آخرین خبر از وضعیت دستگیر شدگان آذربایجانی در تبریز، اهر و مراغه

 

 

     

 

مهندس مصطفی عوض پور.............. مهندس صالح ملاعباسی.................سرهنگ ایرج قربانی مقدم

 

 

مهندس مصطفی عوض پور:

قاضی محکمه، پرونده او را محرمانه اعلام کرده است!

روزشنبه، 23 اردیبهشت ماه، به رغم مراجعه وکیل سرافراز به زندان تبریز، جهت اخذ وکالت آقای مصطفی عوض پور، قاضی مربوطه، پرونده مهندس عوض پور را محرمانه اعلام کرده و از پذیرش وکالت وکیل نامبرده اجتناب کرده است.

 

سابقه خبر:

آقای عوض پور نیمه شب پنجشنبه 17/1/85 (ساعت 30/12 شب) به دنبال هجوم ناگهانی مامورین به خانه اشان به همراه دو برادر دیگرش مرتضی ( دانش آموز دوره دبیرستان) و محمدرضا (14 ساله و دانش آموز دوره راهنمایی) دستگیر شده به اداره اطلاعات تبریز منتقل شد.

مامورین محمدرضا را به هنگام نوشتن جمله "من تورکم" (من ترک هستم) بر روی دیوار، دستگیر کرده به اطلاعات تبریز منتقل می کنند. آنان وقتی می فهمند که او برادر مصطفی می باشد، اکیپی متشکل از دو ماشین لباس شخصی و دو الکانس و یک موتور نیروی انتظامی تشکیل داده و در حال خانه برادران عوض پور را تحت محاصره قرار می دهند. آنان در جواب حساسیتهای همسایه ها که علت ماجرا را جویا بودند، اظهار می دارند که پسر این خانواده بنده خدایی را با چاقو زده و گریخته است و ما برای دستگیری اش اینجا هستیم و طرف در حال مرگ است و . . .

مامورین بدون ارائه هیچگونه حکم تفتیش و یا حکم بازداشت از در و دیوار و پشت بام به یکباره وارد خانه می شوند و این هنگامی بود که اهل خانه در بستر خواب بودند. (ظاهرا محمدرضا بعد از خوابیدن اهل خانه یواشکی از خانه خارج شده و اقدام به نوشتن این مطلب هویت طلبانه بر دیوار کرده بود.) مامورین حتی اجازه نمی دهند که اهل خانه لباس بپوشند و یا چادر سر کنند. آنان تمام خانه را از آشپزخانه تا حمام و پشت بام مورد تفتیش قرار داده و تمام کتابها و جزوات مصطفی را (حتی جزوات دانشگاهی را) به صورت فله ای داخل گونی ها کرده و به همراه سی دی ها و کامپیوتر با خود می برند.

روز بعد مامورین از مرتضی (برادر وسطی) تعهد می خواهند تا آزاد گردد و لیکن او جسورانه تعهد مورد نظر مامورین را نداده و همراه دو برادر دیگر یکشنبه 20/1/85 به دادگاه انقلاب اسلامی تبریز منتقل می شود. دادگاه، مرتضی را تبرئه و آزاد می کند اما مصطفی را با قرار 5 میلیونی و محمدرضا را با قرار 4 میلیونی برای بازجویی های بیشتر و تخلیه اطلاعاتی به مدت نامحدود دومرتبه تحویل اداره اطلاعات تبریز می دهد که محمدرضا پس از 12 روز بازجویی به تاریخ 29/1/85 با وثیقه 4 میلون تومانی آزاد گشت اما به رغم گذشت 27 روز، مصطفی هنوز تحت بازجویی قرار دارد و قاضی پرونده جواب درستی به خانواده اش نمی دهد.

همچنین آقای عوض پور در مقاطی از حبس نیز در اعتراض به نحوه رفتار بازجویان و بازجویی بدون تفهیم اتهام دست به اعتصاب غذا زده که متاسفانه از کم و کیف آن خیر موثقی در دست نیست.

 

مهندس صالح ملاعباسی:

27 روز بدون امکان اخذ وکیل در زندان!

مهندس صالح ملاعباسی 28 مین روز حبس خود را بدون اینکه قادر به اخذ وکیل شود در زندان پشت سر گذاشته است.

قاضی پرونده متعاقب مراجعه وکیل سرافراز و اعلام قبول وکالت ملا عباسی از جانب وکیل کامرانی، همانند مهندس عوض پور، پرونده ملاعباسی را محرمانه اعلام نموده و از قبول این وکالت خوداری کرده است.

