هويت طلبي و برابري خواهي: مبارزه اى عليه نژادپرستى٬ نئوفاشيسم و نئوكولونياليسم

 

محمدرضا گرديزي

http://tedepe.blogspot.com/2007/09/blog-post_12.html

 

در عرصه مساله ملي ما در ايران شاهد هيچگونه دمكراتيزاسيون و عادي شدن نيستيم. وضعيت ملل ساكن در ايران هر دهه كه مي گذرد بدتر از گذشته مي شود. در حاليكه در عرصه ملي در كشورهاي همسايه افغانستان، عراق و تركيه بسيار چيزها و با سرعت زياد در جهت مثبت در حال عوض شدن است، در ايران هيچ چيز مثبتي رخ نمي دهد و حوادث چندان اميدي به آينده ايجاد نمي كنند. در اين كشور از وجود روند دمكراتيزاسيون و نرمال شدن موضع دولت و جامعه فارس نسبت به ملل غيرفارس نمي توان صحبت كرد. دولت هيچ گامي هر چند كوچك براي نرمال كردن اوضاع بر نمي دارد، مي بايست اين واقعيت را ديد. موضعيگريهاي دشمنانه و رفتار  استعمارگرانه دولت جمهوري اسلامي ايران در رابطه با ملل غيرفارس ايران و مناطق ملي و در راس آنها ملت ترك و مملكت آزربايجان، ايران را به سرعت تبديل به عضوي از نظامهاي تاريك و بشدت عقب مانده و ضدانساني جهان مي سازد. ايران در مسيري بسيار نادرست –كه با گذشت زمان برگشت از آن سختتر و ناممكنتر ميشود- گام بر ميدارد. اين مسير كاملا در خلاف مسير متمدن شدن و دمكراتيزاسيون و در تخالف با روند نوزائي و تجدد جامعه ايران است. اين مسير نادرست مساله ترك و مساله ملي در ايران را كم كم به صورت غيرقابل حل در داخل چهارچوبهاي فعلي درمي آورد، با غيرقابل حل شدن مساله ملي و مساله ترك در ايران نيز، موقعيت ايران و امكان حيات آن به شكل يك واحد سياسي يكپارچه ضعيفتر مي شود و آرايش چهارچوبهاي جديد به ضرورتي اجتناب ناپذير و وظيفه اي تاريخي مبدل مي گردد. 

 

مساله محورى از ديدگاه ملتهاى ساكن در كشور كثيرالمله مثل ايران٬ حقوق فردى شهروندى مانند حق تعليم و تعلم به زبان مادرى و حقوق گروهى ملى مانند حق تعيين سرنوشت و از جمله تشكيل دولتهاى ملى و دولتي-رسمى شدن زبان ملى شان است. ميتوان از همه اينها يك كاسه بنام حقوق بشر و دمكراسى خواهى ياد كرد. اما از ديدگاه دولت ايران و گروه قومى مسلط فارس در ايران (منظور نخبگان سياسى و فرهنگى و .... شان)‌ مساله ملى٬ مساله اى نژادى (نژاد آريا و نژاد ايرانى و عدم اختلاط با نژادهاي عرب و ترك)، مساله اى حماسى-تاريخى (شكست از اعراب و تركان، حاكميت سياسى چهارصد ساله اعراب و هزار ساله تركان)، مساله اي ديني-مذهبي (قبول دين اسلام به جبر اعراب و مذهب شيعي به جبر تركان) و منافع سياسى (استثمار و استيلاى منابع طبيعى و ثروت نفتى عربستان ايران٬ حاكميت بر جزاير سه گانه خليج عربى، تسلط بر منابع روآبي و زيرآبي درياي خزر متعلق به جمهوري آزربايجان و ...) است. از همين روست كه براي دولت ايران و قوميتگرايان فارس، پاكسازي ايران و هويت ايراني از هرگونه عنصر و اثر ملي و هويتي ترك و عرب تنها روش حل مساله ملي و ايضا ترك ستيزي و عرب ستيزي عنصر مركزي در تعريف هويت ملي فارسي-ايراني است.

