فرصتی تاریخی برای ملت های ایران

انصافعلي هدايت

  يکشنبه  ٣۱ خرداد ۱٣٨٨ -  ۲۱ ژوئن ۲۰۰۹

 

جنگ قدرت دو جناح حکومت در ایران، از چند روز قبل از دوران تبلیغات رسمی انتخاباتی ریاست جمهوری دهم آغاز شده بود. اما با مناظره های تلویزیونی، وارد مرحله جدیدی شد. با “کودتای انتخاباتی و تقلب در شمارش آرای رای دهندگان” به گفته جناح خارج از حکمرانی (اصلاح طلبان) این جنگ تیزتر شد. با سخنان امروز خامنه ای در نماز جمعه، دستور آتش و جنگ خیابانی داده شد.

اکنون، موسوی و همراهان وی یا باید تسلیم شوند و تن به پیامدهای منفی تسلیم بدهند و یا باید بر شدت مقاومتشان بیفزایند. راه دیگری برای جبهه مقاومت در مقابل ولایت مطلقه فقیه نمانده است. این جبهه باید خط خود را روشن تر سازد. نمی تواند دولا دولا و شتروار راه برود. خامنه ای این تاکتیک را شناخته است و برای مقابله با آن، اقدام کرد و ابتکار عمل را در دست گرفته است.

باید پای شعارهای مردم در خیابان ها را به فراتر از بطلان انتخابات کشید. به خواست های اصلی مردم بها داد و آن ها را به شعارهای اصلی اعتراض ها بدل کرد. مردم و به خصوص داشجویان، در این سال ها، خواستار حذف ولایت فقیه، تغییر قانون اساسی، آزادی های مدنی، آزادی انتشار اخبار در رسانه های آزاد، آزادی در اجتماعات، آزادی در تشکیل احزاب بدون اجازه و تایید مقام های رسمی، و … شده اند. این ها خواست های اصلی مردم هستند. ریاست جمهوری، نقش بر ایوان است.

اگر در همین شعار بطلان نتیجه انتخابات محدود بمانیم، به کنترل آگاهانه خواست های مردم و نادیده گرفتن خواست های استان های حاشیه ای مبتلا شده ایم. نیروها و توان واقعی آنان را به نفع خامنه ای و حکمرانان، از صحنه دور نگه داشته ایم. کسانی را که به طور طبیعی با ما هم سنگر و هم پیمان هستند را نادیده گرفته ایم. در عین حالی که در حاشیه ماندن این لشگرهای عظیم مردمی، به نفع خامنه ای و همراهان او تمام خواهد شد.

حد اقل خواست جناح خامنه ای و احمدی نژاد آن است که استان های خارج از مرکز، از جمله استان های ترک زبان، کرد زبان، سیستانی و بلوچستانی، اعراب، ترکمن، خراسانی، گیلانی و مازندرانی و … ساکت و بی طرف بمانند. تا نیروهای تحت امر خامنه ای و احمدی نژاد، تنها برای سرکوب یکی دو دانشگاه و شهر متمرکز گردند. آتش به روی آن ها گشوده، به تسلیم بکشانند. صداهای اعتراض را در نیمه راه، خفه سازند.

آنگاه، به بهانه ایجاد نا امنی، شورش و … همه سران اصلاحات، خاتمی ها، موسوی و همسرش، کروبی ها و حزبش، اعضای خانواده و وفاداران به هاشمی رفسنجانی، اعضا و رهبران جبهه مشارکت ایران اسلامی، اعضا و هواداران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، احزاب و جمعیت های وابسته به هاشمی رفسنجانی، جامعه روحانیون مبارز و … دانشجویان، اعضا و هواداران نهضت آزادی، نیروهای ملی و مذهبی، جنبش زنان، کارگران و … را یکی بعد از دیگری تسویه کنند. از صحنه حذف کنند. شاید هم اعدام های دهه شصت را براه بیاندازند تا آرامشی نسبی را برای حکومت ایجاد کنند.

