیانیه های مختلف به حمایت از "حقوق اقوام" و یا بیانیه هایی به نام آذربایجان و آذربایجانها منتشر کردند که از بسیاری جهات در خور توجه بود. هم زمان با این موج اینترنتی رادیو و تلویزیون های ماهواره ای فارسی زبان و عموماً حامی اصلاح طلبان (که معمولاً اخبار مبارزات ملی در آذربایجان را بایکوت و سانسور می کنند) هم صدا با سایت های اینترنتی طرفدار اصلاح طلبان فصل تازه ای را در انتشار اخبار حوادث اعتراضی، مسابقات تراکتور سازی تبریز و بازداشتی های آذربایجان گشودند که کاملاً بی سابقه بود.

در همین رابطه 3 روز قبل از اعتراضات 22 بهمن میرحسین موسوی نیز در جمع تعدادی از دانشجویان ضمن دعوت دوباره از مردم برای شرکت در تظاهرات 22 بهمن، بصورت غیر معمول مکرراً به اصول معوقه قانون اساسی در خصوص شوراها و "حقوق اقوام" برای تمرکز زدایی و هم چنین جنبش زنان، کارمندان و کارگران در کشور اشاره کرد. بدنبال آن، روز 23 بهمن خبری در سایت "میزان" منتشر شد که در آن از برنامۀ سفر میرحسین موسوی به تبریز در 22 بهمن حکایت داشت. در همین رابطه عده ای از فعالین سیاسی تبریز، از جمله نمایندگان نهضت آزادی، مشارکت، ادوار تحکیم وحدت و فعالان ملی مذهبی و سه تن از فعالان ملی آذربایجانی در آستانه ی سفر مهندس میرحسین موسوی در تبریز دستگیر شدند.

بدنبال این حوادث سایت حکومتی "فارس نیوز"، وابسته به سپاه پاسداران، با انتشار خبری، لغو سفر موسوی را اعلام و مدعی شد که دلیل لغو برنامۀ سفر وی، "اعتراض مردم تبریز" و "اجتماع در فرودگاه و مبادی ورودی شهر" برای جلوگیری از حضور میرحسین موسوی بوده است!؟ این خبرگزاری مشخص نکرد که مردم تبریز چگونه از ساعت و شماره پرواز مهندس موسوی به تبریز آگاه بوده و نیروهای امنیتی چرا به بازداشت فعالان شهر تبریز در 21 بهمن یعنی یک روز قبل از سفر موسوی اقدام کرده اند؟ خبر سفر موسوی به تبریز در23 بهمن و در پاسخ به اخبار "فارس نیوز"از طرف سایت "جرس" به نقل از نزدیکان موسوی انکار و اعلام شد که "رویه این رسانه وابسته به سپاه (فارس نیوز) انتشار اخبار کذب و برهم زدن آرامش جامعه" است.

دلیل لغو سفر موسوی به تبریز شاید از اهمیت چندانی برخوردار نباشد چرا که علت اصلی آن همچون تهران تنها می تواند امنیتی کردن فضای شهر در آستانه 22 بهمن توسط حکومت و یا ممانعت از سفر موسوی بوده باشد. اما آنچه در این رابطه مهم بوده و باید مورد دقت قرار گیرد این است که چرا میر حسین موسوی در آستانۀ تظاهرات 22 بهمن بصورت غیر معمول (و همزمان با سایتها و تلویزیونهای فارس زبان) به "حقوق اقوام" اشاره و خود نیز درست روز 22 بهمن قصد سفر به تبریز را داشته است؟ مگر در تبریز چه خبر است؟ برای پاسخگوئی به این سئوالات اشاره ای کوتاه به چند نقطه در رابطه با حوادث سیاسی اخیر کشور و جنبش سبز ضروری است.