 

در چنين شرايطي مبارزه براي پايان دادن به محروميت ملتهاى ساكن در ايران از حقوق مليشان، از جمله رسمى شدن زبانهايشان و خواستشان براى تشكيل دولت ملى خودشان، از مبارزه صرف براى حقوق بشر و دمكراسى هم بسيار فراتر رفته و به مبارزه اى عليه نژادپرستى٬ نئوفاشيسم و نئوكولونياليسم دولتي تبديل شده است. بنابراين مساله طلب رسمى شدن زبانهاى ملى در ايران و تشكيل دولتهاى ملى اقلا در قالب فدراليسم را ميبايست علاوه بر دمكراسى خواهى و حقوق بشر در چهارچوب گسترده تر مبارزه عليه نژادپرستى٬ نئوفاشيسم و نئوكولونياليسم دولت قوميتگراى فارس و نخبگان و تشكلهاى فرهنگى و سياسى منسوب به اين قوميت مسلط در ايران ديد و ارزيابى كرد.

 

مسير نادرست قوم و روشنفكران فارس

 

در ايران همه گروههاي ملي ايران، روشنفكران و تشكيلات سياسيشان مدافع و خواستار حقوق ملي خود در قالب مطالبات مدني، مدرن و دمكراتيك اند. تنها گروه قومي كه اكثر روشنفكران و سازمانهاي سياسي اش هميشه مخالف اين خواستهاي منطقي، مدني، مسالمت آميز و دمكراتيك بوده است خلق فارس ميباشد. ايران در چشم قوميتگرايان فارس داخل و خارج دولت، هميشه سرزميني آريائي است و خواهد ماند. آنها هرگز سهيم شدن تركان در اين ايران آريائي را نتوانسته اند هضم كنند. از اينروست كه حتي در نزد دمكراتترين فارسها، حل مساله ملي در ايران عبارت است از شناختن تركان ايران به عنوان اقليتي قومي مهمان در ايران تحت كنترل و حاكميت زبان، فرهنگ، هويت و قوم صاحبخانه فارس. اين وضعيت در يك صد سال گذشته هرگز عوض نشده است، امروز نيز وضعيت همان است. از اين روست كه نخبگان فارس شامل رهبران جمهوري اسلامي، مفاهيمي مانند تكثر، پلوراليسم، چندگانگي، تجدد و مدرنتيه، حقوق بشر و .... را بويژه در عرصه گروههاي ملي، ملتها و اقليتهاي ملي نمي پسندند.

 

سيري در نوشته هاي فرهنگيان و قلم بدستان فارس نشان مي دهد كه قاطبه توده فارس نيز مانند دولت جمهوري اسلامي و روشنفكران فارس، مخالف سهيم كردن تركان در قدرت و سهم دادن به آنها در تعريف هويت، زبان و فرهنگ ايرانند. زيرا تكثر و حقوق بشر در ايران يعني دولتي جديد، يعني دولتي كه تركان همراه و برابر با فارسها از عناصر تشكيل دهنده و موسس اصلي آنند، يعني دولتي شدن زبان تركي، يعني سهيم شدن تركان و فارسها با سهمهائي برابر از اين دولت و اقتدار جديد، يعني دارا شدن حق راي و اعتراض و وتوي تركان ..... دولت ايران و نخبگان فارس اينها را نمي خواهند. آنها مي خواهند ملت ترك در ايران را ابتدائا تبديل به اقليتي قومي در اين كشور بكنند و سپس بالكل در جامعه فارس مستحيل نمايند. (آنها در اين هدف خود موفقيت نسبي نيز بدست آورده اند، و توانسته اند درصد فارسزبانان ايران را از ٨ درصد در اوايل قرن بيستم به ٣٢-٢٤ درصد در اوايل قرن بيست و يكم برسانند). اين است مانع عمده حل مساله ملي در يك سد سال اخير در ايران. خلق فارس تا زماني كه اين بيفرهنگي سياسي و ذهنيت نژادپرستانه را از خود و روشنفكران و تشكيلات سياسي فارسستان پاك نكرده است مانع اصلي در راه ايجاد ايراني دمكراتيك، متمدن و بافرهنگ باقي خواهد ماند. تبليغ و آموختن اين آرمانهاي مدني، مدرن و فرهنگ دمكراتيك به خلق فارس و گسترش آنها در مملكت فارسستان البته كه در ميان وظايف خلقهاي غيرفارس ايران و مخصوصا تركها نيز ميباشد. اما ما تركان در اين مورد كوتاهي كرده ايم. ما نتوانسته ايم موضع ضدانساني و انعطاف ناپذير دولت فارسگرا و نخبگان فارس را به اندازه كافي درك كرده و آنرا به نحو شايسته اي افشاء و به مردمان ايران و جهانيان تشهير كنيم. زيرا كه براي انجام اين امر، جسارت سياسي و اراده لازم را نداشته ايم. ما تركان نتوانسته ايم مادا و معنا خود را براي رهائي خود و آزربايجان از قيد و انقياد قوم و زبان و فرهنگ فارسي و استعمار فارسستان آماده سازيم.