خامنه ای راه خود را از مردم به پشتوانه اهرم های سپاهی، بسیجی، و بخشی از علما حکومتی از عموم مردم جدا کرده است. او همانند قیام های قبلی دانشجویان، به تاکتیک همیشگی خود دست زد و خواست تا دانشجویان و معترضان و حتی رهبران این حرکت جمعی را به دو دسته تقسیم کند تا هر کدام برای رهایی خود از سایه شوم مجازات ها، دیگری را مسئول بدانند و هم دیگر را هم متهم نمایند.

او با این حرکت، اقشار شرکت کننده در آن را به مومن، ارازل و اوباش تقسیم کرد. تا شرکت کنندگان در اعتراض ها را به دودسته تقسیم کرده و به جان هم بیاندازد. علاوه بر این، به مردمی که تا این لحظه به صحنه حمایت از موسوی نیامده اند هم چشم غره بدهد.

اما اگر همه مردم ایران هم ندانند که اکثریت ایران، به خصوص دانشجویان، در ۲۰ سال اخیر چه می خواسته اند، دو گروه، بهتر، از آن خواست ها خبر دارند:
۱. اصلاح طلبان و نظریه پردازان جناح راست که در دانشگاه ها و در جلسه های پرسش و پاسخ دانشگاهی و دانشجویی، با صدها سوال و درخواست در باره تغییر قانون اساسی روبه رو بوده اند که شامل تغییر نوع رابطه حکمرانان و مردم، نوع سیستم حکومتی و قوانین انتخاباتی هم می شود. از نظر روشنفکران و دانشجویان، ولایت فقیه، نامشروع ترین اصل قانون اساسی است که دانشجویان در بیست سال گذشته روی آن متمرکز شده اند و اعتراض کرده اند و می کنند.
۲. دانشجویان دسته بزرگ دوم هستند که در همه آن نوع مراسم های دانشجویی و اعتراض ها، سخنرانی ها، جلسات پرسش و پاسخ، به قانون اساسی و ولایت مطلقه آن، رابطه بین مردم – حکومت، آزاد و مستقل نبودن نهادهای اجتماعی اعتراض کرده اند. خواستار نهادهایی رها از یوغ دولت و نظارت استصوابی و غیر استصوابی شده ند.

مردم ایران از انقلاب مشروطه تا کنون، چندین انقلاب خونین یا صلح آمیز در نواحی مختلف ایران بر پا کرده اند تا قانون را اجرا کرده و از حقوق انسانی و قانونی خود که در سند مشروطیت آمده بود، دفاع کنند. اما هر بار، به طور شدیدتری سرکوب شده اند. حکومت های ایران، برای سرکوبی آن ها، موضوع و خواست مردم آن مناطق را عوض کرده و آن را به شکلی که خود می خواسته اند، نمایانده اند تا بخش اعظم مردم، در دیگر نقاط ایران، یا ساکت بمانند و یا علیه مردمی که بپا خواسته اند، موضع گیری کنند.

خامنه ای و متحدان او هم در بیست سال گذشته، به راه سیاستمداران بعد از انقلاب مشروطه رفته اند. به خواست های حقوقی، طبیعی و شهروندی مردم گوشه و کنار ایران، هیچ توجهی نکرده اند. بلکه همانند سیاستمدران گذشته، آنان را سرکوب کرده اند.

مردم آذربایجان، کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، ترکمن صحرا و … صدها بار، با اقدام های بسیار صلح آمیز، خواست های خودشان را به گوش وی رسانده اند. طومارهای فراوانی را نوشته و خواسته هایشان را از طریق دفتر خود وی و سران قوای سه گانه وی، پیگیری کرده اند. اما کسی به آن ها توجه نکرده است و نمی کند.

زبان، آموزش در مدارس و دانشگاه ها در زبان بومی در هر منطقه، رفع بیکاری و سرمایه گذاری در آن نواحی، استفاده از مدیران و کارشناسان بومی، آزادی های منطقه ای در حدی که در مرکز وجود دارد، مجوز برای تاسیس احزاب بومی برای پیشبرد خواست های منطقه ای، آزادی در اداره امور کلان و خرد منطقه، ازادی در تدوین قوانین مورد نیاز مناطق بر حسب جغرافیا، همسایه ها و ثروت های رو زمینی و زیر زمینی، تصویب قوانین با توجه به نیاز مردم و دین آنان و … از آن خواسته ها بودند و هستند.

