http://www.haqqimiz1.blogfa.com/post-25.aspx
جنبش
زنان، مبرا از
ساختار سلسلهمراتبي
يا ...؟
پنجشنبه
23 خرداد1387
فرانک
فرید
چنانچه از
نوشتههاي
فعالان جنبش
زنان پيداست،
نگراني و دغدغه
خاطرِ به حق
آنها، در گريز
از ساختار عمودي
و ايجاد و حفظ
ساختار افقي و
برداشتن غدههايي
است كه ميتواند
مدام در حال
شكلگيري در
ميان همه ما
باشد و جزو
پيامدهاي
خصلت ساليانِ
سلسله مراتبي
مردانه بوده
كه به تجمیع
قدرت، تصميمگيري
اقليت براي
اكثريت و خود
كامگي ميانجامد.
آنچه كه
براساس
تجربه، سن، فعاليت
و پرداخت
هزينه بيشتر و
يا روابط دوستانه
برخي فعالان
يا مواردي از
اين دست ممكن
است در ميان
زنان نيز پيش
آيد. البته
بايد اميدوار
بود كه مقابله
و نقد اين
ساختار در
ميان جنبش،
موجب از بين
رفتن تعادل در
حركت و تعامل
ميان افراد بر
اساس احترام
متقابل نشود و
اين امر بهانهاي
نباشد براي
تخطئه و تخريب
و شكلگيري
همان غدهها
به شكلي ديگر.
به ديگر سخن،
موجب نشود تا
تجارب افراد
(نسل هاي
پيشين)، از
طرف جوانان
نديده گرفته
شود و جنب و
جوش و خلاقيت
جوانترها
توسط نسل قبليها،
تا همان آفتِ
انقطاع كه
همواره
جنبشهاي روشنفكري
ايران را از
هم گسسته و
پاره پاره
كرده، اين
جنبش را نيز
مبتلا نكند.
اما، جنبش
زنان هم مانند
همه موارد
ديگر در اين
كشور، از همان
ساختار سلسله
مراتبي
واگيردار كه
اين همه از آن
واهمه داريم،
بي نصيب نمانده
است. شايد
دوستان فعال
درتهران در
بين خود، موفق
به انتقاد و
مقابله با آن
شده اند، اما
جنبش زنان كه
نبض آن در
مركز كشور ميتپد،
خود را
سردمدار كل
جنبش زنان
ايران يافته و
شايد بي آنكه
متوجه عمق
مساله باشد،
مدام در حال
باز توليد اين
ساختار سلسلهمراتبي
است. اين
موضوع براي ما
كه خارج
ازتهران
زندگي ميكنيم
كاملا ملموس و
مشهود است و
قلهاي جنبش
زنان ايران در
مركز كشور، با
لحاظ كردن
حداقلي
"ديگران"
مدام در حال
خودنمائي است.
شايد علت
اصلي اين امر،
عدم تناسب در
طي پروسه شكلگيري
و انسجام اين
جنبش در نقاط
مختلف كشور، ضعف
ارتباط گيري
شهرستانها با
يكديگر و نيز
با مركز كشور،
تعامل ناكافي
بين مركز كشور
با ساير نقاط
كه به هر حال
زودتر مراحل
تكاملي خود را
طي كرد و
منسجم شد،
بدون آنكه
لزوم ارتباط و
خبرگيري، و
تحليل مسائل و
شرايط ساير
نقاط كشور را
حس كند.
چنانچه ما
همواره، پس از
طي مراحلِ تصميمگيري،
تنها در آخرين
روزها براي
كاري مشترك!
اطلاع رساني
ميشديم. در
حاليكه كه
شايد مركز
كشور ميتوانست
ضمن ارتقاء
خود به ارتقا
و بالفعل كردنِ
پتانسيلِ
موجود در ساير
نقاط كشور
ياري رسانده و
از دستاوردها
و تجارب خود،
امواج بيشتري
به ساير مناطق
ارسال كند.