 

سياست تضييق و سركوب نادرست است

 

در رابطه با زبان تركي در قوانين، بخشنامه ها و در كاركرد مقامات محلي صدها و هزاران ممنوعيت آگاهانه و عامدي پخش شده در همه جا وجود دارند. براي رها كردن زبان و فرهنگ تركي از سياسي شدن، مي بايست به ممنوعيتهاي دولتي و رسمي اعمال شونده بر اين زبان در ايران پايان داد. آينده مردم ايران و ايران با چنين ممنوعيتهاي بي معني و احمقانه نمي بايست متلاشي شود. يكي از راههاي جلوگيري از سياسي شدن بيش از حد مساله گروههاي ملي در كشورها و جوامع دمكراتيكي كه حقوق گروههاي ملي را تضمين نموده اند، بحث و گفتگوي آزادانه اين مسائل نه تنها از سوي سياستمداران قوميتگراي افراطي، بلكه از طرف متخصصان عرصه هائي مانند حقوق، سوسيولوژي، زبانشناسي و ... است. اين مدلي است كه در ايران نيز بايد تحقق يابد و تعقيب شود. برخورداري ملل ايران از آزاديهاي حقه خودشان، اميد به آينده آنها و اعتماد به نفس مردم ايران را افزايش خواهند داد. گسترش دائره حقوق ملل و اقليتهاي ملي ساكن در ايران، ضرورت گذار ايران به نظامي دمكراتيك و لازمه دمكراسي نيز است. در دمكراسيها نه تنها ديدگاههاي سياسي شهروندان، بلكه هويتهاي گروههاي ملي، زباني، فرهنگي و ديني و اعتقادي و .... نيز مي بايست در چهارچوب ديالوق و گفتماني متقابل در عرصه هاي عمومي امكان تمثيل و انعكاس برابر و متساوي داشته باشند. محدود كردن و يا تضييق حق تمثيل، وصف دمكراتيك بودن نظام را به همان اندازه كاهش مي دهد.

 

با اعاده حقوق ملي معوقه ملل غيرفارس مسلمان در ايران و ايجاد و تضمين برابري مطلق آنها با فارسها، غناي فرهنگي ايران و حقوق معوقه اين ملل تضمين خواهند شد. اگر دولت جمهوري اسلامي ايران بتواند به نداي عقل سليم پاسخ دهد و در كوتاه مدت به اجراي بندهائي ناقص از همان قانون اساسي خود مانند تعليم و تعلم به زبانهاي مادري - كه گشايشي كوچك در مساله ملي در ايران اند اما دولت خود آنرا اجرا نمي كند- اقدام نمايد، روشن خواهد شد كه بسياري از نگرانيهاي قوميتگرايان افراطي فارس و سران جمهوري اسلامي در اينباره بي اساس است. البته با درنظر گرفتن موضع بسيار سرسختانه و دشمنانه مقامات رسمي و دولت جمهوري اسلامي ايران عليه زبان، فرهنگ و هويت ملل مسلمان غيرفارس ساكن در ايران و بويژه دشمني و كينه تاريخي نخبگان فارس با زبان، فرهنگ و هويت تركي، نمي توان انتظار بهبودي يك شبه در مساله ملي و وضعيت ملل غيرفارس در ايران را داشت. اما از طرف ديگر انتظار به برداشتن گامهائي هر چند كوتاه، اما پيوسته و آزادي گسترانه از طرف دولت و مقامات رسمي مديريت مساله ملي با ذهنيتي آزاديخواهانه، حق همه شهروندان و ملل ساكن در ايران است.