در یک کلام، مردم این مناطق، خواستار حکومت های منطقه ای با خودمختاری نسبی بودند و هستند. اما رهبران ایران، نه تنها به این خواست ها بی توجهی کرده، بلکه مردان و زنان روشن فکر مرکزگرا را هم به پشتوانه دستگاه های گسترده تبلیغاتی، رسانه ای، پولی، احساساتی و ترس از تجزیه ایران، به مخالفت با این خواست ها و مردم واداشته اند.

در پی این بی توجهی رهبران ایران، روشنفکران، فعالان سیاسی، اصلاح طلبان، روزنامه نگاران، نویسندگان، فعالان حقوق بشر، و … مرکزگرای ایرانی، مردم آن مناطق تحت فشار هر چه بیشتر نیروهای مرکز قرار گرفته و سرکوب شده اند.

نه تنها تهران و رهبران آن، به خواست های مردم استان ها و مناطق حاشیه ای بی توجهی نشان داده اند، بلکه این تصور درست را هم در میان آن مردم بوجود آورده اند که تهران با همه احزاب، سازمان ها، ان. جی . اوهایش، با همه روشنفکرانش، با فعالان حقوق بشرش، با همه طیف های اصلاح طلبش و … به آن ها پشت کرده اند. در یورش حکومت برای سرکوبی اعتراض ها و خواست های مردم آن مناطق، با رهبران مرکز، خامنه ای و متحدانش، همراه شده اند. مرکز و مدعیانش، آنان را تنها گذاشته اند. به اختناق و سرکوب مرکز، زبان اعتراض نگشوده اند. آن ها را در مقابل گلوله ها و فشارهای دولتی در شهرها و کوه های آذربایجان شرقی، آذربایجان غربی، استان اردبیل، استان زنجان، مناطق ترکمن صحرا، استان های عرب نشین، مناطق بلوچی، نواحی کرد نشین و … تنها گذاشته اند. به این ترتیب و با این سیاست، حکومت توانسته است تا این ملت ها را از هم جدا ساخته و به راحتی، همه آن ها را به نوبت، سرکوب کند.

خامنه ای و فرمانبران او، نه تنها به خواست های این مناطق بی توجهی نشان داده اند، بلکه آنان را در سایه چشمان بسته مرکزگرایان و طرفدارانش، از دم تیغ گذرانده اند. مردم این مناطق، طعم تلخ بی توجهی دیگر نقاط ایران به سرنوشت آنان را چشیده اند. چنین تجربه های تلخی را تحمل کرده و قورت داده اند. منتظر فرصت مناسبی مانده اند تا به مرکز و هوادارانشان نشان دهند که تنها ماندن در مقابل نیروهای تا دندان مسلح مرکز و بی توجهی به آنان، تا چه اندازه تلخ بوده و هست.

اکنون خیزش هایی به بهانه اعتراض به نتایج انتخابات، در مناطق فارس نشین دیده می شود. ترک های ایران، کردها، عرب ها، سیستانی ها و بلوچستانی ها، ترکمن ها، لرها، بختیاری ها، خراسانی ها، گیلانی ها، مازندرانی ها و … به طور عمدی و آگاهانه، خود را بی تفاوت نشان می دهند. تا طعم تلخ سرکوبی، تنهایی، متهم شدن، شکست، زندان، سرخوردگی، بی یاوری و بی هم پیمانی را تهران و مرکزنشینان هم بچشند و بدانند که اگر آن ها مردم یک کشور با یک سرنوشت مشترک هستند، باید به خواست های حقوقی وقانونی هم احترام گذاشته و در مقابل حکومت، از خواست های دموکراتیک، حقوق طبیعی و شهروندی هم دیگر حمایت کنند. اگر از خواست های هم حمایت نکنند و هم دیگر را در مقابل نیروهای مرکز تنها بگذارند، آن که پیروز میدان خواهد شد، مردم و خواست های آنان، دموکراسی، قانون، حقوق بشر و … نخواهند بود.

