هدایت سلطان زاده

انقلاب و ضد انقلاب در انقلاب بهمن:
چرا انقلاب بهمن یک انقلاب ارتجاعی بود؟

ازمیان تمامی سئوالات بی پاسخ در زمان ما، شاید مهمترین سئوال اینست که «فاشیسم چه بود»؟

                                               جرج اورول. ۲۴ مارس ۱۹۴۴.بنقل از « اورول و سیاست».چاپ پنگوئن .۲۰۰۱.لندن

اکنون پس از سی دو سال ازگذشت انقلاب اسلامی و در آستانه سی و سومین سال استقرار حکومت اسلامی، این سئوال بی پاسخ نیزدر برابر ماست که : « انقلاب اسلامی چه بود و ما چه ارزیابی از ماهیت چنین پدیده ای داریم»؟ و اصولا انقلاب اسلامی در ایران را در چهارچوب کدام مقوله از انقلابات در تاریخ باید قرار داد؟  انقلاب؟  ضد انقلاب؟  انقلاب محافظه کارانه و یا انقلاب ارتجاعی؟ بالاخره انقلاب اسلامی را که بیشتر از هر طاعون و بلای طبیعی، ویرانگر برای مردم کشور خود بوده است، با چه صفتی می توان نام برد؟

هر انقلابی الزاما خود- ویژه است و مختصات خاص خود را دارد که آنرا از دیگر انقلابات متمایز می سازد وقابل تکرار به آن صورت در هیچ جای دیگر نیست . انقلاب اسلامی نیزاز این قانون عمومی مستثنی نمی‌تواند باشد . لیکن هر انقلابی نیز برغم این خود- ویژگی ها، عناصری مشترک با انقلابات همجنس خود را دارد که تا حدی کلید فهم و شناخت آنرا بدست می دهد. چرا که تفاوت های رژیم های هم جنس،عمدتا تفاوت در شکل و درجه آنهاست تا تفاوت درجوهر و مضمون آنها.

برای فهم ماهیت انقلاب اسلامی در ایران، باید اشکال مختلف انقلابات، تفاوت جنبش توده ای علیه حکومت سلطنتی با انقلاب بهمن، فرق مابین حرکت اسلامی بعنوان یک لایه ای از یک جنبش عمومی با حکومت اسلامی بعنوان یک رژيم ، نیروهای سیاسی و اجتماعی درون جنبش توده ای و تعارضات درونی آنها باهمدیگر در خواسته ها و هدف های سیاسی و اجتماعی، ایدوئولوژی های درون جنبش، و ایدوئولوژی پیروز در انقلاب بهمن، نقش «سنتز ساز» خود انقلاب بهمن در جهت دادن کامل به رابطه و توازن سیاسی در جامعه، و دولت بر آمده از انقلاب، و سر انجام در چرائی و عوامل متعدد سیاسی و اجتماعی بقدرت رسیدن خمینی قائل به تفکیک شد .تنها از طریق رابطه دیالکتیکی سطوح مختلف این مجموعه و کنش وواکنش آنها بر همدیگر است که ما می توانیم از نگرش ساده به انقلاب بهمن فراتر رفته و به ارائه پاسخی براین سئوال نزدیک شویم که انقلاب بهمن چه بود، چرا چنین سرنوشتی پیدا کرد و آنرا در ردیف چه نوع از انقلابات می‌توان مقوله بندی کرد. زیرا عنوان کلی انقلاب، برای تبیین انقلاب بهمن کافی نیست وباید نوع و سرشت آن را مشخص کرد. چرا که انقلاب فرانسه ۱۷۸۹ وانقلابات اروپا ۱۸۴۸ و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و انقلابات فاشیستی درغرب و انقلابات ضد استعماری درجهان سوم نیز،همگی انقلاب بودند ولی سرشت و ماهیت واحدی نداشتند . بنابراین وقتی انقلاب بهمن مورد تحلیل نظری قرار می گیرد، یکی از وظایف کلیدی، توضیح خصلت وماهیت آنست. و سر انجام اینکه چرا جمهوری اسلامی، با دیگر اشکال حکومت های خودکامه سنتی، تفاوت بسیار اساسی دارد و نباید آنرا در ردیف دیکتاتوری های متعارف قرار داد.

همچنین انقلاب اسلامی در ایران برخلاف دیگر جنبش های سیاسی و اجتماعی عصر جدید، مثل لیبرالیسم و سوسیالیسم که ایدوئولوژی، فلسفه اثباتی، نیروهای اجتماعی حامل آنها و فردیت یا هویت تاریخی مشخص خود را داشتند وخود نتیجه پیشرفت تاریخ بسوی مدرنیسم و آزادی و عقلانیت گرائی بودند، فاقد چنین هویت فردی تاریخی بود و در واقع همانند جنبش های فاشیستی، باید آنرا نتیجه بیداری نیروهای ارتجاعی و واکنش علیه این جنبش ها در نظر گرفت.اگر بتوان ارزیابی «گروچه»، فیلسوف لیبرال ایتالیائی از فاشیسم را بعاریه گرفت، باید گفت که جنبش اسلامی در ایران، سایه سیاه و « نیروی منفی واقعیت تاریخی» و یک هویت منفی در تاریخ ایران بود.[1]زیرا نهضت خمینی، ریشه در واکنش ارتجاعی بخش هائی از روحانیت شیعه علیه اصلاحات ارضی و حق رای زنان، و از آن فراتر، در ارتجاع مشروعه طلبان انقلاب مشروطه داشت [2]،و نه محصول پیشرفت تاریخ بسوی پیشرفت و آزادی، بلکه یک بربریسم و نابهنگامیِ تاریخی، ‌‌خرد گریز و دربرابر تاریخ بود که سایه وار علیه جنبش های مترقی و مدرنیسم حرکت می کرد.[3]از نظر طبقاتی، بر خلاف لیبرالیسم و جنبش سوسیالیستی که اولی به ترتیب بر طبقه متوسط و دومی بر طبقه کارگر در کشور های غربی استوار بودند، جنبش اسلامی مانند همه جنبش های فاشیستی، بر میان بُری از طبقات، بویژه بر لایه های حاشیه نشین و نیمه روستائی که در تولید مدرن جذب نشده بودند، و نیز بر شبکه لایه های سنتی بازار اتکاء داشت.

برای اینکه جنبشی بتواند با نام مشخص خود در صحنه سیاسی ظاهر شود، لازمه اش داشتن تشکل های سیاسی و صنفی مستقل خود و برنامه عمل روشن برای جلب افکار عمومی بر حول آن است.در ایران پیش از انقلاب بهمن، نه طبقه کارگر ونه بورژوازی ایران، هیچیک، نهاد هائی از آنِ خود را نداشتند.ازاینرو، نهاد های مختلف مذهبی که آزاد بودند به آسانی می توانستند رنگِ سیاسی پیدا کرده وبا عبور از میان طبقات مختلف و با شعار هائی گنگی که فاقد بار طبقاتی و سیاسی مشخصی بودند [4]، بصورت یک نیروی سیاسی ظاهر شوند.[5]

بطور کلی، جنبش های ارتجاعی در تاریخ، همواره با احیاء مذهب تواَم بوده است و با «مذهبی کردن سیاست» توانسته است نیرو های ارتجاعی تاریخ را وارد میدان سازد.قدیمی ترین شکل آن، با مسیحی شدن قبایل بَربَر و رونق کلیسا روی همراه بود که از آن بنام « عصر تاریکی » نام برده می شود.[6]

همچنین، نهضت های مذهبی، هنگامی توانسته اند عرض اندام کنند و بعنوان یک عامل بزرگ سیاسی وارد میدان شوند که جنبش های اجتماعی مترقی، بدلایل متفاوتی با عقب نشینی روبرو بوده اند.حتی دربین یهودیان که تا اوایل قرن بیستم غالبا نگرش جهان وطنی داشتند و بنیانگذاران احزاب سوسیالیستی و تغییرات اجتماعی مترقی در غرب بودند، شکل گیری و پیشروی جنبش صهیونیستی از ۱۹۱۱ به بعد، با عقب نشینی جنبش سوسیالیستی درکشورهای اروپائی همراه بود که توانست ایدوئو لوژی مذهب یهود را بعنوان مذهب- ملت جایگزین نگرش جهان وطنی آنان سازد.[7] استفاده از مذهب، همیشه یکی از ابزارهای ایدوئولوژیک جریان های ارتجاعی بوده است. نئو نازی ها ی فرانسه امروز خود را ملهم از ژاندارک می دانند که یکی از سمبل های مسیحیت در فرانسه بود.[8]

عروج جنبش های اسلامی در خاورمیانه، عمدتا با عقب نشینی جنبش های سوسیالیستی وبا انحطاط ناسیونالیسم عربی به یک سلسله از دیکتاتوری هائی فاسد مرتبط است. بعد از استعمار زدائی، در هیچیک از این کشور ها یک حکومت دموکراتیک بوجود نیامد . خود این حکومت ها با ممانعت از توسعه سیاسی و مدنی و محو کردن اراده سیاسی در این کشورها،بنوبه خود مانع از توسعه اقتصادی و فرهنگی جوامع این کشور ها گردیده و زمینه ساز رشد جنبش های اسلامی شدند.