 

سابقه خبر:

دوشنبه ۲۸ فروردین ماه مهندس صالح ملاعباسی یکی از فعالین و هویت طلبان آذربایجان در شهرستان اهر دستگیر و به اداره اطلاعات این شهرستان منتقل شد.بنا به اظهارات یکی از نزدیکان ملاعباسی، ماموران اطلاعاتی  مقارن ساعت ۴ بعدازظهر دیروز وارد منزل وی شده و پس از جستجو و تفتیش منزل، کامپیوتر شخصی وی را جهت بررسی بیشتر محتویات آن، با خود به اداره اطلاعات بردند.مهندس مهندس صالح ملاعباسی در دهه هفتاد در رشته کشاورزی از دانشگاه تبریز فارغ التحصیل شده است.

لازم به ذکر است که ماموران اطلاعاتی این بار نیز همانند سایر دستگیریهای قبلی هیچگونه توضیحی در مورد اتهام فرد بازداشتی نداده اند و مهندس ملا عباسی را بدون اینکه جرم و علت بازداشت وی معلوم باشد با خود برده اند.

 

سرهنگ ایرج قربانی مقدم:

در تبریز تحت شکنجه قرار دارد

سرهنگ ایرج قربانی مقدم افسر فرماندهی انتظامی استان آذربایجان شرقی در اداره حفاظت و اطلاعات ناجا در تبریز تحت شکنجه قرار دارد.

یک منبع نزدیک به وی در تماس با وبلاگ حق گفت:سرهنگ قربانی مقدم روز چهارشنبه بیستم اردیبهشت در شهرستان مراغه دستگیر و به اداره حفاظت و اطلاعات تبریز منتقل شده است.بنا به اظهار وی سرهنگ قربانی مقدم از افسران مردمدار و محبوب شهروندان مراغه است که حاضر نشده است به دستورات غیر قانونی فرمانده انتظامی مراغه عمل کند.این منبع می گوید:چندی پیش فرمانده انتظامی شهرستان بیاضعلی امامپور تصادف کرد که در آن سانحه مقصر بود. اما از سرهنگ قربانی می خواهد که به نفع وی کروکی بکشد و گزارش تهیه نماید.عدم اجرای این دستور از طرف سرهنگ قربانی سبب می شود که برای وی پرونده سازی شود و نهایتا دستگیر گردد.بر اساس اظهارات همین منبع که مورد وثوق وبلاگ حق است سرهنگ قربانی مقدم در تبریز تحت شکنجه قرار دارد تا به رشوه گیری از یک فرد اعتراف کند.او را چشم بسته مورد ضرب وشتم قرار داده و بازجویان بر خلاف اتهامی که به او نسبت می دهند در مورد ارتباطش با اینترنت از او سوال کرده اند.پرونده وی در بازپرسی یک دادسرای نظامی تبریز مفتوح است و قاضی با اعلام بی اطلاعی از شکنجه سرهنگ قربانی آن را غیر قانونی خوانده است.

 

خبر تکمیلی:

احضار رسول قربانی مقدم به اداره اطلاعات تبریز

رسولقربانی مقدم  برادر سرهنگ ایرج قربانی مقدم  و یکی از فعالین حرکت ملی آذربایجان است. او بارها مورد تضییق و تحدید  قرار گرفته است. رسول قربانی مقدم صبح روز یک شنبه  24 اردیبهشت ماه، به اداره اطلاعات تبریز احضار شده است. در حال حاضر خبری از وی در دست نیست.

 

این دو خبر را فراموش نکنید:

 

از آخرین وضعیت علیخان احمدی، محمد علی شهبازی و محمد صالح پور خبری در دست نیست

 

خبرهای دریافتی از آذربایجان شرقی حاکی است که سه نفر از اهالی روستای ورگهان از توابع شهرستان اهر توسط اداره اطلاعات استان آذربایجان شرقی بازداشت شدند .

این سه عبارتند از علیخان احمدی و محمد علی شهبازی و محمد صالح پور که از هواداران حرکت ملی آذربایجان به شمار می روند. بازداشت شدگان در روز یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ماه ابتدا از طریق شورای اسلامی روستا به اداره اطلاعات اهر فراخوانده شده  و سپس از آنجا نیز به اداره اطلاعات تبریز منتقل شده اند. هنوز از وضعیت این افراد خبری در دست نیست.

 

برخی از بازداشت شدگان تبریزی حوادث 5 شنبه گذشته تاکنون آزاد نشده اند

عصر روز 5 شنبه 21 اردیبهشت ماه بدنبال پیروزی تیم تراکتور سازی جوانان تبریزی به خبابانهای این شهر یختند و با فریادهای اشاسین آذربایجان، هارای هارای من تورکم... به شادی پرداختند. متاسفانه به رغم رفتار مدنی جوانان، نیروهای یگان ویژه به انان حمله ور شده و دهها نفر را ضمن ضرب و شتم بازداشت کردند.

