استقلال کوزوو و هشدار به احزاب سیاسی ملت حاکم

 

یونس شاملی

دادگاه بین المللی لاهه، بالاترین مرجع حقوقی سازمان ملل متحد با 10 رای موافق و 4 رای مخالف استقلال کوزوو را به لحاظ حقوقی تایید کرد و برقانونی بودن جدایی کوزوو از صربستان صحه گذاشت.

 

پارلمان کوزوو بعد از جنگهای خونین در فوریه 2008 بطور یکجانبه اعلام استقلال کرده بود. اکثریت قاضیان دادگاه لاهه طی حکم اخیر تصمیم نمایندگان پارلمان کوزوو مبنی بر جدایی از صربستان را نقض حقوق بین المللی تلقی نکردند.  

 

صربستان با استناد به قطعنامه 1244 شورای امنیت مبنی بر حفظ تمامیت ارضی یوگسلاوی، استقلال کوزوو را غیرقانونی می دانست. اما هیساش اوادا قاضی ارشد دادگاه لاهه می گوید؛ "استقلال کوزوو نه تنها برخلاف حقوق بین المللی نیست، بلکه قطعنامه پیشین شورای امنیت را نیز نقض نمی کند".

 

تایید استقلال کوزوو از سوی دادگاه لاهه، جدا از اینکه آخرین میخ بر تابوت یوگسلاوی سابق بود، در عین حال تایید عالی ترین دادگاه بین المللی برای ملتهای اسیر در چنگال استعمار داخلی در کشورهای جهان نیز بشمار می رود. اینک کوزوو معالم و چراغ راهی برای نجات ملتهایی تحت استمار داخلی است، که ایران یکی از نمونه های قابل ذکری از این نوع کشورهاست.

 

با وجود اینکه 70 درصد جمعیت ایران غیرفارس زبان هستند، اما از داشتن کوچکترین حقوق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی محرومند. در این میان ملیت ترک در ایران با جمعیتی 30 ملیونی اسیر استعمار داخلی و استبداد سیاسی دینی جمهوری اسلامی است و از ابتدایی ترین حقوق خود محروم است. هویت این جمعیت کثیر در کشور خودشان انکار می شود. غیر از ترکها، کردها، بلوچها، عربها و لرها نیز از استعماری داخلی در رنج و عذابند.

 

فاجعه استعمار داخلی در ایران زمانی دامن می گستراند که بدانیم احزاب و شخصیتهای سیاسی متعلق به جامعه فارس و نوکران غیرفارس آنان، در ارتباط با مطالبات عادلانه ملیتهای غیرفارس ایران کم و بیش با جمهوری اسلامی هم نظرند. این همسانی در نگرش و انکار حقوق فرهنگی، اجتماعی و سیاسی 70 درصد جامعه غیرفارس ایران، نه تنها زمینه های نزدیکی و همیاری و همبستگی خلقها در ایران را بشدت تضیعف می کند (نمونه برجستهء این گسست سکوت معنی دار آذربایجان و حتی کردستان و دیگر مناطق غیرفارس در مقابل جنبش سبز مرکز گرای فارس محور بود) و شدت فشار علیه ملیتهای غیرفارس ایران را افزایش می دهد. این افزایش فشار به تدریج و در شرایط مقتضی به تنشهای غیر ضروری و غیراصولی در جامعه دامن زده و تضادها بجای جهت گیری علیه حاکمیت استبداد، ممکن است به درگیری و خصومت میان مردمان عادی متعلق به قومیتهای مختلف منجر شود که نمونه آن را در استادیوم فوتبال کرمان و شعار "ترک خر" جوانان کرمانی را برای هواداران آذربایجانی تراکتورسازی به یاد داریم. به نظر من اگر از همین امروز چاره جویی لازم برای معضل صورت نگیرد، بایستی در انتظار یک فاجعه بزرگی در آینده بود. با پیش آمدن وضعیت اسفباری که در یوگسلاوی چهره زشت خود را به نمایش گذاشت، برای دیالوگ، نزدیکی، تامل و همبستگی میان خلقها دیگر دیر خواهد بود. و دقیقا به همین سبب است که علاج واقعه را قبل از وقوع حادثه باید کرد.

 

هشدار به احزاب و شخصیتهای سیاسی فارس

 

مردم ایران و ملیتهای ساکن آن دیگر حاضر نخواهند شد به زیر یک خیمه شب بازی به اصطلاح سراسری که اسمش ظاهرا نجات از دست استبداد است، بروند. تجربه جنبش سبز و اکنش ملیتهای غیرفارس نسبت به آن پیام روشنی به احزاب و شخصیتهای سیاسی جامعه فارس ایران بود. و باز عکس آن به عینه شاهد حضور نسبتا فعال مردم در شهرهای فارس نشین (شیراز، اصفهان و مشهد) در آن جنبش بودیم.

