-
ساعت به 6 عصر
نزدیک میشود،
درب سالن محل
برگزاری
مراسم شلوغ
است. دلم آرام
است، شور نمیزند.
-
سالن تقریباً
پر است، همه
آمدهاند،
همه آنهایی که
دولتی
نیستند،
مستقلاند،
خبرنگارند.
- احزاب
سیاسی،
فعالان هویت
طلب، فعالان
حقوق زنان،
فعالان
سیاسی، اجتماعی
و فرهنگی
مستقل، همه
ٱمدهاند،
تاریخ را مرور
میکنم،
اشتباه نکردهام،
امروز 17 مرداد
سال 1389 است.
- دکور
مراسم یک دکه
مطبوعاتی است
که با مطبوعات
زنجان تزئین
شده است، یک
دوچرخه و گونی
پر از روزنامه
روی ترکبندش
هم فضا را
تکمیل کرده
است. یک درخت
هم گوشه ای است،
به جای برگهای
روبانهایی
به رنگ پرچم
ایران دارد،
روبانهای
سبزش بیشتر
است.
- مسعود
الماسی مجری
است، با حافظ
شروع میکند:
"با دوستان
مروت، با
دشمنان
مدارا"
- فیلمی پخش
میشود،
فعالان و
قدیمیها
دارند از
دردها میگویند،از
محدودیتها،
خبرگزاریها
و پشت
میزنشینها
دارند از روی
کاغذ حرف میزنند،
رسمی حرف میزنند،
تکراریاند.
علیرضا
اسکندریون،
از شرف آل
قلم، احمد زیدآبادی
یاد میکند،
صدای تشویقها
سالن را پر میکند.
- اسکندری،
مدیر خانه
مطبوعات
استان میگوید:
"با برگزاری
این مراسم خیلیها
برایمان کمانچه
کوک میکنند،
صدای تشویقهای
شما صدای
کمانچه را گم میکند."
صدای دستها
به گوش
ارشادیها میرسد.
- شیخ رحمت
بیگدلی
سخنران بعدی
است: "جامعه
عدل علی که
داعیهدارش
هستند این
نیست ."
- دف نوازی
ایمان لطفی،
مراسم را غرق
در شور میکند
و شعرخوانی
احمد صادقی حال
و هوای مراسم
را عوض میکند.
- جمشید
انصاری
نماینده مردم
زنجان پشت
تریبون قرار
میگیرد، از
شرایط سخت
خبرنگاری در
ایران میگوید
و وضعیت درگیر
فعلی. خبرنگار
را به ققنوسی
تشبیه میکند
که هیزم
سوختنش را خود
فراهم میسازد.
صحبتهایش را
با این جمله
تمام میکند: "این
شرایط
پایدار
نخواهد ماند."
- نوبت به
تریبون آزاد
میرسد، بیوک
ملایی از
مشکلات صنفی
میگوید. داود
خدادکرمی از
سعید متین پور
تنها روزنامهنگار
زندانی زنجان
که هفت سال از
محکومیتش باقی
مانده. نام
سعید سالن را
در میلرزاند،
صدای تشویق به
آسمان میرسد.
- از علیرضا
اسکندریون میخواهند
پشت تریبون
بیاید. میرود.
بغض دارد، از
خبرنگاران
اخراجی
روزنامه مردمنو
یاد میکند و
صحبتش را با
این شعر خاتمه
میدهد:
"صدبار قامت
قلمم را قلم
کنید، یک بار
در ستایشتان
خم نمیشود"
- جمال رحمتی
نفر بعدی است:
" توی راه که
میآمدم، به
دو نفر فکر میکردم،
احمد زیدآبادی
و سعید متینپور،
2 نازنینی که
جایشان زندان
نیست، چون سرشان
به تنشان میارزد."
- حمید
رحمتی، برادر
بزرگتر جلال
هم آمده است،
خیلی وقت است
زنجانیها او
را ندیدهاند
و صحبتهایش
را نشنیدهاند،
چون نخواستهاند
بعضیها،
نگذاشتهاند. با
این روایت از
ارشمیدش صحبت
آغاز میکند:"
اگر جایگاه
واقعی من را
به من بدهید، دنیا
را دگرگون میکنم".
و میگوید:"امیدوارم
خبرنگاران
جایگاه
واقعیشان را بیایند.".
- نوبت به
تقدیر از
قدیمیها و
پیشکسوتها و
فعالان میرسد،
مجری نام علیرضا
اسکندریون را
برای دریافت
جایزه صدا میزند،
او به جای
دریافت جایزه
پشت تریبون میرود:"
من یک سنت
دارم و آن هم
این است که از
کسانی که
اینجا نیستند
یاد کنم، میخواهم
از سعید متینپور
یاد کنم، او
اینجا نیست
اما من هدیهام
را به همسر او
عطیه طاهری
تقدیم میکنم".
صدای تشویقها
آنقدر بلند
است که
دیوارهای
اوین میلرزند،
نگاه که میکردی،
چشم خیلیها
از اشک تر شده
بود.عطیه
استوار
ایستاده است،
مثل کوه.
چشمانش تر
شده.
- مراسم تمام
میشود، با
این خواسته:"
مدیرکل بیفرهنگ
و بیکفایت
ارشاد زنجان
را عزل کنید" .
- حالم خیلی خوب است، حالمان خیلی خوب است، این مصرع را زیر لب زمزمه میکنم: "ما سرخوشان مست دل از دست داده ايم/ همراز عشق و هم نفس جام بادهایم