آخرین خبر از آزادی اکثریت این جوانان حکایت دارد. گفته می شود هنوز شمار نامعلومی در بازداشت گاههای تبریز به سر می برند.

 

سابقه خبر:

روز پنجشنبه 21 اردیبهشت تیم تراکتورسازی تبریز در آخرین هفته از مسابقات دسته 1 فوتبال در یک مسابقه حساس در مقابل تیم همای تهران موفق به پیروزی گردید . در این مسابقه که بیش از 20هزار نفر برای تشویق تیم محبوبشان به ورزشگاه آمده بودند بعد از مسابقه هواداران تراکتور در صف های منظم از باغ شمال تا بازار به شادی و هلهله پرداختند . شعار اصلی هواداران تراکتور سازی در طول تشویق و شادی یاشاسین آذربایجان بود و هواداران در پایان مراسم شادمانی، مارش ملی آذربایجان را سر دادند که این امر موجب دستگیری حدود 100نفر از هواداران متین تراکتور سازی شد. لازم به ذکر است که این مسابقه به رغم انبوه تماشاگر هیچگونه خسارت مالی یا جانی برجای نگذاشته است.

 

 

تراژدی محمدرضای 14 ساله

 

 

 

حامد . ت. تبریز

 

 

عقربه های ساعت به نمیه های شب نزدیکتر می شوند.

محمدرضا خانه را ترک کرده است. او فقط چهارده سال دارد. دنیای درون او بسیار شفاف، صمیمی و صریح است.

او در تبریز و در یک محله پائین شهری زندگی می کند. نام محله چهل متری تبریز را بسیاری از آذربایجانیها   شنیده اند.

شهرت این محله به خاطر فقر مادی اهالی آن نیست. چهل متری یا همان قیرخ متری تبریزیها، محله جوششها و خروشهای ظلم ستیز حاشیه نشینها علیه تحمیلات و تضییقات مثلث شوم شوونیسم فارس، فاشیسم مذهبی و دسپوتیسم سیاسی است.

محمدرضا فرزند خانواده عوض پور است. این خانواده یکی از خانوادهای هویت طلب محله قیرخ متری است...

لحظه به لحظه به نیمه شب نزدیکتر می شویم. کوچه ها خلوتر می شوند و محمدرضا برای بیان حرف دل خود آماده تر!

اما همه آنچه که او می خواهد بیانش کند تنها   دو کلمه هست: من تورکم!

این جمله بدیهی ترین و طبیعی ترین و اولیه ترین جمله زندگی محمدرضا است. اساسا تعریف محمد رضا از هویت خود جز این نیست و چگونه می تواند تورک نباشد وقتی که قطعا تورک و آذربایجانی است!

اما امرزوه در آذربایجان ایران بیان این جمله شجاعت می خواهد. چه بسیار کسانی که بخاطر اظهار این جمله گرفتار انواعی از مصایب و مشقات گردیده اند!

او از هفت سالگی به مدرسه رفته است. اولیائ امور در مدرسه می کوشند تا نخست به او بفهمانند که تورک نیست و تورک بودن معنایی جز وحشی بودن و خونریز بودن ندارد!

به او می گویند: افتخار کن که فارسی یاد می گیری و شاد باش از اینکه تورکی را فراموش می کنی!

اما او چگونه فارس باشد وقتی که تورک است و چگونه زبان تورکی را فراموش کند زمانی که تمام هستی فرهنگی اش از طریق زبان مادریش و صد البته زبان بسیار شیرین و جذاب تورکی در قالب ذهن او ریخته شده است.

او به این نتیجه رسیده است:

چون تورکم، پس هستم!

 از نیمه شب گذشته است. وارد یک خیابان خلوت می شود.   گویی برروی زمین تنها است.

اما آسمان پر از ستاره است و هلال ماه، ستاره ای را در میان گرفته است. اطرافش را نگاه می کند. کسی نیست. فقط   شب پره ها هستند که در پروازند.

از بغل کتش اسپری سرخ رنگی را در می آورد. قلبش به شدت می تپد. خون گرم و تازه به سرعت در عروق بازوان و دستها و انگشتانش می جهد. اراده اش راسختر می گردد.

با تمام حرارت زندگیش   بر دیوار شهر می نویسد: من تورکم!

نسیم می وزد و گونه های گداخته از هیجانش را نوازش می دهد. لحظه ای به شاهکارش می نگرد. آه چه لذتی دارد نوشتن جمله ای که نجات بخش جسم و جان یک تورک است!

جمله ای که خون حیات ملت اوست وزهر ممات دشمنان ملتش.