تحولات اخیر ایران

با نگاهی کوتاه بر سیر تحولات سیاسی ایران در طول هشت ماه اخیر میتوان به سهولت دو آکتور سیاسی تأثیر گذار در اردوی اپوزیسیون را از یکدیگر تمیز داد. آکتور اول، حرکت اصلاح طلبی تحت رهبری میرحسین موسوی و اصلاح طلبان درون حکومتی است که با پذیرش چهارچوب نظام جمهوری اسلامی و وفاداری به قانون اساسی آن در تلاش قبضۀ کردن قدرت سیاسی در ایران هستند. آکتور دوم جنبش توده ای و آزادیخواهانه ای است که اکثریت قاطع اپوزیسیون جمهوری اسلامی را در زیر چتر خود داشته و در شرایط کنونی تهدید اساسی برای بقای کلّ رژیم جمهوری اسلامی بشمار می آید. هر چند تحرکات اعتراضی این جنبش در هشت ماه گذشته عمدتاً متمرکز به شهرهای بزرگ ایران بوده و نیروی محرک و فعال آن نیز بطور عمده تکیه بر طبقۀ متوسط جدید در شهرهای مرکزی بزرگ را دارد، اما بلحاظ مطالبات و اهداف فرا طبقاتی و تمام کشوری خود بدون تردید در چهارچوب یک حرکت سراسری و عمومی قرار می گیرد. لیکن از آنجا که این جنبش هنوز موفق به میدان آوردن مناطق پیرامونی و رسوخ در اعماق کلّ جامعۀ ایران نشده است، می توان گفت که این حرکت هنوز موفق به تثبیت خود نیز نگردیده است. عدم گسترش و ناتوانی جنبش سبز از شکستن توازن قدرت سیاسی بصورت کیفی به نفع خود، در واقع بزرگترین خطر تهدید کننده برای تداوم و بقای آن در شرایط کنونی بحساب می آید. جنبشی که نتواند بطور مستمر بر وسعت و دامنۀ نفوذ خود بیفزاید، دیر و یا زود زمین گیر خواهد شد.

ناکامی جنبش سبز در به میدان آوردن گروههای اجتماعی تأثیر گذار همچون کارگران و یا گروهای مناطق ملی، به مهمترین چالش این جنبش تبدیل شده و می توان گفت که جنبش سبز بلحاظ پایگاه توده ای خود در طول هشت ماه گذشته همچنان در حال در جا زدن است. روشن است که امکان به میدان آمدن طبقۀ کارگر ( و دیگر بخشهای زحمتکشان) در وحلۀ اول منوط به عمیق تر شدن بحران اقتصادی و یا ارتقاء مطالبات سیاسی آنان بوده و امری است که نباید در مورد آن بزرگ نمائی شود، چرا که اولاً امکانات مالی و درآمدهای نفت همچنان به عنوان منبع تخفیف بسیاری از مشکلات اقتصادی در ایران عمل کرده و ثانیاً تأثیر بحران اقتصادی ( و حتی افزایش تحریم های خارجی) امری تدریجی است که می تواند بلحاظ زمانی برای حیات جنبش سبز خصوصاً بعد از افت حرکت در 22 بهمن مرگبار و فرصت طلائی برای رژیم بحساب آید. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که بخش عمده ای از زحمتکشان ایران نیز همچنان تحت تأثیر تبلیغات رژیم بوده و در حمایت از جنبش سبز تحرک چندانی نداشته اند.

اما در بُعد منطقه ای، گروههای ملی مهمترین و یگانه نیروی بالفعل سیاسی به حساب می آیند که در صورت پیوستن فعال آنها به جنبش سراسری قادرند بطور قاطع بلا تکلیفی سیاسی در ایران را خاتمه و سرنوشت رژیم جمهور اسلامی را برای همیشه روشن کنند.

در میان آکتورهای مناطق ملی خطۀ آذربایجان به لحاظ وسعت، ریشۀ اندیشه و نحله های فکری آزادیخواهی و هم چنین سابقۀ تاریخی خود دارای جایگاه ویژه ای بوده و به جرأت می توان گفت که تنها آکتور سیاسی ـ ملی بشمار می آید که میتواند به تنهائی موازنۀ قدرت سیاسی در ایران را به نفع یکی از آکتورهای تمام کشوری به پایان رساند. از این منظر آذربایجان و حرکت ملی آن سومین آکتور تأثیر گذار در صحنۀ سیاسی کشور بوده که قابلیت تعیین تکلیف قدرت سیاسی در ایران را دارد، باید مورد بررسی جدی قرار گیرد. لیکن، تحرکات میدانی محدود آذربایجان در هشت ماه گذشته نشاندۀ این واقعیت بوده است که آذربایجان هر چند در تعیین جبهۀ سیاسی و موضع گیری علیه جناح دیکتاتوری، از طریق رای قاطع خود به اصلاح طلبان، بصورت روشن عمل کرد اما هنوز در تأثیر گذاری به نفع جنبش سبز و بصورت قاطع دچار شبهه و تردید بوده است.

