رضا براهنی:  " شعرهای تبریز"

 

(1)

یادی عزیز
و بادى سبز

که چادر زنان را از سرشان مى ربايد

 

تو هنوز

در همانجائى

که بيست و پنج سال پيش در آن کوچه تبريز بودى

 

چادر

ماهئى است

که اندام يونس را بلعيده است

 

(2)

مردم من

با صميميت دعا خوانده اند

با صميميت

 

تفنگ

بدست گرفته جنگيده‌اند

تفنگ

 

سالها

در دستشان بوده سالها

اگر

 

اکنون

سکوت کرده‌اند بيمى

نيست

 

زيرا

وقتى که بلند شوند به درخت هاى بلند بهار

خواهند مانست

 

که شکوفه مى کند

گل مى کند

و ميوه هايى

 

بدرشتى

قلب هم مى دهد

با صميميت

 

(3)

نيمه شب

بر بالاى تپه

در قهوه خانه

 

من و

رفقايم

عسل سبلان

 

خورديم

به پارس سگ هاى

دهکده

 

گوش داديم

شعر خوانديم

و از زندان

 

حرف زديم

گريه قهوه چى

حرف ما را

 

قطع کرد

او به چهچه آوازه خوان ترکى

گوش مى داد

 

که مثل

صداى دور دست يک رودخانه بر موج هاى نسيم

مى آمد

 

ما ديگر

حرفى

نزديم

 

(4)

صبحش

چون نان برشته را ماند، تبريز

 

ظهرش

به کباب برّه مى ماند، تبريز

با قطره خون داغ بر پهلويش

 

عصرش

ودکاى يخ است مى سوزاند

آنگونه که تو

فريادکشان به خانه مى آيى

 

و نيمه شبش

انگار زنى است چون بالش قو

نگذاشته سر بر آن، مى خوابى

 

بيدار شوى

تبريز فصول نور را

مى ماند

 

(5)

پيشانى بلندت بلند تر باد اى شهر

که نخستين انقلاب شرق را

بر بازوان بلندت بند کردى

 

اى جهت حرکت

اى ادامه من

اى ريشه من

 

آفتاب

درست از سينه تو مى رويد

 

من حتى گورستان هايت را هم دوست دارم

 

(6)

از تو که حرف مى زنم

کاغذم تمام مى شود

 

کاغذى دگر به من بده

وسعتش به قدر آسمان

 

تا که از تو باز

حرف هاى ديگرى زنم

 

(7)

زيستن کنار تو

زيستن کنار آفتاب نيست

برتر است

 

دور زيستن

از کنار تو

عين دوزخ است، بل که

بدتر است

 

خواهر کدام شهرى اى بهشت من

تا که شعر خويش را نثار زنوان او کنم ؟

 

(8)

مردى با قفس رنگين قنارى ها

ازکنار موسيقى نام تو ميگذرد

 

 ) نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)

 

در دالان مظفريه

ابريشم قالى ديوانه شده

سکوت را شکسته، حرف مى زند

تو زبان تصاوير ابريشمى

 

) نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)

 

در راسته کوچه

زنى شير آب را باز کرد

هرگز آب به اين سرعت در سطل نريخته

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )

 

گردن و کوهان شتر

از بالاى ديوار ديده مى شود

شترهاى بلند، ديوارهاى کوتاه

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بز)

 

چشم هاى عسلى دخترانت

حتى ديوارهاى کاهگلى را هم شيرين کرد

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )

 

اسبى که شيهه مى زند

برادر من است

طاوسى که از کوچه مى گذرد

خواهر من

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)

 

ساطور

استخوانهاى شيشک را خرد کرد

لقمه‌اى از آن گوشت بمن مسکين دهيد

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)

 

شير ماهى هامان در ميدانچه

کشتى مى گيرند

زنان به بازوهاى آنان مى انديشند

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )

 

ارک

قطورترين کتاب جهان است

که در برابر ما

عمودى ايستاده است

تاريخ تويى

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن)

 

در کنار رودخانه

مردى

با پدر زنش مى آيد

با زنش مى آيد

با پدرش مى آيد

با پسرش مى آيد

با مادرش مى آيد

با دخترش مى آيد

قوم من دارد از پله‌هاى انقلاب بالا مى رود

نامت پر ستاره تر باد اى تبريز !

 

( نامم را صدا بزن نامم را صدا بزن )

 

(9)

سپيده هاى شکفته

و بلبلان بلورين

و فقر، فقر تبهکار

تناقضى

که دور صورت تو

چو ماه نيم گرفته مدام مى چرخد

 

زنى جوان را مانى

رعنا

زيبا

که ژنده جامه مى پوشد بدور اندامش

 

چقدر اين مثل توده صادق است اينجا

به گنج خفته به ويرانى مانى

 

(10)

رفيق

شهر

و تنها شهر،        

براى من !

 

اطاق کوچکى آنجاست

به کوچه هاى دراز و قديم و پيچاپيچ

من اولين غزلم را

در آن اطاق نوشتم

 

نگاه دار برايم اطاق کوچک را

 

و گرنه گور عميقى بکن

درون سينه سرخت

ببين جنازه شاعر

بدوش

جماعت کلمات        

                    و برگزيده ترين شعرهايش مى آيد      

 

       

رفيق !

شهر  !

و تنها شهر،        

براى من  !

 

 

 

"شعرهای تبریز" براهنی در سالهای قبل از انقلاب به زبان فارسی نوشته شده اند و تاکنون در جائی منتشر نشده اند.

متن فارسی این شعرها همراه با ترجمه ترکی آذربایجانی آن برای اولین بار در اختیار علا قه مندان قرار می گیرد.