اکنون محمدرضا بر بال فرشتگان نشسته است. روحش مملو از انرژی است. شهوت تورکانه او در حال ارضاء شدن است.

ای دنیا بدان که به رغم همه اهانتها و کشتارها و تحریفها من یک تورکم و می خواهم تورک بمانم و تورک بمیرم!

بتدریج بر خود غالب می شود. آرام از کنار دیوار می گذرد. اما چشم برداشتن از جمله ای که تمام هستی یک تورک را در خود فریاد می کشد و تمام عطر تاریخ غرور آفرین تورکانه اش را می پراکند بسیار سخت است.

سایه هایی از دور می آیند...

محمدرضا قدم تندتر می کند. در کوچه ای می خزد. بسرعت می دود.

تبریز شهر کوچه ها است. کوچه های پر از مهر و محبت.

در کنار دیواری می ایستد. بوی یاسمنهای آویخته در کوچه همه جا را عطر آگین کرده است. مهتاب با تمام قوا می تابد تا  کوچه های بدون برق چهل متری را روشن کند. هلال و ستاره همچنان می درخشند. خدای آسمان، نور آبی کم رنگی را به یاد گوک تورکها بر سطح آذربایجان می تاباند.

محمدرضا به نجوا می گوید: ای تورکای، هم فکران بی خواب مرا در کوچه های اردبیل، زنجان، مراغه، ساوه، آستارا، انزلی، قم، اورمیه، سولدوز،ماکی،موغان، سونقور، همدان، زنجان، قزوین، کرج و قره باغ ... آخ قره باغ... آخ قره باغ... یاری کن!

از زیر یاسمنها می گذرد. وارد کوچه ای پر و پیچ و خم و در نهایت خیابانی عریض می شود. هیچکس نیست.

اسپری سرخ رنگش را در می آورد.

 می نویسد: من....تورک...م!

ناگهان صدای آژیر بر می خیزد. چکمه ها بر روی زمین می دوند. برق سر نیزه ها دیده می شوند. ماه از شرم و غم پشت ابر می نشیند و می گرید... قطرات باران بر زمین میبارند... کوراوغلو زمزمه میکند: تانری تورکو قورو !

صدایی بم و خشن فریاد می کشد: آشغال، خرابکار، پان تورکیست، کثافت، چیکار می کنی؟!

...و او ساکت است. کار خود را کرده است. دومین شعار حیات مبارزاتی   خود را بر دیوار نوشته است و این دیوار چه زیبا شده است!

ای کاش می شد آن دیوار را تا به ابد حفظ کرد و اطرافش را با گرانبهاترین قاب عکس دنیا قاب گرفت و یا در کنارش محرابی ساخت برای نیایش ابدی بشریت تورک.

محمد رضا  اکنون دست بسته است.او را به شدت ضرب و شتم می کنند. کودک چهارده ساله زیر باتومها و لگدهای مردان قوی هیکل قرار گرفته است.

یکی از کفتارهای شب گرد می گوید من اورا می شناسم. پسر خانواده عوض پور است.

گله ای از دژخیمها راه می افتند. ناگهان همچون حیوانات درنده از فراز دیوار به درون حیات خانه می جهند.

مادر...آه مادر...من فدای تو شوم... نترس مادر... مگذار بی شرفان در چهره   تو  ترسی بینند... آه مادر... مرا ببخش... مبادا بترسی... خون صورت من خون شجاعت و غیرت من است... گریه نکن مادر... مادر...   مادر...

اما مادر چگونه نترسد و چگونه گریه نکند وقتیکه بیگانگان، همچون اشباح بی شرمانه بر خانه اش می ریزند و سه فرزند دلبندش مرتضی و مصطفی   و محمد رضا را  همراه هم می ربایند...

گریه کن مادر...نه برای من... گریه کن... برای دهها هزار مادر داغداری که در آذر ماه 1325 شاهد قطعه قطعه شدن جگر گوشه هایشان بودند... گریه کن برای وطنی که فرزندانش را به سلابه کشیده اند و خاک طلایش را با توبره می برند!

آه ای مادر... گریه کن... برای زخمهای وطنم... برای آهوان قرباغ...آهوانی   که داشناکهای ارمنی و شوونیستهای فارس دست در دست هم به سان کفتارها و سگهای هار بر آن تاختند... گریه کن نه برای من بلکه برای هزاران نعش گمنامی که خون مظلومشان تا روز انتقام بر زمین فرو نخواهد رفت و در جریان و سیلان خواهد بود...

محمد رضای 14 ساله زیر چکمه های آپارتاید و باتومهای برقی شوونیسم فارس قرار گرفته است. جرم او بسیار بسیار سنگین است!

او بر دیوار شهر پر قیامی همانند تبریز نوشته است: من تورکم!