در مورد مشخص ایران، ازیکسو استبداد سیاسی ایکه تنها میدان را برای بازیگری مذهب باز گذاشته بود، و ازسوی دیگر وابستگی و عدم استقلال سیاسی چپ سنتی و بیراهه روی چپ جدید در رویگردانی آن از سازماندهی توده ای و تکیه بر حرکت چریکی منزوی از مردم، و درگیری پراکنده وتن به تن با دستگاه های سرکوب که توان یک نسل پر شور را هدر میداد و جنبش دموکراتیک را در برابر طوفان در حال شکل گیری بی پشتوانه می ساخت، زمینه های یک حکومت مذهبی متحجر را فراهم ساخت.

انقلاب اسلامی درعین حال یک پدیده متحد کننده نیروهای پراکندهِ ازهمِ نیروهای ارتجاعی جامعه و روحانیت شیعه،و خطوط ایدوئولوژیک جدا ازهم بود که در آن، خمینی موُلفه مهمی را تشکیل می داد .لیکن خمینی خود محصول شرایط ویژه ای بود و نیز بنوبه خود، نحوه اتحاد نیروهای ارتجاعی دردرون پدیده انقلاب اسلامی را مشروط می ساخت. از اینرو خطاست که انقلاب اسلامی را در «خمینیسم» خلاصه کرد، بی آنکه این نیر و ها و بارِ ایدئولوژی های دوره انقلاب را شناخت و یا با نگاه صرفا کلی به انقلابات، انقلاب اسلامی را بدون در نظر گرفتن دیالکتیک پدید آورنده آن مورد داوری قرار داد .

کسی امروز، جنبش های اسلامی در هیچ کشوری از جهان، حتی شکل باصطلاح « میانه رو » آنها را مترقی نمیداند.پس دلیلی ندارد که شکل بنیادگرا و متحجرتر آنرا که سی و دو سال قبل بقدرت رسید، و نیز دولت بر آمده از آنرا که جامعه ای رابسوی یک انحطاط تمام عیار برد، مترقی بنامیم. بنابراین، بازنگری در ماهیت چنین انقلابی،وظیفه هرجنبشی است که میخواهد به اصول اولیه دموکراتیک وفادار بماند. انقلاب اسلامی، آئینه تمام نمای همه انقلابات در تاریخ نیست، بلکه آئینه انقلابات همجنس خود است و نمیتوان انقلاب اسلامی در ایران را معیار داوری در باره همه انقلابات در تاریخ قرار داد.همچنین، انقلاب بهمن را نمیتوان انقلاب شکست خورده ای نامید.درست است که نیروهای دموکراتیک و آرمان های دموکراتیک در درون موج انقلاب، شکست خوردند، لیکن نیروهای ارتجاعی در آن به پیروزی رسیدند.این تفاوت می کند با انقلابات شکست خورده ای نظیر انقلابات ۱۸۴۸ اروپا که قدرت های محافظه کار مانع از پیروزی نیروئی در آنها گردیدند و مانع از شکسته شدن قدرت سیاسی وتغییرات رادیکال در ساختار قدرت وجامعه شدند.

اگر ضد انقلاب را در تقابل با ایده رایج در مورد انقلابات مترقی، بتوان یک نیروی ارتجاعی بشمار آورد، شاید این گفته شگفت بنظر آید که انقلاب بهمن، پیروزی تمام عیار یک ضد انقلاب بود .و بازممکن است که شگفت تر بنماید که گفته شود که ضد انقلابی در یک انقلاب به قدرت رسیده است.در این صورت، تناقض یک ضد انقلاب ارتجاعی بر آمده از انقلاب را چگونه می توان توضیح داد؟ قصد من در اینجا دقیقا اثبات همین مطلب است .قبل از ورود به این مبحث، میخواهم بر این ایده تاکید داشته باشم که انقلاب تنها بمعنی یک انتزاع تئوریک برای دلالت بر اشکالی از گذار به یک سلسله ازتحولات عمده یا رادیکال در سازمان سیاسی دولت، و به تبع آن در مناسبات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه است . مضمون این تحولات را در یک رابطه دیالکتیکی کنش و واکنش مجموعه نیرو های حامل آن، و درجه سلطه نیرو ها و طبقات اجتماعی مترقی یا ارتجاعی و ایدوئولوژی سیاسی مسلط بر نیروها ی اجتماعی در آن نقطه چرخش یا گذار که انقلاب می نامیم، تعیین می کند. و درست در همین نقطه است که یک ضد انقلاب یا انقلابی ارتجاعی، مهر خود را بر تاریخ زده است.زیرا درهر انقلابی، طبقات و لایه های مختلف اجتماعی که وارد میدان میشوند ناهمگون و متضاد و حامل ایدوئولوژی های مختلفی هستند. آنهائی که سکان دستگاه سیاسی دولت را بعد از قیام بهمن بدست گرفتند، نه از نظر ایدوئولوژیک ونه از منظر نیروهای اجتماعی، آنهائی بودند که در سی سال پیش از انقلاب، بارِ زندان و تبعید و فداکاریهای مبارزه علیه رژیم سلطنتی در پیش از انقلاب را بدوش کشیده بودند، ونه آن کارگرانی که در روزهای منتهی به قیام بهمن، با اعتصابات خود و بستن شیر نفت، رژيم را به زانو در آوردند.

به جرات می توان گفت که کمتر کلمه ای مثل واژه انقلاب، مورد استفاده و یا سوء استفاده موافقین و مخالفین آن قرار گرفته است و برغم تصویر ایده آلیزه آن از طرف موافقین و یا بسیار منفی از طرف مخالفین، موضوع آن بندرت مورد دقت نظری قرار گرفته است.

همچنین، کوتاه بودن دوره قیام و فروریزی سریع سلطنت ممکن است که در ذهن پاره ای از افراد این ایده را بوجود آورد که انقلاب بهمن، تنها یک شورش سه روزه بوده است و نمی توان آنرا یک انقلاب در مفهوم کلاسیک خود نامید.چنین برداشتی باعتقاد من نادرست است .[9] زیرا زمینه های هر انقلابی، همانند حرکت های زیرزمینی در انقلابات ژئولوژیک، از مدتها پیش آغاز می گردد و ما تنها به حیرت، لحظه های انفجار آنرا مشاهده می کنیم. انقلاب بهمن نیز در طی یک فرآیند طولانی پیش از قیام بهمن شکل گرفته بود. در حقیقت، با خروج شاه از ایران و بازگشت پیروزمندانه خمینی، استقبال میلیونی ازوی، و رژه هما فران در مقابل او با شعار « ما همه سر باز توایم خمینی»، دستگاه سلطنت از نظر سیاسی و ایدوئولوژیک عملا فرو ریخته بود و انقلاب بهمن، با پیروزی نظامی، فروریزی همه جانبه آنرا تکمیل می کرد.[10] اینکه ماهیت انقلاب بهمن چه بود و چرا انقلابی به یک ضد انقلاب یا یک انقلاب ارتجاعی تبدیل گردید، ریشه در عوامل متعددی دارد که به آنها اشاره خواهم کرد. لیکن درمورد فرو ریزی سریع سلطنت، یک سلسله مشابهت های جدی مابین رژیم تزاری روسیه و سلطنت پهلوی رامی توان مشاهده کرد که ظرفیت حفظ خود در شرایط دشوار را نداشتند و هردو رژیم با فشار نسبتا کمتری فرو ریختند.اگرچه رژيم تزاری بر اثر یک جنگ چهار ساله و فرسوده شدن خود، ونظام سلطنتی ایران درست در اوج در آمد های نفتی خود سرنگون شدند، دلایلی فراتر از فرسودگی روسیه در جنگ بین المللی و یا شکل گیری لایه های حاشیه نشین و فاصله طبقاتی زیاد در ایران داشتند.زیرا صرف وجود فاصله طبقاتی یا فرسودگی در جنگ، توضیح دهنده کافی برای سقوط شتابان یک حکومت سیاسی نیستند.[11]