این تردید و شبهه از بسیاری جهات روشن و قابل درک و تا حد زیادی بجاست. چرا که تاریخ مبارزات آذربایجان نشاندهندۀ این واقعیت است که علارغم جانفشانی های بسیار آن همواره نه تنها بهره ای از آن نبرده است، بلکه دستاوردهای فداکاری هایش نیز، همچون اهرمی در جهت لگدمال کردن هر چه بیشتر حقوق ملت آذربایجان بکار گرفته شده و آذربایجان، خودقربانی فداکاری های خود شده است. علل رفتار سیاسی آذربایجان هرچه باشد (از ارتقاء آگاهی ملی و عمل آگاهانه گرفته تا درجۀ سرکوب و یا رشد نهادهای مدنی و ...) تأثیر غیر قابل انکاری بر بستر، گسترش و ادامۀ جنبش آزادیخواهی ایران بر جای گذارده است، و این نقطه ای است که از چشم اپوزیسیون جمهوری اسلامی و نیز رهبران نمادین جنبش اصلاح طلبی ( سبز) نیز به دور نمانده است.

آیا در تبریز خبری هست؟

دلایل تکرار و تأکید مکرّر رسانه های مجازی اصلاح طلبان و میرحسین موسوی بر "حقوق اقوام" و برنامۀ سفر وی به تبریز در آستانۀ زور آزمائی 22 بهمن نیز باید در این رابطه یعنی وزن سیاسی آذربایجان مورد بررسی قرار گیرد. تأکیدات موسوی بر حقوق "اقوام" و برنامۀ سفر وی به تبریز تنها می تواند گویای یک پیام مشخص و روشن باشد و آن اینکه جنبش سبز برای خروج از بن بست کنونی و گسترش نفوذ و بقای خود نیاز به نزدیکی، اتحاد عمل و حمایت فعال آذربایجان دارد. روشن است که موسوی در بحبوحۀ 22 بهمن نمی توانست جز برای جلب حمایت و یا دلجوئی از مردم آذربایجان و یا احیاناً ارائۀ تضمیناتی در رابطه با حقوق ملی آذربایجانیها تصمیم به سفر تبریز گرفته باشد. به بیان دیگر رهبران اصلاح طلبان با آگاهی از در جا زدن جنبش سبز و عدم گسترش پایه های اجتماعی آن، در صدد به میدان آوردن تنها نیروی ملی ـ سیاسی تأثیر گذار در سطح کشور یعنی آذربایجان بوده و به همین منظور نیز علاوه بر دادن "امتیازاتی" در چهارچوب قانون اساسی کنونی به تلاشهای گسترده ای برای تماس با شخصیتها و نیروهای مخالف رژیم کنونی در آذربایجان دست زده اند. ماهیت این تلاشها نشاندهندۀ این واقعیت است که رهبران اصلاح طلبان و برخی از جریانات اپوزیسیون درون جنبش سبز در رابطه با آیندۀ تحرکات اعتراضی جنبش سبز و تحولات سیاسی کشور دچار نگرانی شده اند.