اکنون او را آویزان کرده اند. همچون یکی از آهوان   قره باغف وارونه   بر چنگال آویخته اند.

سلاخها  در کنار او ایستاده اند. چاقو تیز می کنند...

یکی از فارس ستایان می گوید: کوچولو چریک بازی در میاوری؟! آب دماغت را بالا بکش... ده دقیقه دیگر که چروک شدی معنی چریک را میفهمی!

اما محمد رضا صبور است، تاریخ عظیم ملت تورک او را قوی کرده است.

اکنون تمام قهرمانان کتاب ده ده قورقود به کمکش آمده اند. صدای ساز حضرت ده ده قورقود را   می شنود. هر چقدر که خون در کاسه مغزش انباشته تر می شود صدای قوپوز قورقود آتا واضحتر می شود.

...و لحظه ای می رسد که درهای ملکوت و ابدیت   به روی این کودک معصوم گشوده می شود.

دژخیمی فریاد میکشد... نه نه... پایین بیاوریدش... !

اما این پایین اوردن بخاطر شفقت و مرحمت نیست!

مرگ کودک 14 ساله، یعنی شهادت لطیفترین روح مبارزه، یعنی بیداری وسیع   و سریع توده های دربند تورک.

محمد رضا به درون یک سلول انفرادی کشانده می شود...درها باز و بسته می شوند. یکبار باز شدن و دهها بار بسته شدن...

همه جا تاریک است و نمور و تنگ و سرد... و او اکنون پنجره ای میطلبد تا بار دیگر نور هلال و ستاره را به درون دعوت کند و عطر گلهای یاسمن را با تمام وجود بمکد و گوش به قوپوز حضرت ده ده قورقود   دهد...

نزدیک به دو هفته می گذرد.12 روز بی نور.

اما قلب محمد رضا خود خورشید است و خون و نور را با هم به وجود این کودک می جهاند.

او را  با  سند و وثیقه رها می کنند. دلش برای همکلاسی هایی هایش تنگ شده است. بسوی مدرسه پرواز می کند.

روز بعد بلافاصله به مدرسه می رود.

مدیر ریشو جواب سلامش را نمی دهد. او همه چیز را می داند ... فاز دوم شکنجه شروع می شود...

با طمطراق می گوید: مدرسه جای آشغالهایی مثل تو نیست!

محمد رضا با دلی شکسته از مدرسه خارج می شود. نیم نگاهی به تخته سیاه کلاسش می اندازد.

رویش نوشته اند: ای ایران ای سرزمین پاک آریایی، دوستت دارم...

محمدرضا به خانه می رود.

اکنون شهر تبریز پر است از دیوارهای سفیدی که تشنه معنا و هویت هستند...

 

آذربایجان سنسن منیم ... عولویتیم شان شوهتریم

.....

چیرپینیردی قارا دنیز... باخیب تورکون بایراغینا

 

 

 

 

سرهنگ ایرج قربانی مقدم:

در تبریز تحت شکنجه قرار دارد

سرهنگ ایرج قربانی مقدم افسر فرماندهی انتظامی استان آذربایجان شرقی در اداره حفاظت و اطلاعات ناجا در تبریز تحت شکنجه قرار دارد .

یک منبع نزدیک به وی در تماس با وبلاگ حق گفت:سرهنگ قربانی مقدم روز چهارشنبه بیستم اردیبهشت در شهرستان مراغه دستگیر و به اداره حفاظت و اطلاعات تبریز منتقل شده است.بنا به اظهار وی سرهنگ قربانی مقدم از افسران مردمدار و محبوب شهروندان مراغه است که حاضر نشده است به دستورات غیر قانونی فرمانده انتظامی مراغه عمل کند.این منبع می گوید:چندی پیش فرمانده انتظامی شهرستان بیاضعلی امامپور تصادف کرد که در آن سانحه مقصر بود. اما از سرهنگ قربانی می خواهد که به نفع وی کروکی بکشد و گزارش تهیه نماید.عدم اجرای این دستور از طرف سرهنگ قربانی سبب می شود که برای وی پرونده سازی شود و نهایتا دستگیر گردد.بر اساس اظهارات همین منبع که مورد وثوق وبلاگ حق است سرهنگ قربانی مقدم در تبریز تحت شکنجه قرار دارد تا به رشوه گیری از یک فرد اعتراف کند.او را چشم بسته مورد ضرب وشتم قرار داده و بازجویان بر خلاف اتهامی که به او نسبت می دهند در مورد ارتباطش با اینترنت از او سوال کرده اند.پرونده وی در بازپرسی یک دادسرای نظامی تبریز مفتوح است و قاضی با اعلام بی اطلاعی از شکنجه سرهنگ قربانی آن را غیر قانونی خوانده است .

