صبح بی صلاحی

فرانک فرید- تبریز

سه شنبه 10 اكتبر 2006

همین اواخر بود که دیدیمش ، غیر مترقبه ، در مراسم نشست آغازین کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز ..." نشست" که نه، طنز گونه اش را بگوییم" ایستادن" . رسم توست که ایستاده بمانی ! که حتی نه فضا را، که در سالن کوچکی را برای آن همه آدم های بزرگ بسته نگه می دارند. راهی شده بودیم که او آمد. آمده بود همراهی کند زنان سرزمینش را در آغاز کاری دشوار .

صبح بر صفحه تلفن همراهم نام عمران صلاحی را دیدم . و بر آن لعنت فرستادم که هر بار نام بزرگی را که می رود برایم با چند کلمه نمایش می دهد ، که ما را بی همراه می گذارد و و می رود 0 خوب نمی توانند نام کسی را که می آید ، بنویسند . بگویند فلانی به دنیا آمد که شاعر بزرگی شود، که نویسنده ، نوازنده و ... آ دم بزرگی شود . هنوز معلوم نیست کی بزرگ شود و کی کوچک بماند .

خبر روزنامه هم بوی سرب می داد. هنوهم ناباورانه، کل مطلبش را راجع به صلاحی بی عینک خواندم . چشمانم درد گرفت ، درد کوچک بودن کلمات را در مورد دردهای بزرگ .

همین اواخر بود که دیدیمش ، غیر مترقبه ، در مراسم نشست آغازین کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز ..." نشست" که نه، طنز گونه اش را بگوییم" ایستادن" . رسم توست که ایستاده بمانی ! که حتی نه فضا را، که در سالن کوچکی را برای آن همه آدم های بزرگ بسته نگه می دارند. راهی شده بودیم که او آمد. آمده بود همراهی کند زنان سرزمینش را در آغاز کاری دشوار .

وسط خیابان ماشین را نگه داشتیم و همگی پیاده شدیم ، این چه رسمی است که میزبان می رود و مهمان می آید ! نه میزبان بماند که مهمان بیاید . پسرم آخرین عکس حلقه فیلم خود را ازاو گرفت ، از آخرین مهمان . مهمانی که رفتنی بود . فرصت نشد تا حلقه دیگری در آورد ، عجله هم نکرد ، انگار می کرد که هنوز فرصت زیاد است که به همان یک عکس اکتفا کرد . دوستی صبح زنگ زد و گفت :"خواب بدی دیدم ." دیده بود من مرده ام . نه عزیز ! شاعر دیگری از دیارمان کوچید . بهش گفتم ، من هم شاعرم ، اما شما شعر فارسی زیاد گفته اید و ترکی کم . من ترکی زیاد گفته ام ، فارسی کم .

رفتنش هیچ هم خنده دار نبود .