یکی از مختصات هر انقلابی این است که هم از نظر سیاسی و ایدوئولوژیک، و هم در توازن و رابطه نیرو های اجتماعی شر کت کننده در انقلاب، نقش یک «سنتز ساز » در آرایش نیروهای سیاسی و اجتماعی را ایفاء میکند .این بدینمعنی است که کیفیت تازه ای درکل مناسبات سیاسی و اجتماعی، و رابطه قدرت نیرو ها بوجود می آید که تا آنزمان بدان صورت نبوده است.تضاد ها و تعارضات درونی سنتز جدید برآمده از انقلاب نیز، الزاما متفاوت از آن چیزی خواهد بود که پیش از وقوع انقلاب در رابطه درونی نیروهای سیاسی و اجتماعی شرکت کننده در انقلاب وجود داشت. و باز این بدان معناست که هر انقلابی، برای قدرت مسلط، ظرفیت وارد کردن نیرو هائی را به میدان می دهد که تا آنزمان بیرون از مدار فعالیت سیاسی و اجتماعی قرار داشته اند و می توانند سیل آسا هر مانعی را در مسیر حرکت خود درهم بشکنند. این نیرو ها، بدلایل متفاوتی، از نظر سیاسی و ایدوئولوژیک در مجموع، نیرو هائی شکل پذیرهستند که می توانند در قالب های متفاوت سیاسی و ایدوئولوژیک متضادی جا بگیرند . در چنین فضائی است که نیرو هائی که در کارگاه زمان، آهسته و طولانی به کار بزرگ ساختن ساختار های متنوع برای چنین روزی پرداخته بودند و از وجود نهادهای بالقوه و بالفعل سیاسی و ایدوئولوژیک و یا مدنیِ آماده ای بهره مند هستند، سعی در جهت دادن سیاسی و ایدوئولوژيک این سیل تازه وارد به میدان حرکت می کنند. ولی قدرت بر آمده از انقلاب بدلیل دستیابی به اهرم قدرت سیاسی دولت، بیشتر از هر نیروی اجتماعی دیگری، امکان بهره برداری از آن را پیدا می کند.

گاهی، رژيم حاکم پیش از انقلاب، بر خلاف نیت خود، بخشاً زمینه ساز در ماهیت آن سنتز ی است که در انقلاب شکل گرفته و بر اثر آن، نیروی معینی به هژمونی سیاسی و ایدوئولوژیک تبدیل میگردد. بعبارتی دیگر، نقش ویران ساز خود و بخشی از نیروهای درونی پیش از انقلاب از یکسو، و باز کردن میدان بی مهار برای بخشی دیگر را ایفاء میکند. واین غیر طبیعی نیست که آنها برای تحکیم پایه های خود، در حذف نیروهای همسو ولی رقیب پیشین حرکت کنند. این همان چیزی بود که در انقلاب ایران نیز عملا رخ داد. دیکتاتوری سلطنتی، با سرکوب بی وقفه آزادی های سیاسی، با منع هرگونه تشکل سیاسی و مدنی، با اعدام و شکنجه و زندانی کردن چپ ها و لیبرال ها و هر آنکسی که کوچکترین داعیه دموکراتیکی داشت، و ایجاد اختناق فرهنگی از یکسو، و باز گذاشتن تبلیغات مذهبی و مساجد و تکیه های روضه خوانی و منبر و ملا بعنوان پاد زهر تفکر آزادی وکمک های مستقیم مالی به آنها، عملا جامعه ای بی حفاظ برای شکل گیری یک رژیم توتالیتر و نیز انهدام سریع خود فراهم ساخت.[12]

 قیام بهمن، نقطه چرخش بزرگ در یک جنبش عمومی علیه سلطنت بود .ولی یک جنبش عمومی، فی نفسه تعیین کننده ماهیت یک انقلاب نیست . نخست اینکه در جوامع شهری، جنبش عمومی در لحظات معینی شتاب برداشته و برای دوره نسبتا کوتاهی خصلت عمومی پیدا می کند که در آن لایه هائی از جامعه وارد صحنه سیاست می شوند که تا آن لحظه بی تفاوت در برابر مبارزه مخالفین یک نظام و سرکوب آنان بوده اند . دوم اینکه، در هر جنبش همگانی، نیروهای متفاوت و با خواسته ها و ایدولوژی های سیاسی متضادی شرکت می کنند که مخالفت با رژیم حاکم، تنها تلاقی گاه آنها را تشکیل می دهد.[13]دولت بر آمده از این جنبش، که در عین حال با تجزیه جنبش در جهاتی متفاوت و حتی متضادهمراه است، خصلت یک انقلاب را در جهتی مشخص رقم می زند.ازاینرو، باید بین جنبش عمومی و انقلاب، و بین انقلاب و دولت بر آمده از انقلاب، ضمن در نظر گرفتن رابطه ارگانیک آنها، تفاوت های آنها رابا همدیگر نیز بعنوان پدیده هائی متفاوت از همدیگر مورد تحلیل قرار داد. زیرا جنبش عمومی، حرکت نیروها و طبقات متضاد اجتماعی در بستر یک زمان است که دیر یا زود میل و ظرفیت ترکیبی متضادی را ازخود نشان می دهند، انقلاب یک شکل از گذار بیک تغیرات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را بیان می کند، و دولت بعنوان نهاد مسلط جدید برجامعه، بر آرایش معینی از نیرو های طبقاتی سازمان می یابد و ظرفیت ایجاد و حذف لایه ها و طبقات اجتماعی جدیدی را دارد.

از آنجائی که بطور سنتی، نیرو های محافظه کار در هر جامعه ای مخالف انقلاب بوده اند، واژه ضد انقلاب غالبا در نقطه مقابل انقلاب بکار برده شده است .لیکن این تعریف، در دنیای امروز تعریف محدودی از محافظه کاری است .با ورود عنصر «توده ای » یا mass politics به حوزه سیاست، واژه های انقلاب و ضد انقلاب از اوایل قرن بیستم ببعد، تا حدی در مضمون خود دچار تغییر شده اند. روشن است که نیروهای محافظه کار، همچنان مخالف انقلابات و یا هرگونه تحولات رادیکالی هستند و همچنان اشتراک تاریخی در ایده «ضد انقلاب» را از این نظردارند. لیکن انقلاباتی از دهه ۱۹۲۰ ببعد در تاریخ رخ داده اند که از نظر مضمون سیاسی و اجتماعی خود با محافظه کاری قرابت ایدوئولوژیک و اجتماعی داشته و در عین حال در حوزه سیاست، برخلاف محافظه کاران، بر سیاست بسیج توده ای استوار بوده اند .زیرا محافظه کاران همیشه یک نگرش منفی نسبت به مشارکت «توده» در سیاست داشته اند و سیاست را صرفا از آنِ نخبگان یا «الیت» جامعه دانسته اند. لیکن از دهه دوم قرن بیستم ببعد، ما شاهد یک نوع از انقلابات در تاریخ بوده ایم که از آنها می توان بعنوان انقلابات ارتجاعی نام برد که با نیروهای محافظه کار میل ترکیبی بیشتری داشته اند تا نیرو های دموکراتیک جامعه، هر چند از نظر مخالفت با رژيم حاکم، بخشی از راه را ممکن است که با هم طی کرده باشند. ازاینرو، کسانی ممکن است که سکان رهبری این انقلابات را بدست گیرند که عناصری مرتجع به تمام معنی هستند، بی آنکه محافظه کار در حوزه سیاست باشند.کسانی مثل موسولینی و هیتلر و خمینی را در تاریخ می توان عناصری مرتجع نامید بی آنکه عنوان محافظه کاری سیاسی درمورد آنان صدق کند.

محافظه کاری کلاسیک، حتی پیش از زمان انقلاب فرانسه، مخالف هر نوع مداخله توده مردم درسیاست بود. ولتر معتقد بود که سیاست متعلق به نخبگان و مذهب برای توده مردم است و توده مردم نباید وارد سیاست شوند.عدم مشارکت توده ها در صحنه سیاسی، و یا مشارکت «پاسیو» یا منفعل آنان، یکی از خط فاصل های محافظه کاری قدیم با محافظه کاری جدید است.

با انقلاب فرانسه و ورود توده مردم به صحنه سیاسی، حوزه جدیدی در ایدوئولوژی محافظه کارانه نیز گشوده شد، که با تحلیل از «روانشناسی توده ها»آغاز می گردید. این حوزه جدید، اساسا ایدوئولوژی نخبگان در مورد توده مردم و سازمان یابی آنان در تشکل های سیاسی و اتحادیه ها را با نگرشی منفی مورد تحلیل روانشناسی و حمله قرار میداد. حمله به «روانشناسی توده ها» در واقع حمله به انقلابات و حق مداخله مردم در سیاست را هدف قرار داده بود، که با طغیان علیه خردگرائی کلاسیک آغاز می گردید .گوستاو لو بون با اثر خود بنام «روانشناسی توده ها»، راه را برای اندیشه جدید اروپائی باز کرد که از طریق فروید، امیل دورکهایم و ماکس وبر، وبا گسست از خردگرائی کلاسیک، درجهت تازه ای حرکت کرد. این تحلیل «روانشناسی توده ها»، با تحلیل روانشناسی فردی انسان ها و تعمیم آن به گروه های اجتماعی که اساسا لایه‌های پائین جامعه را هدف گرفته بود، آغاز می گردید.