 

به نظر من دوره کلی گویی و فریب به سر آمده است، دیگر کسی برای لفاظی و کلی گویی تره هم خورد نمی کند. دمکراسی خواهی آن شعاری بود که مردم در سرنگون رژیم پهلوی به آن تکیه کردند و دیدیم که چگونه استبداد سیاه دینی و دولت تک قومیتی از دل آن بیرون آمد. تجربه کردیم که تکیه صرف به شعار آزادی و یا دمکراسی ابدا کافی نیست.  آیا کسی حاضر است چنین تجربه ایی را تکرار کند؟

 

راه دیگر بازیگران سیاست در ایران، بازی با کارت باز است. بایستی، همدیگر را به رسمیت بشناسیم، این حکم آزاد اندیشیدن است و مطالبه ایی که منشور جهانی حقوق بشر در مقابلمان می گذارد. باید اذعان کنم که  پذیرفتن یکدیگر و به رسمیت شناختن واقعیت های اتنیکی جامعه ایران، شرط لازم است، اما کافی نیست. شرط دیگر اینست که نیروهای اپوزیسیون نسبت به یکدیگر صمیمی باشند و فکر فریب آن دیگری را از سرشان بیرون کنند. آنچه که من فهمیده ام  اینست که؛ ملیتهای غیرفارس ایران دیگر حاضر نیستند تحت سیطره استبداد سیاسی دوباره و استعمار داخلی ملت حاکم به حیات خود ادامه دهند. 

 

دو راه برای مقابله با شرایط کنونی وجود دارد؛

 

راه اول؛ به رسمیت شناختن حقوق برابر تمامی ملیتهای ساکن ایران، و پذیرش حضور سیاسی مستقل آنان در اپوزیسیون جمهوری اسلامی، (همچنانکه حضور مدنی و مستقل جنبش زنان و حضور صنفی مستقل جنبش کارگران نیز شرط لازم برای ورود به فاز دیالوگ، نزدیکی، تعامل و همبستگی و همکاری میان تمامی نیروهای سیاسی در جامعه است) و حرکت بسوی یک جمهوری دمکراتیک فدرالیستی در ایران است.

 

راه دوم؛ راهی است که کوزوو طی کرده است. راه خونین درگیریهای خشونت بار داخلی، سبعیت انسان علیه همدیگر و بعد از این همه خشونت، فلاکت و دربدری، نهایتا گسست از همدیگر. ملت هایی که هزاران سال صمیمانه در کنار هم زندگی کرده اند با شگردها رزیلانه، استعمار داخلی و استبداد سیاسی  و دینی، قومگرایان افراطی فارس چه در حاکمیت جمهوری اسلامی وچه در اپوزیسیون آن به یغما برده می شوند و انسان قربانی چنین نظام فکری می شود.

 

نباید از قربانی انتظار داشت که از حق و حقوق اش بگذرد. بلکه بایستی یک مبارزه متحد با قربانی را علیه تمامیت خواهی، سیطره طلبی علیه انسان غیرخودی، استعمار و نژادپرستی داخلی سازمان داد. این راه نجات مردمان ایران است.

 

احزاب، سازمانها و شخصیتهای سیاسی فارس (به اصطلاح سراسری) در مقابل حکم دادگاه لاهه در تایید استقلال کوزوو چه سخنی دارند که بگویند؟ آیا آنها در استقلال کوزوو هم رای دادگاه لاهه هستند و یا در کنار تمامیت خواهی صربستان و استعمار داخلی روس علیه این حکم موضع خواهند گرفت؟ این موضع احزاب و شخصیتهای سیاسی فارس چشم انداز و سرنوشت ایران را نیز ورق خواهد زد.

 

اینک توپ همبستگی میان خلقهای ایران و یا گسست آنان از همدیگر در میدان احزاب و شخصیتهای سیاسی فارس ایران است. این نیروی سیاسی میتواند با تکیه بر شجاعت و پشت کردن به برتری جویی قومی فارس، علقه های نژادپرستانه را از خود دور کند و از هم اینک راه تغییر بدون توسل به خشونت را در ایران دنبال کند و یا اینکه به شیوه گذشته گانش عمل کند و با نزدیکیهایی به جمهوری اسلامی، ایران را بسوی یک پرتگاه دیگر خشونت سوق دهد!!؟

 

احزاب و شخصیتهای سیاسی فارس کدامین راه را برخواهند گزید؟

 

Yunes.shameli@gmail.com

2010-07-23

 

منبع خبر:

http://www.dw-world.de/dw/article/0,,5827126,00.html