فرانسه در آتش: شورش نسلى سوخته

 

 

هدايت سلطانزاده

 

قريب دو هفته است که جرقه اى در يکى از حومه هاى فقير نشين پاريس، سرتاسر فرانسه را در کام آتش فرو برده است. نا آرامى، تاکنون به سيصد شهر فرانسه گسترش يافته است و دولت فرانسه را بر آن داشته است که براى دومين بار بعد از جنگ الجزاير، در مناطق آشوبزده اعلام حکومت نظامى و محدوديت رفت و آمد شبانه براى نو جوانان کند.

 

 در سپتامبر همين امسال، ميزان بيکارى دربين جوانان ٢۴- ١۵ سال درفرانسه، به رقم سرسام آور  ٢١،٧ در صد بالغ ميشد، رقم بيکارى در کشورهاى بلژيک، اسپانيا، يونان، يونان، ايتاليا و فنلاند براى اين گروههاى سنى نيز متجاوز از ٢٠ درصد اين کشورها بوده است. بهمين دليل، زمينه هاى گسترش شورش به همه آن کشورها همچنان وجود دارد.

 

 فرانسه بعد از جنگ، که با کمبود نيروى کار براى ساختن اقتصاد ويران خود بود، ۶ ميليون مهاجر از مستعمرات آفريقايى خودکه، عمدتا عرب و سياه بودند، وارد کشور خود کرد و در اين ۵٠ سال گذشته، کمترين اقدام را براى ادغام آنان در بافت جامعه خود بعمل آورده است. اکنون آنان در گتوهاى فقرزده اى بنام «سيته»، بحال خود رها شده اند. گاهى ميزان بيکارى، در پاره اى از اين «سيته ها» در بين فرزندان اين مهاجرين، به ۴٠ در صد نيز سر ميزند. رومانو پرودى، رييس پيشين کميسيون اتحاديه اوروپا و رهبر ائتلاف چپ ميانه در ايتاليا ميگويد که شرايط زندگى در حومه هاى آن کشور، حتى در مناطقى که فقط شهروندان ايتاليايى در آنجاها زندگى ميکنند، بسيار هولناک است. يکى از مهاجرين در مصاحبه با تلويزيون ابو ذبى ميگويد: «ما را وادار کرده اند که در خانه هاى شبيه قفس مرغ زندگى کنيم، اکنون فرانسه بهاى خطاهاى خود را ميپردازد».

 

براى فهم ريشه هاى بحران در فرانسه، بايد به "سى سال شکوهمند" رشد بعد از جنگ و سياست اقتصادى دولت فرانسه در جذب مهاجر از مستعمرات بازگشت. تلفات انسانى جنگ، بويژه در بين جنس مرد و افت نرخ رشد جمعيت، نياز به اين نيروى کار را حياتى ساخته بود و اينان را در شاخه هايى از اقتصاد جاى میدادند که معمولا فرانسويهاى سفيد، کمتر مايل به اشتغال در آنها بودند.

 

در اين سياست مهاجرپذيرى، بيسوادى در حکم يک امتياز به شمار ميرفت. زيرا سرمايه داری فرانسه مايل به جذب کارگر مطيع و بيسواد و ارزان از مستعمرات، بويژه از مراکش براى صنايع ماشين سازى خود بود (در سالهاى ١٩٨٠، ۵۵ درصد کارگران سيتروئن عرب بودند). مهاجر بيسواد بر طبقه کارگر کاملا سياسى و سنديکا ليزه تحت نفوذ حزب کمونيست، ترجيح داشت. بهمين دليل از پذيرش کارگر باسواد، خوددارى ميشد، زيرا خطر سياسى شدن و پيوستن به سنديکاهاى رزمنده وجود داشت.

 

بعد از جنگ الجزاير، و آمدن هارکى ها به فرانسه، سيل مهاجرت شدت گرفت. هارکى ها، الجزايريهايى بودند که، در جنگ فرانسويها عليه الجزاير، در کنار ارتش فرانسه به همکارى با استعمارگران فرانسوى پرداخته بودند و گفته ميشود که صدهزار  نفر از آنان در جنگ کشته شده اند . آنان از نظر قانونى شهروند فرانسه تلقى ميشدند، ليکن دولت فرانسه دستور داده بود که در پايان جنگ از انتقال آنان به فرانسه خوددارى شود. پاره اى از فرماندهان سرپيچى کردند و عده اى از هارکى ها را به فرانسه آوردند، که در اوردوگاههايى نکبت زده اسکان داده شدند، بى آنکه از کوچکترين کمک دولتى برخوردار شوند. فرزندان و نوه هاى آنان در گتوها چشم به دنيا گشودند، و هنوز درد زخمى گشوده را با خود دارند.