من، در این روزها بارها و بارها با روشنفکران آذربایجانی، کردستانی، خوزستانی، سیستانی، بلوچستانی، ترکمنی، لرها، گیلانی ها و … گفتگو کرده ام.

همه این افراد و تشکیلات سیاسی، معتقدند که تهران و مرکزنشینان، نه تنها در تاریخ یک صد ساله اخیر، آنان را تنها گذاشته اند، بلکه هم گام و هم پیمان با قدرت مرکزی، آنان و خواست هایشان را بشدت محکوم کرده و زمینه سرکوبیشان، توسط نیروهای مسلح حکومتی را فراهم آورده اند. به سخن دیگر؛ احزاب، سازمان ها، جمعیت ها، روشنفکران، فعالان سیاسی تهران و …، آتش توپخانه حکومت ها علیه مردم و خواست هایشان در مناطق حاشیه ای ایران بوده اند.

روشنفکران این مناطق اعلام می کنند که باید از حرکت تهران و مرکز حمایت نکرد تا در مقابل سرنیزه های مرکز تنها بمانند. تا سرکوب شوند. تا طعم تلخ بی توجهی دیگر هموطنان در دیگر بخش های کشور را بچشند. تا شکست را مزه کنند. تا سرخوردگی را تجربه کنند. تا …

اما گفته اند که با حکومت مرکزی نیز همچون آن ها، همراه نخواهند شد. تهران و مبارزان آن را سرزنش و محکوم نخواهند کرد. آنان را متهم نخواهند ساخت. تا بر زخمشان، نمک نپاشند. همان کاری که احزاب، سازمان ها، جمعیت ها و روشنفکران مرکز محور با آنان کرده اند و می کنند.

این گروه می گویند؛ این، یک نوع، مردانگی در اخلاق و رفتار سیاسی است که تا کنون، مرکزنشینان نسبت به مبازرات قانونی و حقوقی حاشیه نشینان، از خود نشان نداده اند. اکنون مرکز فقط تنها می ماند. ما به آنان حمله نمی کنیم. محکومشان نمی سازیم. در جناح حاکمان و دشمنان آن ها هم قرار نمی گیریم. همان کاری که مرکز با حاشیه نکرده است.

می توان ادعا کرد که این نوع برداشت و قضاوت، با توجه به شواهد نه چندان دور دست تاریخی، صحیح است. به عنوان مثال: مرکزنشینان به خواست های مردم آذربایجان در چهار سال گذشته کاملا بی توجه بوده اند. خواست های آنان را نادیده گرفته اند. به انکار آنان و خواست هایشان در همراهی با حکومت، تاکید رزیده اند. به هنگامی که آذربایجان سرکوب شده، سکوت کرده اند. اخبار چندانی از اعتراضات تیریز، ارومیه،اردبیل و دیگر شهرهای این مناطق در مطبوعات و رسانه های مرکز منعکس نشده است. گروه های تحقیق و تفحص براه نیفتاده است. آنان را به بهانه های پوچی چون پان ترکیسم، تجزیه طلبی و .. سرکوب کرده اند. فعالان سیاسی و مدنی تهران و مرکز، خواست های میلیون های آذری در راهپیمایی ها را نادیده گرفته اند و به اعزام نیروهای مرکز برای سرکوبی آنان، اعتراض نکرده اند. آنان را تک و تنها گذاشته اند تا سرکوب شوند.

عقلای سیاسی مرکز می دانند که درایران، بدون حمایت مالی، جانی و معنوی آذربایجان، راهی بسوی پیروزیشان ندارند. چرا که تعداد جمعیت و نفوذ آنان در سیستم و حکومت، حتی از قوم فارس هم بیشتر است. باید برای هر تغییری، حمایت آذربایجانیان را جلب کرد. حتی اگر برای لغو نتیجه انتخابات ریاست جمهوری دهم باشد.

این خطای استراتژیک مرکز، در نگاه به مسایل و خواست های پیرامون است که نتیجه آن را خواهد دید و می بیند. اگر ملت های پیرامون از این اقدام شجاعانه مرکز حمایت نکنند، مرکز، تنها خواهد ماند. شکست خواهد خورد و برای مدت های طولانی، شهامت و جرات اعتراض را از دست خواهد داد.