حمله به انقلابات از همان زمان خود انقلاب فرانسه، ازطریق نقد «طبیعت انسان» توسط سردمداران ارتجاع ایدوئولوژیک نظیر ژوزف دو مایستر و ادموند برکه مورد استفاده گردیده بود، لیکن در دوره ای متاخر تر، توسط افرادی مثل تِن Taine، که بر گوستاو لوبون و عده ای دیگر اثر جدی داشت، شکل منظم تری پیدا کرد. حمله به انقلابات، از طریق تحلیل روانشناسی انقلابیون آغاز می گردد. تِن اساساً روانشناسی جمعی انقلابیون را مورد حمله قرار می دهد و آنان را به دو مقوله تقسیم می کند : انقلابیون حرفه ای، یعنی آدمیان رذلی که در خشونت های انقلاب جایگاه ایده آلی برای خود می بینند، و توده مردم که موجوداتی غریزی و پریمیتیو و جنون زده ای بیش نیستند. تِن در تلاش برای نشان دادن جنبه پاتالوژیک طبیعت انسان و تقسیم آن به عقل که جنبه محدودی از طبیعت انسان را تشکیل می دهد و غریزه که جنبه غالب آن بشمار می رود، به نقد عقلانیت گرائی قرن نوزدهم که میراث عصر روشنگری بود می پرادزد و اصول رهنمون انقلاب و جمهوری خواهی زمان خود را مورد حمله قرار می دهد و از این نظر بر تئوری «روانشناسی جمعی» گوستاو لوبون اثر می‌گذارد. لوبون نیز بنوبه خود، می نویسد که انقلابیون، شبکه ای از براندازان هستند که ذهنیت جنایتکارانه بر آنها مسلط است .[14]عناصر منحط دائم الخمر، آدم های فلاکت زده و دزد ها و گدایان و کارگران مفلوک وبیکار، بلوک خطرناک ارتش شورشیان را تشکیل میدهد.و انسان با پیوستن به بخشی از آنها، به سطح نازلی از تمدن سقوط میکند.[15] لو بون می گوید که انسان در فردیت خود می توانست انسان با فرهنگی باشد، لیکن با تعلق به توده، به یک موجود غریزی و در نتیجه بیک بَربَر تبدیل می شود.و سر انجام، انسان انقلابی از نظر لوبون شبیه یک میکرب است.[16] این نگرش بورژوائی نخبگان در برابر اعتصابات و جنبش های کارگری قرن نوزدهم بود که هرگونه ورود توده مردم به صحنه سیاسی را مذموم می دانست. بنابراین «الیت» بعنوان سمبل عقل، از تمدن در برابر توده مردم بعنوان مظهر غریزه، پاسداری می کند. [17] گوستاو لوبون، بین جمع عددی افراد و تجمع آنها قائل به فرق می شود و بهمین دلیل عنوان «توده » را به آن می دهد که روح جمعی پیدا کرده و خصلت روانی ویژه ای دارند.همزمان با تِن و گوستاو لوبون امیل زولا نیز در تمامی داستان های خود از زاویه ای متفاوت به تحلیل روانشناسی توده ها می پردازد و اگرچه تشابهاتی در قائل شدن به "روانشناسی جمعی" با لوبون دارد، لیکن خشم مشترکی که توده مردم را به یک روح جمعی می رساند و یا سمبل های مشترکی که  کارگران معدن در ژرمینال بکار می برند، ازجمله خواندن سرود ممنوعه "مارسیز" در دوره لوئی بناپارت، همه آنها را فریاد عصیانی علیه شرایط زندگی فلاکت بار کارگران تحت سرمایه داری قرن نوزدهم فرانسه و فریادی علیه  بی عدالتی می نامد[18]، همانگونه که فروید، بی آنکه در حس تحقیر توده ها با گوستاو لوبون و محافظه کاران همنظر باشد، تحلیل روانشناسی اورا دقیق می دانست . [19]

محافظه کاری کلاسیک در مخالفت با مشارکت توده مردم درسیاست، با شکل گیری جنبش ها و انقلابات ارتجاعی در کشورهای اروپائی در دهه سوم قرن بیستم، شکل تازه ای پیدا کرد که در فاشیسم ایتالیا و آلمان نازی، بصورت برجسته تری خود را نشان می داد.محافظه کاری جدید، نه تنها مخالف جنبش توده ای نبود، بلکه خود آنرا سازمان میداد. نه تنها مخالف انقلاب نبود، لیکن انقلابی ارتجاعی علیه دموکراتیسم و آزادی را رهبری می کرد. هیتلر، دموکراسی را یک شرم می دانست که هرگز پذیرفتنی نبود و موسولینی، پیروزی فاشیسم را «پیروزی بازو بر مغز» نامیده بود. این انقلابات ارتجاعی، همچنان مشترکاتی جدی در خرد گریزی با محافظه کاری کلاسیک داشت.[20] محافظه کاری جدید، در عین حال خواهان یک توده منفعل و فاقد اراده مستقل در برابر خود بود.هیتلر نسبت به «توده » صفت زنانه ای در تسلیم پذیری جنسی نسبت به مرد قائل بود که همان نگرش تحقیر آمیز نخبگان را منعکس می کرد.[21]

با توجه به آنچه گفته شد، باید بین انقلابات و شق های مختلف آنها قائل به فرق شد. یعنی اینکه در تاریخ انقلابات ارتجاعی نیز وجود داشته اند که انقلاب اسلامی در ایران را برغم تفاوت های خود با دیگر انقلابات ارتجاعی بدلیل وقوع آن در چهارچوب تاریخی متفاوت وجامعه ای متفاوت از غرب، می توان در ردیف انقلابات فاشیستی، و برآن اساس، انقلابات ارتجاعی قرار داد.

بنابراین، من بطور تسامحی، واژه انقلاب با توجه به ذهنیت عمومی از این کلمه، بمعنی برآیند مثبت و دموکراتیک تحول رادیکال، و همچنین واژه ضد انقلاب را در اینجا بمعنی پیروزی نیروهای ارتجاعی دریک تحول بزرگ ورادیکال در حوزه قدرت سیاسی بکار می برم. در واقع ضد انقلاب نیز در این معنی، خود نوعی از انقلاب است. از نظر تئوریک، چنین بحثی فی نفسه تازه نیست. نه تنها پاره ای از انقلابات بعد از شکست خود با ضد انقلابات حاکم بر آنها همراه بوده اند، بلکه دوره هائی از تاریخ نیز با همین عناوین «عصر انقلابات»، یعنی فاصله زمانی انقلاب فرانسه تا مقطع شکست انقلابات در سال ۱۸۴۸ اروپا، و یا «عصر ضد انقلابات» از ۱۸۷۰تا ۱۹۱۴ نامیده شده اند. نامیده شدن عصری تحت عنوان «عصر انقلابات» بمعنی نبودن حکومت های ضد انقلابی در این آن کشور مشخص در همان دوره نبوده است. بلکه دلالت بر خصلت عمومی یک دوره از تاریخ را دارد. بعنوان مثال در فاصله ۱۸۱۵ تا ۱۸۳۰ در فرانسه، یعنی بعد از شکست ناپلئون تا انقلاب ۱۸۳۰ و سقوط شارل دهم، در کل اروپا نیروهای محافظه کار بر سر قدرت بوده اند.[22]

نیروهای دموکراتیک خواهان تحول رادیکال، نیروهای خواهان حفظ وضع موجود با تغییراتی کوچک یا محافظه کار، ونیز نیروهای رادیکال ارتجاعی همیشه در درون جامعه حضور دارند .درشرایط تجزیه و تفکیک طبقاتی شتابان و مهاجرت های بزرگ از طرف روستاها، گرایش های ایدوئولوژیک نماینده این لایه ها نیز برجستگی سیاسی بیشتری پیدا می کند ودر یک دیالکتیک تحول ، یکی از آنها نقش «سنتيتیز یا سنتز ساز » را ایفاء می کند.

گفتمان وجود انقلابات ارتجاعی در تاریخ نیز، بعد از پیروزی فاشیسم در ایتالیا و در آستانه بقدرت رسیدن هیتلر در آلمان، از طرف نظریه پردازانی نظیر اگوست تالهایمر و یا ارنست بلوخ و عده ای دیگر، مطرح گردیده بود که بر خلاف نظریات رایج در جنبش کمونیستی بود. لیکن تاکید مشخص من در اینجا نه بر خصلت عمومی یک عصر که بنوبه خود بر فرآیند انقلاب یا ضد انقلاب اثر می گذارد، بلکه بر حرکت همزمان و موازی هم نیروهای دموکراتیک و ضد دموکراتیک در یک انقلاب است که، سلطه هریک از آنها، سرنوشت و خصلت مشخص یک انقلاب را رقم می زند. انقلاب و ضد انقلاب، هردو همزمان در جنبش حرکت می کنند ولی هردو همزمان پیروز نمی شوند، بلکه یکی از آنها در مجموعه مناسبات نیروهای شرکت کننده در انقلاب، نقش غالب و مسلطی پیدا کرده و سعی در پس راندن هرچه بیشتر و یا انهدام آن نیرو هائی میکند که تا آنزمان موازی هم حرکت کرده بودند.