 

گتوهاى ديگر، در حومه هاى دور از مراکز شهرى پاريس، ليون، تولوز، ليل، نيس و ديگر شهرهاى فرانسه مانند يک تسمه انتقالى، اين کارگران بيسواد را از گتوها به کارخانه و بالعکس متصل ميساخت. اکنون ٣٠، ۴٠، و يا ۵٠ سال از آمدن آنان گذشته است، و اين گتوها با آهنگ رشد شتابان فقر و زاد و ولد و فقدان امکانات زندگى، به انبار ضايعات انسانى تبديل شده اند. فرزندان اين مهاجرين، نه سرزمين پدران خود را ديده اند و نه جايى در سرزمينى که بدنيا آمده اند دارند. اينان «دوزخيان زمين» فرانسه اند که، آتش دوزخ در فرانسه را بر افروخته اند.

 

در سالهاى ١٩٩٠،  فرانسوا ميتران رييس جمهور سوسياليست فرانسه، در اشاره به گتوهاى پر ازدهام جوانان بيکار گفته بود:

 

«جوانى که در اين محله بيروح بدنيا آمده است، چه اميدى ميتواند داشته باشد؟ کسى که در اين ساختمانهاى زشت و بيقواره و محاصره در زشتى زندگى ميکند، کسى که در ميان ديوارهاى تيره رنگ و زباله دانى تيره بسر ميبرد و محکوم به زندگى سياهى است، و در اطراف او جامعه اي است  که ترجيح ميدهد که او را نبيند، زمانى او سر به جنون بر ميدارد و ميگويد ديگر بس است!»

 

ميتران خود از اقداماتى کوچک فراتر نرفت.

 

٢٢ سال پيش در نخستين هفته ماه دسامبر، از گتوهاى شهر ليون، معروف به «له مينگه» راهپيمايى صد هزار نفره اى به مقصد پاريس به رهبرى يک کشيش کاتوليک متمايل به چپ بنام «کريستيان دو لورم» تحت عنوان «مارش عرب »  (  (March des Beur  سازمان داد شد. و خواست اصلى آن اين بود که آنان را نيز مثل بقيه انسانها به رسميت بشناسند و بتوانند در جامعه ادغام شوند. اين مارش فرانسوى-عرب را که ميتوان همانند جنبش مدنى مارتين لوتر کينگ در بهار ١٩۶٣ در واشنگتن تلقى کرد، راهپيمايى براى کار و عدالت بود. ليکن، حرکت مدنى با شکست روبرو شد. حکومتهاى «چپ»  و «راست»، بى اعتنا از کنار آن گذشت و تلخى آرزويى ناکام بجا ماند.

 

بنيادگرايان و عوامفريبان اسلامى، نظير طارق رمضان، تلاش کردند که از اين شکست جنبش مدنى بهره بردارى کنند. ليکن اين طغيان جوانان ربطى به اسلامگرايى ندارد. اين جوانان در فرانسه بدنيا آمده اند و آشنايى اندکى با زبان عربى دارند . صدور فتوا از طرف امامان مساجد در محکوم کردن شورش، نشاندهنده دور بودن اين طغيان بى مهار از نفوذ اسلامگرايان است.

 

سياستهاى نئوليبرالى حکومتهاى متوالى در دو دهه و نيم گذشته و مسابقه آنان براى قيچى کردن بى سابقه و بى وقفه بودجه هاى اجتماعى، بر فقر و فلاکت در اين فراموشخانه هاى سياه زندگى درحاشيه شهرها افزوده است، در حاليکه ثروت فرانسه و ثروت ثروتمندان چندين برابر شده است.

 

از نظر سياسى اين شورش بصورت حرکت کورى، هر آنچه را که در برابر اوست بى تمايز بر آتش ميکشد . ليکن اين شورش کور، خود نام مشترکى است در اعتراض بر فقر، بى عدالتى اجتماعى، نژادپرستى، تحقیر، بيکارى و فراموشى تاريخى. اکنون واژه «Emmigre  » در فرهنگ عمومى به ستاره زرد يهوديان در دوره جنگ تبديل شده است.

 شورش، شايد آگاهى غريزى و وارونه ايست بر رنج اجتماعى مشترکى که فرزندان اين مهاجرين فراموش شده را در سرتاسر فرانسه بهم پيوند ميدهد. ليکن، اين پديده ايست فراتر از فرانسه.

 با اينهمه، برآيند اين شورش، به دوراهه اى براى سياستمداران حاکم ختم ميشود: گرفتن درس لازم و حرکت در جهت تعديل نابرابرى ها و احترام به حقوق انسانى اين فرزندان مهاجرين، و يا دنبال کردن سياستهاى گذشته و فراهم کردن تخته پرش براى دست راستيهاى افراطى.