خامنه ای به این راز آگاه است. تلاش می کند تا ترک ها، کردها، عرب ها، سیستانی ها، بلوچ ها، ترکمن ها، لرها، گیلانی ها و مازندارنی ها و … در این جریانات خاموش و بی تفاوت بمانند. نیروهایش در این مناطق در تب و تاب هستند و تلاش می کنند تا با ارائه تفاسیر مورد قبول مردم و روشنفکران این مناطق، آنان را از اعتراضات مرکز دورتر کنند. این بی تفاوتی ها، وزنه ی ترازوی نیروها را به نفع وی و حامیانش سنگین تر می کند. نیروهای مسلح او به سادگی می توانند اعتراضات دست خالی در مرکز را از پای در آورند. سکوت در نواحی پیرامونی، آگاهانه یا نا آگاهانه، در مسیر منافع خامنه ای و حمایت از دیکتاتوری احمدی نژاد قرار دارد.

البته این کار به تحکیم عمیق تر دیکتاتوری در همه نواحی و سراسر ایران هم خواهد انجامید. نه تنها نفس مرکزیان را خواهد گرفت، بلکه به حکومت اطمینان و اعتماد بیشتری برای سرکوبی مردم نواحی حاشیه ای خواهد داد. مردم نواحی حاشیه ای هم که از قبل متهم و محکوم هستند، با سرکوب عمیق تر و شدیدتری رو به رو خواهند شد.

اساس و شالوده اعتراض هایی که در دوره چهار ساله اول احمدی نژاد در مناطق پیرامونی ایران انجام گرفته است، در دوران حکومت احمدی نژاد بنیان گذاری نشده بودند. بلکه ساختار تشکیلاتی آن حرکت ها، در دوران محمد خاتمی؛ رهبر اصلاح طلبی ایران، نطفه بسته و شکل گرفته بودند که خود را در دوران احمدی نژاد نشان دادند. ولی در دوران احمدی نژاد، اغلب آن ها سرکوب شده و غیر قانونی گشته اند. درچهار سال بعدی احمدی نژاد، این خفقان عمیق تر هم خواهد شد و اندک نهادهای مدنی موجود، بیش از این، ضعیف تر خواهند شد.

حرکت استراتژیک، در این مرحله حساس از تاریخ ایران، به دو بخش تقسیم می شود. اول آن که دو طرف مردمی معادله – مرکز و پیرامون- در خارج از یوغ حاکمیت، با هم آشتی بکنند. از خواست های هم دفاع بکنند. به هم یاری بیایند. تا در هیچ مبارزه ای، در مقابل دولت و سرنیزه هایش، دست خالی و تنها نمانند.

در هر حال، در این مقطع، موسوی و اطرافیانش، رهبری یک حرکت رو به جلو اجتماعی را در دست گرفته اند. آنان از خواست های ملل مناطق پیرامونی ایران آگاهند. می دانند که ملل پیرامون، خودشان را برده و مستعمره مرکز می دانند و می خواهند به تساوی حقوقی و اداری با مرکز دست یابند. در اداره امور مناطق خود، نقش اصلی و محوری را داشته باشند و مرکز در آن جا کمتر دخالت بکند. زبان هر ملتی در هر آن جا که در اکثریت قرار دارند، زبان رسمی شده و فارسی به عنوان زبان دوم اداری تلقی شود.

موسوی و حامیانش می دانند که باید نیروهای سرکوب و مسلح مرکز به قطعه های ریز و غیر قابل تاثیر، تقسیم شوند تا به جای آن که در چند شهر متمرکز شوند، در همه نقاط و شهرهای ایران پراکنده شده، توان و نقش موثر نظامی خود را از دست بدهند. تا نتوانند نقش سرکوبی خود را ایفا کنند.

نیروهای حاشیه هم می دانند که این جنگ، مثل گذشته، درگیری زرگری نیست. موسوی و خاتمی در پی تغییر نتیجه ریاست جمهوری نیستند. چرا که تا کنون همه انتقادها بر محمد خلاتمی آن بوده و هست که در دوران ریاست جمهوریش از توان مردمی که به او رای داده بودند، در مقابله با ولی فقیه، استفاده نکرد. ولی اکنون موسوی، بدون آن که مقام ریاست جمهوری را در دست داشته باشد، نشان می دهد که می خواهد نقش خود و مردم را به رخ خامنه ای بکشد و در مقابل او بایستد و این از یک آذربایجانی ترک ساخته است.