-البته در اين
موارد شايد
نتوان با قاطعيت
سخن گفت و
مطرح كردن
آنها در واقع
به مثابه نقد
و بررسي و
هموارتر كردن
راه براي حركات
بعدي است. اما
آنچه به هرحال
شاهد آن بوديم،
شكلگيري
حركاتي شكيلتر
در تهران و نه
در جاهاي ديگر
است كه خودِ
اين امر نير
بيانگرِ عمقِ
تبعيضها در
ساير مناطق، و
شرايط بسيار
نابرابر
موجود در كشور
ميباشد.
به عنوان
مثال، شايد
بتوان گفت
آذربايجان، اكنون
مستعد طي همان
پروسهاي است
كه مدتها پيش
در مركز كشور
طي شده، پروسهاي
كه جنبش زنان
را اكنون به
مرحله نمود
بيشتر و هزينه
دادن رسانده،
در نتيجه
حساسيت بيشتري
را متوجه خود
كرده است.
مخلص كلام
اينكه ضعف
حركت فعالان
در ساير نقاط
كشور، كاستيها
و نيز شرايط
پيچيدهتر
موجود در آن
مناطق و صد
البته، قرار
گرفتن در
كوران و
بحبوحه
چالشهاي
ديگري كه به
ويژه اقليتهاي
قومي
را تحت
الشعاع خود
گرفته، با بيتوجهي
مركز كشور دست
به دست هم
داده و حركت
زنان را _در
بقيه مناطق
كشور _كه ميتوانست
روندِ رو به
رشد بهتري را
طي كند، تا حدودي
عقيم گذاشته
است.
به نظر ميرسد
شرايط
بسيارغيردموكراتيك
فعلي بيشترين
اثر سوء خود
را بر حركات
غير منسجم،
لرزان و شكل
نيافته ميگذارد،
وگرنه حركاتي
كه به مرحله
هزينهدهي
رسيدهاند،
هرچند بسيار
با مشكل
مواجهند اما
قادر به ادامه
حركت هر چند
كندِ خود
خواهند بود.
چنانچه
دستگيريها،
بازداشت ها،
احضارها و
ايجاد فضاي
امنیتی و رعبانگیز،
عدم تناسب
احكام صادره
با ميزان
فعاليت و جرم
مرتكب شده!
دريافت وثيقههاي
كلان از
افرادي كه اكثريت
قريب به اتفاق
آنها وضعيت
مالي مناسبي
هم ندارند،
افرادي را كه
كم كم پا به
حركتها گذاشته
بودند بيشتر
مرعوب كرد. به
ويژه اينكه
فعاليت يكسان
در برخي از
نقاط به
اصطلاح حساس!
كشور با شدت
ده چندان
سركوب ميشود.
كمپين يك
ميليون امضا و
تاثيرات آن
آشنايي
تدريجي زنان
با حقوق خود
در زمينههاي
مختلف، با
شركت آنان در
خيزشهاي
اجتماعي از
نهضت مشروطهخواهي
تا كنون،
سابقهاي صد
ساله دارد و
حركت مداوم
آنان طي اين
مدت با فراز و
نشيبهاي
متفاوتي
مواجه بوده
است. اما ميتوان
اذعان داشت،
هيچگاه جنبش
زنان مانند سالهاي
اخير شكلي
مستقل به خود
نگرفته بود و
قبل از آن
غالبا خواستهاي
زنان تحتالشعاع
اهداف ساير
حركتها بود.
پيشبرد تئوريك
تؤام با عمل
در حركات
سالهاي اخير
نيز از نقاط
قوت و بسيار
مشهودِ آن
محسوب ميشود.
كمپين يك
ميليون امضا
نيز در برجستهتر
كردن هر چه
بيشتر
خواستهاي زنان
توانست قدم
مؤثري در اين
راه بردارد.