در عرف سیاسی، پیروزی یک انقلاب همیشه بمعنی پیروزی نیروهای دموکراتیک و پیشرو جامعه تفسیر شده است. چنین نگرشی، تا حد زیادی با تجربه بیشتر انقلابات در تاریخ همساز بوده است . ولی همه انقلابات در تاریخ نیز آیا مترقی، دموکراتیک و رو به آینده بوده اند؟ باز تجربه خود انقلابات، چنین ایده ای را نفی می‌کند. چگونه است که توده های مردم در یک خیزش آتش فشانی قدم به صحنه سیاسی می گذارند و حکومت خودکامه ای را سرنگون می کنند ولی نتیجه آن را ممکن است ما یک ضد انقلاب بنامیم؟

یکی از مختصات تعریف کننده انقلابات، چه دموکراتیک وچه ارتجاعی، ورود «توده ای » مردم به صحنه سیاسی است .ولی حضور توده ای مردم در صحنه سیاسی، فی نفسه دلالت بر ماهیت دموکراتیک یک انقلاب نمی کند. نمیتوان انکار کرد که جنبش های فاشیستی در غرب در نیمه اول قرن بیستم نیز جنبش های توده ای بوده اند و تحول ساختاری رادیکالی رادر قدرت سیاسی بوجود آوردند. آنها نیز خواهان تصرف قدرت سیاسی حاکم و جایگزینی آن با یک حکومت فاشیستی بودند. لیکن کسی در ماهیت ارتجاعی و واپسگرایانه آنها تردیدی ندارد. جنبش های فاشیستی نیز، هم رادیکال بودند وهم تغییرات رادیکال در تمام حوزه های سیاسی و ساختار قدرت بوجود آوردند .

انقلابات فاشیستی نیز در خصلت توده ای بودن و رادیکال بودن خود، از همان قانونمندی های عمومی حاکم بر انقلابات دموکراتیک تبعیت کرده اند. بهمن دلیل نیز باید بین کنسرواتیسم و ارتجاعی بودن قائل به فرق شد. همانگونه که اشاره کردم، لایه های محافظه کار جامعه، مایل به مشارکت توده ها در سیاست نیستند، وسعی می کنند که سیاست در حیطه نخبگان محدود بماند .ولی جریانات فاشیستی بر سیاست «توده ای » و بسیج آن تاکید دارند. ممکن است که یک حزب یا یک نیروی سیاسی در جامعه، هم محافظه کار وهم ارتجاعی باشد . یک حزب یا جریان فاشیستی، هم ارتجاعی است و هم رادیکال است که رادیکال بودن آن ممکن است خطای ارزیابی در خصلت بندی آن بوجود آورد، بویژه هنگامی که یک نیروی اجتماعی، بر اثر یک انقلاب بقدرت میرسد. انقلاب بهمن نیز باعتقاد من از جنس همان انقلابات ارتجاعی در تاریخ بوده است که در بین بسیاری از نیرو های سیاسی، موجب یک اغتشاش فکری در ارزیابی از آنرا بوجود آورد .

باید گفت که این تصور ساده ای است که ما انقلاب و ضد انقلاب را در یک بلوک بندی صرف بین قدرت حاکم و توده مردمی در نظر بگیریم که علیه آن به طغیا ن بر خاسته اند. انقلاب و ضد انقلاب در یک کنش و واکنش دیالکتیکی انجام می گیرد و جنبش «توده ای »، حامل اضداد خود است. و چون هر انقلابی حامل اضداد است، در نقطه چرخش رادیکال، سنتز یا برآیند همان اضداد، بنفع یکی از آنان نقش فائقه پیدا می‌کند .دقیقا در درون همان توده «انقلابی» است که انقلاب، ضد انقلاب خود را حمل می کند و ممکن است که یک انقلاب، احزاب و نیرو های ارتجاعی را به قدرت برساند. شکل تصرف قدرت، ماهیت آنرا تعیین نمی‌کند. موسولینی دریک راه پیمائی توده ای بسوی رم توانست بقدرت برسد و هیتلر در یک رقابت فشرده باکمونیست ها در یک انتخابات . لیکن لحظه پیروزی، بمعنی شکل گیری سنتز جدیدی از قدرت و تغییر اساسی در ماهیت قدرت حاکم بود.وظیفه بعدی آنان بعد از تغییر اساسی در معادله قدرت، تلاش برای یکسان سازی قدرت و حذف مخالفین بود. انقلابات نیز، بنوبه خود سنتز جدیدی از قدرت بوجود می آورند.هنگامی که قدرتی سرنگون می شود، ضد انقلاب نوین از درون خود نیروهائی قد علم می کند که قدرت پیشین را سرنگون کرده اند. و باز، نیرو های دموکراتیک در همان انقلاب بواسطه یک توده ارتجاعی در درون همان انقلاب سرکوب می گردد.

انقلاب بهمن در واقع همان نقطه تحولی بود که ضد انقلاب جدید را بقدرت رسانده بود ولی اکنون بنام انقلاب سخن می گفت تا حقانیت سیاسی سرنگونی یک رژیم خود کامه را به حقانیت ایدوئولوژیکی برای ضد انقلاب نوین در قدرت مبدل سازد. برای فهم آن، باید بر این واقعیت نظر داشت که انقلاب، یک نقطه تحول یا یک نقطه چرخش رادیکال در سطح سیاسی است که موّلفه های آن در پیش از نقطه چرخش شکل میگیرد و نیروهای متضاد و رقیب تا آن نقطه چرخش، وحدت ها، همسوئی ها و تعارضات همزمان و چند گانه ای را باهم و نیز با رژيم تا آن لحظه در قدرت، حمل می کنند. در این معنی، انقلاب یک فرآیند یا یک پروسه است تا تحول در یک نقطه ای از زمان. زیراهر انقلابی نه یک تحول استاتیک، بلکه حرکت دینامیکی است که دینامیسم آنرا نیرو های درگیر در آن تعیین می کنند .نقطه تحول، فقط بر پیروزی نیروهائی و شکست نیروهائی دیگر مهر تایید می زند. زیرا ادامه حیات قدرت پیشین تا لحظه فروریزی خود، که بعنوان دشمن اصلی در اذهان عمومی مینماید، مانع از بروز تعارض علنی پیروزی و یا شکست نیرو های انقلاب و ضد انقلاب بصورت یک مجموعه در درون یک حرکت علیه قدرت حاکم است، و قدرت پیشینی که هنوز به لحظه سرنگونی خود نرسیده است ، خود ناخواسته عامل حفظ وحدت نسبی نیروهای انقلاب و ضد انقلاب در یک جنبش بزرگ توده ای است. از اینرو، نگاه صرفا کلی، انقلاب و ضد انقلاب را در یک حرکت عمومی در کفه واحدی قرار می دهد.ولی وحدت و تضاد نیرو های ضد قدرت حاکم، با سرنگونی قدرت، به سنتز جدیدی منتهی میشود و ضد انقلاب نوین، بعد ازاین نقطه چرخش، با سرعت وحدت نسبی پیشین را به تعارضی بنیادی با نیرو های دموکراتیک از یک سو، و وحدت نسبی جدید با بخش هائی از قدرت پیشین، و بویژه با اهرم های قهر آن، ولی در کیفیتی جدید که خود نیروی برتر آن را تشکیل می دهد ، سازمان می دهد. بهمین دلیل من تحلیل برخی از سازمان های سیاسی را که مدت های طولانی، انقلاب بهمن را با فرمول «انقلاب متناقض» بیان می کردند، توافقی ندارم زیرا باعتقاد من، سنتز جدید بعد از انقلاب بهمن، سرنوشت کشاکش نیروهای دموکراتیک و ضد دموکراتیک در انقلاب بهمن را بنفع یک ضد انقلاب جدید تعیین کرده بود. تناقض در جنبش توده ای، که وجه مشخصه هر جنبش بزرگی است بعد از تصرف قدرت سیاسی، کیفیت پیشین خود را از دست داده و بنفع یک جریان ارتجاعی تحول یافته بود. بهمین دلیل نیز من پیروزی انقلاب بهمن را یک ضد انقلاب ارتجاعی می دانم. دقت در ماهیت نیرو های آن نیز، چنین واقعیتی را به اثبات می‌رساند. ترکیب تاریک اندیش ترین لایه روحانیت با توده های حاشیه تولید که غالبا ابزار سرکوب می‌توانستند قرار گیرند، پایه های یک رژیم توتالیتر، خشونت طلب و فاسد را بوجود آورد که کشور مارا به «عصر تاریکی» و بربریسم تازه ای برد.