خبر تکمیلی:

احضار رسول قربانی مقدم به اداره اطلاعات تبریز

رسول قربانی مقدم برادر سرهنگ ایرج قربانی مقدم و یکی از فعالین حرکت ملی آذربایجان است. او بارها مورد تضییق و تحدید قرار گرفته است. رسول قربانی مقدم صبح روز یک شنبه 24 اردیبهشت ماه، به اداره اطلاعات تبریز احضار شده است. در حال حاضر خبری از وی در دست نیست

اخبار تکمیلی:

باز داشت وشکنجه سر هنگ هویت طلب آذربایجانی در مراغه

سرهنگ قربانی مقدم یکی از پرسنل نیروی انتظامی مراغه به خاطر دفاع از هویت ترکهای آذربایجان در مقابل فرماندهش ،بازداشت وبه حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی استان آذربایجانشرقی منتقل شد

سرهنگ ایرج قربانی مقدم که در حوزه راهنمایی و رانندگی مراغه فعالیت دارد به علت دفاع از هویت خود ودفاع از هویت ملت ترک آذربایجان در یکی از جلسات داخلی فرماندهی نیروی انتظامی مراغه بازداشت شد.چندی پیش در یکی از جلسات داخلی فرماندهی نیروی انتظامی در مراغه ،فرمانده نیروی انتظامی مراغه به نام بیاضعلی امامپور از اینکه مامورین این اداره به زبان ترکی آذربایجانی صحبت میکنند ابراز نارضایتی نموده و میگوید شما که از پشت کوه نیامده اید که ترکی صحبت میکنید وشما بافرهنگ هستید ونباید ترکی صحبت کنید.

سخنان فرمانده که حاکی از روحیه شوئونیستی اومیباشد به مذاق سرهنگ قربانی خوش نمی آیدونامبرده به سخنان فرمانده خود اعتراض میکند واز هویت ترکها دفاع مینماید.این امر خشم فرمانده را برمی انگیزد واین امر باعث درگیری لفظی بین این دو در جلسه میگردد.

بیاضعلی امامپور(فرمانده منطقه) به سرهنگ قربانی قول میدهد که برایش آشی بپزد که یک وجب روغن داشته باشدو بدین ترتیب پس از چند روز سرهنگ قربانی بدون اطلاع خانواده از روز چهار شنبه84/2/20 ربوده شده وبه بازداشتگاه حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی تبریز منتقل شده است

بنا به گفته خانواده وی سرهنگ قربانی که یکی از معدود افسران مردمدار ومحبوب مراغه میباشد،در دیداری که با خانواده اش داشته گفته است که وی را چشم بسته و دست بسته موردضرب وشتم قرار داده اند وشکنجه کرده اند تا وی به رشوه گیری اعتراف کنداما او زیر بار نرفته است همچنین اخبار به دست آمده حاکی از آن است که فرد دیگری که مشخصات وی برما پوشیده است نیز تحت شکنجه قرار دارد تا اعتراف کند که به سرهنگ قربانی رشوه داده است.

شواهد وقرائن حاکی از آن است که دستگاه امنیتی سعی دارد تا پرونده این سرهنگ وظیفه شناس و محبوب مراغه ای را در مسیر مبارزه با رشوه خواری منحرف نمایدواین سرهنگ را فردی رشوه گیر معرفی نماید.

 

 

طومار جمعی از اهالی مراغه در حمایت از سرهنگ قربانی مقدم

لازم به ذکر است که تغداد زیادی از امضاها به دلیل ناخوانا بودن در لیست قرار داده نشده است

بسمه تعالي


اينجانبان ، اهالي ، كسبه ، تجار ، رانندگان ، بازاریان ، هنرمندان و جمعی از مسئولین و شهروندان شهرستان مراغه بدلیل رضایت کامل خود از خدمات و برخوردهای انسانی سرهنگ ایرج قربانی مقدم (پرسنل راهنمایی مراغه) اعلام و از سردار سرتیپ محمد علی نصرتی خواهشمندیم با ابقاء نامبرده در این شهرستان موافقت فرموده و باعث خوشحالی اهالی این شهرستان گردند .