اين كمپين با
تاكيد روي
تغيير برخي
قوانين زنستيز،
به عنوان كف
مطالبات
زنان، صدائي
شد براي طرح
خواستِ تمام
زناني را كه
در تمام اين مدت
بيصدا و
مدتهاي مديد
راه دادگاهها
را در پيش گرفته
و با پرداخت
بيشترين
هزينهها با كمترين
دستاوردها
خسته و خموده
برميگردند،
يا آنهايي كه
تمامي راهها
را به روي خود
بسته ديده با
اقدام به
خودسوزي، خودكشي
و همسركشي
تبديل به
قربانيان اين
قوانين ميشوند.
اين حركت،
واكنشهاي
لحظهاي يا
غير منطقي و
فرديِ معمولا
بينتيجه
زنان را تبديل
به كنشگري قابل
توجهي كرد. هر
چند به دور از
واقعيت بود چنين
تصور كنيم كه
اين حركت ميتواند
به موفقيتي
سريع در شرايط
فعلي كشور ما دست
يابد و بيانصافي
است اگر اين
حركت را به آب
در هاون كوبيدن
متهم كنيم.
چرا كه اين
حركت، به وارد
كردن مسائل
زنان در
گفتمان
روزمره جامعه
كمك شاياني
كرد و چنان
بحث و گفتو
گوئي بيسابقه
در مورد حقوق
زنان گيراند
كه خاموش كردن
آن شايد ديگر
غيرممكن باشد.
اين حركت،
زنان را كه به
نحوي معترضِ
وضعيت خود
بودند، هر چه بيشتر
متوجه وجود
تبعيض جنسيتي
نمود شايد آنها
بتوانند در
شرايط
مساعدتر با
وقوف بيشتر به
حقوق نداشته
خود وارد عمل
شوند و اين
نتيجه طولاني
مدتِ حركاتي
است كه
انسانها را با
حقوقشان
آشناتر ميكند؛
هر چند نتايج
فعلي آن را هم
نميتوان
نديده گرفت.
ذكر اين
نكته مرتبط با
موضوع قبلي
نيز ضروري است
كه كمپين يك
ميليون امضا
اگر قبل از
شروع به كار
خود، به
برقراري
ارتباط با
ساير نقاط
كشور اهميت
بيشتري ميداد،
ميتوانست در
جوي كه هنوز
به اندازه
امروز آشفته و
حساس نبود،
بيشترين
امضاها را جمع
كند و گستردهتر
شود، اما
متاسفانه
ارتباط با
شهرهاي ديگر بعد
از شروع به
كار آن صورت
گرفت و اين
مساله دو
پيامد منفي
داشت: اول
اينكه
علاقمندان به
حقوق زنان در
ساير مناطق
كشور، خود را
چنانكه بايد
در درون گود
نديدند و از
طرفي، كساني
كه به اين
حركت در ساير
شهرها
پيوستند،
پروسه شركت در
آن را طي
نكرده و از
نيمه راه وارد
آن ميشدند.
اين دو مورد،
پيشبرد كمپين
را پس از تشديد
جو تنش و
ارعاب، يا در
آنجاها متوقف
و يا به گفته
خودِ دوستان
پيشبرد كار را
با عدم نمود
بيروني فعاليت
شهرستانها
مواجه كرد.
طبيعتا اين
عدم نمود هم،
اثرات منفي
خاص خود را در
حركت دارد كه كمترين
آن، كاهش
اعتماد به نفس
در ميان فعالان
شهرستاني و
نمود و
بزرگنمائي
بيش از حد آن
در تهران بود
كه مؤيد همان
آسيبشناسي
مذكور است.
نكته ديگر
اينكه لازم
است آغوش
كمپين يك ميليون
امضا به روي
مخالفان و
منتقدان آن
نيز باز باشد
تا فعالان
ديگري كه
اكنون به علت
بزرگ شدن
كمپين و تحتالشعاع
قرار گرفتن كل
جنبش زنان
توسط آن، منزوي
شدهاند، به
آن برگردند.