کسی نمی تواند کشاکش مشروطه طلبان و مشروعه طلبان در انقلاب مشروطه را تعارض انقلاب و ضد انقلاب و یا تعرض آزادی خواهی و ارتجاع ننامد. ولی سرنگونی محمد علی شاه، در واقع سرنوشت این کشاکش را بنفع مشروطه طلبان رقم زده بود. حال آنکه همان بلوک سیاسی مشروعه طلب، ارتجاعی و متحجر، با تکیه بر حزب اللهی با اعماق تاریک جامعه گره خورده بود، قدرت پیروز در انقلاب بهمن بود که در عرف سیاسی نامی جز ضد انقلاب در مضمون خود راندارد.[23]

تنها سه روز از انقلاب بهمن گذشته بود که خمینی در برابر اعتصاب صیادان بندر انزلی برای تامین حقوق صنفی خود، با صراحت اعلام کرد که " بزنید آنها را ونگذارید که این ریشه های فاسد بهم به پیوندند". و تنها دو ماه از انقلاب بهمن گذشته بود که خمینی از وعده آزادی در برابر خبرنگاران در پاریس استغفار کرد و گفت " قلم ها را بشکنید و چوبه های دار برپاکنید " و فرمان حمله نظامی به کردستان و ترکمن صحرا را صادر کرد!

در خاتمه، باید اضافه کنم که در این نوشته من تلاش کرده ام که مقدم بر هر چیزی  انقلاب بهمن را براساس دینامیزم یا نیروهای محرکه درونی جامعه ایران در مقطع انقلاب بهمن توضیح دهم. لیکن هر حادثه بزرگی در هر گوشه ای از جهان، بویژه در یکی از حساس ترین و استراتژیک نقاط آن، الزاما با منافع پاره ای از قدرت های بزرگ جهان همسوئی و با منافع عده ای دیگر ، اصطکاک پیدا می کند و هریک از آنها سعی خواهند کرد که بر مسیر و جهت دادن به آن بر پایه منافع استراتژیک حود اثر بگذارند. کشوری که قدرت های بین المللی در صد سال گذشته، کودتا های متعددی را در آن در جهت منافع خود و برعلیه حاکمیت ملی کشور و خواست آزادی و دموکراسی خواهی مردم سازمان داده بودند، نمی توانستند در برابر حادثه بزرگی مثل انقلاب در ایران بی تفاوت بمانند و بی تفاوت نیز نماندند.

در آخرین سال حکومت سلطنت محمد رضا شاه، کشور های غربی به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر ورق سوخته ای بیش برای تامین منافع آنان نیست.بنابراین، زمانی که دریا به موج می نشست و طوفان از هر گوشه ای از ایران، هر شهر و خانه ای رادر این " جزیره آرامش" به تکان در آورده بود، شتابان به یارگیری های تازه ای دست زدند. جیمز گالاهان، نخست وزیر دولت انگلیس از حزب کارگر، با صراحت اعلام کرد که کشورهای غربی نباید از نیروهای بازنده تاریخ حمایت کنند . جيمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا نیز با دور زدن دستگاه سلطنت، به برقراریِ تماس با نیروهائی پرداخت که شاه، با سرکوب احزاب سیاسی و آزادی مطبوعات و جامعه مدنی، خود پرورده بود. در آستانه انقلاب بهمن، روحانیت و نیرو های تاریک جامعه، تنها بدیلی بودند که شاه به میراث، برای بهره مندان آتی از کشور بجا گذاشته بود، و فرستادگان کشورهای غربی نیز مستقیما به سراغ آنان رفتند. آمدن ژنرال هایزر و تماس های مکرراو و سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران با آیت الله بهشتی و مهندس مهدی بازرگان و چند تن دیگر، و تماس های متعدد آنان در پاریس با آیت الله خمینی و اطرفیان او، پیام روشنی بود به شاه که، " آخرین روزهای یک محکوم " فرارسیده است.[24]  آنان، روز و ساعت خروج شاه از ایران را نیز تعیین کردند و خود به تماشای کشتی در حال غرق سلطنت ایستادند. و خمینی نیز درپاریس، در نامه خود به جیمی کارتر، از او و کشورهای غربی خواست که از او و روحانیت ضد کمونیست حمایت کنند، در غیر اینصورت، خطر قدرت گیری چپ ها وجود دارد .[25] شاید این طنز تاریخ بود که " امام ضد امپریالیست " خود را به عامل تضمین کننده منافع کشورهای غربی در برابر دموکراسی و خطر چپ درایران عنوان کرد و بقول معروف، " خدنگ * مارکش با مار شد جفت"!

همچنین بر این نکته باید اشاره کرد که انقلاب بهمن، در آخرین دهه جنگ سرد بین بلوک کشورهای سوسیالیستی و سرمایه داری غرب بوقوع پیوست که هنوز کسی بر پایان آن وقوف نداشت. کشورهای سرمایه داری غرب، از خمینی بعنوان عامل ضد کمونیست و ضد دموکرات حمایت بعمل آوردند و کشورهای بلوک شرق نیز از او بعنوان یک ضدامپریالیست تا زمان فروریزی خود و تا لحظه آخر پشتیبانی کردند که فرجه ای طلائی برای تاریک اندیش ترین نیروی اجتماعی در ایران فراهم ساخت که، ممکن بود در زمانی دیگر چنین همایندی نیروهای بین المللی در حمایت از چنین موج تاریکی وجود نداشته باشد.

 

چه استنتاج و داوری درمورد انقلاب بهمن می توان داشت؟

خصلت بندی یک انقلاب را صرفا برپایه نیروهای شرکت کننده در انقلاب نمی توان مورد ارزیابی قرار داد. زیرا خود انقلاب، هم ظرفیت متحد کننده نیروهای همجنس و هم ظرفیت تفکیک و تجزیه کننده نیروهای غیر همجنس در جنبش عمومی را دارد. زیرا در انقلاب، نیروهای شرکت کننده از جنس واحدی نیستند و هدف های مشترکی را نیز دنبال نمیکنند. ممکن است که آنها در نفی قدرت حاکم همسو باشند، ولی هدف های متفاوتی را تعقیب می کنند و بنابراین، خود انقلاب نقش تجزیه کننده آنها را دارد. بعبارتی دیگر، خود انقلاب، آرایش نیرو ها را برهم می زند و ممکن است که حکومت بر آمده از انقلاب، با بخش هائی از قدرت پیشین، میل ترکیبی بیشتری داشته باشد. همانگونه که رژيم خمینی بلا فاصله با دستگاه های سرکوب رژيم سلطنتی علیه بخش های دیگر جنبش عمومی دوره انقلاب، همسوئی و همگرائی داشت تا آن نیروهائی که تا لحظه انقلاب با او موازی هم حرکت می کردند.

2- انقلابات، برغم دلالت بر تحولات رادیکال، شکل و مضمون واحدی ندارند .تاریخ بشر شاهد انواع متفاوتی از انقلابات بوده است که از اشکال مسالمت آمیز تا قهر آمیز، از انقلابات علیه سلطه بیگانه تا علیه انقلابات علیه قدرت داخلی، از انقلابات علیه آریستوکراسی و اولیگارشی در جهان باستان گرفته تا انقلابات مدرن عصرجدید، از انقلابات بورژوادموکراتیک گرفته تا انقلابات فاشیستی، ونیز انقلابات «سوسیالیستی» را شامل می شود. هر انقلابی نیز در عین حال، در وهله اول، ریشه در تعارضات سیاسی و طبقاتی و ایدوئولوژیک داخلی هر جامعه معینی دارد .ازاینرو هر انقلابی نیز خود ویژه است و نمیتوان آنرا طابق النعل بالنعل با دیگر انقلابات مورد قیاس و داوری قرار داد تا چه رسد معیار قرار دادن آن برای داوری در باره همه انقلابات در تاریخ.

3 - با اینهمه، انقلابات همجنس، قرابت ها و مشترکاتی بیشتر از دیگر انقلابات باهم دارند. از این نظر، انقلاب اسلامی را می توان با انقلابات فاشیستی در تاریخ مورد مقایسه و داوری قرار داد. از پاره ای جهات، انقلاب اسلامی در ایران بسیار خشن تر از همجنس فاشیستی خود در ایتالیا بوده است. خمینی و دیگر رهبران جمهوری اسلامی ، قدرت اقتصادی و نظامی و تکنوژیک و کادر ماهر در اختیار هیتلر رانداشتند، و گرنه معلوم نیست که جهان را بسوی کدام فاجعه های بسیار دردناکتری که نمی بردند. ازاینرو انقلاب بهمن را تنها بعنوان یک انقلاب فاشیستی و ارتجاعی در تاریخ بشر می توان مورد داوری قرار داد.

4 - شیوه سازماندهی نظام سیاسی جمهوری اسلامی برخاسته از همان انقلاب ارتجاعی و نحوه رفتار آن با شهروندان، اتکاء آن بر سیستم «مبتنی بر رهبری» یا «پیشوا»، ناشی شدن دستگاه قانونگذاری و قضائی از اراده رهبر، خصلت ایدوئولوژیک دولت و فقدان حاکمیت قانون و آزادی های سیاسی ومدنی، جمهوری اسلامی را نیز بصورت یک دولت توتالیتر و از جنس دولت های فاشیستی به تاریخ بشر عرضه کرده است.