از سوی دیگر جوهر تلاشهای میرحسین موسوی را می توان بطور عمده تلاش اصلاح طلبان در ایجاد و شکل دهی نوعی ائتلاف با گروهها و دستجاتی در آذربایجان دانست که یا به مطالبات ملی کمتر بها می دهند و یا پیروزی بر رژیم سرکوبکر را ارجح تر، و پیش شرط کسب مطالبات محدود ملی بشمار می آورند. این گروهها متشکل از اصلاح طلبان حکومتی، عناصر جدا شده از رژیم، گروههای ملی ـ مذهبی و یا برخی از فعالین و شخصیتهای آذربایجانی هستند که ضرورت نزدیکی آذربایجان با جنبش اصلاح طلبی را احساس می کنند. اگر به اسامی بازداشت شده گان اخیر تبریز در رابطه با سفر موسوی دقت شود این امر قدری بیشتر آشکار می شود. در بین این بازداشتی ها چهره هایی چون دکتر غفار فرزدی عضو شورای مرکزی نهضت آزادی، اروجعلی محمدی، فرماندار سابق تبریز و عضو جبهه مشارکت، دکتر آصف حاجی زاده، عضو ادوار تحکیم وحدت، دکتر صدری نیا، از فعالان ملی- مذهبی، عباس پوراظهری، عضو جنبش مسلمانان مبارز و ... دیده می شوند. در همین رابطه اگر طومار بیش از 70 تن از آذربایجانیها را به سید علی خامنه ای در حمایت از بیانیۀ 17 موسوی را به تلاشهای اخیر این نیروها اضافه کنیم بصورت آشکار روشن می شود که طلایه ها و یا خمیر مایۀ نوعی معامله، نزدیکی و یا ائتلاف ما بین گروههایی از آذربایجانیها و جنبش سبز در پس پرده در حال مذاکره و یا در حال پی ریزی و شکل گیری است.

این تحرکات پنهان و پس پرده هرچند باید یک گام مثبت در جهت نزدیکی جنبش سبز و مناطق ملی بر علیه جمهوری اسلامی ارزیابی شود اما در عین حال باید بعنوان هشداری برای آذربایجان و فعالین حرکت ملی نیز باشد. بطوریکه اگر این پروسۀ نزدیکی مسیر غیر قابل کنترل شدۀ ای را طی کند می تواند عواقب ناخوشایندی برای حرکت ملی ببار آورد. قبل از هر چیز تحقق تلاشهای خارج از حیطۀ نفوذ حرکت ملی می تواند اولاً شکاف در درون حرکت ملی آذربایجان را به یک واقعیت انکار ناپذیر (و یا اجتناب ناپذیر در آینده) تبدیل کند که نه تنها بیشتر دشمنان آذربایجان را خوشحال خواهد کرد بلکه می تواند حرکت ملی را به حاشیه براند. ثانیاً رهبری تحرکات توده ای، و یا حداقل بخشی از آن، می تواند از کنترل مبارزین ملی خارج و تحت کنترل اصلاح طلبان حکومتی و یا عناصری قرار گیرد که چندان اصراری در برچیدن کلّ بساط نظام جمهوری اسلامی و یا ایجاد دولتی مدرن، سکولار و غیر متمرکز در ایران را ندارند. ثالثاً هرگونه عملیات تکروانه و میدانی این نیروها (بصورت گسترده) در شرایط کنونی آذربایجان نه تنها برای خود این گروهها خطرناک بلکه بیشتر از همه دامن گیر فعالین ملی شده و برای کلّ حرکت ملی می تواند فاجعه آمیز باشد.

نباید فراموش کرد که رژیم دستپاچه، و بدنبال فرصتی برای سرکوب وسیع است و دادن بهانه برای آغاز سرکوب گسترده از آذربایجان که می تواند کمترین عکس العمل، سکوت و یا حتی همکاری بخشهایی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی با رژیم را در داخل و خارج نیز بهمراه داشته باشد (همچنانکه در حوادث خرداد 1385 شاهد آن بودیم) مناسب ترین راه ابراز نزدیکی و یا اتحاد عمل با جنبش سبز نخواهد بود. نگارنده خود طرفدار دیدگاه نزدیکی تاکتیکی، اتحاد عمل و یا حتی ائتلاف (با حفظ استقلال تشکیلاتی و مطالباتی جنبش ملی- دموکراتیک آذربایجان) با جنبش اصلاح طلبی بوده و معتقد است که برای سرنگونی رژیم دیر و یا زود این نزدیکی، اتحاد عمل و یا ائتلاف لازم و ضروری خواهد شد. اما تحقق این امر نه به قیمت گوشت دم توپ شدن مردم آذربایجان و فعالین حرکت ملی ( تجربیات گذشته)، و نه به معنای ریختن یکباره به خیابانها و عملیات میدانی در شرایط حکومت نظامی اعلام نشدۀ کنونی، بلکه از طریق ارزیابی مشخص شرایط آذربایجان و ایران و با کمترین هزینۀ ممکن و یا از طریق گسترش اشکال دیگر مبارزه (مبارزات منفی و نافرمانی مدنی) و با صلاح دید و تحت رهبری فعالین حرکت ملی داخل کشور، امکان پذیر می داند. بر کسی پوشیده نیست که عملیات شتابزده و ماجراجویانه می تواند ضربات جبران ناپذیری بر بدنه، و سازماندهندگان حرکت ملی وارد آورد، که مورد نیاز مبرم آذربایجان در تلاطمات سیاسی نه چندان دور کشورهستند.