هر چند-
چنانچه گفته
شد- چالشبرانگيز
بودن مساله،
افراد زيادي
را چه در داخل
و چه در خارج
كشور وارد
مباحثات كرده
و اين بسيار
اميدواركننده
است.
جنبش زنان
و مواجهه آن
با ساير تبعيض
هاي اجتماعي
حال ميتوان
به اين موضوع
پرداخت كه آيا
جنبش زنان ايران
توانسته آينه
تمام نماي
زنان ايران باشد؟
از آنجا كه
ناميدن حركتي
به نام جنبش
زنان ايران
تبعات خاص خود
را دارد،
موضوع، قابل
بررسيِ جدي
است. ميدانيم
كه احساس تعلق
خاطر به يك
جنبش بسيار حائز
اهميت است، از
طرفي، "تنوع و
چندگانگي علايق
و منازعات"
درون جنبشها
هم امري
اجتناب
ناپذير است.
با اين مقدمه،
بايد ديد در
كشوري پهناور
كه هويت زنانش
با عوامل
مختلفي شكل ميگيرد،
چگونه ميتوان
عمل كرد. لازم
به توضيح نيست
كه"هويت بر يك
مبنا شكل نميگيرد
و هويت يك زن
ايراني
تركيبي است
متغير از
مليت، قوميت،
مذهب، زبان،
طبقه
اجتماعي،
موقعيت
جغرافيايي،
تحصيلات، گرايشات
سياسي و..."
آيا ميتوان
كاري كرد كه
زنان مختلف،
با وجود
تعلقاتشان به
سايرجنبشها و
جريانات، به
سبب وجود عوامل
مختلف تبعيض و
سلطه،
فروداشت و
تحقير، خود را
از درون جنبش
زنان رانده
شده، نيابند.
به عنوان
نمونه، ما زنان
قوميتها، تا
چه حد خود را
در جنبش زنان
حاضر و ناظر
مييابيم؟
شايد با ذكر
يك مثال كه
ربطي هم به
جنبش زنان
ندارد و از
طريق آن ميتوان
از زاويهاي
بيطرفانهتر
به موضوع نگاه
كرد، بشود به
بررسي اجمالي
شكلي از حذفشدگي
و پيامدهاي آن
پرداخت.
كانون
مدافعان حقوق
بشر ايران،
اخيرا گزارشي
تحت
عنوان"انتقاد
كانون
مدافعان حقوق
بشر از افزايش
نقض حقوق بشر
در ايران"،
منتشر كرده و
در آن موارد
نقض حقوق بشر
در كشور را در
سال پيش (1386) با
محور قرار دادن
مطالبات
گوناگون و
جنبشهاي
اجتماعي موجود
و برخوردهاي
خشونت آميز با
آنها، ذكر
كرده است. حتي
با نگاهي
گذارا به اين
گزارش ميتوان
دريافت كه
كوتاهترين
بندِ اين
گزارش، مربوط
به جنبشهاي
قومي/ملي با
بيشترين
جمعيت كشور
است! به
عبارتي، از
اين گزارش 27
صفحهاي با 194
پاراگراف،
تنها 3
پاراگراف به
اين جنبش اختصاص
يافته است!!!
جنبشي كه چه
با آن موافق
باشيم يا
نباشيم!
بيشترين
هزينهها را
در كشور ميپردازد
و از اين لحاظ
قابل مقايسه
با هيچ حركتي
نيست. اين در
حالي است كه
موارد گزارش
شده نقض حقوق
بشر، فقط در
آذربايجان(در
سال گذشته كه
توسط فعالان
اين جنبش تهيه
شده) بيش از 8
صفحه و 57
پاراگراف را
شامل ميشود،
حاكي از صدها
مورد
دستگيري،
شكنجه و حكم شلاق
و تبعيد ...