1.احمد آذرگشایش – 2.آذری – 3.آقازاده – 4.ابراهیم پور – 5.امید ابراهیم فام آذر – 6.اسلان ابراهیمیان – 7.احمدپور – 8.اسکندری – 9.اکبر اعتمادی – 10.امان زاده – 11.امیری – 12.امین زاده – 13.ایرانی – 14.سیاوش بابازاده – 15.پاکدل – 16.مسعود پرتاش – 17.پرکار – 18.راویه پورپاشا – 19.میکائیل پورپاشا – 20.حاج عبدالله توشی – 21.حسن توشی – 22.هوشنگ توشی – 23.حسن جاهد – 24.حسین جاهد – 25.اصغر جمالی – 26. مهندس جوادی – 27.جوهری – 28.کاظم جوهری – 29.حسامی – 30.اکبر حسن زاده – 31.حسین پور – 32.حسین زاده – 33.ابراهیم حسین زاده – 34.حسین نژاد – 35.داود حضرت حسینی – 36.حمدالهی – 37.خلیل زاده – 38.رضا خیرالهی – 39.داروخانه شفا – 40.داودی – 41.رضا دباغی – 42.علی درستکار – 43.دیزجی – 44.دیلمقانی – 45.رحمتی – 46.مسعود زعفرانی – 47.جعفر زینالی – 48.سبزعلی پور – 49.سلامی – 50.احمد سلطانی – 51.سلیمی – 52.اللهوردی سلیمی – 53.سوپرمرغ کبیری – 54.شرکت پرواربندی سامان سهند مراغه – 55.شکریان – 56.شیردل – 57.سیدعلی شیری – 58.سیدرضا صالحی – 59.یعقوب صالحی – 60.شهرام صدقی وش – 61.رضا عبادی – 62.بهرام عبادی – 63.عباس بنیاد – 64.جمشید عباسی – 65.عباسیان – 66.سجاد عباسیان – 67.عبدالله پور – 68.فرهاد عزیزالله زاده – 69.مقصود عزیزی – 70.عطارموسوی – 71.یوسف عظیمی پور – 72.رحیم علیزاده – 73.رسول علیزاده – 74.علی علیزاده – 75.علیرضا علیقلی نژاد – 76.محمدرضا علیقلی نژاد – 77.عنایتی – 78.فاطمی – 79.فامیان – 80.حسین فرج الهی – 81.بهنام فرج زاده – 82.فرجی – 83.فروشگاه امید – 84.فروشگاه بلوغی – 85.فروشگاه پروینی – 86.فروشگاه زنبوری – 87.فروشگاه رزمی – 88.فیضی – 89.تورج قربانی – 90.احمد قلی پور – 91.محمد قمری – 92.امین کاظمی – 93.علی کاظمی – 94.گودرزی – 95.محبوبی – 96.محمدزاده – 97.اکبر محمدی – 98.علی محمدی – 99.مرکز پخش فراورده های پروتئینی طلا – 100.حجت مقدم – 101.میرسلامی پور – 102.عادل نجفی – 103.رحیم نورانی – 104.نوروزی – 105.حاج حمید نوروزی – 106.منصور نوروزی – 107.ولی زاده – 108.ابراهیم ولی زاده – 109.حسین هاشمی – 110.محمد هاشمی

 

 

http://zenganli.blogfa.com/

 

 

یک پیشنهاد ؛

(( این دفعه دوربین را به کسی ندهیم !))

خبر مرگ (( سهند افشاری )) را زمانی شنیدم که در فاصله ای حدود دو هزار کیلومتر از محل حادثه قرار داشتم.

مرغ سرکنده ای را می ماندم . درونم پر از کلماتی شد که قالبی شعر گونه باید نطمشان می داد؛ شاید کمی آرام می گرفتم . دهها جمله شکل گرفتند اما شعری ساخته نشد. صدها کیلومتر دردمندانه تا تبریز رفتم . دردی که هر لحظه عمیق تر و درونی تر و تلخ تر می شد.

  فضا پر از حرف بود . ذهنم با دهها سوال کلنجار می رفت . چرا آنوقت صبح حرکت کرده اند؟ چرا برادران سهند اتومبیل تصادفی را ندیده اند؟ شیشه ماشین قدرت برندگی ندارد چطور است که می گویند گردن سهند را بریده است؟ چرا از آن پنج نفر فقط سهند مرده است و دیگران حتی زخمی هم نشده اند؟ آن جوانان متحدالشکل در مراسم دفن سهند چه کسانی بوده اند؟ آیا واقعیت دارد که به همکاران سهند در اداره اقتصاد و دارایی گفته اند که در مجالس او حاضر نشوند؟ برای هیچ کدام از این سئوالات جواب قانع کننده ای نبود! هر چیز این مرگ معمائی را می ماند.

سهند شاید معصوم ترین پسری بود که در تمام عمرم دیده ام. او اولین جوان ملی گرای ترک از نسل خودش بود که می مرد. او متعلق به نسل دوم جوانان ترک گرا بود که از اوایل دهه هفتاد سربر آورده بودند. مرگ سهند از این منظر نیز قابل تأمل بود. جمع بزرگی از فعالین اولین فقدان دوستی همفکر را درک می کردند. مجالس دفن و یادبود سهند به خوبی این مسأله را نشان دادند. تا کنون فعالین ترک به لحاظ کمی چنین مجموعه ماتم زده ای را در عزای دوستانشان ندیده بودند.