5- یکی از مختصات چنین دولت هائی، اصلاح ناپذیر بودن آنها و عدم ظرفیت تبدیل شدن آنان به دولت هائی «نرمال» است.از اینرو، دل بستن به امکان اصلاح جمهوری اسلامی، جز فرسوده کردن خود و شرط بقاء بیشتر خریدن به آن، پی آمد دیگری نخواهد داشت. شناخت ماهیت ارتجاعی انقلاب بهمن و دولت برآمده از آن، شرط مقدماتی برای هر حرکت دموکراتیک است که هدف آن چیزی جز عبور از تمامیت آن نمی توان داشته باشد.

6-هیچ کشور خارجی، در جستجوی استقرار دموکراسی و آزادی در ایران نبود و نیست. و هر کشور خارجی، بنا به اقتضای منافع استراتژیک خود، سعی می کند که بر روی حوادث و تحولات اثر بگذارد و موج حادثه را بنفع خود بازگرداند. آنها نه از علم کردن شخص و نیروئی برای تضمین منافع خود ابائی داشتند و دارند و نه از غرق کردن او بهنگام لزوم. ازاینرو، در انقلاب بهمن نیز آنان با تشخیص منافع استراتژیک خود، به سراغ آن نیروهائی رفتند که اولا در آن لحظه از زمان وزن سیاسی و اجتماعی پیدا کرده بودند، و ثانیا بیشتر از دیگران در جهت تامین منافع آنان می توانستند قرار گیرند.

ولی در هر انقلابی آنچه تعیین کننده است، دینامیسم و نیروهای محرکه خود جامعه است. زیرا انقلاب، غافلگیر و بی خبر می آید. نه یک قدرت خارجی می تواند آنرا ایجاد کند و نه براحتی مانع از وقوع آن شود. کشورهای بیگانه خواه ناخواه تاثیر می گذارند، لیکن درجه تاثیر آنها نسبی است و بستگی به آرایش و صف بندی های درونی در هر کشوری دارد.

انقلاب بهمن در مجموع، از جنس انقلابات ارتجاعی در تاریخ بود و بیشترین خویشاوندی با انقلابات فاشیستی در کشورهای غرب را داشت . ولی دلیل تعیین کننده آن را باید مقدم برهر چیزی و بیشتر از هرچیزی در کارکرد دیالکتیکی مجموعه نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران و دستگاه سلطنت تا آستانه انقلاب بهمن جستجو کرد تا عوامل دخیل جهانی .



[1]Emilio Gentile : Fasciam in Italian Histography: In Search of an Individual Identity.

Journal of Contemprory History, Vol.21No.2Twentieth Anniversary Issue(Apr.1986).pp.179-208

 

2 در انقلاب مشروطیت،آخوند هائی مثل نظام العلماء تبریزی در حمایت از استبداد ومخالفت با وضع قانون از طرف مجلس ملی ،خود را به زنجیر بستند که با وضع هر قانونی«تیری به قلب امام زمان پرتاب می شود».

 

اخیرا آقای سیروس مددی دوسند ارزشمند درباره واکنش روحانیونی نظیر آخوند خراسانی و آیت الله مازندرانی ، روحانیون بظاهر طرفدار مشروطه منتشر کرده است که فتوای قتل جلیل محمد قلیزاده ،نویسنده وناشر مجله «ملانصرالدین» و حکم تکفیر آنرا صادر کردند و نشان میدهد که در رابطه با آزادی و مدرنیسم ، کَهَر کم از کَبود نبوده است و این روحانیون مشروطه طلب ، همان مواضع مرتجعین مشروعه طلب و شیخ فضل الله نوری را داشته اند.سند دوم به حکم تکفیر طالبوف از طرف شیخ فضل الله نوری وشیخ محمد واعظ مربوط می گردد .برای مشاهده این سند ها مراجعه شودبه:

 

http://www.azer-online.com/azer/?p=3617

 

http://www.azer-online.com/azer/?p=8889 

 

 

3 نسخه اولیه چنین شعار های گنگی قبلا در ۱۹۷۴توسط موسی صدر در لبنان تحت عنوان «جنبش محرومین» بکار برده شده بود که پنج سال بعد در ایران به« مستضعفین» تبدیل گردید و امروز دیگر هیچ آخوندی از آن شعار گنگ هم طرفداری نمی کند.

 

4 برای آشنائی بیشتر در این زمینه مراجعه شود به « انقلاب بهمن، خمینی و پل های عبور بسوی قدرت

 

http://www.achiq.org/herekat2/behmen%202006.htm

 

[5] همچنین رجوع شود به « خمینی و ایدوئولوژی انقلاب بهمن»:

http://www.achiq.org/yazi/hidayet%20behmen.htm

 

[6] J. L. Gillin :The Origin of Democracy.

The American Journal of Sociology, Vol. ,24No. 6(May, ,)1919pp. 704-714Published by: The University of Chicago Press.

 

[7] Jack.b.Jackobs : On Socialists and Jewish Question After Marx. New York University  Press.!993.PP.29-30

 

8 نخستین واکنش ارتجاعی علیه انقلاب فرانسه در ۱۷۹۳در ایالت بریتانی برهبری ژان شوان بوقوع پیوست که خود را سلطنت طلب و کاتولیک می نامیدند و موضوع یکی از داستان های بالزاک بنام «شوانها»است .

 

[9]

انقلاب کبیرفرانسه با حمله انقلابیون به زندان باستیل در چهاردهم ژوئیه ۱۷۸۹ و فتح آن مشخص میشود.اگر رژیم سلطنتی در آستانه انقلاب بهمن ،و بنا به اعتراف شاه در طی مصاحبه خود و نیز اعتراف سران سازمان امنیت در آن زمان،بین سه تا چهار هزار نفر زندانی سیاسی داشت، شاید حیرت انگیز بنظر آید که در زندان باستیل بعنوان سمبل استبداد رژیم سلطنتی بوربون ها فقط هفت نفر زندانی بودند.رجوع شود به :

http://www.placesinfrance.com/history_bastille_paris.html

 

 http://www.alstewart.com/publicfiles/HISTORY_versailles.htm

 

10

اگر بتوان یک مقایسه تاریخی بین ورود خمینی به تهران و راه پیمائي موسولینی بسوی رم با چهل هزار پیراهن سیاه در ۱۹۲۲بعمل آورد ، باید گفت که فتح سیاسی تهران با قدرتی بیشتر از راه پیمائی موسولینی انجام گرفته بود.

 

برای داشتن شمائی از این مقایسه ، رجوع شود به :

 The Fiftieth Year of the "March on Rome": Recent Interpretations of Facism.

Charles KeserichReviewed work(s):Source: The History Teacher, Vol. 6, No. 1 (Nov., 1972), pp. 135-142:

 

 

 

 

11 گرامشی در تحلیل و مقایسه خود مابین رژيم تزاری روسیه و کشورهای غربی می نویسد که در کشورهای سرمایه داری پیشرفته سرمایه داری غرب، طبقه مسلط، دارای ذخایرسازمان یافته ایی هستند که در روسیه هرگز وجود نداشت. بنابراین، بحران های اقتصادی در غرب نمی توانست بازتاب بی واسطه ای در سیاست داشته باشد. ازاینرو، دستگاه سیاسی دولت در کشورهائی نظیر روسیه کاملا در برابر بحران ها آسیب پذیر بود.

 

همین امر به درجاتی در مورد ایران دوره سلطنت پهلوی نیز صدق می کرد و تا حدی یکی از دلایل فرو ریزی شتابان آنرا نشان می دهد.رجوع شود به :

 

 Gramsci's Interpretation of Fascism. Author(s): Walter L. Adamson .Reviewed work(s):Source: Journal of the History of Ideas, Vol. 41, No. 4 (Oct. - Dec., 1980), pp. 615-633.

 

 

[12] در دوره ای که روحانیت شهرت خوبی نداشت ، بویژه بعد از همدستی روحانیون معروفی مثل آیت الله کاشانی با کودچیان ۲۸ مرداد (من شخصا عکس یادگاری آیت الله کاشانی با سفیر وقت آمریکا در تهران، بعد از روزهای کودتا را دیده بودم ) و سازمان دهندگان بین المللی آنها، رژیم سلطنتی با کمک های مالی به نهاد هائی نظیر «دارالتبلیغ اسلامی » و نشریه آن بنام « مکتب اسلام» که آخوند های ضد مصدق، مثل مکارم شیرازی و جعفر سبحانی تبریزی و قربانی و غیره، از جمله نویسندگان آن بودند و آزادانه انتشار می یافت، زمینه های رشد جریان اسلامی و محدود کردن هرچه بیشتر جریان های غیر مذهبی را فراهم ساخت. دستگاه سلطنت عملا دریچه تنفس فکری برای هر اندیشه دیگری را بسته بود. آزادی اندیشه در دوره سلطنت پهلوی همیشه بصورت قاچاقی نفس می کشید. در حالی که شاه تظاهر به این می کرد که هنگام افتادن از اسب، ابوالفضل العباس او رادر هوا گرفته است! همین «دارالتبلیغ اسلامی» نه تنها دست آزاد در نشر و تبلیغ خود را داشت، بلکه افرادی مثل آیت الله بهشتی را بمدت ۱۵ سال برای تبلیغ اسلام به آلمان فرستاده بود!