این، یک جنگ جدی و سرنوشت ساز در بین دو جناح داخلی حاکمیت است که اکنون، بود یکی، مساوی با نبود دیگری است. اگر موسوی پیروز شود و حتی اگر خامنه ای این شکست تاکتیکی را بپذیرد که نتیجه اعلام شده انتخابات را لغو کند، او در سراشیبی سقوط و عقب نشینی قرار خواهد گرفت و یکی بعد از دیگری، به دادن امتیازها به رقیب، مجبور خواهد شد و اعتماد بنفس وی و نیروهای وفادارش از دست خواهد رفت. در نهایت، این، مردم خواهند بود که در راه دموکراسی، امتیاز خواهند گرفت و قدم خواهند زد. قانون اساسی تغییر خواهد یافت. ولایت فقیه حذف خواهد شد و اگر ما ملل حاشیه ای بیدار و در صحنه باشیم، خواست های تاریخیمان را نقد خواهیم کرد.

تا کنون، علایمی کم رنگی، از این دست از درگیری های درون حاکمیت بچشم می خورد ولی خامنه ای می توانست آن ها را مهار کند اما موسوی تبریزی تا کنون مهار نشده است. می رود تا مشروعیت قانونی و شرعی دیکتاتوری خامنه ای به نام دین و دینداران را بهم بریزد. خامنه ای متحدان سنتی خود را هم از دست داده و تنها مانده است.

هاشمی و علمای دینی، رئیس جمهور برگزیده او را تحریم کرده اند. به او تبریک نگفته اند. چند تن از مراجع شیعه، نه تنها به احمدی نژاد تبریک نگفته اند بلکه تسلیت هم گفته و از کارکنان دولت خواسته اند تا نان حرام دولت احمدی نژاد را به سر سفره هایشان نبرند. آیا چنین اتفاقی در ایران سابقه داشته است؟

نیروهای حاشیه ای ایران، باید بی تفاوتی که ناشی از دلخوری و محاسبات اشتباه استراتژیک است را کنار بگذارند. باید همه شهرهای ایران را به صحنه مبارزات مسالمت آمیز در آورند. شب ها هم نباید خیابان ها را ترک گویند. ترک خیابان ها، باعث ریزش نیروی معترضان و تجدید قوای سرکوبگران خواهد شد. آنان علاوه بر شعارهایی که موسوی و همراهان او می دهند، باید شعارهای منطقه ای خود را هم بدهند.

چرا که این فرصت تاریخی، به این زودی ها تکرار نخواهد شد تا استان های حاشیه ای، خواست هایشان را به گوش جهانیان برسانند و به مردم دنیا بگویند که مرکزگرایان ایران و روشنفکران آن، تا کنون، خواسته های حقوقی، بشری، طبیعی و شهروندی آنان را نادیده می گرفتند و آنان و خواست هایشان را سانسور می کردند.
پیرامونیان باید ثابت کنند که در اتحاد استراتژیک با نیروهای موسوی، می توانند به بخش زیادی از خواست های منطقه ایشان دست یابند. در کمترین حالت ممکن، خامنه به عمق و گستره خواست های مردم مناطق پیرامونی، پی خواهد برد و برای مهار آنان و خواست هایشان و برای آن که مردم آن مناطق در آینده به جبهه مخالفانش نپیوندند یا جبهه متحدی در مقابل مرکز بوجود نیاورند، به حاشیه، امتیازهای زیادی خواهد داد.

سکوت اصلاح طلبان در باره حقوق ملت های محروم حاشیه ای ایران و سکوت ملت های حاشیه ای در کنار این اعتراض ها در مرکز، تنها منافع خامنه ای و دار و دسته اش را تامین خواهد کرد و دیکتاتوری در سراسر ایران عمیق تر خواهد شد.

انصافعلي هدايت
۲۰/۰۶/۲۰۰۹
تورنتو