حال اين
حذف سليقهاي
توسط كساني كه
خود را
سردمدار حقوق
بشر ايران ميدانند
و در نتيجه
بيشترين
انتظار از
آنها ميرود
كه حقوق از
دست رفته بشر
را در اين
سرزمين لاپوشاني
نكنند، چگونه
ميتوان
ارزيابي كرد؟
مگر غير از
اين است كه
اين، يعني
تبديل شدن به
لبه ديگر قيچياي!
كه نماد حذف،
مجزا كردن
افراد يا
بخشهايي از
جامعه به"
خودي" و
"ديگري" است.
طبيعي است كه
چنين اعمالي
تعلق خاطر
افراد را از
بين ببرد و از
آنها تافتهاي
جدا بافته
بسازد.
حال به
موضوع زنان
برگرديم كه
تبعيض و اجحاف
در مورد آنها در
واقع شامل همه
انواع تبعيض
ميشود. آيا
لازم است زنان
كارگر، زنان
مليتها و
قوميتها و ... .
خود را چند
شقه كرده و حل
هر بخش از
مشكلات و
معضلات خود را
به طور مجزا
در درون
جنبشها و
حركتهاي
اجتماعي
مختلف جستجو
كنند و يا راه
ديگري موجود
است؟
اگر
چنانچه هر
حركت اجتماعي
حوزههاي
مشترك خود را
با ساير مسائل
فراموش كند، اين
اتفاق مي افتد
كه زنان فعال
در آن نيز،
تنها به بخشي
از خود
پرداخته و
بقيه خود را،
خود! ناديده
ميگيرند، يا
در صدد قانع
كردن و اثبات
خود به جنبشها
بر ميآيند كه
اين كار فوقالعاده
انرژيبر و
تبعات آن مشكل
ساز است.
چنانچه ما
زنان آذربايجاني
از طرفي خود
را جداي از
جنبش زنان نميدانيم
و به علت هويت
جنسي خود، به
آن پيوند خوردهايم
و از طرفي
هويت ملي و
قومي و حقوق
زباني ما در
اهداف جنبش
ملي/ قومي
آذربايجان مطرح
ميشود، كه
يكي از آنها
هويت قوميتي
ما را معمولا
لاپوشاني ميكند
و ديگري
غالبا، بيتوجه
به هويت
جنسيتي ماست.
چنانچه هيچيك
از اين دو
جنبش نتواند
يا نخواهد ما
را به تمامي
بپذيرد تنها
راه
باقيمانده
اين است جنبشي
مستقل، به نام
"جنبش زنان
آذربايجان"
پديد آيد كه
بتواند
مرزهاي خود را
با هر دو جنبش
حفظ كند.
(بديهي است
تكرار
موضوعات
مربوط به اين
دو جنبش به
معني نفي بقيه
حركتها نيست و
تاكيد بر آنها
تنها به دليل
ارتباط آن به
موضوع مورد بحث
است).
اما
بهترين راه
براي جنبش
زنان
ايران-اگر بخواهد
اين نام را
براي خود حفظ
كند- اين است
كه بتواند
امكاني براي
چند صدائي
كردن خود
بوجود آورد و
جاپائي براي
كل مسائل
زنان، حداقل
در حد مطرح
كردن آنها باز
كند، تا زنان
طبقات مختلف
اجتماعي، با
مذاهب و زبانها
و قوميتهاي
گوناگون،
ساكن در نقاط
مختلف كشور و با
عقايد و
ديدگاههاي
متنوع بتوانند
در آن امكان
حضور يابند.
تنها در اين
صورت است كه
كار مشترك
آنها، ولو در
حدِ كف
مطالباتشان،
ميتواند با
همدلي بيشتري
پيش رود.
-
اين مطلب نه
به صورت
مقاله، بلكه
بازبيني و افزودن
توضيحات به
مواردي است كه
به صورت سخنراني
در مراسمي كه
به مناسبت 8
مارس در
اسفند ماه 1386،
توسط «مدرسه
فمینیستی» و
«كانون زنان
ايراني»
برگزار شده
بود، مختصرا
ارائه گرديد و
همان شكل
موردي خود را
حفظ كرده است.