نباید فراموش کرد که تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان همچون شهرهای تهران، اصفهان و یا شیراز نیستند، آزادی عمل معترضین، اختناق و فشار امنیتی و جو پلیسی، و هم چنین عکس العمل رژیم قابل قیاس با شهرهای مرکزی ایران نبوده و نخواهد بود.

بر خلاف بسیاری از طرفداران تئوری "سکوت" و یا "سکوت معنی دار"، نویسنده معتقد است که آذربایجان در طول هشت ماه گذشته "سکوت" نکرده است بلکه اشکال مبارزۀ خود را نسبت به شرایط دگرگون و متفاوت آذربایجان انتخاب، و در اقدام سیاسی خود با آگاهی و تأمل بیشتری عمل کرده است. نگاهی کوتاه به عکس العمل های آذربایجان: از جبهه گیری بر علیه جناح دیکتاتوری در رأی قاطع به اصلاح طلبان، تا استقبال تمسخرآمیز از احمدی نژاد، و تحرکات حمایت از "تراختور" نشاندهندۀ این واقعیت است. اما در شرایط کنونی و به بن بست رسیدن تحرکات سراسری جنبش اصلاح طلبی (سبز) و گسترش نیافتن پایگاه حمایتی آن، و همچنین برای تداوم مبارزه و گسترش آن ضرورت یافتن اشکال جدید مبارزه در آذربایجان باید مورد بررسی دوباره قرار گیرد.

آن بخش از فعالین ملی آذربایجان که در گذشته نزدیکی با جنبش اصلاح طلبی ( سبز) را به تابوئی تبدیل کرده بودند هم اکنون باید شاهد ذوب شدن تدریجی یخهای توجه گروههای سیاسی جنبش سبز به آذربایجان شده باشند. هرچند که این توجه بیشتر جنبۀ استفادۀ ابزاری دارد اما این موضوع می تواند بصورت دو جانبه از منظر منافع آذربایجان نیز مورد توجه قرار گیرد. آنچه در این بین باید مورد دقت قرار گیرد این است که اگر ائتلافی از بالای سر حرکت ملی برای پیوستن آذربایجان به جنبش سراسری صورت پذیرد عواقب آن برای حرکت ملی بسیار جدی خواهد بود. حضور فعالین ملی در جمع مذاکره کننده گان، با طرفداران و یا فرستادگان معترضین مرکز و تماس با نمایندگان سایر گروههای مخالف و تشکل های آنان باید مثبت ارزیابی شود. اما نباید فراموش کرد که بار اصلی هرگونه تحرکات سیاسی و میدانی عمدتاً بر دوش فعالین ملی بوده و هرگونه نتایج بدست آمده نیز بصورت عمده محصول جانفشانی های آنان خواهد بود. نه گروههای مخالف و نه اصلاح طلبان حکومتی هیچکدام دارای نفوذ و وزنۀ قابل توجهی در فضای سیاسی و جامعۀ آذربایجان نیستند هر چند که آنان در صدد همراه کردن طبقۀ متوسط آذربایجان با خود هستند. بنابراین اگر قرار است آذربایجان نزدیکی، ائتلاف و یا اتحاد عملی با جنبش سبز داشته باشد چه بهتر که این نزدیکی از مجرای حرکت ملی صورت گیرد. این امر از این جهت نیز دارای اهمیت است که برخی از گروههای حاشیه ای درون جنبش ملی می توانند در آینده از طرف مرکز بعنوان اهرمی علیه آذربایجان بکار گرفته شوند.

دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی با دقت و وسواس تمام تحولات آذربایجان را دنبال می کنند و با آگاهی از امکان شکل گیری نزدیکی گروههای آذربایجانی با جنبش سبز به دستگیری و اذیت و آزار فعالین ( البته با سکوت بخش بزرگی از اپوزیسیون رژیم ) بیشتر از گذشته روی آورده اند. اما آنچه در این بین جلب توجه می کند این است که بازداشتهای دائمی و یا حکم های طولانی مدت و همچنین قتلهای پی در پی اخیر در گوشه و کنار آذربایجان تنها متمرکز به چهره های فعال و زبدۀ حرکت ملی بوده و شامل حال سایر گروههای سیاسی، و یا چهره های منتسب به جنبش سبز نمی شود. این بدین معناست که دستگاه امنیتی رژیم در نهایت امر، و حتی در صورت حذف خود نیز، مایل است رهبری تحرکات سیاسی آینده در آذربایجان از سیطرۀ فعالین ملی خارج و به گروههای سیاسی دیگر انتقال یابد. نشانه گیری و حذف فیزیکی فعالین حرکت ملی نیز باید در این رابطه درک و تحلیل شود. نباید فراموش کرد که رهبران اصلاح طلبان حکومتی و تشکل های درون آن نیز، خواستار شکستن انحصار حرکت ملی در آذربایجان و تقسیم و یا ایجاد جولانگاه اختصاصی برای خود هستند.

در خاتمه باید اضافه شود که همانگونه که حرکت ملی آذربایجان تا کنون در مقابل جنبش سبز صف آرائی نکرده بلکه برعکس در ارتقاء و حمایت از آن تلاش کرده است و از این پس نیز باید به این سیاست ادامه دهد. هرچند آذربایجانی ها به ماهیت شوونیستی و برتری طلبی بسیاری از گروهها و دستجات درون جنبش سبز واقفند، اما هرگونه صف آرائی در مقابل جنبش سبز می تواند هم به وجهۀ بین المللی حرکت ملی لطمه زند و هم در جبهۀ داخلی، آن را هم ردیف و یا همسو با رژیم قلمداد کند. این درست همان چیزی است که بسیاری از گروههای اپوزیسیون و هم چنین برخی سرویسهای امنیتی دول بیگانه از ته دل خواهان آن هستند، و دوست دارند حرکت ملی را از موضعی که به آن تعلق ندارد بکوبند. جنبش سبز هم اکنون در رسانه ها و افکار عمومی جهان به عنوان یک حرکت دموکراسی خواهی شناخته شده و دارای جایگاه تثبیت شده ای است و تقابل علنی با آن به غیر از زیان چیزی عاید حرکت ملی نمی کند. در همین رابطه باید از مسئولین گون. آذ. تی. وی نیز خواست، که مسئولانه تر عمل کرده و از افراد و گروههایی که نظرات و یا تبلیغات افراطی بر علیه جنبش سبز داشته و یا می کنند (خصوصاً در برنامه های خود بزبان فارسی) جداً جلوگیری کنند. در کنار آن کلیۀ سایتهای آذربایجانی نیز باید از درج مقالات و نوشته هایی که جنبۀ تئوریک و مباحثۀ اصولی با گروههای داخل جنبش سبز را نداشته و بیشتر لحن توهین به کلّ جنبش سبز را دارند اکیداً خوداری کنند. این مسئله بیشتر در اخبار مربوط به هواداری از "تراختور" بطور جسته و گریخته به چشم می خورد. راه بحث و مبادلۀ افکار باید باز ولی مجراهای تبلیغات سوء (که البته بیشتر آن از طرف خفیه نویسهای رژیم است) باید بسته شود.

2010ـ 02 ـ 26

م. ائینالی