 

دولت الجزایر در دوره حکومت حواری بودین نیز برای مقابله فیزیکی و فکری با چپ ها و آزادی خواهان دگر اندیش الجزایری،شیوه مشابه محمد رضا شاه را در پیش گرفت و وزارت ارشاد آن کشور با کمک های مالی به جریان های مذهبی بظاهر معتدل و تعاونی های مذهبی، و نشریه « الصحیفه» که تقریبا نسخه مشابه «مکتب اسلام» بود، عملا زمینه های قدرت گیری و تسلط سازمانی و ایدوئولوژیک « جبهه نجات اسلامی » در ده سال بعد را فراهم ساخت. فاصله عبور از اسلام اعتدالی به اسلام افراطی و تصرف همه این نهاد ها توسط آنها، چندان طولانی نبود!« جبهه نجات اسلامی»، ششصد مدرسه را به آتش کشید و دهها هزار نفر دردرگیری بین «جبهه نجات اسلامی» و ارتش در آن کشوربه قتل رسیدند. حدود ده یا دوازده سال پیش، آیت احمد، رهبر حزب سوسیالیست از ایالت بِربِر الجزایر، طی یک سخن رانی در دانشگاه لندن از کشته شدن بیش از سی هزار نفر تا آن زمان ، سخن گفته بود.

 

[13] لنین در ارزیابی از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه مینویسد که در انقلاب ۱۹۰۵ از هر طیف اجتماعی ،از خرده  بورژواها گرفته تا قمار بازها و سفته باز ها نیز با انگیزه های متفاوتی شرکت کرده بودند. لیکن آنان پشت سررهبری « پرولتاریا» قرار داشتند. این ارزیابی، یکی از منابع فکری تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» اولیانوفسکی، اما با حذف واژه «پرولتاریا»از متن نوشته بود و این معنی را القاء میکرد که سوسیالیسم، با چنین معجونی و بدون رهبری پرولتاریا که از عناصر فکری پایه ای مارکسیسم در رسیدن به سوسیالیسم بود، می تواند تحقق یابد .نوشته های روزنامه مردم نیزبعمد یا تسامح، بدون مراجعه به متن اصلی ارزیابی، همان دستکاریهای اولیانوفسکی را منعکس میکرد. اگر رهبری انقلاب و پرولتاریا بدست قمار بازها و سفته بازها و لومپن ها ویا ازنوع رهبران انقلاب اسلامی در ایران بود، احتمالا لنین ارزیابی کاملا متفاوتی از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه می داشت .

 

[14]حمله به جنبش های دموکراتیک و جنایتکارانه نامیدن آنها وتحقیر توده مردم، یکی از بنیاد های ایدوئولوژیک محافظه کاری کلاسیک بود.سیپو زیگهله، هیچگونه احساس شرمی نداشت که در سمپوزیوم بین المللی جرم شناسی نام نوشته خود را « توده جنایتکار » بگذارد.رجوع شود به:

 

http://classiques.uqac.ca/classiques/sighele_scipio/foule_criminelle/la_foule_criminelle. pdf

la foule criminelle:Scipio Sighel 

محافظه کاران همان ذهنیت محافظه کاران کلاسیک در تحقیر مردم بشیوه ای دیگر را دارند.وقتی آخوندی میگوید که رای مردم دربرابر ولایت فقیه هیچ است، و یا خس و خاشاک نامیدن آن در واقع همان حس تحقیر توده مردم را القاء میکند.

 

[15] Yvon J.Thiec: Gustave Le Bon: Prophete de L’irrationalisme de Masse.

Revue Francaise de Sociologie,Vol.22No.3Sociologie Francaises au Tournant du Siecle: Les concourants du groupe durkheimen( Jul-Sep.1981) pp.409-428

 

[16] در سالهای۱۹۸۰ که دانشجویان و محصلین فرانسوی بصورت میلیونی در اعتراض به سیاست های وزیر فرهنگ دست راستی کابینه شیراک، آلن دوواکه به خیابان ها ریختند ، روزنامه دست راستی فیگارو نوشت که دانشجویان دچار ایدز فکری شده اند!

 

[17] Ibid

 

 [18] J.H.Matthews: Emile Zola and Gustave Le Bon.

Modern Language Notes.Vol.73.No.2(Feb.1958).pp.109-113

 

19 در ماجرای دریفوس ،این دوبرداشت متفاوت از رونشناسی توده ای ، بیشتر خود را نشان داد. زولا این توده هیستریکی را که علیه دریفوس در شهر های مختلف جمع شده و یک نفرت ضد یهودی را دامن می زدند و در آرزوی ظهور یک سزار تازه بودند را محکوم میکرد، حال آنکه امثال لوبون درست در جبهه مقابل ایستاده بودند.رجوع شود به :

 

Jaap van Ginneken : Crowds , Psychology and Politics,1871-1899.Cambridge University Press.1992.PP.212-213

همچنین رجوع شود به :

Ruth Scurr. Rereading Zola's Germinal. The Guardian, Saturday 19 June 2010

 

برای آشنائی بیشتر با نقش خرافات و خرد گریزی در رشد نازیسم ،مراجعه شود به

 [20] Nicholas Goodrick-Clarke :The Occult Roots of Nazism: New York University press.1993

 

[21] Theodor w Adorno: Culture Industry.Freudian Theory and the Patterns of Fascist .Propaganda.Published by Rutledge. London 1991.PP.134-140

 

[22]  بطور کلی، عصر انقلابات ارتجاعی ، با احیاء مذهب در غرب تواًم بوده است. این احیاء مذهب، دایره وسیعی از ادبیات و تئوری سیاسی را در برمی گرفت و عنصر مذهب، عرفان و پرستش سمبل ها و سنت های قرون پیشین، به مؤلفه ای از ذهنیت عمومی بخش قابل توجهی از افراد جامعه در آمد.با وارد شدن عناصر واپسگرائی از مذهب و اسطوره وعرفان خرافی در در فرهنگ اجتماعی ،زمینه های چرخش در جهت یک تحول ارتجاعی نیز فراهم می گردد. در این زمینه مراجعه شود به :

 

Richard Griffiths: The Reactionary Revolution.The Catholic Revival in French Literature 1870-1914. C.Tinling &Co.Ltd.Liverpool,London and Prescot.1966

 

 

[23]  باید بر این حقیقت اذعان کرد که در بین سازمان های سیاسی در ایران ، تنها سازمان راه کارگر بود که بر ماهیت فاشیستی حکومت متولد شده در انقلاب بهمن انگشت گذاشت و شعار مارکس در مورد انقلابات ۱۸۴۸ اروپا را تکرار کرد که «انقلاب مرد! زنده باد انقلاب!» که خود شکل دگرگون شده شعار« پادشاه مرد! زنده باد پادشاه!» بود. لیکن سازمان راه کارگر، بر پی آمد های تحلیل خود درنگ بیشتری نکرد و هرسال بر گرامیداشت یک مرده که بیشتر مستحق نماز میت بود و کشور و منطقه را آلوده ساخت ،با تکریم نگاه میکرد. اگر حاصل یک انقلاب، بقدرت رسیدن یک جریان فاشیستی بود، پس خصلت ارتجاعی حکومت بر آمده از انقلاب، از خود یک انقلاب ارتجاعی قابل تفکیک نمی توانست باشد. حکومت فاشیستی بر آمده از انقلاب را که راه کارگر در همان نخستین روزهای بعد ازانقلاب، بدرستی بر آن انگشت گذاشته بود، نتیجه خود همان انقلاب فاشیستی بود و ایند و را نمی توان ازهم جدا کرد.

 

[24]  یک برداشت استعاره ای از " آخرین روز یک محکوم" ، اثر ویکتورهوگو.

[25]  زنده یاد موسی خیابانی ، از رهبران سازمان مجاهدین که در 19 بهمن سال 61 توسط دستگاه های سرکوب جمهوری اسلامی به شهادت رسید، در زندان شاه به من می گفت که آنها در بغداد ، طی یازده روز ملاقات متوالی ، در گفتگو با خمینی ، مواضع سازمان مجاهدین را به او توضیح می دادند. خمینی فقط گوش می کرد و چیزی نمی گفت. در پایان از او خواستیم که اعلامیه ای بدهد و اعدام ها ی مخالفین توسط شاه را محکوم سازد. خمینی وقتی بلند شد که برود گفت: " محکوم کردن اعدام مخالفین شاه ، به نفع کونیست ها تمام می شود". و حاضر نشد چنین اعلامه ای را بدهد.

* جانورى مار خوار