به مجلس ترحیم او رسیدیم. سه روز از مرگ سهند گذشته بود. با وجود اذیتی که از غم مرگ سهند و آن سئوال هائی که در اطراف مرگ او در ذهنم بود و تحملش می کردم چیزی هم در مسجد و اطراف آن دست در گلویم انداخته بود و رهایم نمی کرد. شاید اگر چنین مجلسی در زنجان بود و چنان دستی بر گلویم بود فریادی عظیم سر می دادم و غائله ای برپا می کردم.

ماموران اطلاعاتی با دو دوربین در درون مسجد و یک دوربین در مقابل درب ورودی مسجد محل مجلس ترحیم تصویربرداری می کردند. دهها مامور هم در درون و برون مسجد به تماشا و تجسس و قرق ایستاده بودند.

در آن ماتم برخی شان چنان دریده، چشم در چشممان می انداختندکه از انسان بودنم شرمم می آمد.

آن دست بر گلو، از آن چشم ها و نگاهها و حرکت های بی پروا در می آمد و چون بختکی گلویم را بیشتر و بیشتر می فشرد .

بعد از مجلس ترحیم بعضی مان به سمت مزار سهند حرکت کردیم . در راه (( وادی رحمت )) دوستی گفت که تنها دوربین تصویر برداری متعلق به بچه های خودمان را مأموران ضبط کردند. آن دست گویا مرا خفه کرد. نفسم بند آمد . دوباره نفس گرفتم و سوال کردم که چرا دوربین را دادید ؟ چرا به مأ موران اجازه چنین کاری را دادید؟

باز سوال را تکرار می کنم : (( چرا فعالین اجازه دادند که مأموران، دوربین تصویر برداری مجلس عزای یکی از عزیزترین عزیزانمان را زور گیری کنند؟)) نگاهها و حرکت های مأ موران کفایت نمی کرد؟

حالا آن اصرار را به عنوان پیشنهادی برای آینده تقدیم می کنم : (( اگر مأمور یا مأمورانی در یک مراسم یا تجمع که متعلق به فعالین حرکت ملی و هویت طلبانه ترکهاست قصد کردند دوربین و یا هر وسیله متعلق به ما ضبط و یا کسی از ما را دستگیر بکنند همه حاضران مقاومت کنند و مانع از اجرای نیت آنها شوند؟))

در مقابل این کار، ممکن است آنها به برخورد شدیدتر متوسل شوند . در اینجا نیز باید با هر نیروی ممکن مقاومت کرد .

نهایت اقدام آنها دستگیری همه جمع حاضر خواهد بود. اما تا کی و تا چه تعداد می توانند ما دستگیر کنند؟ جواب این سوال موکول است به تصمیم فعالین! نتیجه این بازی را میزان حضور فعالین تعیین خواهد کرد، نه اقدامات شدیدتر امنیتی ها و اطلاعاتی ها .

اما در صورت مقاومت آنچه بدست می آید تمام هدف اجتماعی ما خواهد بود. تجربه نشان داده است جمهوری اسلامی سیستمی فارسگراست که در داخل آن امکانی برای به دست آوردن حقوق از دست رفته فرهنگی،اجتماعی و زبانیمان وجود ندارد. بنابراین باید از بیرون آن را تحت فشار قرار داد. حکومت رفته رفته شگردهایش برای استحاله را افزایش می دهد و از همه امکاناتش برای تقویت فارسگرایی استفاده می کند. تنها راه ما در این میان که نه امکان استفاده از رسانه ها را داریم و نه اجازه داریم به فعالیت گروهی و تشکیلاتی بپردازیم جدی کردن فعالیتهای اجتماعی است. برنامه های عمومی در داخل و خارج شهرها امکان تماس با مردم را فراهم می کنند. همچنین نه تنها باید به فکر تجمعات خیابانی باشیم بلکه باید از هر فرصتی برای دفاع از حقوق قانونی خود در مقابل ماموران استفاده کنیم. دلیلی وجود ندارد که ما در قابل حرکات تجاوزکارانه ماموران اطلاعاتی در مراسم هایمان ساکت باشیم. چرا کارهای ضد قانونی ایشان را به تمسخر نمی گیریم یا چرا آنها را به مردم معرفی نمی کنیم؟ اگر کسی غیر از اطلاعاتی ها این چنین به سراغمان بیاید چه برخوردی با او می کنیم؟ آیا اجازه می دهیم که از ما چیزی بدزدد یا حرکتمان را کنترل کند یا چشم عزّه برود؟